۱- اینکه فرد بیمار ناتوان است و درمان بدون مداخله مستقیم وی امکان پذیر است.
۲- اینکه بیماریهای روانی و به طور کلی اکثر خصوصیات رفتاری و روان شناختی انسانی مشخصاً قابل طبقه بندی است و در نتیجه بیماریها و افراد مبتلا به بیماری را می توان در گروه های شخصی قرار داد.
۳- چون که افراد را می توان در طبقات و دسته های مشترکی قرار داد پس روشهایی که برای درمان یک بیماری خاص کاربرد دارد، برای افراد مبتلا به آن بیماری نیز مشترک است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۴- هر چند ابعاد وجودی انسان به چند بعد جسمانی روانی و اجتماعی تقسیم می شود ولی تأکید اساسی بر بعد جسمانی است.
دیدگاه فردی در اصل به مخالفت دیدگاه گروهی برخاسته است. دانشمندان چون مازلو و راجرز در پنجاه سال گذشته بر فردیت انسان و نقشی که خصوصیات منحصر به فرد انسان در شکل گیری معنای بیماری روانی ایفا می کنند تأکید ورزیده اند. این محققین اصرار دارند که اولاً انسان موجود ناتوانی نیست و قدرت تصمیم گیری و حق انتخاب در وی وجود دارد. اختلالات روانی به دلیل وجود ناتوانی یا ضعف در فرد نیست، بلکه به دلیل نیازهای ارضا نشده به وجود میآیند. ثانیاً پیروان دیدگاه فردی انسان را موجودی پویا و زندگی را هدفمند می بیند و اعتقاد دارند بیماری روانی واکنش فرد در مقابل بازداشته شدن از روند طبیعی رشد روانی و معنوی است. این در حالی است که تجربیات هر انسانی منحصر به فرد است و طبقه بندی افراد بر حسب نوع بیماری ساده انگاری و نادیده گرفتن پیچیدگی ماهیت بشر محسوب می شود. در نتیجه باید تأکید بر تجربیات منحصر به فرد انسان باشد و با توجه به نیازهای فردی برنامه ریزی شود.
دیدگاه گروهی درباره تشخیص و درمان بیماری نمونه ای از فلسفه تأثیر بیولوژیک است. فلسفهای که کاهش گرایی و در نتیجه مدل پزشکی از مشخصات و ویژگیهای آن هستند. معتقدین این دیدگاه عوامل فیزیکی و بیولوژیکی را پایه هستی بشر می دانند و معتقدند که کلیه حالات ذهنی و فکری بشر زیر بنای ملکولی و سلولی دارد.
پیروان دیدگاه اجتماعی مانند لینگ تحت تأثیر نهفت های ضد روان پزشکی با دیدگاه گروهی چنان شدید به مخالفت برخاسته اند که اصلاً بیماری روانی را یک نابهنجاری قلمداد نمی کنند و جامعه را بیمار و نابهنجار می بینند. این محققین بیشتر طرفدار فلسفه تأثیر فرهنگی هستند، فلسفه ای علمی یا سیاسی که تفکر تأثیرات فیزیکی در بیماری روانی را رد می کند و بیماری را تنها یک برچسب اجتماعی قبول دارد. فوکالت برای مثال، اسکینر و فرنی را یک بیماری با ماهیت مستقل در فرد نمی انگارد و بلکه آن را یک تعریف اجتماعی فرهنگی یا حتی سیاسی قلمداد می کند. لینگ[۴۵] روان پزشک اسکاتلندی در کتاب خویشتن از هم گسیخته نیز اسیکنر و فرنی را مجموعه ای از واکنش های طبیعی انسان نسبت به جامعه ای متعارض و بیمار می پندارد.
پژوهش های انجام شده در زمینه رابطه هوش هیجانی یا سلامت روانی:
تیره گری (۱۳۸۴)، در پژوهش به آموزش هوش هیجانی به منظور بررسی اثرات آن بر سازگاری زناشویی پرداخت. هدف این تحقیق تصریح نقش هوش هیجانی در حوزه روابط بین فردی و زناشویی در قالب رویکردها، راهبردهای و برنامه های آموزش روانی، به منظور مداخله در رفع یا تخفیف مسائل همسران ناسازگار بود. تحلیل نتایج و یافته ها نشان داد که نمره کلی هوش هیجانی و مولفه های آن بین گروه های همسران ناسازگار و سازگار تفاوت معنادار به نفع همسران سازگار دیده می شود.
در مورد اثربخشی برنامه آموزشی هوش هیجانی این یافته به دست آمد که در ارزیابی پس آزمودن نمرات گروه ها در مورد نمره کلی EQ_i تفاوت معنادار وجود دارد (این پژوهش به این منظور آورده شده است که یکی از مسائل پیش روی نوجوانان و جوانان مبحث ازدواج و آینده خانوادگی آنان می باشد و این پژوهش نشان میدهد که آموزش هوش هیجانی می تواند در سلامت روانی خانوادگی افراد مهم باشد.
