برخلاف مکاتب کمونیسم، پراگماتیسم، پرسونالیسم و… جنبش فلسفی و ادبی است که در حقیقت اصول و مبانی معرفت شناسی آن در تمامی این مکاتب جاری است. اساس این تفکر بر محور قراردادن انسان در برابر محوریت خداست که به دوران فشار و اختناق کلیسای قرون وسطا باز میگردد. در آن هنگام که به نام مذهب، آزدای و اختیار انسانها از آنان سلب میشد، نهضت اومانیستی در صدد اعادهی حیثیت انسان به عنوان موجودی مختار برآمد. ولی تلقی اومانیستها از تنافی دین و آزادی، در نهایت منجر به گسستگی کامل آنان گردید.
واژه لیبرال مشتق شده ودارای ریشه فرانسوی «لیبر» به معنای آزاد است، این مکتب انسان را محصور جهان هستی می داند (اومانیسم) [۲۳] و میگوید؛ آزادی نامحدود؛ انسان را هیچ نیرو یا منبعی نمی تواند مقید کند و بایدها و نبایدهایی را برای او تعیین کند. لیبرالیسم را می توان اومانیسم عقل گرا، یا خودمختاری امانیستی نامید که در آن انسان خودمختار، از وابستگی به هرقدرتی منع می شود. در واقع لیبرالیسم مکتب انسان محوری می باشد (کدیور،۱۳۸۴: ۷۵).

پس از انقلاب فرانسه، مردم اومانیسم را قبول داشتند جالب است که بعد از انقلاب فرانسه، آنان توانستند با بهره‌گیری از «سیستم آموزشی خاص خود»، «نظام رسانه‌ای و تبلیغاتی» و «سیطره‌ی بنگاه‌های اقتصادی» آرمان خود را به آن شکلی که خودش می‌خواست تا امروز و نه‌تنها در فرانسه، به همه‌ی شهروندان ساکن در غرب منتقل کند و کاری کند که آزادی در اذهان آن ها اگر نگوییم مقدس،که از احترام بسیار بالایی برخوردار باشد و این توجه بسیار زیاد فرانسه بعد از انقلاب را به جریان اومانیسم نشان می دهد. انقلابی‌های فرانسوی با اعتقادی که به اومانیسم و تسلیم به عقل بشری تاکید نشان دادند، به دلیل مبانی مادی صرف و اختلاف انقلابی‌ها در معنای آزادی، کشور خود را برای دهه‌ های متمادی در بی‌ثباتی و درگیری‌های خونبار فرو بردند.که در نهایت این تجربه اعتقاد به اومانیست در ساخت جامعه متکی بر عقل بشر به کمک شان آمد.
سیر این فلسفه سبب شد که به جای ارتقای ارزش و منزلت انسان، تفکر آدمی گسترش یابد. اومانیسم فلسفهای است که ارزش یا مقام انسان را ارج مینهد و او را میزان همه چیز قرار میدهد و به بیانی دیگر سرشت انسانی و حدود و علائق طبیعت آدمی را به عنوان موضوع اتخاذ مینماید (کدیور،۱۳۸۴: ۷۶).
با توجه به ویژگی های که در تفکر اومانیستی وجود دارد می توان دریافت که انقلابیون فرانسه تحت تاثیر این ادبیات و آزادی هستند و در تفکرات اومانیستی ویژگی های وجود دارد که مرتبط با نیاز جامعه فرانسه بوده است.
ب- ایدئولوگ های انقلاب
بسیج انقلابی از ژوئیه تا اکتبر ۱۷۸۹، برآمده از حرکت و خیزش خودجوش مردم پاریس بود. از شورش های پراکندۀ ایالات نیز گزارشی که مؤید وجود رهبری مشخص و مؤثری باشد دیده نشده است و به نظر می رسد این حرکت ها که به «انقلاب شهرداری ها» معروف شد (مانفرد ، ۱۳۶۶ : ۱۶) و به مدت یک ماه در ایالت های مختلف جریان داشت، حتی خودجوش تر از حرکت های مردن پاریس بوده است. جریان وقایع در مجلس و دیگر عرصه های مقابله نیز مؤید وجود رهبری واحد و متمرکزی نیست؛ لذا باید به جای رهبر از رهبران و چهره های مورد توجه مردم سخن گفت. این چهره ها متعددند و هر کدام در مرحله ای و یا موقعیتی نقش ایفا کرده اند. چهره هایی نظیر «پُل مارا» و «کامی دمولن» در تحریک و تهیج سان کولوت ها از طریق نشریات عامیانه و خطابه های خیابانی مؤثر بودند. «نِکِر» و «فیلیپ اورلئان» که نیم تنه هایشان را مردم با خود تا ورسای حمل کردند و «میرابو» در عرصۀ میانجی گری و تأثیرگذاری بر تصمیمات لویی و تعدیل سیاست های وی؛ «لافایت» در فرماندهی گارد ملی و «دانتون» و «روبسپیر» در ایراد خطابه های آتشین در مجلس طبقات و سپس در مقام نئوریسین مدافع طبقۀ سوم. با این که بعضی از این چهره ها سابقۀ کشیشی یا کشیش زادگی داشتند، مع الوصف هیچ کدام در موقعیت های اشاره شده وجهۀ دینی و مذهبی نداشته اند؛ بلکه حتی مواضع اعمال ضدکلیسایی آشکاری نیز از آن ها سر زده است (دورانت، ۱۳۷۴ : ۵۳- ۵۴).
لذا نمی توان برای مسیحیت و کلیسا هیچ نقشی در رهبری حرکت انقلابی مردم فرانسه قائل شد. وجود معدود کشیشان انقلابی خصوصاً در مناطق روستایی نیز اولاً از گستردگی و عمومیت چندان برخوردار نیست و ثانیاً به معنی قرار داشتن آنان در موقعیت رهبری محلی حرکت های انقلابی نیست.
اما در نتیجه مطالب بالا باید اظهار کرد پیروزی مردم فرانسه بر حکومت سلطنتی لویی شانزدهم، مانند تمام انقلابات جهان بر اساس تفکرات و ایدئولوژی تعدادی از اندیشمندان و نخبگان آن جامعه صورت پذیرفته است. در این بخش از پژوهش به نقش و تأثیر تعدادی از مهم ترین و تأثیرگذارترین اندیشمندان و رهبران انقلاب فرانسه پرداخته خواهد شد.
