-
- برونگرایان: برونگرایان تحت تاثیر سیستم عصبی مرکزی هستند، استعداد آن ها برای تحریکپذیری کم است، یعنی حساسیت کمتری در برابر محرکها دارند، دموی مزاجاند، رشد بدنی آن ها افقی است و میتوانند پای خود را برای مدت درازتری بلند نگاه دارند. آن ها فاصله های زمانی را کوتاهتر از درونگرایان احساس میکنند، و نیز بیش از آنان دود استعمال میکنند و سیگار را همترجیح میدهند، به دنبال چیزهای تحریکآمیز میگردند؛ از کارهایی که در آن ها احتمال خطر یا ضرر میرود رویگردان میشوند، به کار و کوشش علاقه چندانی ندارند و نیروی کمتری به کار میاندازند، هوششان نسبتاً کم و قوهی بیانشان ضعیف است، پایداری و استقامت ندارند؛ در کارهایشان شتابزدگی هست ولی دقیق نیست. چندان فزونی طب نیستند، ولی برای کارهایی که میکنند زیاده از حد ارزش قائلند. انعطافپذیرند، شوخی و لطیفه را خیلی دوست میدارند، به خصوص اگر جنبه جسمی داشته باشد. گرایش بیشتری برای تظاهرات ناشی از هیستری دارند.
-
- رواننژندان: رواننژندان زیر تاثیر سیستم عصبی خودکار قرار دارند. دیدشان در تاریکی کمتر از دید افراد بهنجار است. اگر چشمهای آن ها با پارچه بسته شده باشد بیش از افراد بهنجار تعادل خود را از دست میدهند. جسماً و روحاً ضعیف و ناقص هستند. از حیث هوش و تسلط بر نقش و ادراک حسی و تمرکز، حواس و اراده و سعی و کوشش از متوسط افراد بهنجار پایینتراند. تلفیقپذیرند و در اندیشیدن و عمل کردن کند هستند.
- روانپریشان: سخت و دشوار هستند. در جمع زدن پی در پی ضعیف هستند. تمرکز حواسشان کم است، حافظهشان ضعیف است. به کندی چیزی را میخوانند و به طور کلی از نظر فهم و ادراک اعمالی که تحرک لازمدارد بسیار کند هستند و بیشتر ساکن و بیحرکت میمانند. سطح آرزو و توقعشان کمتر با واقعیت تطبیق میکند. آمادگی ندارند به این که خود را با تغییراتی که در محیط زندگی روی میدهد سازش دهند (سیاسی، ۱۳۶۹).
در مورد قطبهای مخالف برونگرایی و درونگرایی، آیزنک نظر یونگ را تأیید میکند و ضمناً آن ها را دارای وجه شباهتی با تشریحی که فروید از روان کردهاست میداند، بدین معنی که نهاد در مورد برونگرایان دارای قدرت واسطه است، در صورتی که فن برتر در مورد درونگرایان قدرت بیشتری دارد. دیگر اینکه میان افراد کاملاً بهنجار از یک سوی، و افرادی که در یکی از دو قطب نهایی رواننژندی و روانپریشی قرار دارند از سوی دیگر فاصله بسیار زیاد است، در این فاصله است که افراد ممکن است به سوی یکی از آن دو قطب نزدیک شوند، یعنی به تدریج عدول کنند و به آن قطب مرکب متمایل گردند. آیزنک معتقد است که این قطب مرکب خیلی بیشتر دیده میشود تا قطب خالص روانپریشی یا رواننزندی.
ریموند کتل[۳۲] (۱۹۹۸-۱۹۰۵)
مهمترین عنصر ساختاری نظریه کتل صفت است (پروین و جان، ۱۳۸۱) . منظور از صفت این است که رفتار انسان در طول زمان و در موقعیتهای مختلف دارای الگو و نظم خاصی است. از میان تفاوتهای بسیاری که در صفات میتواند وجود داشته باشد، دو مورد از بقیه مهمتر است: یکی تفاوت میان سه صفت توانشی[۳۳]، مزاجی[۳۴]، و پویشی[۳۵] و دیگری تفاوت بین دو صفت سطحی[۳۶] و عمقی[۳۷] است (پروین و جان، ۱۳۸۱). به نظر کتل سه منبع وسیع داده ها برای هر تحلیلی که هدف آن آشکار ساختن شخصیت است لازم است. این منابع عبارتند از داده های[۳۸]L (گزارش زندگی افراد)، داده های [۳۹]Q (پرسشنامهها) و داده های T[40] (آزمونهای عینی).
