کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


آخرین مطالب


 



الفائق فی غریب الحدیث، زمخشری (م۵۳۸)
لسان العرب، محمد بن مکرم بن منظور (م۷۱۱)
مفردات فی غریب القرآن‏، حسین بن محمد بن المفضل، راغب اصفهانى(م۵۰۲)
کنکاش در این منابع، و شرح حال مؤلفان آنها، میتواند میزان اعتبار و اهمیت علمی این منابع را هویدا ساخته، پاسخگوی این سؤال باشد که آیا این آثار شامل اصلیترین منابع واژه​شناسی و فقه اللغه عرب محسوب میشوند یا خیر.
دومین دسته از منابع مورد استفاده استاد محقق حسن مصطفوی، شامل کتب اشتقاق و نیز کتب ادبی است؛ میزان کاربرد این منابع نسبت به دسته اول کمتر است.
ادب الکاتب، ابن قتیبه دینوری
الافعال، أبو القاسم علی بن جعفر السعدی معروف به ابن قطاع
الشافیه فی التصریف، ابن حاجب
شرح الشافیه ابن حاجب، جاربردی
الفروق اللغویه، أبو هلال عسکری
فرهنگ عبری به فارسی، سلیمان حییم
فرهنگ عبری به فارسی، بن داوید
فرهنگ تطبیقی، مشکور
فقه اللغه، ثعالبى
قاموس ترکی، سامی
قاموس اللغه، فیروزآبادی
قاموس عبریّ- عربیّ، حزقیل قوجمان
کافیه فی النحو، ابن حاجب
الکتاب، سیبویه
الکلیات، ابو البقاء کفوی
المفصل فی النحو، زمخشری
معانی الحروف، رمّانی
المعرب من الکلام الأعجمی، جوالیقى
مغنی اللبیب، إبن هشام
الاشتقاق و المقالات، علامه تبریزى، استاد مصطفوی در مقدمه ه التحقیق به صورت ویژه از آن یا کرده است.
دسته سوم از منابعی که آقای مصطفوی در التحقیق و به منظور تبیین برخی موضوعات و نکات مورد استفاده قرار دادهاند، کتابهای عمومی و مربوط به رشته های دیگری غیر از ادبیات و لغت است تعداد این تألیبات بسیار زیاد است و استاد مشخصات هر یک را در انتهای هر یک از چهارده جلد التحقیق که از آنها استفاده کرده است ذکر کرده است تعدادی از آنها عبارتند از:
کتب تفسیر نظیر:
التبان، شیخ طوسی
الکشّاف، زمخشری
الصّافی، فیض کاشانی
روایی:
بحار الانوار، علامه مجلسی
تاریخی:
البدء و التاریخ، مقدسی
العرائس، ثعلبی
العرب قبل الإسلام، جرجی زیدان
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر
مروج الذهب، مسعودی
– کتب عهدین: قاموس الکتاب المقدس، مستر هاکس؛ صموئیل؛ سفر التکوین من التوراه؛ انجیل یوحنّا؛ انجیل برنابا؛ انجیل متّی و
گیاه شناسی:
إحیاء التذکره، رمزی مفتاح
همچنین کتب:
اصول علم الهیئه، فان دیک
النجوم، پیروروسو
تنزیه الأنبیاء، علم الهدی
قاموس الأعلام، سامی
شایان ذکر است بنا به آنچه در مقدمه این بخش نیز به آن اشاره شد، بنا بر تأکید استاد مصطفوی، یکی از منابع اصلی استاد، «قرآن کریم» است. در مورد این منبع به ذکر نقطه نظرات مرحوم مصطفوی در فصل پیش پرداخته شد و در بحث تفسیر روشن در فصل بعد نیز مطالب دیگری خواهد آمد. منبع مورد استفاده استاد برای تعیین آیات کریمه، کتاب المعجم المفهرس لألفاظ القرآن، گردآوری شده توسط محمد فؤاد میباشد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

در ادامه نگاهی گذرا به تعدادی از سایر منابع اصلی مورد استفاده استاد مصطفوی داشته تا ویژگیهای منابع التحقیق بیشتر هویدا گردد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1401-04-14] [ 04:15:00 ب.ظ ]




