مردان و زنان به طور متفاوت در برابر فقدانها و ضایعه ها از خود عکس العمل نشان می‌دهند. زنان عمدتاًً به واسطه‌قطع و گسیختگی ارتباط و پیوندشان با شخص دیگر افسرده می‌شوند، در حالی که مردان عمدتاًً به واسط از دست دادن ایده آل و یا هدف بزرگ عینی افسرده می‌شوند. سالیان دراز نظریه پایداری در خصوص این تفاوت حاکی از این بود که زنان بیش از اندازه به روابطشان وابسته بوده و توان فردیت یابی و استقلال فردی را ندارند. این دیدگاه هنوز هم به قوت خویش باقی بوده و برخی از درمانگران به افسردگی زنان از این نظرگاه نگاه می‌کنند.

ب ـ خشم معطوف به درون:

خشم معطوف به درون از تفکرات روانکاوی اولیه فروید و کارل آبراهام مشتق شده است. فروید در مقاله کلاسیک خود «سوگ ملانکولی» رد پای خشم را به طرد شدن از جانب یک فرد محبوب، معمولاً مادر یا پدر در اوان کودکی می رساند. فرد طرد شده، ناتوان از ابزار خشم به دلیل احساس گناه، شخص طرد کننده را در وجود خود «جذب» کرده یا با آن همانند سازی می‌کند و سپس خشم را متوجه خود می‌سازد. طبق نظریه روانکاوی، این خشم گرفتن نسبت به خود است که موجب کاهش احترام به نفس می‌گردد. در زندگی بعدی هر گونه فقدان یا طرد موجب فعال شدن دوباره خشم (همچنان معطوف به خود) و پدید آمدن واکنش افسردگی می‌گردد.

معمولاً مکانیزم‌های دفاعی در بیماران افسرده، به شکل جا‌به‌جایی (مثلاً بیمار از طنز مصنوعی برای پوشانیدن افسردگی خود بهره می جوید)، تبدیل (افسردگی ممکن است به نشانه ها و فشارهای جسمانی تبدیل شوند)، انکار (انکار نشانه های افسردگی در خود)، تظاهر پیدا می‌کنند.

۲-۶-۳- نظریه های یادگیری

نظریه یادگیری افسردگی به دو دلیل زیر تشریح می شود:

الف ـ رویکرد تقویت

نظریه های یادگیری درباره افسردگی، ‌ بیشتر بر شیوه های زندگی فعلی فرد تمرکز دارند تا تجارب گذشته او. رویکرد تقویت بر این اصل استوار است که افراد ‌به این علت افسرده می‌شوند که محیط اجتماعی آنان کوچک‌ترین تقویت مثبتی فراهم نمی آورد.

بسیاری از رویدادهایی که موجب بروز افسردگی می‌شوند، (مانند مرگ یکی از عزیزان، شکست در شغل و نداشتن سلامت) در عین حال امکان ‌تقویت‌ها معمولی را کاهش می‌دهند. وقتی افراد افسرده و نافعال می‌شوند، هم دردی وتوجه نزدیکان و دوستان به صورت منبع عمده تقویت برای آنان در می‌آید. مردم از مصاحبت با کسی که پذیرای شادی نیستند، زود خسته می‌شوند، به طور خلاصه از دیدگاه یادگیری یا رفتاری، تقویت نه تنها برای یادگیری پاسخ‌ها مهم است، بلکه برای تحکیم آن ها نیز ضروری است. ‌بنابرین‏ یکی از نتایج احتمالی فقدان تقویت در محیط افسردگی است. افسردگی در این دیدگاه بیانگر کاهش رفتار و یا کمتر شدن میزان پاسخ است. فرد افسرده ‌به این خاطر پاسخ نمی دهد که تقویت مثبت در محیط او به چشم نمی خورد. ‌بنابرین‏ رفتار شخص افسرده نهایتاًً باعث بیزاری حتی نزدیک ترین کسانش می شود، و این خود هم تقویت های دریافتی او را بیش از پیش کاهش می‌دهد و هم بر انزوای اجتماعی و ناکامی او می افزاید.