جنبه برجسته نظریه کتل استفاده از تحلیل عاملی است (لیبرت و لیبرت، ۱۹۹۸). کتل سهم مهمی در توسعه روانشناسی صفات داشته است و از اولین پیشگامان استفاده از روش تحلیل عاملی بوده است (کارو[۴۱] و شیر[۴۲]، ۱۹۹۲).
کتل بعد از بیست سال پژوهش فشرده تحلیل عاملی، ۱۶ صفت عمقی را به عنوان عوامل بنیادی شخصیت معرفی کرد و هر کدام از این عوامل تعیین کننده برخی از رفتارها در موقعیتهای مختلف میباشند (شاملو،۱۳۷۷، کلارک، ۱۹۸۸). یعنی به صورت آزمون یعنی شخصیت به نام پرسشنامه عاملی شخصیت (NEO) شهرت دارند. کتل این صفات را به شکل دو قطبی ارائه داد (کتل، ۱۹۷۳، کتل وکلاین، ۱۹۷۷).
۲-۶-تیپهای شخصیت
شخصیت نوع B و A
الف) افرا دارای شخصیت A با ویژگی بیقراری و زیاد فعال بودن مشخص میشوند. در این افراد حس رقابت طلبی شدید، پرخاشجویی، ناآرامی، سرعت در گفتار و حرکات و عجول بودن مشاهده میشود. افراد دارای شخصیت A سعی دارند همه جنبههای زندگی حتی آنهایی که قابل کنترل نیستند را به کنترلخود درآورند و در این زمینه دچار هیجان و جوش و خروش زیادی میشوند در صورتی که محیط از دست آن ها خارج شود شدیداًً عصبی و ناراحت میشوند. از ویژگیهای مهم دیگر این افراد مستعد بودن ابتلا به بیماریهای عروق کرونر قلب است. برعکس تیپ A ، افراد دارای شخصیت B مسائل را خیلی آسان میگیرند و بیشتر به کیفیت زندگی اهمیت میدهند، آن ها کمتر جاهطلب و کمتر بیحوصله و بیشتر منظم و محتاط هستند (گنجی، ۱۳۸۰).
ب) شخصیت نوع F: در سال ۱۹۴۰ گروهی از روانشناسان اجتماعی به سرپرستی آدورنو[۴۳] در آمریکا به مطالعه شخصیتاقتدار یا نوع F پرداختند. هدف این گروه شناختشخصیتهایی بود که گرایشهای ناشیستی و ضد یهودی داشتند و طرفدار تبعیض نژادی بودند. آن ها برای سنجش اقتدارطلبی مقیاسی تهیه کردند که آن به مقیاس F معروف شد. ویژگیهای افراد این نوع شخصیت عبارتاند از تحجر فکری، عدم گذشت در برابر خطای دیگران، دارای تمایلات تبعیضی نژادی شدیداًً خود محور، تملق نسبت به منابع قدرت اما زورگو به زیردست، طرفدار مجازاتهای شدید و خشن، پیشداوری نسبت به گروههای دیگر به ویژه اقلیتهاست (کریمی، ۱۳۸۴).
تیپهای روانشناختی یونگ
یونگ در سال ۱۹۲۷، برای آدمی، چهار کارکرد نیز قایل است که عبارتند از : حس کردن[۴۴]، شهود[۴۵]، تفکر[۴۶] و احساس[۴۷]. از ترکیب این دو سنخ درونگرا و برونگرا و چهار کارکرد، هشت تیپ روانشناختی یونگ حاصل میشود که در زیر ویژگیهای هر یک از این تیپها به اختصار ذکر شده است (شولتز و شولتز، ۱۹۹۸)
برونگرای متفکر: منطقی، عینی، متعصب
برونگرای احساسی: عاطفی، حساس، معاشرتی، بیشتر خاص زنان است تا مردان.
برونگرای حسی: اجتماعی، لذت جو، انعطافپذیر.
برونگرای شهودی: خلاق، قادر به برانگیختن و غنیمت شمردن فرصتها.
درونگرای متفکر: بیشتر به اندیشهها علاقهمند هستند تا مردم.
درونگرای احساسی: تودار، خوددار، با این حال قادر به داشتن عواطف عمیق.
درونگرای حسی: در ظاهر بیاعتنا و خشک، خود را در فعالیتهای هنر شناختی ابراز میکنند.
درونگرای شهودی: بیشتر در ارتباط با ناهشیار هستند تا واقعیات روزمره.
با وجود فقدان توافق درباره تعداد صفات بنیادی شخصیت، مطالعات، صفات مشترکی را به دست داده است.
[جمعه 1401-09-25] [ 05:32:00 ب.ظ ]
|