۱- روبسپیر
پس از پیروزی انقلاب فرانسه ژاکوبنها، گروهی انقلابی افراطی به رهبری «ماکسیمیلین روبسپیر»[۲۴]، قدرت را در دست می گیرند. دوره وحشت آغاز می گردد، و او دستور می دهد که همسر لوئی شانزدهم، ماری آنتوانت، اعدام گردد. بعضی از رهبران به قوه مقننه و مجلس تعلق نداشتند، اما دارای نفوذ زیادی بودند مانند (روبسپیر) در گروه ژاکوبن ها یا (مارا) با روزنامه اش. این شرط بقای حیات سیاسی بود و بیش تر مانند پیوند و ازدواجی عاقلانه محسوب می شد. این اتحاد و معاهده را فقط ضرورتی تحمیلی و عجولانه می دانستند. جنگ بیش از هر چیز توسعه را تسریع میکرد و اختیار و حق گزینش سیاسی را سخت و مشکل مینمود، به علاوه تشنجات اجتماعی را وخیم تر میکرد (سرایی، روزنامه اعتماد ، شماره ۱۴۳۵).
بنیان گذار قانون اساسی به رغم (شرح و بیانیه صلح برای جهانیان) به مقابله و دشمنی با نظام های سلطنتی در اروپا پرداختند؛ به علت همبستگی بین سلسله های سلطنتی و بیش از همه وحشت از خمیرمایه انقلابی موجود، بنیان گذار قانون اساسی نگرانی خود را آشکار کردند. ولی در اوت ۱۷۹۱ با بیانیه «پیل نیتس»، اتحادیه قدرت های سلطنت طلب علیه خطر انقلاب تشکیل یافت، و در نهایت فرانسه که در دوره تاریک فرو رفته است در ۲۸ ژوئیه ۱۷۹۴ با اعدام روبسپیر و ۲۱ تن از یارانش دوره وحشت پایان می پذیرد.
جنگ، پادشاه را خیلی زود مجبور کرد که نقاب از چهره بردارد و آخرین حربه خود را آشکار سازد، پادشاه از اعلان تصمیمات فوری قوه مقننه با بهره گرفتن از حق ویژه خود امتناع کرد و هیات دولت «بری سوتن» را عزل کرد. در مرزهای شمالی نیروهای نظامی خود را در حالتی لاعلاج یافتند و فرار کردند، درحالی که تمام مملکت تشنج رو به رشد بود. در تاریخ ۱۵ ژوئیه ۱۷۹۲ (اعلامیه مشهور براون شوایگ) صادر شد و این بیانیه تهدید آمیز بدین صورت منتشر یافت: غارت و چپاول نظامی و نابودی کامل پاریس را به مرحله اجرا در آورید. تظاهر کنندگان به زور وارد قصر تویلری شدند. از اقصی نقاط مملکت گردان های پاسداران ملی به سمت پاریس هجوم آوردند. تابستان داغ ۱۷۹۲ بدون تردید مرحله ای تعیین کننده در انقلاب محسوب می شود و از خود آثاری برجای گذاشت. جبهه ی بورژوازی دیگر به شکل بسته درمقابل نهضت مردمی نایستاد، بورژوازی اکنون در استان ها و همچنین در پاریس در چهارچوب اجتماعات در مناطق مسکونی، بخش ها و باشگاه ها بسیج شده و خیلی زود به عنوان موتور ابتکار عمل انقلابی، بسیج و خلاق شد. در دهم اوت تصمیم نهایی گرفته شد. اعضای بخش های پاریس و اعضایی که از استان ها می آمدند، با یکدیگر هم پیمان شدند و هجوم به «قصر تویلری» بردند. خانواده سلطنتی در معبد زندان حبس شدند. به علاوه دعوت از نمایندگان منتخب به دنبال انتخاباتی عمومی، مساوی و مخفی به عمل آمد و به تصویب رسید (مینیه فرانسوا،۱۳۸۷: ۴۷).
«روبسپیر» در مورد نقش مردم و حضور مردم در اعتراضات بسیار تند رو بود و اعتقاد داشت مردم را باید مسلح کرد و در مقابل حکومت قرار داد. در دوران انقلاب فرانسه «ماکسیمیلین روبسپیر» فراخوان داد تا آهنگران بساط خود را در میدان های عمومی پهن کنند و برای مسلح ساختن خلق اسلحه بسازند (مینیه فرانسوا ،۱۳۸۷: ۸۱). با توجه به این که روبسپیر تحت تاثیر نظرات روسو بود برای شناخت بیش تر روبسپیر، به آرا روسو نیز توجه می گردد.
«ژان ژاک روسو» یکی از نمایندگان مهم روشن گری فرانسه در قرن ۱۸ بود. تئوری دولت و تئوری تربیتی او تاثیر مهمی روی کانت، هردر، گوته، شیلر، هگل، فیشته، و مارکس گذاشت. روسو را امروزه یکی از جاده صاف کن های فکری انقلاب فرانسه می دانند. او یکی از نظریه پردازان اصلی انقلاب فرانسه بود. روسو به سبب مبارزه سیاسی علیه شاه و روحانیت مسیحی سال ها تحت تعقیب قرار گرفت و محکوم به زندان شد. بر اثر این گونه فرار، آواره گی و تعقیب ها، او در پایان عمر جنون گرفت و سرانجام دست به خودکشی زد. پیش از مرگ روسو، روبسپیر یک دانشجوی انقلابی رشته حقوق، به ملاقات او رفته بود. روبسپیر بعدها خود بعد از به قدرت رسیدن و اعمال خشونت علیه مردم، از طرف دیگران به زیر گیوتین فرستاده شد و اعدام گردید. روبسپیر مغز رهبری انقلاب فرانسه پیش از پیروزی انقلاب، در شهر کوچکی وکیل دعاوی شده بود. حکومت کوتاه مدت روبسپیر نخستین کوشش عملی برای اجرای نظریه های روسو بود. روسو خود پیش از روبسپیر به سبب انتقاد از کلیسا، دربار و مسیحیت، به زندان محکوم شده بود (شاد،۱۳۹۱: ۶).
در مجموع روبسپیر در مدت کوتاهی که در انقلاب فرانسه بر قدرت بود دوران وحشت و اعدام را به همراه آورد هر چند که خود نیز در همین خشونت ها گرفتار شد.
دوران اقتدار «روبسپیر» یک سال طول کشیده بود و در این مدت، عوامل و هم فکران او به هرکس که ظنین می شدند برچسب تجدید نظر طلب، برگشته از انقلاب، سازشکار و… می زدند، به دادگاه انقلاب می سپردند و اعدام می کردند. دوران وحشت در فرانسه به اوج خود رسید به گونه ای که چندی بعد نیز روبسپیر و ۲۱ تن از هم فکرانش به همان صورت با گیوتین گردن زده شدند و دوران اعدام و وحشت پایان یافت (میشل وول،۱۳۷۸: ۷۳).