بالاترین اندیشه و آرمان در این نگرش، این است که هر آنچه انسان بر اساس فرمان میل خود بخواهد، انجام دهد و به عبارت دیگر، هرچه حاکمیت نفس اماره، آدمی را محدود کند، آزادی او را مخدوش ساخته است. آزادی در این بینش؛ یعنی:
۱. آزادی از هرچه اجبار و اکراه و مانع بر سر راه تحقق خواسته های بی قید و شرط انسان.
۲. آزادی برای سود بیشتر و لذت افزون تر.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۳. آزادی همه انسان ها در هر جایگاه و مقام و در هر مرتبه روحی و اخلاقی؛ زیرا آزادی برای حیثیت فردی خودِ انسان است.
۳-۱۲: قلمرو آزادی لیبرالی
به طور کلی، در مبانی نظری لیبرال، آزادی بی حد و حصر و بدون هیچ مزاحمتی اصالت دارد. اگر هم اصل «عدم تزاحم آزادی ها» در اندیشه لیبرال، وضع قوانینی را برای محدود کردن رفتار انسان ها موجب می شود، اجبار و اضطراری مربوط به زندگی جمعی است، نه اعتقاد و باور نظری؛ زیرا اگر قرار باشد همه انسان ها آزاد باشند که هر کاری می خواهند، انجام دهند، آن گاه به علت اصل «عدم تزاحم آزادی ها» محدودیت عملی پیش می آید که در آن، همه انسان ها زیان می بینند. در آن وقت، همه انسان ها آزاد نخواهند بود هر کاری که می خواهند، انجام دهند.
آیزایا برلین در مورد لزوم محدودیت برای آزادی می گوید:
آزادی منفی زمانی قلب می شود که بگوییم آزادی گرگ و گوسفند یکسان باشد واگر قوه قهریه دولت دخالت نکند، گرگ ها، گوسفندان را می درند. با وجود این، نباید مانع آزادی شد. البته آزادی نامحدود سرمایه داران، آزادی کارگران را از بین می برد و آزادی نامحدود کارخانه داران یا پدران و مادران، به استخدام کودکان در معادن ذغال سنگ می انجامد. شکی نیست که باید ضعفا در برابر اقویا حمایت شوند و از آزادی اقویا تا این حد کاسته گردد. هرگاه آزادی مثبت به اندازه کفایت تحقق یابد، از آزادی منفی باید کاست؛ زیرا باید بین این دو، تعالی باشد تا هیچ اصول مبرهنی را نتوان تحریف کرد.[۱۸۹]
جان رالز در زمینه محدودیت آزادی می نویسد: «آزادی فقط می تواند به خاطر خودآزمایی محدود شود.»[۱۹۰] جان لاک نیز معتقد است که قانون، حدود آزادی ها را معین می کند. هرچند از نظر او، هدف قانون، موقوف کردن یا محدود ساختن آزادی نیست، بلکه حفظ و گسترش آن است؛ زیرا آزادی، رها بودن از محدودیت و خشونت دیگران است. از دید لاک، سه قانون وجود دارد: قانون الهی، قانون مدنی و قانون عقیده یا شهرت.
از نظر وی، حوزه نظری و عملی قانون الهی و مدنی از هم جداست و با این سخن، بر نظریه جدایی دین از سیاست مهر تأیید می زند. به باور او، قانون الهی، قانون خداوند است و در مورد گناه یا ثواب بودن رفتار مردمان داوری می کند. به عقیده لاک، هیچ کس چنین قانونی را انکار نمی کند، هرچند آنچه وی از قانون الهی اراده می کند، اخلاق فردی و شخصی است، نه قانون همه جانبه فردی و اجتماعی در تمام زمینه های حقوقی، سیاسی و اقتصادی.
قانون مدنی نیز از سوی دولت وضع می شود و در مورد رفتار خلاف و درست مردم داوری می کند. وظیفه این قانون، پاسداری از زندگی، آزادی و اموال افراد زیر پوشش است. ازاین رو، دولت حق دارد زندگی، آزادی یا اموال فردی را که علیه قانونِ حکومت، به خلافی دست یازیده است، در دست بگیرد.
لاک معتقد است بدون پیروی از قانون، رفتار مردم، تحکم آمیز و دلخواهانه خواهد بود و این توجیه پذیر نیست که مردم هر آنچه را می خواهند و می پسندند، انجام دهند. البته نه از آن باب که ارزشی است یا ضدارزشی، اخلاقی است یا ضد اخلاقی و حق است یا باطل، بلکه بدان علت که این آزادی نیست، بلکه هرج و مرج است و زندگی در این حالت، فرصتی برای بهره وری از آزادی در اختیار مردمان قرار نمی دهد.[۱۹۱]
۳-۱۳: نقد و بررسی نظریه لیبرالیسم در زمینه آزادی
در اندیشه لیبرالی، ابزار شناخت متوجه حواس بشری یا وابسته به عقل جزئی حسابگر است، در حالی که ابزاری فراتر از عقل جزئی و حواس بشری وجود دارد و آن، «وحی الهی» است که اصالت نیز با آن است؛ زیرا خطا و اشتباه در آن راه ندارد. اشکال اساسی وارد شده بر شناخت شناسی لیبرال این است که آیا بشر با عقل حسابگر یا تجربه حسی خویش می تواند همه حقایق و از جمله هدف نهایی از آفرینش را درک کند و آیا راه های دست یابی به این هدف را می شناسد؟ دیگر اینکه آیا بشر با عقل خود می تواند حیات اُخروی را درک کند؟ بر فرض که بتواند آن را اثبات کند، آیا می تواند نظام و چارچوب رفتارهایی را که سعادتش را در دنیای دیگر تضمین می کند، بشناسد؟
«درست است که در نهایت، عقل ممکن است خطای خویش را دریابد، ولی با تکیه بر این ملاک، بدون توجه به معارف ماورای عقلی و طبیعی، بشر چقدر باید انتظار بکشد که اختلاف میان عقلا حل شود و به راه حل واحدی برسند تا او از آن پیروی کند؟ اگر به خطاپذیری عقل دقت شود، اتفاق نظر میان عقلا، نه از نظر عقلی، بلکه در عمل، محال خواهد بود».[۱۹۲]
بنابراین، عقل با تمام قدرتی که دارد، پس از قطع ارتباط با حقیقتی که محیط بر آن است، نمی تواند جایگاه مستقل خود را حفظ کند. حواس بشری نیز به تنهایی نمی تواند ابزار شناخت تمامی معارف مورد نیاز بشر باشد، بلکه ابزاری است مادون همان عقلی که پیش از این شأنش در معرفت شناسی بیان شد. حس، هرگز به تنهایی مفید علم به خارج نبوده و تنها در پرتو برخی احکام و قوانین غیرحسی، در دایره داده های خود، مفید شناخت یقینی می شوند و پس زمینه آگاهی های استقرایی یا تجربی بعدی را فراهم می آورند. به عنوان مثال، مبدأ عدم تناقض، قضیه ای است که با تردید در آن، جزم به هیچ ادراک حسی تحقق نمی یابد؛ زیرا با احتمال اجتماع نقیضین هر مشاهده ای که واقع شود، احتمال صدق نقیض همان مشاهده نیز وجود خواهد داشت. در این صورت، امتیازی بین هر یک از ادراکات حسی و نقیض آن باقی نخواهد ماند.[۱۹۳]
اشکال دیگر بر خداشناسی لیبرالی وارد است. برخلاف دیدگاه لیبرالی، در اسلام، خداوند هم شأن الوهی دارد و هم شأن ربوبی؛ یعنی هم آفریننده آسمان ها و زمین و موجودات و هم برنامه ریز است. خدای اسلام در عین خالق بودن، شارع نیز هست. هم آفریدگار است و هم پروردگار و به طور کلی مبدأ، منشأ و غایت هستی است. پس بایدها و نبایدهای زندگی بشری یکسره بر مدار خواست و اراده او معنی می یابد، نه امیال و خواسته های انسانی.
درباره انسان شناسی لیبرالی نیز باید گفت برخلاف دیدگاه فردگرایانه و حیوان انگارانه این مکتب، اسلام، انسان را آفریده برجسته خداوند و خلیفه اللّه می داند که در این دنیا، رسالت ویژه ای دارد و همه رفتارهای او باید بر مدار هدایت و کمال باشد. هرچند یکی از ویژگی های انسان، سودجویی و لذت طلبی است، ولی خیراندیشی و نوع دوستی نیز در او وجود دارد. در بینش دینی، در تعارض میان مصلحت و منفعت فرد و جامعه، با در نظر گرفتن اهم و مهم، گاه حق جمعی بر حق فردی و گاه حق فردی بر حق جمعی مقدم است و روابط افراد جامعه در چارچوب حق و تکلیف دوسویه تبیین می شود.
انسان در معرفت شناسی دینی می تواند ادراک خود را نسبت به عالم محسوس و معقول تا سطح لطیف ترین حقایق عالم ارتقا دهد. انسان، آزاد آفریده شده و با عنصر اختیار، در میان اوج کمال و حضیض نقصان مخیّر است. انسان از دیدگاه دینی، مسئول رفتار و گفتار خویش بوده و با سلوک نظری و عملی می تواند استعدادهای بالقوه خود را به صورت بالفعل درآورد و در مدار تربیت دینی قرار گیرد. تربیت، افزون بر حوزه ذهن و نظر، با عالم واقع نیز پیوندی ناگسستنی دارد.
از آنجا که همه رفتارهای فردی و اجتماعی انسان با آزادی او رابطه دارد، بحث آزادی های مشروع و نامشروع پیش می آید و آزادی به دو دسته تقسیم می شود: دسته ای که تأمین کننده مصالح آدمی است و دسته ای که با مصلحت او ضدیت دارد.
بنابراین، عنصر تربیت زیربنای یک سری سلب آزادی ها و اعطای آزادی ها می شود و آزادی ها با مفاهیمی چون: مشروع و

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:15:00 ب.ظ ]




اگر اختیار مدیران مقید باشد و بنابه دلایل خاصی صلاحیت رد انتقال سهام را داشته باشند در صورت عدم موافقت با انتقال سهام در هر مورد به صورت موردی بررسی می شود که آیا عدم موافقت مطابق اختیارات مقید آنها بوده است.[۵۹]
هرگاه مدیران شرکت نتوانند در مورد موافقت یا عدم موافقت با انتقال سهام اتخاذ تصمیم نمایند مثلاً به دلیل عدم حضور بعضی از اعضاء هیأت مدیره در تصمیم گیری مذکور و نرسیدن به حد نصاب لازم برای تصمیم گیری، اصل بر اینست که انتقال صحیح است و بایستی انتقال به ثبت برسد زیرا این امر نوعی اجرای حق اولیه صاحب سهم محسوب می شود.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

