وز قیاست بوریا، گر همچو دیبا بافته ست قیمتی باشد به علم تو چو دیبا بوریا
بیش از این ای فتنه گشته بر قیاس ورای خویس کردمی ظاهر ز عیب گر مرا کردی کرا[66]
موضوع دیگری که دستاویز وی برای انتقاد از فقه وروش دینی آن روزگاران است، حیله های فقهی است . حیله های فقهی بیشتر در فقه ابوحنیفه دیده می شود وحتی کتابهایی نیز در این زمینه تالیف شده است مثل کتاب الحیل والمخارج ، تالیف خصاف وکتاب الحیل فی الفقه از ابوحاتم طبری قزوینی.[67]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

وی از فقیهان حنفی انتقاد می کند زیرا کتب حیل فقهی را از بر دارند وبر اساس آنها
کتب حیلت چون آب زبرداری مفتی بلخ ونشابور وهری زانی[68]
حیلت ومکر است فقه وعلم او وسوی او نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست [69]
وی همچنین از حلال بودن باده پخته وشطرنج ومصاحبت با کودک ساده زنخ در فقه فرقه های اهل تسنن انتقاد کرده [70] وپس از آن گفته است:
زین قبل ماند به یمگان در حجت پنهان دل برآگنده ز اندوه وغم وتن به گداز
ناصر خسرو، اوضاع دینی جامعه زمان خود را آنچنان نابسامان می بیند که آن زمان را« شب دین » نامیده است :
همچو شب دنیا، دین راشب است ظلمت از جهل وز عصیان سحاب
خلق نبینی همه خفته زعلم عدل نهان گشته وفاش، اضطراب
اینکه تو بینی نه همه مردمند بلکه ذئابند به زیر ثباب……..
این شب دین است نباشد شگفت نیم شبان بانگ وفغان کلاب[71]
ودر همین قصیده امیدوار است که فاطمیان بر خراسان غلبه کنند وبه این احوال پایان دهند :
گاه سحر بود ، کنون سخت زود برزند از مشرق، تیغ آفتاب……..
زیر رکاب وعلم فاطمی نرم شود بیخردان را رقاب
خاک خراسان شود از خون دل زیر بر دشمن جاهل خضاب[72]
سخن بی کردار: یکی از نشانه های فساد اجتماعی که ناصر خسرو در دیوان بسیار بدان پرداخته وبارها درباره آن سخن گفته واز آن انتقاد کرده است گفتارهای بی کردار است اگر چه به نظر او سخن، بار درخت خرد وعلم است وآن را فضیلتی بزرگ در انسان ومایه فخر او می داند، اما پیوسته تاکید می کند که آنکه سخن می گوید وبدان عمل نمی کند بظاهر چون دینار زراندود است ونشان رها شدن از مکر نفس را عبارت می داند از اینکه قول وعمل در انسان برابر شود:
قول وعمل چون بهم آمد بدانگ رسته شدی از تن غدار خویش[73]
ناصر خسرو اقشار مختلف جامعه را به دقت نگریسته ومی توان گفت که هیچیک از این اقشار از تیغ انتقاد او رهایی ندارند عوام مردم را مست وغافل ودر خواب می داند و تلاش برای بیداری آنان را کاری بیهوده می بیند:
اگر شراب جهان خلق را چو مستان کرد توشان رها کن چون هوشایر مستان را….
چو مست خفت به بالینش بر، تو ای هوشیار مزن گزافه به انگشت خویش پنگان را[74]
فقیهان را مست ونادان ورشوه خوار وریاکار وعلم فروش دانسته وبارها آنان را بدین صفات توصیف کرده است:
چون خصم سرکیسۀ رشوت بگشاید در وقت شما بند شریعت بگشایید[75]
آنکه فقیه است از املاک او پاکتر آن است که از رشوت است
وآنکه همی گوید من زاهدم جهل، خود او را بترین زلت است[76]
او، علم عالمان زمانه خویش را مشتی منقولات می داند که بر هیچ بنیان عقلی استوار نیست:
ای کرده تو را فتنه اهل باطل برحدثنا عن فلان وبهمان
گرجهل تو را درد کردی، از تو برگنبد کیوان رسیدی افغان
مغز است تو را ریم گرچه شویی دستار به صابون وتن به آشنان[77]
پادشاهان وامیران وسرداران وسپاهیان را ف دیو وگرگ ورباینده مال ومنال مردم می داند:
گرگی تو نه میر مر خراسان را سلطان نبود چنین، تو شیطانی
دیو است سپاه تو یکیف لیکن تا ظن نبری که تو سلیمانی[78]