۲- دانتون:
ژرژ ژاک دانتون[۲۵] از رهبران میانه رو انقلاب فرانسه ۲۶ اکتبر ۱۷۵۹ (چهارم مهرماه) به دنیا آمد. وی پنجم آپریل ۱۷۹۴ در دادگاه انقلاب به اعدام محکوم و همان روز با گیوتین گردن زده شد و اصطلاح «انقلاب فرزندان خودرا می بلعد» از همان روز برسر زبان ها افتاده است. دادگاه انقلاب پاریس به اشاره روبسپیر ـ رهبر افراطیون و گرداننده کمیته امنیت ملی ـ دانتون و یارانش را در یک محاکمه بسیار کوتاه به جرم مماشات، تجدید نظر طلبی در اهداف انقلاب، و گرفتن پارهای از اختیاران کمیته انقلاب و استرداد آن ها به سازمان های دولتی به اعدام محکوم کرده بود. دانتون بود که آن کمیته امنیت ملی را تاسیس کرده و نخستین رئیس آن بود. تنظیم اساسنامه جمهوری اول فرانسه (پس از ابطال سلطنت) و اجرای این اساسنامه از ۲۱ سپتامبر ۱۷۹۲ از اوست. دانتون یک خطیب بود که مردم را به تصرف زندان باستیل در ورسای برانگیخته بود. دانتون عقیده به کوتاه بودن دوران دگرگونی انقلابی (تخریب وضعیت گذشته) بود و با اعدام اهل دانش، ادبیات، هنر و اندیشه _گرچه در باطن ناموافق انقلاب _ موافق نبود و نظر به مداراکردن با آنان داشت. او حتی با اعدام پادشاه برکنارشده و بانویش موافقت نداشت و حصر و انزوای آنان را کافی می دانست.
پنجم آوریل ۱۷۹۴ «ژرژ ژاک دانتون» از رهبران انقلاب فرانسه با جمعی از یارانش از جمله «کامیل دو مولن» در ملاء عام با گیوتین گردن زده شدند. بعدأ معلوم شد که اتهامات وارده به افراد عموما ادعا و واهی بود. بررسی های بعدی نشان داد که ادعای کمیته برضد دانتون نیز بی پایه بود و وی به اساس انقلاب و هدف های آن وفادار مانده است (میشل وول،۱۳۷۸: ۷۳).
۳ولتر
ولتر[۲۶] در ۲۱ نوامبر ۱۶۹۴ میلادی در پاریس زاده شد، نام اصلی او «فران سوا ماری آروئه» بود. در هفت سالگی مادر خود را از دست داد، کودکیش را در آغوش خانواده میان حال و دین دار خود پرورش یافت. پس از آموختن، خواندن و نوشتن غرق در کتاب و نوشتن شد. با این که پدرش هرگز نمی خواست در مشاغل ادبی وارد شود، امّا ولتر به خواسته پدر پشت کرد، و با اینکه از ارشاد محروم شد به نویسندگی پرداخت. ولتر پس از یک دهه نویسندگی، نامدار شد، مردم فرانسه برای نوشته های شور انگیز او بی تاب بودند. پلیس دائم مراقب او بود، و نوشته های او را در اندک زمانی پس از انتشار جمع آوری می کرد. نمایشنامههای او بیش از سه شبانه روز روی صحنه دیده نمیشد، و همین مخالفتهای ناروای پلیس مردم را برای خواندن نوشته او حریصتر میکرد. مردم فرانسه نوشته های او را هم چون اعلامیههای زیر زمینی تلقی میکردند و با اشتیاق مطالعه میکردند و افکار او را منتشر میساختند. دیری نگذشت که سایر کشورهای اروپایی با اندیشه های وی آشنا شدند. بالاخره حکومت فرانسه که در مقابل افکار او تاب تحمّل نداشت، او را بازداشت و در زندان معروف «پاستیل» افکندند. یازده ماه در زندان بود و به قدری به او سخت گذشت که در آستانه هلاکت قرار گرفت. پس از مدتی سلامت خود را باز یافت و بی پرواتر از گذشته به جنگ مخالفان آزادی و بیداری حرکت کرد. حکام فرانسه نیز به او اهانت کردند و حتی تا آنجا پیشروی کردند که به وی تهمت بدبینی زدند و اوباش را به جان وی انداختند. در همین زمان «آدریین لو کو ورور» هنر پیشه معروف تئاتر در بستر مرگ آرمید، به سنت مسیحیان، کشیشی را به بالین وی آوردند، اما کشیش بر خلاف آئین عیسی مسیح، پیامبر رحمت و مهربانی، با اینکه خود را نماینده خدای رحمان و رحیم تصور میکرد، نه تنها از این بانوی هنرمند دلجویی نکرد، بلکه با غرور نخوت خشونت آمیزی که از ویژگی های روحانی نمایان است، هنرمندی، (تئاتر پیشگی ) را حرفه ای ننگین شمرد و از او استغفار خواست. وقتی با افکار او مواجه شد، با خشم او را ترک کرد و به تحریک کلیسا پلیس از دفن او خوداری کرد و جسد او را با آهک و زباله سوزاندند و بر گرمی بازار کلیسا افزودند. ولتر که خود شاهد این رویداد بود، چون یک پاره آتش شد. با حکومت و کلیسا این دو متحد قدیمی حمله ور شد و خطاب به مردم گفت: «کسی که می گوید: با من هم عقیده شو، وگرنه خدا تو را لعن خواهد کرد، به کسی می ماند که به من می گوید: با من هم عقیده شو وگرنه تو را خواهم کشت»، حکمرانان فرانسه که نتوانستند گفتار نیش دار ولتر را تحمّل کنند، او را برای بار دوم زندانی کردند و سپس از خاک فرانسه بیرون راندند. ولتر در سال ۱۷۲۶ رهسپار انگلیس شد. جامعه انگلیس به دلیل انقلاب صنعتی بر مردم سالاری دست یافته بود، از سایر جوامع اروپائی جلوتر بود و ولتر را سخت تحت تاثیر قرار داده بود و او را مجذوب ساخت. اقتدار پارلمان، استقلال دستگاه دادگستری، محدودیت قدرت پادشاه، حرمت دانشمندان و هنرمندان و فلسفه دادن او را به شگفتی و وجد درآورد. مراسم تدفین نیوتون و تشریفات ویژه او را هیچ گاه از یاد نبرد، درسال ۱۷۲۹ حکومت فرانسه به ولتر اجازه بازگشت داد. در این زمان سی و پنج ساله بود. با تلاش خستگی ناپذیر و با شوری قهرمانانه به خلق آثار ادبی و فلسفی پرداخت (پزشک زاد،۱۳۵۶: ۴۸).