پژوهش با عنوان «هوش هیجانی رابطه بین استرس و سلامت روانی را تعدیل می کند» (سیاروچی و همکاران، ۲۰۰۲، به نقل از نوری، ۱۳۸۳) در دانشگاه ولونگونگ استرالیا بر تعداد ۳۰۲ نفر از دانشجویان این دانشگاه در یک مطالعه مقطعی شامل ارزیابی استرس زندگی، هوش هیجانی خود گزارش دهی و هوش هیجانی عینی و سلامت روانی می شد، انجام شد. تحلیل رگرسیون مشخص کرد که استرس با این موارد در ارتباط است:
۱- گزارش افسردگی بیشتر، ناامیدی و انکار خودکشی در افرادی که در مقایسه با سایرین از ادراک هیجانی بالاتری برخوردار بودند.
۲- گزارش افکار خودکشی بیشتر در بین آنهایی که در اداره، تنظیم و ادراک هیجانات دیگران ضعیف بودند. اسپنش[۴۶] و دیگران (۲۰۰۳)، به منظور بررسی این که هوش هیجانی و خود یکپارچه سازی پیش بینی کنند، مهمی در بهزیستی هیجانی است، پژوهش را در استرالیا انجام دادند. به این منظور آزمون هوش هیجانی و آزمون خود یکپارچه سازی بر روی ۹۵ دانش آموز توسط میزان پاسخ هایشان برای ۸ تلاش شخصی انجام شد. وی چنین فرض کرد که تأثیر خود یکپارچه سازی هدف و صنعت هوش هیجانی در حس بهزیستی افراد موثر است. تحلیل همبستگی نشان داد افرادی که سطح بالایی از هوش هیجانی را گزارش کرده اند در مفهوم نظام های خود یکپارچه شده اهداف شخص بیشتر سازگار بودند و خرده مقیاس تنظیم خلق در هوش هیجانی و تنظیم هویت در خود یکپارچه سازی اهداف می تواند پیش بینی کننده بهزیستی هیجانی باشد، این نتایج نشان می دهد که تجارب هیجانی که تجارب هیجانی که توانایی تنظیم هیجانات را دارند به واسطه جایگزین کردن تلاشهایی که متناسب است با ارزشها و عقاید اصلی شخص، در بهزیستی هیجانی تأثیرگذار هستند.
فارنهام[۴۷] (۲۰۰۳)، برای بررسی هوش هیجانی و شادکامی تحقیقی را در انگلستان انجام داد. به این منظور تعداد ۸۸ شرکت کننده مرد و زن با میانگین سنی ۸۹/۱۹ ساله مورد مطالعه قرار گرفتند. بر این افراد آزمونهایی مربوط به هوش هیجانی، شادکامی، شخصیت و قابلیت های شناختی انجام شد. نتایج تحقیقات نشان داد که رابطه قوی بین شخصیت و شادکامی به ویژه در مقیاس های نوروزگرایی و برونگرایی شخصیت وجود دارد. همچنین رابطه قوی هوش هیجانی و شادکامی بیشتر از ۵۰% کل واریانس در شادکامی را تبیین کرد. افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند اعتقاد دارند که با هیجاناتشان مرتبط هستند و این که می توانند هیجاناتشان را کنترل کنند و راه های ترقی و بهزیستی را افزایش دهند تا این که بتوانند از سطح بالای شادکامی بهره مند و از زندگی لذت ببرند. سپس این نتیجه نیز بدست آمد که هوش هیجانی می تواند پیش بینی کننده مثبتی از شادکامی باشد، البته به صورت تجربی رابطه بین هوش هیجانی و شادکامی مشخص شده است.
براکت[۴۸] و دیگران (۲۰۰۴) ، در یک پژوهش بر روی ۳۳۰ نفر از دانشجویان دانشگاه رابطه بین هوش هیجانی و رفتارهای زندگی را بررسی کردند. آزمون هوش هیجانی برای دریافت اطلاعاتی در ۵ صفت بزرگ شخصیتی روی مقیاسهای دامنه زندگی با عناوین رفتارهای خود مراقبتی، روابط درون شخصی، فعالیت های دانشگاهی و سرگرمی های اوقات فراغت اجرا شد. در این پژوهش و با این جامعه آماری نمره زنان در هوش هیجانی به طور معناداری از مردان بالاتر بود. هوش هیجانی پایین مردان اصولاً برای عواطف ادراکی و استفاده از عواطف برای تسهیل تفکر در مردان ناتوان بود و با برون داده های منفی وابسته بود، که شامل سوء استفاده از داروهای غیرمجاز و الکل، انحراف رفتاری، ارتباط اندک با دوستان می شد. در این پژوهش و در این نمونه هوش هیجانی به طور معناداری با ناسازگاری و رفتارهای منفی برای مردان دانشجو نیست به زنان همبستگی معنادار را نشان داد.