گرگ مال وضیاع تو نخورد گرگ صعب تو میر وبندار است[79]
گسترده انتقاد اجتماعی در شعر ناصر خسرو بسایر وسیع است وخود موضوع رساله ای جداگانه تواند بود در بعضی از قصاید دیوان، همه را با همه به باد انتقاد می گیرد و غلبه جهل وریاکاری وتقلید ورشوه خواری ومکاریو… را نشان می دهد:
دیوستان شد زمین وخاک خراسان زآنکه همی زابر جهل یارد ژاله[80] ( گزیده قصاید ناصر خسرو ،19-23)
وضع اجتماعی در دوران ناصر خسرو
نیمه دوم قرن پنجم، تمام قرن ششم وآغاز قرن هفتم دوران تاخت وتاز غلامان وقبایل زردپوست(ترک) و ویرانکاریهای انان ونابسامانیهایی است که چیرگیهای پی درپی انان در وضع اجتماعی ایران پدید آورد عدد غلامان وکنیزکان ترک از خلخی و تاتار وغز وقفچاق ویغما وتبتی وچگل وجز انان در این عهد بسایر بوده وهمه جا را از دربارهای پادشاهان وامیران ودستگاه های وزیران ورجال تا خانه های اکابر واشراف ومتمکنین فرو گرفته بودند، وبیشتر نفوذ آنان در دستگاه های دولتی بود که برای جنگ واخذ مالیات وعوارض ونظایر این کارها مورد استفاده قرار می گرفتند والبته از جور وعدوان نسبت به مردم دریغ نمی کردند وبر انان رنجها می رسانیدند واز ایشان مالها می ستانیدند از میان همین غلامان بود که معمولاً دسته یی بر دیگران به رتبه ودرجه تفوق می یافتند واندک اندک به مرتبه حاجبی سلطان وامارت سپاه وحتی سپهسالاری می رسیدند و وقتی نیروی کافی می یافتند بر خداوندگاران خود عصیان می ورزیدند وبسی اتفاق می افتاد که حکومتها را از آنان منتزع وبه خود مخصوص می ساختند.
و اما قبايل زردپوست آسياى مرکزي، که در تمدن اسلامى از همهٔ آنان به ”ترک“ تعبير مى‌شده، از اواخر عهد سامانى به‌بعد شروع به نفوذ به ماوراءالنهر نمودند و نخستين دولتى که به‌وسيلهٔ آنان در قلمرو فرهنگ ايرانى تشکيل يافت دولت آل افراسياب است که دولت سامانى را در سال ۳۸۹ برانداخت. در همان اوان که اين دسته از ترکان سرگرم توسعهٔ دايرهٔ نفوذ خود در ماوراءالنهر بودند دستهٔ ديگرى از زردپوستان آسيا، از طوايف ترکمان غز از سيحون گذشته به داخلهٔ ماوراءالنهر نفوذ نمودند و در جند و نور بخارا ساکن شدند و اينان حکومت سلجوقى را پديد آوردند و هنوز چندى از قدرت يافتن اين دسته نگذشته بود که يک قسمت بزرگ ديگر از ترکمانان به‌نام ”قراغز“ در سال ۵۴۸ با شکست دادن سنجر تمام خراسان و کرمان را محل تاخت و تاز خود قرار دادند و عاقبت هم دستهٔ بزرگى از آنان در شمال خراسان قديم و در جوار ولايت‌هاى گرگان و دهستان ساکن شدند.
مهاجرت‌هاى ترکمانان غز به‌جانب مشرق و مغرب يعنى ولايات ماوراءالنهر و ايران و بيزانس و بلغار و کريمه، باعث شد که اراضى اصلى آنان در سواحل رود سيحون و شمال درياچهٔ خوارزم و شمال درياى مازندران، از کف ايشان بيرون رود و به‌دست طوايف قفچاق افتد و تمام آن ناحيهٔ وسيع از قرن پنجم به ”دشت قفچاق“ معروف گردد. اين قفچاقيان با خوارزمشاهان آل اتسز روابط نزديک داشتند و در حوادث ايران تا قسمتى از قرن هفتم و در دورهٔ مغول مؤثر بودند.
در همين اوان دسته‌اى از طوايف تونگوز مشهور به قراختائيان يا ترکان ختا که بر مغولستان و ترکستان شرقى و بر طوايف اويغور و قرقيز غلبه يافته بودند، از سال ۵۱۹ هجرى بر اثر فشار قسمت ديگرى از هم‌نژادان خود يعنى تونگوزها ناچار به‌طرف مغرب تاختند و با خاندان سمرقند درافتاده در سال ۵۳۱ شکست سختى بر دولت آل افراسياب وارد کردند و در سال ۵۳۵ سلطان سنجر را نزديک سمرقند به سختى شکست دادند و بسيارى از مسلمانان را در اين جنگ از ميان بردند و حکومتى جديد در ماوراءالنهر به‌نام دولت گورخانى پديد آوردند.