همچنین ولتر به پاره ای از قوانین کلیسا بیاعتنائی کرد و مورد غضب کلیسا قرار گرفت، کلیسا او را منحرف و فاسد الاخلاق نامید مردم را به طرد نوشته او فرا خواند. ولی مردم بیدار شده بودند و هم چنان به او تمایل داشتند، حتی بسیاری از دربارهای اروپا او را دعوت کردند. «اکاترینا ملکه روسیه»، «کریس نیان هفتم» و «گوس تاو سوم شاه سوئد»، «فریدریک بزرگ شاه پروس» بیش از دیگران اصرار می ورزیدند. با این همه، ولتر از آموزش محروم بود، بارها کتاب های او را غیر قانونی شمردند، جمع آوری کردند و سوزاندند، او را مورد تعقیب قرار دادند، در عین حال در سراسر جهان همه ظاهر پرستان و صاحبان زر و زور از دشمنان او به شمار می رفتند. در سال ۱۷۵۰ وقتی همسر خود را که نویسنده ای هوشمند بود از دست داد، دعوت فریدریک بزرگ را پذیرفت و به پوتس دام در پروس رفت. فریدریک به او احترام زیاد نمود و می خواست او را در مسلک ملازمین دائمی خود درآورد. امّا وقتی ولتر زرق و برق مبتذل او را دید از او کم کم فاصله گرفت تا اینکه تصمیم گرفت خاک پروس را ترک کند. امّا فریدریک با وی به ناسازگاری رفتار کرد و تمام مرزها را بر روی او بست. در سال ۱۷۵۵ دولت ژنو به ولتر پناه داد. ولتر در گوش های دور افتاده به نام فرنی سکونت نمود. امّا به زودی از چهار گوشه اروپا بسیاری از پناهندگان سیاسی، و فراریان دور او جمع شدند و خانه او را مهمان سرای بی پناهان قرار دادند. وقتی همه این ها جمع شدند ولتر به عنوان نیایش این جمله را زمزمه می کرد که: «خدا مرا از شر دوستانم حفظ کند، من خود از عهده دشمنان بر می آیم». در بین اطرافیان ولتر از تمام گروه ها مخصوصأ عده ای صنعت گر بودند، ولتر تصمیم گرفت در اطراف زیستگاه خود واحد تولیدی ایجاد نماید و آن ها را وادار کرد ساعت تولید کنند، بدین شیوه دهکده محل سکونت او گسترش یافت و شهرک فرنی _ ولتر پدید آمد.
توقف ولتر در ژنو، بیست سال طول کشید، دراین مدت دراز ولتر با همکاری یاران خود دست به تولید ساعت و تجارت زد و در عین حال از فعالیت های فلسفی و ادبی خود دست بردار نبود از همه مهم تر به مبارزات اجتمائی خود ادامه می داد. در سال ۱۷۶۲ کاتولیک های متعصب شهر فرانسوی تولوز، به مناسبت قتل ۴۰۰۰ نفر به نام مرتد را جشن گرفتند و در این روز یک جوان پروتستان به دلیل کاتولیک شدن به دست پدر خود کشته شد و کلیسا و حکومت مداخله کردند و پدر او کشته و خانواده او هم مورد آزار اذیت قرار گرفته بود (پزشک زاد،۱۳۵۶: ۱۳۲).
خبر این فاجعه دردناک، ولتر عدالت پرست را آنچنان برآشفته کرد که با تمام قدرت به کلیسا و دربار فرانسه حمله کرد، به راستی وجدان اروپا را بیدار کرد. بر اثر مبارزه خستگی ناپذیر او، به دستور پادشاه فرانسه، پرونده قتل جوان بار دیگر به جریان افتاد و بی گناهی خانواده را اعلام کردند. پس از این حادثه ولتر، جان پناه ستمدیدگان اروپای خرافات زده شد و همواره در پاسداری حقوق انسانی اروپائیان تلاش می کرد. در سال ۱۷۷۷، راهی فرانسه شد. در مرز فرانسه از بیم این که نوشته های ولتر به فرانسه نرسد همه کالسکه ها و وسائل او را از جمله کالسکه خود او را مورد بازرسی قرار دادند، اما ولتر به طور مختصر توضیح داد، «غیر از خود من چیز دیگری که قاچاق به حساب آید وجود ندارد». حرمت بین المللی ولتر مانع شدکه حکومت فرانسه ولتر را تعقیب کند، بنابراین مردم فرانسه توانستند آزادانه از ولتر استقبال کنند. فرهنگستان ملی فرانسه، او را با آغوش گشاده پذیرفت، هنرمندان بزرگ در محل «کمدی فرانسز»، گرد آمدند و به او خوش آمد گفتند.
مرگ ولتر در سال ۱۷۷۸ روی داد. کلیسا که به وسیله ولتر بلند آوازه، رسوای خاص و عام شد و از اوج به پایین کشیده شده بود، قصد داشت از مرده او انتقام بگیرد و جسد او را بسوزاند، اما یاران ولتر قبل از اینکه خبر مرگ ولتر فاش شود پیکر او را مخفیانه در خارج شهر به خاک سپردند.کم تر از یک دهه بعد، آتش انقلاب فرانسه در گرفت. آتشی که ولتر یکی از افروزندگان اصلی او بود. انقلاب گرایان در سال ۱۷۹۱ باز مانده پیکر او را به شهر پاریس باز گردادند و بر فراز ویرانه های زندان باستیل نهادند. آنگاه هزاران نفر از مردم پاریس از مقام استخوان های نویسنده نامدار فرانسوی با احترام گذشتند و سربازان مراسم رسمی به جای آوردند. در پایان مراسم، استخوان های ولتر در آرامگاه بزرگ مردان فرانسه «پان تئون» به خاک سپرده شد.