کافتسیوس[۴۹] (۲۰۰۳)، در پژوهش جهت بررسی قابلیت های هیجانی و دلبستگی در مسیر زندگی آزمون هایی را بر روی ۲۳۹ بزرگسال بین سنین ۱۹ تا ۶۶ ساله انجام داد. در این مطالعه رابطه بین ادراک و تشخیص دلبستگی و هوش هیجانی به آزمون گذاشته شده است، از قبیل مجموعه توانایی های مدیریت، ادراک، تسهیل، درک و فهم هیجانات.
پس از تحلیل نتایج مشخص شد که دلبستگی رابطه مثبتی با همه خرده مقیاس های هوش هیجانی (به جز ادراک هیجانی) و نمره کلی هوش هیجانی داشت. هم چنین در این پژوهش مشخص شد که افزایش سن موجب افزایش سطوح قابلیتهای هوش هیجانی می شود و همچنین زنان در سطوح ادراک هیجانی از مردان بالاتر بودند.
انجلبرگ[۵۰] و دیگران (۲۰۰۳) ، به منظور بررسی بین هوش هیجانی، شدت عاطفه و قضاوت اجتماعی پژوهشی را روی ۲۸۲ نفر پاسخ دهنده پسر و دختر دانشگاه اقتصاد با میانگین سنی ۵/۲۰ سال انجام داد. در این پژوهش ادراک هیجانی که به صورت قضاوت صحیح از دیگران در شرایط احساسی معمولی و شدید عملیاتی سازی شده بود نقش مهمی داشت، یک تشخیص صحیح و درست از احساسات دیگران بایستی از طرفی با واکنش بسیار شدید به محرکهای محیطی و از طرف دیگر به قضاوت اجتماعی ارتباط داشته باشد، تحلیل نتایج این پژوهش نشان داد که ادراک هیجانی (که مولفه هم هوش هیجانی است) با دقت بیشتر در ارزیابی خلقیاتی که توسط دیگران تجربه می شود ارتباط دارد. یافته های دیگر این پژوهش نیز نشان داد که موفقیت در قضاوت صحیح اجتماعی با دقت ادراکی بیشتر در تغییر خلقیات دیگران رابطه دارد و این نظریه مهم که ادراک هیجانی که عامل بالقوه ای برای سازگاری در سطوح اجتماعی است، شدت و قوت پیدا می کند. بر اساس این مطالعه مشخص شد که هوش هیجانی موجب ارزیابی دقیقتری از خلقیات دیگران می گردد. توانایی در ارزیابی خلقی دیگران که شامل دقت بیشتر در ادراک خلقیات دیگران می باشد، قطعاً وابسته به توانایی هیجانی است که باهوش هیجانی رابطه دارد.
پارکر[۵۱] و دیگران (۲۰۰۴)، در پژوهشی بر روی ۳۷۲ دانشجوی سال اولی ارتباط بین هوش هیجانی و دستیابی به دانشگاه را مورد بررسی قرار داد. بر اساس یافته های این پژوهش مشخص شد که ابعاد مختلف هوش هیجانی رابطه قوی با موفقیت در دانشگاه دارد. دانشجویان سال اول دانشگاه به دلیل این که با فشارهای روانی زیادی برخورد می کنند و این که همه آنها در برابر این عوامل استرس زا، چهره های متفاوتی به خود می گیرند. بعضی روابط جدیدی را به وجود می آورند، بعضی اصلاحاتی را در روابط شان با خانواده و اطرافیان به وجود می آورند و بعضی عادتهای مطالعاتی جدیدی را برای محیط دانشگاهی فرا میگیرند و به علاوه این که آنها بیشتر این نکته را می آموزند که چگونه از بزرگسالان خود مستقل باشند. نمرات پایین آنها در هوش هیجانی در اختلاف ارزیابی درست و دقیق از بیان و اظهار هیجان در تنظیم موثر و سودبخش تجارب هیجانی و قابلیت استفاده از احساسات در هدایت رفتار تشریح شد. موفقیت در دانشگاه با ابعاد هوش هیجانی (قابلیت های درون فردی، قابلیت های سازگاری و قابلیت مدیریت استرس) که در سال اول ورود به دانشگاه ارزیابی شده بود، رابطه قوی داشت. در مجموع این موضوع دریافت شده بود که این متغیرها پیش بینی کننده قوی در تشخیص دو موضوع موفقیت تحصیلی در دانشگاه ۸۲% و ناموفق بودن در دانشگاه ۹۱% در سال اول دانشگاه میباشد. نتایج این پژوهش ارتباط کاملاً قوی قابلیت های درون فردی، مدیریت استرس و سازگاری که عوامل مهمی در انتقال موفق از دبیرستان به دانشگاه و در دانشگاه نیز می باشد را پیشنهاد می کند.