اما اگر سهامداری بدون رعایت شروط لازم برای انتقال مبادرت به انتقال سهام نماید تکلیف چیست؟
در حقوق انگلیس چنین انتقالی را در روابط بین طرفین معامله معتبر و در برابر شرکت و اشخاص ثالث نامعتبر و غیر قابل استناد دانسته اند و شرکت از ثبت چنین انتقالی امتناع می نماید و سهامدار سابق را مالک سهام می شناسد.
در حقوق آمریکا برخلاف این نظریه چون اساسنامه و شروط مندرج درآن نوعی قرارداد بین سهامدار و شرکت تلقی شده است بنابراین در صورت عدم رعایت شروط مندرج در آن توسط سهامدار، منتقل الیه سهام می تواند الزام شرکت به ثبت انتقال و معتبر دانستن انتقال را بخواهد.
در حقوق ایران نیز اصولاً انتقال سهام بدون رعایت شروط محدود کننده مندرج در اساسنامه بین طرفین معتبر می تواند باشد اما از آنجایی که چنین انتقالی در برابر شرکت و اشخاص ثالث معتبر و قابل استناد نیست و بنابراین منتقل الیه در اصل از حقوق ناشی از این انتقال در برابر شرکت برخوردار نخواهد گردید و این حقوق از جمله حق شرکت در رأی گیری ، دریافت منافع سالیانه از شرکت و… جزو مهمترین آثار انتقال سهم است که منتقل الیه از آنها محروم است پس می توان گفت به نوعی تسلیم مورد معامله که همان سهم و حقوق ناشی از آن است برای انتقال دهنده غیر مقدور و ناممکن است چون شرکت آن را نپذیرفته ، بنابراین طبق قواعد و اصول عمومی حقوقی چنین انتقالی فاقد آثار حقوقی برای منتقل الیه و در نتیجه باطل است و این با قواعد حقوقی ایران سازگارتر و مناسب تر به نظر می رسد. در این حالت منتقل الیه می تواند بطلان معامله را بخواهد و در صورت جهل به موضوع حتی مطالبه خسارت هم بنماید.[۶۰]
شرط موافقت مجمع عمومی شرکت با انتقال:
با توجه به مفهوم مخالف ماده ۴۱ل.ا.ق.ت در حقوق ایران می توان در خصوص شرکت های سهامی خاصی انتقال و واگذاری سهام را منوط به موافقت مجمع عمومی شرکت نمود البته نوع مجمع عمومی از لحاظ عادی یا فوق العاده بودن مشخص نشده است امّا در عمل هرگاه اساسنامه شرکتی متضمن چنین شرطی برای انتقال سهام است، موافقت مجمع عمومی فوق العاده مدنظر قرار می گیرد. البته این شرط و ایجاد آن در اساسنامه شرکت ها مشکلات عدیده ای را ایجاد می کند. تشکیل هر باره ی مجمع عمومی برای موافقت یا عدم موافقت با انتقال سهام شرکت وقت و هزینه های زیادی را از شرکت و سهامداران تلف می کند همچنین با توجه به تشریفات لازم برای رسمیت مجامع عمومی از جمله حد نصاب حاضرین و اکثریت لازم برای تصویب موضوع مورد بحث عملاً تصویب انتقال را با مشکلات زیادی مواجه می کند. البته در خصوص شرکت های سهامی خاص با توجه به تعداد کمتر سهامداران این مشکلات کمتر است.
حق تقدم سایر سهامداران در خرید سهام:
یکی دیگر از شروطی که در مورد انتقال و واگذاری سهام ایجاد می شود شروط ایجاد حق تقدم خرید سهام برای دارندگان قبلی سهام(سهامداران سابق) به نسبت سهامشان در شرکت می باشد. البته در این مورد در قوانین ایران صراحت قانونی وجود ندارد ولی عملاً بعضی شرکت ها در اساسنامه شان از این شیوه ایجاد شروط انتقال سهام استقبال نموده اند.
لازم به ذکر است که درج چنین شرطی در اساسنامه شرکت ها به نسبت شروط دیگر که قبلاً گفته شد کمتر با مشکل روبروست و آزادی انتقال را کمتر محدود می کند.
در حقوق انگلیس نیز درج چنین شرطی برای انتقال سهام در اساسنامه شرکت ها قانونی است و در رویه قضایی نیز به روشنی دیده می شود.
مکانیسم اجرای این شرط در رویه قضایی انگلیس پیش بینی شده است. ابتدا سهامدار متقاضی فروش، میزان سهام مورد نظر و همچنین قیمت یشنهادی و نام منتقل الیه را به اطلاع مدیران شرکت می رساند. مدیران شرکت هم این اطلاعات را به اطلاع سایر سهامداران می رسانند اگر سهامداران حاضر به خرید با این شرایط باشند که قضیه مرتفع است ولی اگر سهامداران با قیمت مورد نظر فروشنده حاضر به خرید نباشند، معمولاً در اساسنامه پیش بینی می شود که بوسیله ی مدیران یا بازرسان اجازه تعین قیمت داده می شود که این امر توسط کارشناسان رسمی حسابداری انجام می شود.
اگر هیچیک از سهامداران حاضر به خرید سهام نباشند اساسنامه نمی تواند متضمن این امر باشد که سهام دیگر به شخصی خارج از شرکت قابل انتقال نباشد و فروشنده باید بتواند در این حالت سهام را به شخصی خارج از شرکت انتقال دهد.
همچنین اگر فروشنده بخواهد میزان خاصی از سهام را منتقل نماید نمی توان او را مجبور به فروش بخشی از این میزان به سهامداران قبلی نمود بلکه سهامداران دارای حق تقدم بایستی تمامی سهام مورد نظر را بخرند والا حق تقدم مزبور را از دست می دهند.
البته در حقوق انگلیس غیر از حق تقدم در خصوص انتقال قراردادی سهام این حق تقدم در انتقال قهری هم وجود دارد و قبل از تملک سهام توسط منتقل الیه قهری این حق تقدم متوجّه سهامداران قبلی است و در صورت امتناع سهامداران قبلی از خرید سهام مزبور است که نوبت به تملک توسط منتقل الیه قهری می رسد.
همچنین گاهی شرط حق تقدم خرید سهام مندرج در اساسنامه تبدیل به تکلیفی برای سهامداران سابق و مخصوصاً مدیران برای خرید سهام خواهد شد و سهامداران دارای حق تقدم و علی الخصوص مکلّف به خرید سهام خواهند شد.
در حقوق ایران هرگاه سهامداری بدون موافقت شرکت اقدام به انتقال سهام خود نماید شرکت می تواند از ثبت انتقال خودداری نماید چون سهامدار می بایست حق تقدم سایر سهامداران را رعایت می کرد.
در چنین شرایطی با عدم ثبت انتقال به نوعی تسلیم سهام برای سهامدار غیر مقدور به نظر می رسد و اعتقاد به بطلان چنین انتقالی با مقررات حقوق ایران سازگارتر به نظر می رسد.