انسان دوستی، سراسر زندگی ولتر را درنوردیده است، می توان زندگی او را در این جملات خلاصه کرد: با همه پندارهای سست بنیاد مردم مخالفت می کرد ولی با جان از حقوق انسانی مردم دفاع می کرد، منادی عصر درخشانی بود که در تاریخ تمدن عصر خرد نام گرفته است. به نام خرد ندا در داد که «ای انسان ها! به اندیشیدن خو بگیرید. زیرا هرگاه ملتی به اندیشیدن خو گرفت هیچ چیز نمی تواند آن ملت را از پیشرفت باز دارد» (پزشک زاد،۱۳۵۶: ۱۴۰-۱۴۱)، ولتر ابتدا خود را به سلاح ارزش شکنی مصلح کرد آن گاه به جنگ ارزش های نا مناسب و گزندرسان اجتماعی رفت و انسان ها را به شک، نقد و نوسازی دعوت کرد.
به تمام کسانی که به عنوان نماینده خدا، دشمن بیداری و آزادی افکار بودند و بنام خدا و خدیو، مردم را می فریفتند و می دوشیدند اعلام جنگ داد. متشرعان ناپارسا و واعظان غیر متّعظ، ظاهر سازان فریب کار را به ریشخند گرفت و آنچه را ایشان بنام اخلاق و دین به خورد مردم می دادند و جز تلبیس ابلیس گنهکار نبود تحقیر می کرد و بر عکس ناموس های اصیل اخلاقی که زاد و زاینده انسان دوستی و تکامل اجتماعی بود سخت گرامی می داشت. محور اخلاق درمانی او عدالت اجتماعی بود. اعلام کرد که ظلم تباه کننده انسانیت است، ستمگری هم ستمگر و هم ستم کش را مسخ و منحط می گرداند. لذا دفاع از عدالت و آزادی وظیفه همه انسان های پاکدل روزگار است. او می گفت: وظیفه حکومت اعطای آزادی به همه شهروندان است و حکومت آزادی کش بزرگ ترین سد راه پیشرفت اخلاقی و معنوی انسان است. «انسان آزاد آفریده شده است و باید حاکم بر خویشتن باشد، پس اگر بیدادگران جلو آزادی را بگیرند باید آنان را از تخت به زیر کنید» ( آشوری،۱۳۶۶: ۷۹).
باید از همه کسانی که ما را دعوت به فکر کردن، اندیشیدن می کنند استقبال کنیم و به آراء ایشان ارج بنهیم، زیرا بزرگترین میراث را برای ما باقی نهاده اند.
آری انسان مانند دیگر جانداران به محیط زندگی خود مقید است و بار زنجیرهای نامرئی آب و هوا، خانه و زندگی، خویشاوندان و همسایگان، دوستان و آشنایان، سنت ها و آداب و رسوم بسته شده است، اما بر خلاف سایر جانداران می تواند زنجیرهای مزاحم را یکی پس از دیگری پاره کند و خود را رها سازد. انسان می تواند با شناخت نظام ها و قوانین حاکم بر طبیعت قیدها را از دست و پای خود بر دارد. همان گونه که بجای گریز از سرما و گرما لباس مناسب می پوشد، برای جلوگیری از سیلاب های بنیان کن سد می سازد، برای گریز از بیماری ها واکسن می زند، برای رهائی از نابودی کشتزارها و باغ و بوستان ها از دفع آفات مدد می گیرد، باتلاق ها را خشک می کند، جاده می سازد، جنگل ها را تو سعه می دهد، راه سازی می کند، سگ اهلی را تربیت می کند، به جان درندگان می اندازد، به همین ترتیب باید سنت های خفقان آور را نیز در هم بشکند، بشورد، بشوراند و به جنگ جهل و بی خبری و غفلت و خرافات برخیزد (آشوری، ۱۳۶۶: ۱۲۳).
انسان نیازمند آزادی و آزاد اندیشی است. انسان در پرتو شناخت خرد که استوار ترین جلوه آن علم تجربی است پیوسته از نعمت آزادی بهره ای گران تر می گیرد، اما مسیر آزادی مسیری هموار نیست، زیرا در هر جامعه ای عده ای هستند که سنت شکنی را مغایر منافع شخصی خود می دانند و از این رو هر گونه قید شکنی و پاره کردن زنجیر را ناروا می شمرند و هر عمل آزادی خواهانه را سرکوب می کنند و از این رو با علم که ذاتأ آزادی بخش است درمی افتند و در برابر آن، در بد آموزی وگمراه سازی تلاش می کنند.
از این رو باید برای حفظ آزادی کوشید. چگونه باید مبارزه کرد تا آزادی از بیداد، آزادی از فقر، آزادی از جهل، آزادی از تن پروری و… به دست آید و این امر نیازمند همکاری همگان است، به خصوص همه باید آزادی بیان داشته باشند (پزشک زاد ،۱۳۵۶: ۷۷).
ج- شرایط اجتماعی و سیاسی
در ابتدا باید عنوان کرد، دلایل اجتماعی و سیاسی زیادی برای انقلاب ملت فرانسه وجود داشتند که بسیاری از آن‌ها نتیجه برخاست ایده‌های عصر روشن گری بودند مانند نارضایتی از حکومت استبدادی سلطنتی، خشم طبقه بازرگان بر امتیازات و تسلط اشرافان دور و بر زندگی روزمره، در حالی که با زندگی هم طبقه‌های خود در بریتانیای بزرگ و هلند آشنا بودند همچنین خشم کشاورزان حقوق گیران و طبقه متوسط بر امتیازات ارباب وار و سنتی اشرافان وخشم بر امتیازات روحانیون ضد روحانیت و آرزوی آزادی ادیان و گسترش آرزوی آزادی و جمهوریت و خشم مردم بر علیه شاه به دلیل اخراج «جاکس نکلر» و «ترگت» مشاوران اقتصادی عمومأ به عنوان نمایندگان مردم دیده می‌شدند.
در ادامه بحث باید توجه داشت که انقلاب فرانسه زاییده شورش توده مردم به ویژه طبقه سوم بود،که ناشی از مشکلات، نابرابری ها، فشارها، ظلم و ستم و استبداد حکومت سلطنتی و اشراف بود. در فرانسه آن روز هم مثل دیگر کشورهای اروپای غربی مشکلاتی وجود داشت و انقلاب فرانسه مجموعه حوادثی است که بعد از بیداری مردم به دنبال رنسانس تا اوایل قرن نوزدهم ادامه داشت و تحول بزرگی در ساختار اجتماعی، سیاسی، تاریخی فرانسه و اروپای آن روز به وجود آورد. البته «توکویل ها» با نشان دادن شواهدی از بهبود نسبی وضع روستاییان، کاهش فشارهای سیاسی و تبعیض مالیاتی،کم شدن شکاف های عمیق میان ایالت ها، طبقات و اقشار، مدعی است که علت العلل انقلاب فرانسه را نه در ساخت فئودالی و طبقاتی و نه در حکومت مطلقۀ پادشاهی، بلکه در بالا رفتن سریع سطح مطالبات طبقۀ سوم خصوصاً اقشار فرادست آن، یعنی بورژوازی نوپا از یک سو و بی میلی و کُندذهنی اشراف و روحانیون در درک شرایط جدید در سوی دیگر دید (سوبول، ۱۳۵۷ : ۱۹۲).