هانت[۵۲] و اوانس[۵۳] (۲۰۰۴) ، پژوهشی را انجام دادند بر روی ۴۱۴ شرکت کننده مرد و زن با میانگین سنی ۳۶ سال که رویدادهای استرسزایی را تجربه کرده بودند، به منظور بررسی این که آیا هوش هیجانی می تواند پیش بینی کننده چگونگی پاسخ افراد به تجارب استرس زا باشد. نتایج این پژوهش نشان داد که شرکت کنندگان با نمرات بالا در مقیاس تأثیر واقعه (در حوادث تأثیر زیادی می پذیرند) نشانه های روان شناختی کمتری را درباره تجربه آسیب زا خودشان گزارش کردند. این افراد (خود نظاره گر) در نمرات مقیاس تأثیر واقعه از افراد بی تفاوت نمرات بالاتری را داشتند. در این پژوهش نیز مشاهده شد که رویدادهای آسیب زا تأثیری بیشتر در زنان دارد تا مردان و اینکه مردان در هوش هیجانی بالاتر از زنان هستند. با توجه به یافته های پژوهش، هوش هیجانی می تواند پیش بینی کننده خوبی برای افرادی که ممکن است استرس های آسیب زایی را تجربه کننده باشد.
اسلاسکی[۵۴] و کارت رایت[۵۵] (۲۰۰۳)، پژوهشی را به منظور بررسی تأثیر آموزش هوش هیجانی و رابطه آن با استرس و عملکرد، بر روی ۶۰ نفر از مدیران انگلستان انجام دادند. پس از آموزش هوش هیجانی به مدیران و تحلیل یافته های پژوهش مشخص شد که آموزشهایی که سبب افزایش هوش هیجانی می شود، موجب بهبود بخشیدن سلامتی و بهزیستی می شود. هدف پژوهش این بود که آیا هوش هیجانی میتواند موجب تحول و رشد در مدیریت شود و اینکه اگر هوش هیجانی افزایش یابد تأثیر سودمندی بر بهزیستی، سلامتی و عملکرد دارد؟ به طور خلاصه از پیوند بین هوش هیجانی و استرس این نظر بدست آمد که هیجانات منفی و استرس نتیجه بعضی روابط مختل بین مفاهیم خود و محیط است و این قابلیت هوش هیجانی در درک و مدیریت هیجانات در خود و دیگران تعدیل کننده این فرایند می باشد.
گوهم[۵۶] (۲۰۰۳)، در رابطه با تنظیم خلقیات و هوش هیجانی و تفاوتهای فردی، سه تحقیق را بر روی ۵۶۹ نفر (۸۳ ، ۲۵۰ ، ۲۳۶) در سه مولفه هیجانی (وضوح، توجه، شدت) که به تشخیص چهار نوع اختلاف منتهی می شد، انجام داد. تحلیل نتایج نشان داد که سطوح بالای هوش هیجانی موجب می شود که افراد بیشتر بتوانند خلقیات و هیجاناتشان را تحت کنترل درآورند. افرادی که هیجاناتشان را تحت کنترل درآورده بودند اطلاعات بحرانی و رفتارهای بحرانی را نشان نمی دادند. این پژوهش افراد را به چهار گروه تقسیم کرد: ۱- گروهی که خلقیاتشان را تنظیم می کردند،۲- گروهی که به موقعیت های هیجانی بیشتر از دیگران واکنش نشان می دادند، ۳- گروهی که خلقیاتشان را بیشتر از دیگران نظم بخشی می کردند و ۴- گروهی که نسبت به هیجانات بی تفاوت بودند. (تحت کنترل درآورده – داغ و پرشور، مغزی، سرد و بی تفاوت).
لی آیوا[۵۷] و دیگران (۲۰۰۳)، پژوهشی را بر روی ۲۰۳ دانش آموز مقطع دبیرستان به منظور بررسی تأثیر هوش هیجانی بر مشکلات رفتاری در دانش آموزان دبیرستانی مالزی انجام دادند. در این پژوهش استفاده شده است که هوش هیجانی می تواند با درونی و بیرونی ساختن مشکلات مختلف ارتباط داشته باشد. برای مثال دیده شده است که سطوح پایین هوش هیجانی با سطوح پایین همدلی و عدم توانایی در مدیریت خلق رابطه دارد. در نشانه های بروز رفتارها، سطوح پایین هوش هیجانی با پیشرفت دانشگاهی و سطوح بالای مشکلات جنسی رابطه دارد. در مطالعه اخیر سطوح بالای هوش هیجانی ارتباط مستقیمی با سطوح پایین بروز مشکلات رفتاری از قبیل اضطراب تحصیلی، افسردگی، شکایات جسمی، استرس، پرخاشگری جسمی، استرس، پرخاشگری و بزهکاری دارد. در این پژوهش نیز بررسی شده است که آیا سطوح پایین هوش هیجانی ممکن است یک عامل خطرپذیر مهم باشد که رابطه بین نظارت والدین و آشکار ساختن مشکلات رفتاری را تعدیل کند. در بررسی این رابطه پژوهشگران نیز همچنین پیشنهاد کرده اند که نیاز شناخت عامل های بین خطرپذیری و عامل حمایتی و حفاظتی در پیش بینی کردن مشکلات رفتاری وجود دارد و نقش هوش هیجانی در عوامل خطرپذیری بالقوه این چنین رفتارهایی را نشان می دهد. طبق یافته های این پژوهش هوش هیجانی رابطه منفی معناداری با استرس، افسردگی، شکایات جسمانی و بزهکاری و رابطه مثبتی با نظارت والدین داشت.