ج) محدوده و قلمرو شروط محدود کننده انتقال سهام
اصل آزادی اراده و خصوصاً در مورد سهامداران می تواند باعث اعتقاد به این امر شود که سهامداران بتوانند شروط مختلفی را در اساسنامه درج نمایند و اساسنامه را به هر شیوه که بخواهند تنظیم نمایند. امّا این آزادی اراده بی حد و حصر نیست و مثلاً در حقوق ایران اخلاق حسنه و نظم عمومی و قواعد آمره دیگر حدود این آزادی را مشخص می نماید و هر نوع شرط مندرج در اساسنامه که لطمه ای به این قواعد آمره وارد سازد محکوم به بطلان است.
قواعد آمره قانونی، مقرراتی است که طرفین معاملات یا هر شخص دیگری مثلاً سهامداران شرکت ها نمی توانند برخلاف آنها توافق نماید یا سهامداران اساسنامه را برخلاف آن تنظیم نمایند. فرضاً یکی از قواعد آمره در خصوص سهام، قابلیت انتقال آنست و هیچ شرطی در اساسنامه نمی تواند انتقال و قابلیت انتقال سهام را بطور مطلق منع کند. البته قواعد امری از درون قوانین و مقررات موجود قابل استخراج است. قاعده امری قابلیت نقل و انتقال سهام از ماده ۲۴ ل.ا.ق.ت قابل استنباط است که قابلیت انتقال سهام را از اوصاف ذاتی سهم می داند و منع انتقال سهم مخالف قاعده امری و سلب حقوق مدنی شناخته می شود.
در حقوق انگلیس و فرانسه هم قابلیت انتقال سهم از اوصاف ذاتی سهم است و هر نوع منع انتقال سهام توسط اساسنامه مخالفت با قواعد امری شناخته شده و غیر معتبر دانسته می شود.[۶۱]
بدیهی در صورت درج چنین شرطی در اساسنامه هر ذینفعی و از جمله سهامداران می توانند ابطال آنرا از دادگاه بخواهد.
همچنین یکی دیگر از قواعد آمره در خصوص سهام بی نام است ک نقل و انتقال آن با قبض و اقباض است و نیازمند هیچ تشریفات دیگری نیست این قاعده از مواد ۳۹ ل.ا.ق.ت و ۳۲۰ق.ت قابل استنباط است و هر نوع توافق و قراردادی مخصوصاً در اساسنامه برای مشروط نمودن این حق و قاعده غیر معتبر است زیرا مخالف با اوصاف ذاتی سهام بی نام شمرده خواهد شد و این نوع مخالفت مواجه با بطلان و عدم اعتبار خواهد شد.
در حقوق انگلیس و فرانسه هم ماهیت سهام بی نام اینست که با قبض و اقباض قابل انتقال است و شروط محدود کننده این خصوصیت غیر معتبر و باطل شناخته شده است.
همچنین غیر از آنچه در خصوص لزوم عدم مغایرت شروط محدود کننده در اساسنامه با قواعد آمره قاعده دیگری نیز وجود دارد و آن اینست که شروط محدود کننده را بطور مضیق تفسیر کرد و جز در موارد مصرح و مشخص قلمرو آن را به موارد مشکوک ومشتبه توسعه نداد یعنی هرگاه شمول شرط محدود کننده برمورد خاصی از انتقال مورد شک باشد اصل بر این قرار گیرد که این شرط محدود کننده شامل آن مورد خاص نباشد.[۶۲]
مبنای این قاعده اینست که آزادی انتقال سهام از حقوق اساسی سهامداران است و بایستی حتی الامکان محافظت شود و با شروط مشکوک و نا مشخص محدود نگردد و فقط در موارد مصرح قابلیت تحدید برای آن وجود داشته باشد. البته این قاعده نباید به موارد مصرح تعمیم داده شود و از آن سوء استفاده گردد و حتی موارد مصرح تحدید را هم شامل آن نمود.
در حقوق ایران هم علیرغم تصریح، از مواد ۳۰ق.م و ماده ۲۴ل.ا.ق.ت می توان این قاعده را استنباط نمود و قاعده اصلی یعنی آزادی سهامدار در انتقال سهام خود نیز مؤید همین قاعده است.
یکی دیگر از قواعد امری قابلیت انتقال قهری سهام است و شرط محدود کننده ای نباید بتواند مانع از این انتقال شود زیر درج شروط مخالف این انتقال مخالف نظم عمومی و قانون است و توافق سهامداران برخلاف آن نامعتبر است چون انتقال قهری ریشه در قواعد مربوط به ارث دارد که در زمره قواعد امری است و نمی توان با توافق و یا بر اساس اساسنامه مخالف قواعد مربوط به ارث قاعده ای وضع نمود.
قواعد امری دیگری نیز وجود دارد که بایستی از میان قوانین موجود استنباط نمود و نمی توان شروط محدود کننده را بر خلاف آنها وضع نمود.
مبحث سوم: تاثیر سیاستهای دولت و شرایط بازار برقراردادهای انتقال و واگذاری سهام
دولتها معمولاً سیاستهای خاص اقتصادی را با توجه به اوضاع و احوال داخلی و بین المللی در پیش می گیرند تا با بهره گرفتن از اجرای این سیاستها اهداف مورد نظر خود را تعقیب نمایند که در ایران نیز با توجه به ظرفیتهای حقوقی و قانونی موجود دولت در پی اجرای این سیاستهای اقتصادی است که معمولاً بر بازار سرمایه و بورس تاثیر گذار است که به بررسی مهمترین این سیاستها خواهیم پرداخت.همچنین شرایط پیش بینی نشده اقتصادی نیز بر انتقال و واگذاری سهام تاثیر گذار است که تاحد امکان بررسی می شود.
گفتار اول: تأثیر خصوصی سازی و سیاستهای کلی اصل ۴۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی بر انتقال سهام
اقتصاد ایران بعد از انقلاب در ابتدا عموماً در جهت دولتی شدن گام برداشته است. بعد از انقلاب در جهت باز گرداندن مالکیت صنایع و شرکتها به دولت اقداماتی مثل مصادره ،ملی کردن و تملک و … انجام گرفت. دولت بر بخش اعظم فعالیتهای اقتصادی تسلط یافت. این فعالیتهای اقتصادی شامل شرکتهای سهامی نیز می گردید در این شرایط دولت به سهامدار عمده این شرکتها تبدیل شد. اقتصاد دولتی دارای هزینه ها و معایب چندی در بیشتر بخشها بوده است. دولتهای بعد از انقلاب همواره کوشیده اند به سمت خصوصی سازی شرکتهای دولتی گام بردارند و از این طریق هم از بار مشکلات ناشی از اقتصاد دولتی بکاهند و هم پیشگام در انجام خصوصی سازی شمرده شوند و هم از این طریق منابع مالی را به خزانه دولت تزریق نمایند. اما در این راه مشکلات چندی سر راه وجود داشته که مقاومت طبیعی در برابر خصوصی سازی یکی از این مشکلات و همچنین مشکلات قانونی یکی دیگر از مشکلات است. در این راه قوانینی تصویب شده است که یکی از مهمترین آنها قانون اجرای سیاستهای کلی اصل ۴۴ قانون اساسی می باشد.