طبقۀ سوم که علاوه بر فرصت مشارکت در برخی تصمیم سازی های مالی و مالیاتی امتیاز دو برابر شدن تعداد نمایندگانش را نیز به دست آورده بود، به دنبال آن بود تا از این فرصت و امتیاز برای تصویب قوانینی به نفع خویش حداکثر بهره برداری را بنماید؛ لذا تلاش نمود تا مجلس طبقات را به مجلس ملی بدل سازد (سوبول، ۱۳۵۷ : ۱۹۳) و قوانین را به جای رأی گیری طبقاتی، با رأی فردی نمایندگان ملت به تصویب برساند؛ این در حالی بود که پادشاه و نجبا بر تشکیل جلسات جداگانۀ طبقات و رأی گیری طبقاتی به روش پیشین تأکید داشتند. «دورانت» طرح همین قبیل مطالبات را از سوی نمایندگان طبقۀ سوم که خود را نمایندگان واقعی همۀ ملت فرانسه می دانستند سرآغاز انقلاب فرانسه دانسته است (سوبول، ۱۳۵۷ :۲۰) و بعضی دیگر از آن به عنوان «انقلاب نهادی _ حقوقی» یاد کرده اند. دو روز بعد، پادشاه برای مقابله با این حرکت دستور بستنِ درهای محل تشکیل جلسات مجلس را داد. نمایندگان طبقۀ سوم، نگران از تعطیلی مجدد مجلس، در زمین تنیس مجاور هتل اجتماع کردند و طی سوگندنامه ای برای اتحاد هم قَسَم شدند که تا رسیدن به یک قانون اساسی برای فرانسه از پای ننشینند. بدین سان طی کم تر از پنجاه روز، سطح مطالبات از مجلس طبقات به مجلس ملی و سپس به مجلس مؤسسان ارتقا پیدا کرد. شاه ناگریز به رفع مانع از مجلس شد، لیکن با سخنان شدیداللحن فرستادۀ او در اولین جلسۀ آن واکنش های نمایندگان را تشدید کرد و سرآخر ناگزیر به تمکین در برابر خواست معترضان شد.
عقب نشینی لویی و سخنرانی های محرک نمایندگان در مجلس مسیر مخالفت ها را از جمع سرآمدان به میان مردم پاریس و از خطابه های شفاهی و مقاومت های نشسته به سوی اقدامات عملی و قیام خیابانی کشاند. در فاصلۀ بیست روزه میان تحرکات نمایندگان تا حرکت مردم به سوی زندان باستیل، اقدام مهم و در عین حال مسالمت آمیز خلع شورای سلطنتی شهرداری پاریس و تعیین شورای جدید توسط نمایندگان بخش های شهر صورت گرفت که نمایانگر خارج شدن کنترل اوضاع از دست حکومت و جرئت پیدا کردن مردم در دست زدن به این قبیل اقدامات بود.
حرکت خیابانی مردم از کافه دوفوا با سخنرانی «دمولن» دربارۀ حملۀ قریب الوقوع قوای بیگانه به پایتخت آغاز شد، و طی دو روز پس از به دست آوردن تعداد قابل توجهی سلاح از محل ساختمان شهرداری (هتل دوویل) و بیمارستان نظامیان، در روز سوم، به سمت زندان باستیل روانه شد. «دورانت» می گوید: «حمله به زندان که در آن زمان تنها هفت زندانی در آن محبوس بود، بیش تر با انگیزۀ دستیابی به باروت بوده است و نه لزوماً به عنوان سمبل استبداد» (دورانت،۱۳۷۰ ، ج ، ۱۱ : ۲۳).
نخستین خون ها به پای نهال انقلاب از سربازان محافظ قلعۀ باستیل و فرماندۀ آنان که حتی سعی بر کنار آمدن با شورشیان داشت ریخته شد. هیجان توده ای انقلاب در این اقدام اولین زهر چشم انقلابی خود را نشان داد تا عزم راسخ تودۀ به پا خاسته در نیل به پیروزی را هر چه جدی تر نشان دهد. انقلاب در این مرحله تنها به کشاندن پادشاه از ورسای به پاریس و نشاندن نوار سه رنگ بر تارک کلاه او اکتفا کرد. ماه های اوت و سپتامبر با هرج و مرج و آشوب سراسری بر علیه طبقات صاحب امتیاز از یک سو و قحطی نان و غلات از سوی دیگر همراه بود. کمیاب شدن نان در پایتخت توده های آمادۀ بسیج را برانگیخت تا اقدام مستقیم دیگری را بر علیه پادشاه صورت دهند. اجتماع مردم پاریس در پنجم و ششم اکتبر و حرکت به سمت ورسای با زد و خورد منجر به کشته شدن یک نانوا و یک کارمند شهرداری بر سر نان و سپس با تحریک «مارا» آغاز شد. البته زمینه های تحریک کنندۀ دیگری هم در کاخ و در مجلس وجود داشت (مانفرد ۱۳۶۶ : ۳۲ – ۲۳).
جمعیت هشت هزار نفری پاریس مقابلۀ خونینی با محافظان ورسای پیدا نکرد؛ اما شاه را مجبور نمود تا به پاریس آید و در قصر تویلری اقامت گزیند. با تصویب اولین قانون اساسی که ضمن صحّه گذاری بر سلطنت موروثی، قدرت مطلقۀ پادشاه را به میزان زیادی محدود می ساخت، برهۀ انقلابی نیز به پایان خویش رسید؛ هر چند التهابات انقلابی لااقل تا سه سال بعد ادامه پیدا کرد (شجاعی زند،۱۳۸۲: ۳۳).
طول دورۀ انقلابی در انقلاب فرانسه بسیار کوتاه بود و قوای پشتیبان رژیم پیشین بسیار سریع تر از صحنه کنار نشست؛ اما اوضاع انقلابی به دلیل اختلافاتی درونی نیروهای مخالف و مماشات با دستگاه سلطنت و هواداران و پشتیبانان آن هم چنان ادامه پیدا کرد. بسیج توده ای مردم، چه در برهۀ انقلابی و چه در دوران التهابات پس از آن، خصوصاً در مقطع حکومت کنوانسیون، به کرّات صورت گرفت. لیکن نمی توان برای آن در تمام مراحل ماهیت یکسانی قائل شد (شجاعی زند،۱۳۸۲: ۳۴). لذا در بررسی تفصیلی تر فرایند بسیج، آن ها را در دو مقطع از هم تفکیک خواهیم کرد.