ب ـ درماندگی آموخته شده:

سلیگمن[۲۵] (۱۹۷۵) که پیشنهاد کننده این مفهوم است، بین درماندگی و افسردگی روابطی مشاهده ‌کرده‌است. بنظر او درمان افسردگی باید با تجارب یادگیری باطل کننده احساس درماندگی ‌در مورد آنچه که انجام می‌دهد صورت بگیرد. توضیح سلیمگن از پدیده درماندگی آموخته شده این است که حیوان یا انسان می آموزد که رویدادها از کنترل وی خارج است. سپس این باور که رویدادها از واکنش ارگانیزم مستقل است، پی آمدهای عاطفی، ‌شناختی و هیجانی زیر را به همراه خواهد داشت:

۱)رویدادهای غیرقابل کنترل، انگیزه ارگانیزم را برای بروز پاسخهایی که ممکن است موقعیت را تحت کنترل درآورد تضعیف می‌کند.

۲)موجود زنده به دلیل غیرقابل کنترل بودن رویدادهای قبلی به سختی یاد می‌گیرد که واکنش او می‌تواند بر رویدادهای دیگر تأثیر داشته باشد.

۳)تکرار تجاربی از نوع رویدادهای غیرقابل کنترل سرانجام به حالتی عاطفی منجر می شود که شبیه افسردگی در انسان است.

۲-۶-۴- نظریه های شناختی:

احتمالا با نفوذ ترین نظریه های روان شناختی که امروزه درباره افسردگی وجود دارد نقطه نظر شناختی است اساس این نظریه ها این اندیشه است که یک تجربه معین ممکن است روی دو فرد تاثیر بسیار متفاوتی بگذارد.

قسمتی از این اختلاف ممکن است به دلیل نحوه تفکر آن ها درباره آن حادثه باشد و اینکه تا چه حد شناخت درباره آن دارد خصیصه ی این افراد تفکر تعمیم بیش از حد ذکر شده است آرون بک معتقد است که افراد افسرده ‌به این دلیل افسرده اند که راه هایی اشتباه آلود و مبالغه آمیز در فکر کردن دارند شخص افسرده یک نظر منفی در باره خود، دنیا و آینده دارد. طبق نظر بک شناخت های منفی علت افسردگی است، نه سایر مشکلات پیرامون شخص. همچنین به عقیده ی او احساس از دست دادن که اغلب نتیجه هدف ها و توقعات بالایی غیر منطقی است، عامل اصلی افسردگی محسوب می شود. شخص مستعد افسردگی نه تنها بیش از حد تعمیم می‌دهد بلکه تمایل به بزرگ جلو دادن گناه شخصی و کوچک شمردن کیفیت های شخصی دارد مسئله ی دیگر برچسب زدن نادرست است شخص افسرده یک موقعیت را بد نامیده آنگاه فقط ‌به این نام گذاری بد جلوه داده شده پاسخ می‌دهد نه به موقعیت واقعی آن.بک باور داشت که شخص افسرده علت هر گونه بد بختی را عیوب شخصی می‌داند(آزاد،۱۳۷۸)

به نظر بک،علت اصلی ایجاد افسردگی طرز تفکر است.به نظر او طرز استدلال و تفکرافراد، تعیین کننده حالات عاطفی آن ها‌ است. فروید معتقد بوده فرد افسرده، محکوم طرز فکر غیر منطقی و قضاوت ناصحیح درباره خود است(شاملو،۱۳۸۳)

در رویکرددیگر شناختی به افسردگی-اساس کار مفهوم درماندگی آموخته شده است بر طبق این نظریه افراد وقتی افسرده می‌شوند که معتقدباشند اعمال آن ها هیچ گونه تاثیری ‌بر ایجاد لذت و درد ندارد در اینجا مقصود از افسردگی اعتقاد فرد به درماندگی خود است(هیلگارد[۲۶] و همکاران،۱۳۶۸).

به طور کلی این دیدگاه بر نگرش افراد درباره خود و جهان اطراف خود تأکید دارند، نه بر اعمال فرد. در افراد مستعد افسردگی این نگرش کلی پرورش یافته که خودشان را از یک دیدگاه منفی و انتقاد آمیز بنگرند. آنان بیشتر در انتظار شکست هستند تا موفقیت، و در ارزیابی کارهای خود معمولا ‌شکست‌های خود را بزرگتر و موفقیت‌های خود را ناچیز به حساب می آورند. این گونه افراد ضمناً هر وقت در کارشان به مشکلی بر می خورند بیشتر خود را مقصر می دانند تا شرایط و موقعیت‌ها راه بر طبق این نظریه، تشویق فرد افسرده به اینکه از لحاظ اجتماعی بیشتر فعال شود تا به تقویت مثبت بیشتری دست یابد، به خودی خود کار ساز نخواهد بود، چون آنان به راحتی بهانه های دیگری برای سرزنش خود پیدا می‌کنند.

۲-۷-رویکرد های درمانی افسردگی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...