در این قانون اجرای شیوه خصوصی سازی و سازوکارهای آن و نحوه واگذاری سهام شرکتهای دولتی به بخش خصوصی بیان شده است . در این قانون ۳ شیوه برای خصوصی سازی شرکتها و واگذاری سهام شرکتهای دولتی به بخش خصوصی اعلام شده است. یکی: از طریق واگذاری سهام شرکتهای دولتی از طریق فروش سهام در بورس داخلی و خارجی،دوم : فروش بنگاه یا سهام بلوکی از طریق مزایده عمومی در بازارهای داخلی و خارجی و سوم : فروش بنگاه یا سهام بلوکی از طریق مذاکره .
برای واگذاری سهام شرکتهای دولتی از طریق بورس طبق رویه عملی انجان شده تاکنون معمولاً در صد کمی از کل سهام شرکت دولتی برای کشف قیمت در بورس عرضه میشود.
البته مسائلی در خصوص این شیوه واگذاری و کشف قیمت قابل ذکر است:
طبق قانون محاسبات عمومی مصوب ۱۳۴۹ و۱۳۶۶ برای فروش اموال دولتی از روش مزایده استفاده می شود و برای انجام این مزایده باید از طریق انتشار آگهی عمومی، انجام مزایده عمومی به اطلاع عموم برسد(ماده ۸۲ قانون محاسبات عمومی کشور)
همچنین با واگذاری بخشی از سهام شرکت ها به بخش خصوصی بخش عمده باقیمانده سهام (سهام کنترلی) همچنان در مالکیت دولت می ماند و این شرکتها همچنان در کنترل دولت می مانند و بدین دلیل هر چند برای مدتی نه چندان طولانی خریداران حرفه ای سهام (داخلی یا خارجی) رغبت زیادی برای خرید بخش کوچکی از سهام شرکت دولتی از خود نشان نمی دهند و همین امر باعث کاهش قیمت این سهام می شود.
از طرفی مفهوم واقعی خصوصی سازی اینست که مدیریت دولت بر شرکتها بطور کامل پایان یابد و دولت خود را از مسئولیتهای سنگین تصدی گری برهاند. با واگذاری بخشی از سهام شرکتهای دولتی چون خریداران این سهام اکثراً پراکنده اند و به اصطلاح سهام کنترلی را در اختیار ندارند دولت می تواند حتی با داشتن مالکیت ۲۰ درصد از سهام این شرکتها کنترل و مدیریت خود را بر شرکتها ادامه دهد و این امر شاید باعث نوعی دیگر از عدم رغبت بخش خصوصی به سهیم شدن در مالکیت این نوع شرکتها گردد.
بعضی از شرکتهایی که جهت خصوصی سازی واگذار می شوند ممکن است زیان ده باشند. عموماً هر کس که اقدام به خرید سهام شرکتی می کند در انتظار سود است نه زیان بنابراین برای اینکه شرکتی در بورس عرضه شود بایستی کنترلی بر سوده یا زیان ده بودن آن وجود داشته باشد. برای این امر در ماده ۵ قانون تأسیس بورس اوراق بهادار ۱۳۴۵ هیأت پذیرش اوراق بهادار را پیش بینی نموده است که این هیأت در هنگام ورود شرکتها به بورس بر زیان ده یا سوده بودن آن نظارت دارند و همچنین در خصوص خروج شرکتهایی که قبلاً سوده بوده ولی بعد از ورود به بورس زیان ده شده اند تصمیم گیری می نماید و لازم است این مکانیسم نظارتی در خصوص شرکتهای دولتی هم که می خواهند در بورس عرضه شوند اعمال شود که در صورت عدم اعمال یا اعمال ناکامل باعث عدم رغبت جامعه به خرید سهام شرکتهای دولتی گردد.
از مسائل فوق گذشته، بر اساس ماده ۲۰ قانون مذکور، این شیوه واگذاری نسبت به ۲ شیوه دیگر واگذاری ارجحیت داده شده است.
برای واگذاری سهام شرکتهای دولتی اقداماتی چند در ابتدا انجام می شود.
ابتدا دستگاه های دولتی بر اساس تکلیف مقرر در ماده ۱۷ قانون مذکور فهرست کلیه بنگاههای دولتی مشمول گروه های ۱ و۲ ماده ۲ این قانون را بر اساس پارامترهایی طبقه بندی نموده و فهرست پیشنهادی خود را برای واگذاری به وزارت امور اقتصادی و دارایی ارائه می نمایند.
هیأت واگذاری در خصوص تصویب لیست مذکور و شرکتهای مشمول واگذاری تصمیم گیری می نماید.لازم به ذکر است که براساس بند۲۴ قانون بازار اوراق بهادار جمهوری اسلامی ایران مصوب۱/۹/۱۳۸۴، شورای عالی بورس، اوراق بهادار قابل معامله در بورس را تعیین می کند که ظاهراً می بایست این قاعده مشمول سهام شرکتهای دولتی نیز باشد ولی به نظر می رسد با توجه به قانون برنامه چهارم توسعه و اجرای سیاستهای کلی اصل ۴۴ این مکانیسم فراموش شده باشد.هرچند در تبصره ۱ماده۲۰ قانون برنامه چهارم توسعه، رعایت مقررات قانون بازار اوراق بهادار۱۳۸۴ در خصوص صدور مجوز عرضه سهام در بورسهای خارجی الزامی دانسته شده است.
پس از تصویب لیست شرکتهای مشمول واگذاری توسط هیأت عالی واگذاری، اقدامات دیگری نیز انجام می شود که از آن جمله:
بازسازی ساختاری شرکتها(تغییرات اساسنامه جهت تبدیل شرکت به شرکت سهامی)، تجزیه بنگاهها در صورت لزوم، ادغام بنگاهها با تصویب صاحبان سهام در مجمع عمومی فوق العاده، تحصیل (سهام چند شرکت قابل واگذاری بدون محو شخصیت حقوقی هر کدام به یک شرکت قابل واگذاری دیگر منتقل می شود)انجام می شود. از جمله تبصره بند «ی» ماده ۷ قانون برنامه چهارم توسعه، هیأت دولت را موظف ساخته اساسنامه بانکها و شرکتهای دولتی را مطابق با قانون اصلاح موادی از قانون تجارت مصوب ۱۳۴۷ اصلاح نماید. پس از انجام مقدمات فوق الذکر ،کلیه حقوق مرتبط با اعمال مالکیت بنگاهها به وزارت امور اقتصادی و دارایی منتقل می شود یعنی از این پس وزارت امور اقتصادی و دارایی به نمایندگی از طرف دولت و بعنوان واسطه امر واگذاری مالک شرکتهای دولتی خواهد بود تا امر واگذاری انجام شود. بر اساس بند ج ماده ۷ قانون برنامه چهارم توسعه شرکتها مشمول واگذاری صرفاً، طی مدت تعیین شده برای واگذاری، در چارچوب قانون تجارت اداره می شوند سازمان خصوصی سازی هم مکلف است برای بازاریابی شرکتهای مشمول واگذاری اقدامات لازم را انجام دهد و فرایند واگذاری را پس از طی مراحل مذکور در این قانون با زمان بندی ۲ ماهه به انجام رساند. همچنین در مورد واگذاری شرکتهای مادر تخصصی به بخش خصوصی، وکالتنامه ای از طرف شرکت مادر تخصصی به سازمان خصوصی سازی برای امر واگذاری اعطا می شود یعنی سازمان خصوصی سازی وکیل شرکت مادر تخصصی برای واگذاری این شرکتها به بخش خصوصی خواهد بود و قراردادهای انتقال و واگداری سهام این شرکتها را به وکالت از طرف مالک به طرفیت منتقل الیه ،امضا خواهد نمود.