شورش ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ پاریس نه اولین حرکت جمعی مخالفان و معترضان بود و نه حتی گسترده ترین آن ها. فرانسه در طی سالیان حکومت بوریون ها، خصوصاً در دورۀ جانشینان لویی چهارده، قیام های متعددی از سوی دهقانان و تهیدستان شهری به خود دیده بود؛ اما در هیچ یک از آن ها شرایط کافی برای فروپاشی نظام مطلقه و نیل به نقطۀ پیروزی فراهم نیامده بود. لذا با این که تجربۀ بسیج و خیزش مردمی در قیام های پیش از ژوئیه ۸۹ نیز وجود داشته است و هر کدام تأثیراتی را از خود در تاریخ تحولات فرانسه باقی گذارده اند، اما از موضوع بررسی ما خارج می باشند.
انقلاب فرانسه را برخی تحلیل گران حداقل به دو انقلاب معتدل و افراطی که به لحاظ زمانی متعاقب هم قرار داشته اند تقسیم کرده اند (ون کلی، ۱۹۶۶ :۱ و سوبول ۱۳۵۷: ۱۶۹- ۱۷۱). براین اساس، لااقل دو فرایند حرکت در آن رخ داده است که لازم است در این بررسی اوضاع اجتماعی آن زمان به هر دوی آن ها نظر شود.
بسیج انقلابی نخست به خیزش های ژوئیه تا اکتبر سال پیروزی محدود می شود، اما بسیج انقلابی دوم تقریباً تمام طول دورۀ حکومت انقلابی کنوانسیون را که هم زمان در دو جبهۀ داخلی و خارجی در حال نبرد بود در بر می گیرد؛ هر چند در اطلاق عنوان بسیج انقلابی بر آن به دلیل قرار گرفتن در نقطۀ پس از پیروزی و حتی پس از لغو سلطنت محل تردید است. با این حال، به دلیل آن که کوتاهی دورۀ نخست فرصت چندانی برای ظهور و خودنمایی بسیج انقلابی فراهم نیاورد و لاجرم فرایند طبیعی آن به پس از این مرحله منتقل گردید، بررسی پدیدۀ بسیج در مرحلۀ دوم و یا به تعبیر «وَن کلی» در انقلاب رادیکال را نیزبه دلیل اهمیت بررسی شرایط اجتماعی دوران انقلاب فرانسه ضروری تشخیص دادیم (شجاعی زند،۱۳۸۲: ۳۵).
بسیج انقلابی در دو حادثۀ پاریس خود را نمایان ساخت و جلوه هایی نیز در ایالات داشت. صحنۀ نخست مربوط به خیزش سه روزۀ مردم پاریس بود که به تسخیر و تخریب زندان باستیل منجر گردید. صحنۀ دوم ، حرکت جمعیت هشت هزار نفری پاریس به سمت قصر ورسای در ۱۶ کیلومتری پایتخت برای رساندن صدای اعتراض خویش از بابت کمبود نان و گرانی غلات به گوش «لویی» و البته خنثی کردن توطئه هایی که در ورسای بر علیه پاریس در شرف وقوع بود. در فاصلۀ این دو حرکت چشمگیر و گسترده، پاریس و ایالت های دیگر نیز شاهد شورش های فراوانی بودند، اما هیچ کدام در اندازه های این دو حرکت ظاهر شدند و یا به نتایج قابل اعتنایی دست نیافتند. تودۀ بسیج شده در این مقطع و حتی در مقطع بعدی، در پاریس و در ایالات، کسی جز اقشار فرودست اجتماعی، یعنی دهقانان و مردمان عادی و فقیر شهرها نبود. حزم و احتیاط بورژواهای طبقۀ سوم به آن ها اجازه نمی داد که جز در مجلس و پارلمان ها (مانفرد، ۱۳۶۶: ۳۴۶ و سوبول، ۱۳۵۷ : ۱۹ – ۲۱) و احیاناً میادین جنگ خطابه ای و در محافل ادبی و هنری نخبه گرایانه، در صحنۀ دیگری به نفع انقلاب حضور یابند؛ خصوصاً که مَنِش اشرافی پسند آنان آمیزش با اقشار تهیدست را بر نمی تافت ؛ اگرچه هنوز هم طبقۀ با ایشان به شمار می آمدند.
حاد بودن اختلافات و منازعات درونی انقلابیون و روند تدریجی رادیکال شدن مطالبات و دست به دست شدن قدرت و حکومت در فواصل کوتاه، التهابات و حالت نیمه بسیج را تا خاتمۀ کار «روبسپیر» در نهم ماه ترومیدور و پس از آن در مردم همچنان حفظ کرد. از این رو با در نظر گرفتن برخی ملاحظات، شاید بتوان این روند دنباله دار را در نقطۀ عزل و دستگیری لویی و همسرش، که هیجانات انقلابی مجدداً به اوج خود رسید، سرآغاز بسیج انقلابی مرحلۀ دوم قلمداد کرد.
در طول مدت یکسالی که لویی اقتدار مطلقه اش را از دست داد و براساس قانون اساسی مصوب مجلس مؤسسان، پادشاع مشروطه گردید، چندان هم بیکار نبود، او ضمن مقاومت در برابر برخی مصوبات مجلس قانون گذاری، مثل قطع مستمری کشیش ها و راهبه های سوگند نخورده به «اساسنامۀ مدنی کشیشان» تماس خود را با قوای ضدانقلابی مهاجران در «کوبلنتسن» و سلاطین پروس، روسیه، اسپانیا، سوئد و اتریش _ هنگری حفظ کرده و از آن ها درخواست می نمود تا برای بازیابی اقتدار سلطنت او را یاری نمایند. به علاوه تلاش ناموفق او برای فرار از پایتخت در ۲۱ ژوئن ۱۷۹۱، نگرانی ها را از بابت نیات توطئه گرانه شاه بیش از پیش افزایش داد. بیست ژوئن سال بعد، اجتماع جمعیت هیجان زده در مقابل قصر «تویلری» و طرح اعتراضات رو در رو با لویی به دلیل امضا نکردن فرمان ضد کشیشان، مقدمۀ حرکت گسترده تری شد که بر اثر جدی شدن تهدیدات قوای خارجی و مهاجران، در ۱۰ اوت ۱۷۹۲ شکل گرفت و در آن آشکارا انقراض سلطنت و تشکیل جمهوری درخواست گردید. دورانت، این جمعیت یورش آورده با انواع سلاح به سمت قصر را ۹۰۰۰ نفر ذکر کرده است (دورانت،۱۳۷۰، ج۱۱: ۵۱) و گفته شده است که به مثابۀ یک قیام ملی به سراسر کشور نیز انتشار پیدا کرد (سوبول، ۱۳۵۷: ۳۶۳). مقاومت محافظان سویسی قصر باعث کشته شدن بیش از یکصد زن و مرد گردید و متقابلاً به قتل و غارت بیش تر دامن زد. در این هیجانات حتی تعدادی از نمایندگان مجلس مقنّن که جلساتشان در تماشاخانۀ قصر برپا می شد نیز به قتل رسیدند (دورانت،۱۳۷۰ ، ج۱۱ : ۵۲).