استین (۲۰۰۵)، در پژوهشی بر روی ۷۰۴ آزمودنی در مقطع قبل از دانشگاه به منظور بررسی همبسترهای شخصیتی، بهزیستی و سلامتی هوش هیجانی، شخصیت، رضایتمندی از زندگی، حمایت اجتماعی و سلامتی در گروه های کانادایی (۵۰۰۱ نفر) و اسکاتلندی (۲۰۴نفر) بررسی شد. با توجه به تحلیل داده ها این نتایج بدست آمد که هوش هیجانی رابطه منفی با آلکسی تالیمیا و مصرف الکل دارد و رابطه مثبتی با رضایتمندی از زندگی و اندازه و کیفیت شبکه اجتماعی دارد. با توجه به نتایج رگرسیون رابطه قوی هوش هیجانی و شخصیت از پیش بینی کننده های مربوط به سلامت بدست آمد. هوش هیجانی با اندازه شبکه اجتماعی در مقایسه با رابطه شخصیت با اندازه شبکه اجتماعی قوی تر بود. پالمر و دیگران (۲۰۰۲) پژوهشی را برای بررسی رابطه بین هوش هیجانی و مدیریت موثر انجام دادند. این پژوهش بر روی ۴۳ مدیر انجام شد. یافته های این پژوهش نشان داد که هوش هیجانی چگونه تأثیر خودش را بر مدیریت نشان می دهد و یا به پذیرش به وجود آمدن احساساتی در حین کار پاسخ مناسب می دهد. مدیرانی که هوش هیجانی بالاتری را از خود نشان دادند به لحاظ بروز احساسات و افکار خیلی بهتر عمل می کردند و خود کنترلی بیشتری بر هیجانات و احساساتشان داشتند.
تریلند و دیگران (۲۰۰۴) در پژوهشی ارتباط حمایتی هوش هیجانی با عوامل روان شناختی خطرپذیری سیگار کشیدن را در نوجوانان بررسی کردند. این پژوهش بر روی ۴۱۶ دانش آموز دوره راهنمایی اجرا شد که میانگین سن آنها ۳/۱۱ سال بود. نتایج نشان داد که هوش هیجانی بالا عاملی حمایتی برای عوامل خطرپذیری سیگار کشیدن در نوجوانان است. همچنین هوش هیجانی بالا با ادراکات بیشتری از پیامدهای اجتماعی منفی سیگار کشیدن و با کارآمدی و بازدهی بیشتری در امتناع و خودداری از قول پیشنهاد برای کشیدن سیگار رابطه دارد. همچنین تحلیل نتایج آشکار کرد که هوش هیجانی بالا یا احتمال گرایش پیدا کردن به سیگار کشیدن در سنین اولیه رابطه دارد.
نوجوانانی که هوش هیجانی بالاتری دارند احتمالاً می توانند سود و منفعت بیشتری از برنامه های پیشگیری موثر اجتماعی ببرند و هوش هیجانی بالا با افزایش درک پیامدهای اجتماعی سیگار کشیدن رابطه دارد. این افراد به این آگاهی می رسند که با دوستانی که سیگار میکشند نبایستی رابطه داشته باشند.
در پژوهش که توسط بار – ان[۵۸] (۲۰۰۰) انجام شد. تحلیل نمرات هوش هیجانی بیش از ۷۷۰۰ نفر از مردم آشکار کرد، در حالی که مردان و زنان تفاوتی در هوش هیجانی کلی ندارند، مردان نمرات بالاتری در تحمل استرس، تکانش و سازگاری، مثبت بودن و خودشکوفایی و زنان نمرات بالاتری در همدلی، ارتباطات میان فردی و مسئولیت اجتماعی به دست آوردند. آنان دریافتند که هوش هیجانی یک مجموعهی دارای عوامل چندگانه و مرتبطی، متشکل از توانایی های عاطفی، شخصی و اجتماعی می باشد که به ما کمک می کند با ضرورتهای روزمره مقابله نماییم. او این توانایی ها را که ساختار عاملی این مفهوم نظری را تشکیل می دهند، به این قرار دانست: عزت نفس، خودآگاهی عاطفی، ابراز وجود، تحمل فشار روانی، کنترل واکنشهای نهایی، انعطاف پذیری، حل مسأله، همدلی، رابطهی میان فردی، خوش بینی، خودشکوفایی، استدلال و مسئولیت اجتماعی.
محرابیان[۵۹] (۲۰۰۰)طی پژوهش خصوصیات افراد دارای هوش هیجانی بالا را چنین عنوان می کند: عزت نفس بالاتر، خوش بینی بیشتر، اضطراب و افسردگی پایین تر، افکار هیجانی کمتر، اهداف بزرگتر و موفق تر، جهت گیری منظم تر اهداف، توانایی مقبولیت، معاشرت و دوستی بیشتر، صلاحیت اجتماعی بالاتر، خودشکوفایی و هوش عمومی بالاتر، او همچنین موارد زیر را از اجرای هوش هیجانی می داند: همدلی عاطفی، توجه به هیجان و تشخیص آن، شناسایی درست خلق خود و دیگران، کنترل خلق یا هیجانات شدید، پاسخگویی مطابق با هیجانات، رفتار کردن مطابق با موقعیت های گوناگون زندگی مخصوصاً در مواقع استرس، تأمل کردن در کسب مهارتهای خوب اجتماعی و ارتباطی.