بر اساس ماده ۲۱ قانون مذکور، سازمان خصوصی سازی نسبت به پیشنهاد قیمت گذاری، زمان بندی مناسب واگذاری بنگاهها، روش انتخاب مشتریان استراتژیک و متقاضی خرید سهام کنترلی و مدیریتی و زمان مناسب عرضه سهام به هیأت واگذاری اقدام می نماید و هیأت مذکور نسبت به تصویب آنها اقدام خواهد کرد. البته در اینخصوص مقررات قانون بازار اوراق بهادار جمهوری اسلامی ایران مصوب ۱۳۸۴ مد نظر خواهد بود یعنی قوانین و مقررات بازار اوراق بهادار و ازجمله مقررات مربوط به شرایط شرکتها برای قابلیت عرضه سهام آنها در بورس بایستی رعایت شود.
لازم به ذکر است که بر اساس مواد ۳ و۴ تصویبنامه قانون برنامه سوم توسعه مورد تنفیذ در قانون برنامه چهارم توسعه، قیمتهای پایه واگذاری سهام شرکتها توسط سازمان خصوصی طبق مکانیسم های مندرج دراین دو ماده پس از تصویب هیأت عالی واگذاری ملاک عمل قرار خواهد گرفت که یکی از روشها همان کشف قیمت از طریق عرضه قسمتی از سهام شرکت در بورس بود که قبلاً مفصلاً ذکر شد.
همچنین شیوه و مکانیزم تعیین قیمت سهام مورد واگذاری در قالب سهام عدالت بر اساس تصویبنامه مذکور متفاوت از شیوه فوق الذکر است.
پس سازمان خصوصی مرجع تعیین قیمت سهام شرکتهای دولتی مشمول واگذاری است که پس از تصویب هیأت عالی واگذاری قابل اعمال می باشد. البته طبق تصویبنامه فوق الذکر در صورتی که پس از درج آگهی و عرضه سهام ، سهام عرضه شده به فروش نرود سازمان خصوصی سازی می تواند حداکثر ۵% از قیمت پایه قبلی عرضه را تقلیل نماید. کاهش بیش از ۵% مذکور نیز با پیشنهاد سازمان خصوصی سازی و تصویب هیأت عالی واگذاری مقدور است. این مسأله در خصوص سهام بلوکی که از طریق بورس عرضه می شود همچنین عرضه سهام از طریق مزایده اعمال می گردد.
از کل مجموع سهام شرکتهای مشمول واگذاری حداکثر ۱۰% سهام مذکور قابل واگذاری بصورت اقساط به مدیران و کارکنان همان بنگاه(حداکثر ۵%) و سایر مدیران با تجربه و متخصص و کارآمد (حداکثر ۵%) مجاز است که این واگذاری طبق بند ج ماده ۲۰ قانون مذکور و تبصره ۳ همین ماده به روش مذاکره انجام می شود و به نوعی حق تقدم خرید سهام برای این اشخاص خاص و با شرایط ویژه می باشد که این اشخاص می توانند از این حق استفاده کنند یا از آن اعراض کنند. لازم به ذکر است که چون این مزایا به موجب قانون برای این اشخاص ایجاد شده است بنابراین بقیه سهامداران نباید بتوانند به هیچ نحو ممکن و از جمله با تغییر مفاد اساسنامه اقدام به حذف این حقوق مکتسب که به موجب قانون ایجاد شده است، شوند که این قاعده شامل کلیه ی مزایای قانونی دیگر برای سایر اشخاص نیز می گردد.
همچنین بر اساس ماده ۹ قانون برنامه چهارم توسه حداکثر ۱۵% از سهام قابل واگذاری بصورت سهام ترجیحی قابل واگذاری به کارکنان وکارگران شرکت مذکور است. همچنین بر اساس ماده ۳۴ قانون برنامه چهارم توسعه و اجرای سیاستهای کلی اصل ۴۴ دولت مجاز است تا ۴۰% مجموع ارزش بنگاههای مشمول واگذاری موضوع گروه ۲ ماده ۲۰ قانون مذکور را با شرایط ویژه (تخفیف ۵۰% قیمت و تقسیط ۱۰ ساله) به اشخاص خاص واگذار نماید که این امر در قالب سهام عدالت انجام می گیرد.
البته آنچه تحت عنوان سهام عدالت واگذار می شود سهام یک شرکت خاص نیست بلکه ترکیبی از سهام شرکتهای مختلف است که واگذار می گردد و اصولاً تصور سهامی که مربوط به دو یاچند شرکت است برخلاف اصول قانون تجارت و شرکتهای سهامی است و معلوم نیست که دارندگان چنین سهامی حقوق مادی و غیر مادی ناشی از مالکیت سهام از جمله شرکت در مجامع عمومی و حق رأی را به چه طریقی و در کدام شرکت اعمال می نمایند. تاکنون در مقررات و قوانین ایران واگذاری سهم مشاعی از سهام چندین شرکت سابقه نداشته است و این از موارد جدید در قانون برنامه چهارم توسعه و اجرای سیاستهای کلی اصل۴۴قانون اساسی می باشد(البته این سهام تا بازپرداخت تمامی اقساط در وثیقه دولت است و انتقال این سهام تنها در داخل تعاونی های استانی عدالت مقدور است). نوع سهام هم با نام است.
همچنین تشخیص افراد مشمول واگذاری سهام عدالت هم با ابهام قانونی مواجه است و منظور از مصادیق «دو دهک پایین درآمدی» و «چهار دهک بعدی» مشخصاً معلوم نیست و تعیین طرف قرارداد واگذاری سهام عدالت را به دولت سپرده است و دولت با معیارهای مورد نظر خود مصادیق این اشخاص طرف قرارداد را معین می نماید.
البته سهام این دسته از افراد مستقیماً بین آنها از طریق شرکت های سرمایه گذاری استانی و تعاونی های شهرستانی عضو این شرکتهای سهامی سرمایه گذاری ،تقسیم می شود که این نقل و انتقال از پرداخت مالیات مربوطه معاف است و این واگذاری با بهره گرفتن از روش مذاکره که در بند ج ماده ۲۰ قانون مذکور پیش بینی شده است انجام می شود و اینگونه سهام فعلاً قابلیت عرضه و انتقال در بورس و حتی خارج بورس به افراد غیر عضو در تعاونی های استانی را ندارد و به نظر میرسد با فرض واگذاری این نوع سهام برخلاف مقررات مذکور،انتقال در برابر شرکتهای تعاونی استانی غیر قابل قبول است و با این شرایط به نوعی تسلیم مورد معامله غیر مقدور خواهد گردید و آثار بطلان بر این انتقال بار می شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:15:00 ب.ظ ]