از علل عمدهٔ پيشرفت قراختائيان اتحاد آنان با طوايف بزرگ ديگرى از زردپوستان آسياى مرکزى بود به‌نام ”قارلق“. اينها همانند که در ادبيات ما به ترکان خلخى معروف هستند و شاعران مان کنيزکان و غلامانى را که از اين نژاد بودند به زيبائى و دلپذيرى وصف نموده‌اند. اين طوايف مدت‌هاى متمادى در سواحل علياى رودخانهٔ سيحون، در نواحى جنوبى منزلگاه‌هاى قديم غزان، سکونت داشتند و در حملهٔ ترکان ختا با آنان همکارى نمودند و سپس خود در قسمت‌هاى بزرگى از ماوراءالنهر مستقر شده با خوارزمشاهان آل اتسز از در اتحاد درآمدند و در لشکرکشى‌هاى آنان شرکت جستند.
سلاطين خوارزمشاه با قفچاق‌ها و قارلق‌ها اتحاد داشتند و سپاهيان خوارزمى غالباً از همين اقوام و قبايل بى‌رحم سفاک ديگرى از زردپوستان به‌نام ”ترکان قنقلي“ تشکيل مى‌شدند. مادر سلطان محمد خوارزمشاه، ترکان خاتون، از همين طوايف قنقلى و خود در سفاکى و بى‌رحمى و فساد و تباهى اعمال معروف بود، سلطان جلال‌الدين منکبرنى قفچاق‌زاده و به‌همين سبب محل کينه و نفرت ترکان خاتون بود. به‌هرحال قنقلى‌ها که به ”ترکان اعجمي“ شهرت داشتند خونريزترين و بدرفتارترين دسته‌هاى ترکان بوده و در کشتن و اسير کردن مسلمانان و غارت اموال آنان خشک و تر نمى‌شناختند.
اينها دسته‌هاى اصلى قبايل زردپوست (= ترکان) بودند که در قرن پنجم و ششم سرزمين ما را محل تاخت و تاز و نهب و غارت قرار دادند، طوايف کوچک ديگر که همراه آنان مى‌آمده و هريک به‌نوبهٔ خود مورث آزار و ايذاء خلق مى‌شده‌اند از اين حساب بيرون هستند.
تسلط زردپوستان آسياى مرکزى اعم از قبال و غلامان، بر قلمرو فرهنگ ايرانى نتايج گوناگون داشت و بر روى‌هم موجب تغييرات عظيمى در اصول عقايد سياسى و اجتماعى ايرانيان شد و بسيارى از رسوم و آداب قديم را دگرگون ساخت.
اينان معمولاً مردمى متعصب در عقايد، و در نشر مذهب خود سختگير و نسبت به کسانى که با عقايدشان همراهى نداشتند بدرفتار، و قتال و سفاک بودند و به‌همين سبب با تسلط آنها چه غلامان و چه امراى قبايل، سياست دينى خاصى در ايران رايج شد و اين امر به تقويت علماى شرع و آزار مخالفان آنها خاصه حکما و معتزله و همچنين آزار سخت شيعهٔ اسمعيليه و شيعهٔ اثنى‌عشريه کشيد.
اين زردپوستان با همهٔ تظاهر به ديندارى مردمى فاسد، شرابخواره، قتال و نهاب بودند، تجاوز به اعراض و نواميس خلق مطلب مهمى در پندار آنان نبود، ظلم و بيدادگرى پيشهٔ ايشان بود و ناچار در عهد تسلطشان بسى از مفاسد و معايب اخلاقى در ميان مرم پراکنده شد و مردم بينا را، که از اين نابسامانى‌ها رنجيده‌خاطر بودند، به انتقاد از اوضاع واداشت و از اين راه در آثار نويسندگان و شاعران قرن ششم سخنان انتقاد‌آميز بسيار در مذمت ترکان و مفاسدشان ، و نيز در بدگوئى از رفتار امرا و سلاطين و رجال که غالباً از ميان همين غلامان و قبايل زردپوست پديد آمده بودند ملاحظه مى‌کنيم که شواهد آن را در اصل اين مباحث مى‌يابيد.
شايد يکى از جلوه‌هاى اين ناخرسندى ايرانيان (= تاجيکان) از ترکان، پيدا شدن يک‌نوع عصيبت نژادى باشد که در آثار شعراى آن عهد غالباً به‌صورت اشارات دشنام‌آميز به ترکان و خوى ترکى و ترکتازى آنان ظاهر شده است و در اينجا فقط به نقل يکى از آن اشارات که اتفاقاً خطاب به ترکان نيز هست اکتفا مى‌شود تا نمونه‌اى از اين تظاهرات ادبى را در اين باره در آغاز قرن ششم ديده باشيم. اسدى مى‌گويد
مزن زشت و بيغاره ز ايران زمين که يک شهر ازو به ز ماچين و چين
بهرشه بر از تخت چير آن بود که او در جهان شاه ايران بود
از ايران جز آزاده هرگز نخاست خريد از شما (از ترکان) بنده هرکس که خواست
زما پيشتان نيست بنده کسى و هست از شما بنده ما را بسى
وفا نايد از ترک هرگز پديد وز ايرانيان جز وفا کس نديد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...