سرانجام شاه دستگیر و به همراه خانواده اش در صومعۀ «تامپل» زندانی شد. به جز این، دو بار دیگر مردم فرانسه حالتی از بسیج توده ای به خود گرفتند. هر دو خیزش در دورۀ حکومت کنوانسیون و کمیتۀ نجات ملی اتفاق افتاد و طبعاً با تحریک و هدایت ژاکوبن ها که با رادیکال شدن اوضاع از رقبای خویش پیشی گرفته بودند صورت گرفت. حرکت اول شورش ۳۱ مه تا ژوئن ۱۷۹۳ بود که در آن مردم هوادار ژاکوبن های افراطی (مونتانیارها)[۲۷]، برای خارج کردن ژیروندن های محافظه کار و حامی بورژوازی از کنوانسیون به صحنه آمده بودند. «دورانت»، تعداد جمعیت مسلحی که کنوانسیون را در دوم ژوئن محاصره کرده بودند، هشتاد هزار نفر نگاشته است (دورانت،۱۳۷۰، ج۱۱: ۷۳). در این باره «لِفور»، این حرکت را «انقلاب فی نفسه» نامیده است (مانفرد، ۱۳۶۶: ج ۲-۱۲) و «دورانت» آن را پیروزی موقت پرولتاریا بر بورژوازی نامید(دورانت،۱۳۷۰ ، ج۱۱ : ۷۳).
بسیج قوای مردمی به منظور مقابله با تهدیدات مستقیم خارجی را شاید نتوان به درستی تحت عنوان بسیج انقلابی محسوب کرد؛ اما گستردگی شگفتی برانگیز آن را نیز نمی توان بیرون از قدرت بسیج گر انقلاب تبیین نمود. فرمان بسیج عمومی که همه فرانسویان را تا زمان بیرون راندن دشمن از سرزمین جمهوری در خدمت ارتش قرار می داد، در مدت کوتاهی، بالغ بر ۵۰.۰۰۰ سرباز آماده رزم گِرد آورد و در اختیار کمیته نجات ملی قرارداد. در بهار سال ۱۷۹۴ این تعداد به ۶۰۰.۰۰۰ مرد مسلح افزون گردید که با احتساب نیروهای ذخیره به حدود ۱.۲۰۰.۰۰۰ نفر می رسید(مانفرد، ۱۳۶۶، ج ۲ : ۵۰-۵۴). دوره کنوانسیون ژاکوبنی را از حیث کمیت و گستردگی جمعیت بسیج شده باید از برجسته ترین دوران انقلاب فرانسه دانست.
بدیهی است که ساخت مطلقۀ سلطنت در دورۀ پیش از انقلاب با تمام گشایش هایی که به عقیدۀ توکویل در آن پدید آمده بود، اجازۀ شکل گیری و فعالیت هسته هایی متشکل در خارج از ساختار سیاسی حاکم را نمی داد. تنها پتانسیل موجود که می توانست در شرایط جامعه ظرف تجمع، تشکل و ارتباطات انقلابیون گردد، در سازمان کلیسایی و محافل ادبی و هنری بازمانده از دورۀ روشن گری یافت می شد. «توکویل» می گوید متشکل ترین و مستقل ترین گروه اجتماعی جامعۀ فرانسه تا پیش از انقلاب ارباب کلیسا بوده اند که آزادی عمل نسبتاً بالایی داشتند. در حالی که شهرها استقلال خود را از دست داده بودند و نجبا بدون اجازۀ شاه حق تشکیل جلسه ای را نداشتند، کلیسای فرانسه مجامع دوره ای خود را داشت و سهل ترین و گسترده ترین ارتباط را با مردم شهر و روستا برقرار می کرد. با وجود این، به دلیل قرار داشتن کلیسا و روحانیون در صف حکومت گران و عدم انعطاف و همراهی با حرکات مردم هیچ گاه این ظرفیت در خدمت انقلابیون قرار نگرفت. استفاده از فضا و مکان کلیساها از سوی طبقۀ سوم در مقطع پیش از پیروزی نیز هیچ ارتباطی با حیثیت مذهبی این اماکن نداشته است. انتساب باشگاه های سیاسی پس از پیروزی به صومعه های برتون، ژاکوبن ها، کوردلیه و فویان نیز پس از تصاحب این اماکن توسط انقلابیون و خارج شدن از کارکردهای مذهبی شان بوده است (دورانت، ۱۳۷۰، ج. ۱۱ : ۲۰ و ۴۳-۴۴). حتی استفاده از صدای ناقوص کلیساها در طول انقلاب و پس از آن برای اِخبار عام و سریع تر مردم (سوبول، ۱۳۵۷ : ۳۶۶) را نمی توان به حساب کلیسا به عنوان ظرف تشکل یابی مردم گذاشت.
سالن ها و محافل ادبی و تئاترهای در دورۀ روشن گری مهم ترین پایگاه های تجمع و ارتباطات روشن فکران بود؛ لیکن هم در آستانۀ انقلاب از رونق و حرارت افتاده بودند و هم سان کولوت ها و اقشار فرودست اجتماعی را راهی به آن ها نبود؛ لذا با همۀ تأثیراتی که در انتشار اَجوای روشن گری در بین طبقۀ متوسط و اقشار بوراوایی داشتند، نمی توان از آن ها به عنوان سازمان اصلی بسیج انقلابی یاد کرد. بر نقش هسته ها و محافل فراماسونی نیز که همواره در انقلاب فرانسه از آن ها نام برده شده است به دلیل فقدان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...