http://www.miu.ac.ir/index.aspx?siteid=23&pageid=19125&newsview=26174

  • . ر.ک. به: کامل، محمد عبدالواحد (۲۰۱۱)، الموازنه بین المصالح و المفاسد و أثرها فی الشأن المصریّ العام بعد الثوره، القاهره: نشر الیسر، صص ۱۵۸- ۹۷؛ و نیز: شهابی، مهدی (۱۳۹۰)، فرایند «اجتماعی شدن حقوق» و تأثیر آن بر نظام حقوقی، فصلنامه حقوق (مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران)، دوره ۴۱، شماره ۱. ↑
  • . مطهری، مرتضی (۱۳۷۷)، اسلام و مقتضیات زمان، قم: انتشارات صدرا، ص ۲۰۵. ↑
  • . سروش، عبدالکریم (۱۳۷۳)، قبض و بسط تئوریک شریعت، تهران: انتشارات مؤسسه فرهنگی صراط. ↑
  • . علیزاده، عبدالرضا (۱۳۸۴)، زمینه ­های پذیرش رویکردی جامعه­شناختی در حقوق اسلامی، (فصلنامه حقوق) مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، شماره ۶۸، ص ۱۵۱. ↑
  • . صدر، محمد باقر (۱۹۹۱)، اقتصادنا، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، ص ۶۸۱. ↑
  • . داوید، رنه(۱۳۶۴)، نظام­های بزرگ حقوقی معاصر،ترجمه:سیدحسین صفایی، محمدآشوری وعزت­الله عراقی، تهران: نشر مرکز نشر دانشگاهی، ص ۳۸۸. ↑
  • . عمید زنجانی، عباسعلی (۱۳۷۳)، مقدمه­ای بر مطالعه تطبیقی منابع و مبانی نظام حقوقی اسلام و سیستم حقوقی روم، فصلنامه حقوق (مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران)، شماره ۳۱، ص ۵۹. ↑
  • . جوادی آملی، عبدالله (۱۳۷۵)، فلسفه حقوق بشر، چاپ دوم، قم: نشر اسراء، ص ۸۵. ↑
  • . شکاری، روشنعلی و زهره افشاری قوچانی (۱۳۹۱)، اثبات حکم شرع با حکم عقل و بررسی مصادیق آن، فصلنامه حقوق (مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران)، دوره ۴۲، شماره ۲، ص ۱۷۲. ↑
  • . قریشی، فردین (۱۳۹۰)، بازسازی اندیشه دینی در‌ایران، چاپ دوم، تهران: نشر قصیده­سرا، ص ۸۹. ↑
  • . الشرتونی، السعید الخوری (۱۳۶۲)، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوراء، تهران: دار الأسره الطباعه و النشر، ج ۳، ص ۲۷۲. ↑
  • . غزّالی، ابو حامد محمد (۱۳۶۱)، المستصفی فی علم الأصول، بیروت: دار الفکر، ص ۲۸۶. ↑
  • . «ذلکم خیر لکم إن کنتم تعلمون» (جمعه/ ۹) یعنی رها کردن تجارت بیع هنگام نماز، مصلحت است؛ هرچند موجب فوت منفعت مادیِ آنی می­گردد. ↑
  • . محدث، سید جلال (۱۳۸۵)، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، فی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر. ↑
  • . دهقان چاچکامی، حمید (۱۳۹۰)، جایگاه مصلحت در قانون­گذاری کیفری‌ایران، قم: بوستان کتاب، ص ۳۱۵. ↑
  • . Fromm, Erich (1955). The Sane Society, New York: Holt McDougal, P. 72. ↑
  • . سلیمانی، فاطمه (۱۳۸۹)، نسبت مصلحت و امنیت در فقه سیاسی شیعه، مطالعات راهبردی، سال ۱۳، شماره ۴، ص ۹۴. ↑
  • . خمینی، سید روح الله (۱۳۶۸)، صحیفه نور، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. جلد ۱۷، ص ۱۰۶. ↑
  • . مزینانی، محمد صادق (۱۳۶۴)، مصلحت نظام از دیدگاه امام خمینی، حوزه، شماره ۸۵ و ۸۶، ص ۱۶۰. ↑
  • . عرفی شدن به معنای مثبت و یعنی توجه به عرف در چارچوب مجازشده از ناحیه شارع، نه به معنای منفی و سکولاریزاسیونِ فقه. ↑
  • . سماواتی پیروز، امیر و محمود عباسی (۱۳۸۸)، تحقق مصلحت؛ از مبانی فقهی تا بایسته­های کیفری، حقوق و مصلحت، شماره ۳، ص ۵۱. ↑
  • . ر.ک. به: راسخ، محمد و مهناز بیات کمیتکی (۱۳۹۰)، مفهوم مصلحت عمومی، تحقیقات حقوقی، شماره ۵۶. ↑
  • . خوئینی، غفور و همایون رضآیینژاد (۱۳۹۰)، مصلحت و مسائل نوظهور حقوق، پژوهش­نامه حقوق اسلامی، سال دوازدهم، شماره ۱، ص ۵. ↑
  • . ر.ک. به: رحیم­پور ازغدی، حسن (۱۳۷۷)، عرف و مصلحت در ترازوی حکومت اسلامی، کتاب نقد، شماره ۱. ↑
  • . سلیمانی، فاطمه (۱۳۸۹)، نسبت مصلحت و امنیت در فقه سیاسی شیعه، مطالعات راهبردی، سال ۱۳، شماره ۴، ص ۸۹. ↑
  • . راسخ، محمد و مهناز بیات کمیتکی (۱۳۹۰)، مفهوم مصلحت عمومی، تحقیقات حقوقی، شماره ۵۶، ص ۹۶. ↑
  • . لنکستر، لین. و (۱۳۸۰)، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه علی رامین، ج ۳، تهران: انتشارات امیرکبیر، ص ۱۲۴. ↑
  • . راسخ و بیات کمیتکی، پیشین، ص ۱۰۴. ↑
  • . راسخ، محمد (۱۳۸۷)، آزادی چون ارزش، در: حق و مصلحت: مقالاتی در فلسفه حقوق، فلسفه حق و فلسفه ارزش، چاپ سوم، تهران: انتشارات طرح نو، ص ۲۹۲. ↑
  • . برای نمونه، بنگرید به: رالز، جان (۱۳۸۷)، نظریه عدالت، ترجمه سید محمد کمال سروریان و مرتضی بحرانی، تهران: نشر پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی؛ و نیز: حسینی بهشتی، علیرضا (۱۳۷۹)، مبانی معرفت­شناختی نظریه عدالت اجتماعی، تهران: انتشارات مؤسسه تحقیقات علوم انسانی و نشر بقعه. و نیز:

    (( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

    Rawls, J. (1999). A Theory of Justice, Revised ed., Cambridge: Harvard University Press. ↑

  • . توکلی، اسدالله (۱۳۸۴)، مصلحت در فقه شیعه و سنی، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص ۹۲ به بعد؛ و نیز: کلانتری، علی اکبر (۱۳۷۸)، حکم ثانوی در تشریع اسلامی، قم: انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم. ↑
  • . کورنو، جیردار (۱۹۹۸)، المعجم المصطلاحات القانونیه، ترجمه منصور القاضی، بیروت: المؤسسه الجامعیه للدراسات، ج ۱، ص ۲۹۳. ↑
  • . جعفری لنگرودی، محمدجعفر (۱۳۷۷)، ترمینولوژی حقوق، تهران: انتشارات گنج دانش، ص ۷۱۷. ↑
  • . مدکور، محمد سلام (۱۹۶۴ م)، مدخل الفقه الاسلامی، القاهره: نشر المکتبه القومیه للنشر و الطباعه، ص ۹۳. ↑
  • . راسخ، محمد (۱۳۸۷)، حق و مصلحت؛ مقالاتی در فلسفه حقوق، فلسفه حق و فلسفه ارزش، چاپ سوم، تهران: طرح نو، ص ۱۱۴. ↑
  • . سماواتی پیروز، امیر و محمود عباسی (۱۳۸۸)، تحقق مصلحت؛ از مبانی فقهی تا بایسته­های کیفری، حقوق و مصلحت، شماره ۳، ص ۵۸؛ و نیز: علوانی، طه جابر (۱۴۲۱ق)، مقاصد الشریعه، بیروت: دار الهادی. ↑
  • . العبیدی، حمادی (۱۹۹۲)، الشاطبی و مقاصد الشریعه، القاهره: دار قتیبه؛ و نیز: الخادمی، نورالدین بن مختار (۱۹۹۸)، الإجتهاد المقاصدی؛ حجیته، ضوابطه و مجالاته، قطر: وزاره الأوقاف و الشؤون الإسلامیه. ↑
  • . بنگرید به: لوح فشرده مشروح مذاکرات مجلس در بازنگری قانون اساسی، صص ۱۵۵۶، ۱۵۱۴، ۱۵۳۲ و ۱۵۵۷. ↑
  • . مرعشی نجفی، محمدحسن (۱۳۷۳)، دیدگاه های نو در حقوق کیفری اسلام، تهران: نشر میزان، ص ۴۷. ↑
  • . علیدوست، ابوالقاسم (۱۳۸۴)، فقه و مقاصد شریعت، فقه اهل بیت، شماره ۴۱، ص ۱۴۷. ↑
  • . به نقل از: کدخدایی، عباسعلی و محمد جواهری طهرانی (۱۳۹۰)، قانون، مشروعیت، کارآمدی، فصلنامه حقوق (مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران)، دوره ۴۱، شماره ۴، ص ۳۰۳. ↑
  • . خوانساری، سید احمد (۱۳۶۵)، جامع المدارک، تحقیق علی اکبر غفاری، ج ۳، چاپ دوم، تهران: مکتبه الصدوق، ص ۲۱. ↑
  • . راسخ، محمد (۱۳۸۷)، حق و مصلحت (مقالاتی در فلسفه حقوق، فلسفه حق و فلسفه ارزش)، تهران: انتشارات طرح نو، ص ۲۶۷. ↑
  • . کاتوزیان، ناصر (۱۳۸۵)، فلسفه حقوق، تهران: شرکت سهامی انتشار، ش ۷۱؛ و نیز: آلتمن، اندرو (۱۳۸۶)، درآمدی بر فلسفه حقوق، ترجمه بهروز جندقی، قم: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص ۲۶۵. ↑
  • . ر.ک. به: نهج البلاغه، خطبه ۲۱۲. ↑
  • . ابن جُزَی الکلبی الغرناطی المالکی، أبی القاسم محمد بن احمد (۲۰۰۹)، القوانین الفقهیه فی تلخیص مذهب المالکیه و التنبیه علی مذهب الشافعیه و الحنفیه و الحنبلیه، تحقیق: محمد بن سیدی محمد مولای، الکویت: مطبعه وزاره الاوقاف، صص ۵۴۵- ۵۱۵؛ و نیز: محمصانی، صبحی (۱۹۴۶)، فلسفه التشریع فی الاسلام، بیروت: مکتبه الکشاف، ص ۱۷۴. ↑
  • . حسان، حسین حامد (۱۹۹۳)، فقه المصلحه و تطبیقاته المعاصره، جده: المعهد الإسلامی للبحوث و التدریب، ص ۱۲. ↑
  • . کدخدایی، عباسعلی و محمد جواهری طهرانی (۱۳۹۰)، قانون، مشروعیت، کارآمدی، فصلنامه حقوق (مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران)، دوره ۴۱، شماره ۴، ص ۲۹۷. ↑
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:15:00 ب.ظ ]