کوب[۶۰] و مایر[۶۱] (۲۰۰۰)، در پژوهشی تحت عنوان «هوش هیجانی» گزارش کرده اند که نمرات و مقیاس هوش هیجانی چند عامل میان ۲۰۰ دانش آموزان دبیرستانی با پذیرش کمتر سیگار کشیدن، قصد سیگار کشیدن و مشروب خواری مرتبط بوده است.
کارسون[۶۲] و همکاران (۲۰۰۰)، در دو پژوهش بر روی نمونه هایی از دانشجویان، هوش هیجانی و رابطه آن با کنترل فردی و خشونت کلامی را مورد ارزیابی قرار دادند. در این مطالعات، پاسخ همدلانه، تنظیم خلق، مهارتهای بین فردی، انگیزش درونی و خودآگاهی به عنوان زیر مقیاس های هوش هیجانی در نظر گرفته شده است. بر اساس یافتههای دو پژوهش مذکور، هوش هیجانی دارای رابطهی مثبت با کنترل فردی و دارای رابطهی منفی با خشونت کلامی بود.
موریاتی[۶۳] و همکاران (۲۰۰۱)، در پژوهشی این مسأله را بررسی کردند که آیا آزمونهای سنجش سطوح متفاوت هوش هیجانی می توانند بین نوجوانان مختلف جنسی و گروه کنترل تمایز ایجاد کنند. نتایج پژوهش آنها که بر ۱۵ مرد متخلف جنسب با دامنهی سنی ۱۴ تا ۱۷ سال و۴۹ مرد غیر متخلف که از لحاظ سن با گروه مختلف همگن بودند نشان داد که، متخلفان در مقایسه با گروه غیرمتخلف دقت کمتری در برچسب زنی حالات هیجانی دیگران داشتند. این افراد وقتی با دیگر نوجوانان مقایسه می شوند در تکانش وری و ناتوانی در درک و شناسایی هیجانهای خود و دیگران با آنها متفاوت هستند، این افراد مشکلاتی را در کنترل خشم و پایه ریزی روابط معنادار با همسالان دارند.
حکیم جوادی واژه ای (۱۳۸۳)، در پژوهشی تحت عنوان بررسی رابطهی کیفیت دلبستگی و هوش هیجانی در دانش آموزان تیزهوش و عادی با بهره گرفتن از پرسشنامهی هوش هیجانی بار – ان، علاوه بر ارتباط کیفیت دلبستگی و هوش هیجانی، معنادار بودن نقش جنسیت در هوش هیجانی را گزارش کرده اند. به این صورت که بنا بر یافته های آن، دختران دارای هوش هیجانی بیشتری از پسران بودند.
در پژوهش کارن و سندی[۶۴] (۲۰۰۱) یک برنامهی آموزش را بر روی ۶۵ کودک دوره مهدکودک به منظور افزایش مهارتهای اجتماعی جهت افزایش رفتار هوش هیجانی انجام دادند، یافته ها نشان داد که کمبود هوش هیجانی از رشد مهارتهای اجتماعی جلوگیری می کند. کودکانی که دارای هوش هیجانی پایینی بودند در مقابله با تضاد با دیگران ناتوانی دارند، همچنین کمبود همکاری و ضعف ارتباط و ناتوانی در بیان هیجانات موقعیتی در آنها بیشتر است. مداخلاتی نظیر آموزش همکاری، انجام فعالیت های گروهی، آموزش هوش هیجانی و یکسان سازی انواع ورمهای هوش چندگانه انجام گردید. آنان نشان دادند که این کودکان بعداً در دورهی پیش دبستانی و دوران تحصیل آینده توانستند رفتارهای جامعه طلبانه و هوش هیجانی بیشتری را نشان دهند.
سیاروچی و همکاران (۲۰۰۲) در مطالعهی این فرض را مورد آزمون قرار دارند که هوش هیجانی در فهم رابطهی میان استرس و متغیرهای سه گانه سلات روانی یعنی افسردگی، ناامیدی و اشتغال ذهنی در مورد خودکشی سهم مهمی دارد. نتایج تحلیل رگرسیون نشان داد که استرس:
۱- افسردگی گزارش شدهی بیشتر، ناامیدی و اشتغال ذهنی در مورد خودکشی در میان افرادی که ادراک هیجانی بالایی دارند، مرتبط است (در مقایسه با افرادی که هوش هیجانی پایینی دارند).
۲- اشتغال ذهنی در مورد خودکشی بیشتر در افرادی که مدیریت هیجانهای دیگران در آنها پایین است، مرتبط می باشد. هم ادراک هیجان و هم مدیریت هیجانهای دیگران از لحاظ آماری از سایر شاخص های اندازه گیری شده در این مطالعه، متفاوت بودند. این پژوهش مطرح می کند که هوش هیجانی علاوه بر اهمیتی که در فهم رابطهی میان استرس و سلامت روان دارد خود نیز سازهای مجزا میباشد که باید مورد مطالعه قرار گیرد.
شوت[۶۵] و همکاران (۲۰۰۲)، نتایج حاصل از دو مطالعه در مورد رابطهی هوش هیجانی با خلق و عزت نفس را ارائه دادند. آنان در مطالعات خود دریافتند که هوش هیجانی بالاتر با خلق مثبت و عزت نفس بالا مرتبط است. مطالعه دیگر نیز نشان داد که هوش هیجانی بالا با حالت خلقی مثبت بالاتر و عزت نفس بیشتر در ارتباط می باشد. آنان همچنین نقش هوش هیجانی را در تنظیم خلق بررسی کرده و به این نتیجه رسیدند که افراد دارای هوش هیجانی بالا کاهش کمتری در خلق مثبت و عزت نفس را پس از یک حالت منفی و بعد از افزایش حالت مثبت افزایش در خلق مثبت را نشان می دهند، اما در عزت نفس تغییری نمی کنند.
در مطالعه ای که سالکوفسکی و همکاران (۲۰۰۳) انجام دادند. تحلیلهای عوامل اکتشافی و تأییدی پرسشنامهی ویژگی های هوش هیجانی یک ساخت عاملی مرتبه ای با یک عامل هوش عاطفی سطح بالا و چهار عامل سطح پایین تر (خوش بینی/تنظیم خلق، ارزیابی عواطف، بهره مندی از عواطف و مهارتهای اجتماعی) پیشنهاد کرد. بررسی تفاوتهای جنسیتی در این چهار عامل نشان داد که تفاوت نمرات بین زنان و مردان در عامل خوش بینی / تنظیم خلق معنادار نبود. نمرهی زنان در عامل ارزیابی عواطف و مهارتهای اجتماعی بیشتر از مردان و نمرهی مردان در عامل بهره مندی از عواطف بیشتر از زنان بود. بخشی از فرم بلند پرسشنامهی ویژگی های هوش عاطفی به طور منفی و معنادار با روان رنجوری و اشکال در شناسایی و بیان هیجانات (الکسی تایمی) و به طور مثبت و معنادار با برونگرایی، انعطاف پذیری، توافق کاری و با وجدان بودن همبستگی داشت و با رضایت از زندگی همبستگی مثبت و با آمادگی برای افسردگی همبستگی منفی داشت.
انجل برگ و اسجوبرگ (۲۰۰۴)، در پژوهشی تحت عنوان «هوش هیجانی، شدت عاطفه و سازش یافتگی اجتماعی» به بررسی این ادعا که هوش هیجانی ادراک اجتماعی را در بر می گیرد، پرداختند. ادراک هیجان در این مطالعه به منظور دقت قضاوت در مورد بیان احساسات عادی و حاد دیگران تعریف شده است. استدلال آنها این بود که ادراک دقیق از هیجانات دیگران از یک سو باید با واکنش شدت یافته به محرکهای محیطی و از سوی دیگر با سازش یافتگی اجتماعی ارتباط داشته باشد. پس از وارسی هوش هیجانی در رابطه با این دو مفهوم نتایج نشان داد که ادراک هیجان با یک دقت بالا به ارزیابی خلق همان گونه که توسط دیگران تجربه می شود، ارتباط دارد. نتایج پژوهش آنها نشان می دهد که هوش هیجانی ممکن است از قسمت هایی ترکیب شده باشد که واکنش هیجانی را در برگیرد. یافتهی دیگر آنها این بود که سازش یافتگی اجتماعی موفقیت آمیز با ادراک دقیق تر خلق دیگران ارتباط دارد که فرضیهی ضروری بودن ادراک هیجان در سازش یافتگی با یک سطح اجتماعی را قوت می بخشد.
وارویک[۶۶] و نتل بک[۶۷] (۲۰۰۴) در پژوهشی، هوش هیجانی، شخصیت، پیوندجویی، توانایی استدلال انتزاعی، دانش عاطفی جهت گیری وظیفه را مورد مطالعه قرار دادند. در میان متغیرهای شخصیت، برون گرایی و توافق کاری با مقیاس فراخلق صفت (TMMS) همبستگی و رابطهی تعدیل گرانه، و با انعطاف پذیری، وظیفه شناسی و روان رنجور خویی همبستگی ضعیف داشتند. مقیاس فراخلق صفت کلی نیز با دانش و مهارت هیجانی همبستگی داشت، اما با استدلال انتزاعی و علاقه به پیوندجویی رابطه نداشت و نتایج حاصل از همان گروه نمونه با آزمون هوش هیجانی مایر، سالوی و کارسو[۶۸] MSCEIT (2001)ناهماهنگی ها و ناهمسویی هایی را در بین دو مقیاس هوش هیجانی آشکار نمود. گشودگی، برونگرایی، وظیفه شناسی، روان آزرده خویی و علاقه به پیوندجویی با آزمون هوش هیجانی مایر، سالوی و کارسو همبستگی معناداری نداشتند، اما با توافق و دانش و مهارت هیجانی و توانایی انتزاعی همبستگی معناداری داشتند. نتایج همچنین نشان داد که هوش هیجانی در صورتی که با TMMS برآورده شود، با جهت گیری وظیفه همبستگی دارد، اما در صورتی که با MSCEIT برآورده شود، این همبستگی وجود ندارد. به طور کلی عملکرد متفاوت TMMS و MSCEIT از این دیدگاه حکایت می کند که شخص از دوریخت (نوع) هوش هیجانی برخوردار است، هوش هیجانی توانایی (پتراید زوفارنهام، ۲۰۰۱ ، ۲۰۰۰).
پترایدز[۶۹] و همکاران (۲۰۰۴) نقش ویژگی های هوش هیجانی در عملکرد تحصیلی و رفتار منحرف در مدرسه را در یک نمونهی ۶۵۰ نفری با میانگین سنی ۵۱/۶ بررسی کرده و دریافتند که ویژگی های هوش هیجانی ارتباط بین توانایی شناختی و عملکرد تحصیلی را تعدیل می کند و دانش آموزانی که نمرات هوش هیجانی آنان بالا بود غیبت موجه کمتری داشتند و احتمال اخراج آنها از مدرسه کمتر بود.
آستین[۷۰] و همکاران (۲۰۰۵) در پژوهشی، هوش هیجانی، شخصیت، الکسی تایمی، رضایت مندی از زندگی، حمایت اجتماعی و سلامتی را در گروه های کانادایی و اسکاتلندی مورد بررسی قرار دادند. آنان به این نتیجه رسیدند که هوش هیجانی با الکسی تایمی و مصرف الکل رابطه منفی و با رضایت مندی از زندگی و گستردگی روابط اجتماعی و کیفیت آن رابطهی مثبت دارد. آنان نیرومندی نسبی هوش هیجانی و شخصیت را به منزلهی پیش بینی کننده های پیامدهای مرتبط با سلامت در یک گروه فرعی از اسکاتلندیها مورد بررسی قرار دادند. نتایج نشان داد که هوش هیجانی در مقایسه با شخصیت با گستردگی رابطهی اجتماعی ارتباط قوی تری دارد، اما کیفیت روابط اجتماعی، رضایت مندی از زندگی، مصرف الکل، مشاوره با پزشک و وضعیت سلامت با شخصیت ارتباط قوی تری داشتهاند.
فصل سوم
روش تحقیق
روش تحقیق
هدف از اجرای این پژوهش تعیین رابطه سلامت روانی بر هوش هیجانی افراد بالای ۴۰ سال می باشد. با توجه به اینکه هدف پژوهشگر، تعیین تأثیر هوش هیجانی بر سلامت روانی افراد بالای ۴۰ سال (اعم از زنان و مردان) بود،در ابتدا میزان سلامت روان افراد به وسیله پرسشنامه GHQ (سلامت عمومی) سنجیده و سپس بلافاصله پرسشنامه آزمون هوش هیجانی سیبر یا شرینگ به اجرا درآمد.
جامعه آماری
افراد بالای ۴۰ سال (اعم از زنان و مردان) که در شهر الشتر ساکن هستند. اعم از افراد شاغل و غیرشاغل در سال ۱۳۹۴.
روش نمونه گیری
نمونه گیری در این پژوهش به صورت تصادفی صورت گرفته است. در این شیوه نمونه گیری (تصادفی) تمام افراد جامعه مورد نظر موقعیتی مساوی و مستقل برای انتخاب شدن را دارند. به همین منظور تحقق اول فهرست نام افراد جامعه مورد نظر را تهیه می کند، سپس به طور تصادفی به هر یک از آنها یک شماره می دهد، آن گاه با مراجعه به جدول اعداد تصادفی، افراد گروه نمونه را از بین آنها انتخاب می کند (بهرامی، ۱۳۸۱)
در این تحقیق نمونه گیری به صورت، نمونه گیری تصادفی خوشهای چند مرحله ای است. در نمونه گیری خوشه ای به جای افراد، گروه ها به صورت تصادفی انتخاب می شوند. این روش (نمونه گیری خوشه ای) زمانی به کار برده می شود که انتخاب نمونه از اعضای جامعه مشکل یا غیرممکن است (دلاور، ۱۳۸۳).
نمونه گیری خوشه ای به دو صورت تک مرحله ای و چند مرحله ای اجرا می شود. در تک مرحله ای، عمل نمونه گیری با بهره گرفتن از خوشه فقط یکبار، در صورتی که در چند مرحله ای این عمل بیش از یکبار تکرار می شود. (دلاور، ۱۳۸۳).
[سه شنبه 1401-04-14] [ 03:12:00 ب.ظ ]
|