در نهایت زندگی اشعث بعد از یک عمر زندگی منافقانه در شب اول ذى‏القعده سال ۴۰ هجری قمری تمام شد. امام صادق (علیه السلام) مى‏فرماید: «اشعث بن قیس در قتل امیرالمؤمنین(‏علیه السلام) شریک بود، و دخترش جعده امام مجتبى‏ (علیه السلام) را مسموم کرد، و محمد پسرش در قتل امام حسین (علیه السلام) شرکت داشت.[۲۱۵]
۴.۴.۲. عبدالله بن کَوّاءِیشکری :
نام او عبدالله بن عمرو از قبیلۀ بنی یشکر است، او کسی است که همراه اشعث حکمیت را به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) تحمیل کرد و بعد از حکمیت هم به خوارج پیوست و به خاطر زهد و علم و فضلی که نسبت به دیگران داشت، امام جماعت آنها شد و ظاهراً رهبر فکری و معنوی آنها تا قبل از جنگ نهروان بود.
هنگامیکه حضرت برای متقاعد کردن خوارج به حروراء رفت عبدالله بن کَوّاءِیشکری با صد نفر از یارانش به مقابل امام علی (علیه السّلام) آمد. حضرت (علیه السّلام) به وی فرمود: ای پسر کواء سخن بسیار است یکی از یارانت را نزد من بفرست تا با او سخن گویم. ابن‏کواء گفت: آیا از شمشیر تو در امانم؟ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: آری. در آن هنگام ابوکواء با ده نفر از یارانش جدا شد و نزدیک حضرت رسید. امیر المومنین (علیه السّلام) شروع به سخن کرد و از روزی که قرآنها را سر نیزه کردند و اینکه چگونه حکمیت را تحمیل کردند سخن گفت؛ سپس فرمود: ای پسر کواء آن روز که قرآنها را بلند کردند به شما نگفتم اهل شام می‏خواهند شما را فریب دهند و نگفتم بگذارید جنگ را ادامه دهم ولی شما نپذیرفتید و گفتید آنها ما را به کتاب خدا فرا می‏خوانند باید جواب مثبت دهی وگرنه با تو می‏جنگیم و تو را تحویل می‎دهیم. سپس ابوموسی را به من تحمیل کردید. من با اکراه پذیرفتم؛ بعد من شرط کردم که حکمین باید به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) حکم کنند در غیر اینصورت حکم آنها برای من الزام آور نیست. ابن کواء گفت: عیناً همین بوده است اما چرا به جنگ آنها بر نگشتی در حالیکه آنها به حق حکم نکردند. حضرت (علیه السّلام) فرمود: ای پسر کواء به یارانم نگاه کن. آیا غیر از این راهی داشتم؟ با این گفتگو ابن کواء به ظاهر از رأی خوارج بازگشت و به اتفاق حضرت به کوفه آمد، اما برغم بازگشت به کوفه و نیز شرکت نکردن در جنگ نهروان بر عقیده خوارج باقی ماند و با اظهارات و سوالات و بحثهای نابجا حضرت (علیه السّلام) را در مواقع مختلف آزار می‏داد. روزی ابن کواء در وضو گرفتن، آب زیادی مصرف کرد. حضرت فرمود: ابن کواء در ریختن آب اسراف کردی. ابن کواء گفت: آیا از آنچه تو از خون مسلمانان ریختی بیشتر است؟[۲۱۶]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

هرچند ابن کواء از پیوستن رسمی و علنی به خوارج پرهیز کرد امّا مانند اشعث با سر دادن شعار «لا حُکم الا الله» در جنگ صفین بانی تفکر خوارج بود و سپاه را علیه حضرت شوراند و بعد از آن با جدایی ظاهری از خوارج، توانست نفاق خود را نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) پنهان کند و در فرصت‏های مناسب موجبات آزار ایشان را فراهم کند.
۴.۴.۳. شبث بن ربعی ریاحی:
شبث در میان چهره‏های صدر اسلام در فرصت طلبی و تلّون عقیده سیاسی و اعتقادی شخصی بی‏نظیر است. در جاهلیت از چهره‏های سرشناس بوده‏است. بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مرتد و اذان گوی «سجاح» شد[۲۱۷]. سپس دوباره اسلام آورد و در ایام محاصرۀ خانه عثمان به وی کمک کرد[۲۱۸]. سپس از اصحاب امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) شد، اما بعد از پیدایش خوارج به آنها پیوست. نقش رهبری فکری خوارج را بر عهده داشت. ولی بعد از جدا شدن ظاهری ابن کواء از خوارج ظاهراً شبث هم از خوارج جدا شد. ولی همچنان تلّون عقیده و عمل وی باقی ماند. در زمان امام حسن(علیه السّلام)، جزء یاران امام بود، ولی معاویه برای تطمیع وی دویست هزار دینار پیشنهاد کرد.[۲۱۹]
شبث در زمان امام حسین (علیه السّلام) از کسانی بود که به حضرت نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد. در آخرین نامه مردم کوفه به امام حسین مهر و امضاء شبث ثبت شده است اما با ورود ابن زیاد به کوفه و اعلام حکومت نظامی، به یاران خاص ابن زیاد پیوست و از کسانی است که با مسلم بن عقیل به شدت جنگید و در کربلا و روز عاشورا فرماندهی سپاه پیاده عمر سعد را علیه امام به عهده داشت.[۲۲۰]
شبث آنقدر فرصت طلب بود که از او انسانی منافق ساخته بود تا حدّی که در شرایط مختلف برای رسیدن به موقعیّت مناسب‏تر، عقیدۀ خود را کنار می‏گذاشت و کامل رنگ عوض می‏کرد و وجود چنین شخصی در سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) لطمات بسیار زیادی به بدنۀ سپاه ایشان وارد ‏کرد.
۴.۴.۴. عبدالله بن وهب راسبی:
عبدالله بن وهب راسبی از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به شمار می‏آمد و بر اثر سجودهای طولانی، بر پیشانی‏اش پینه بسته بود. برای همین به او ذوالثفنات می‏گفتند.[۲۲۱] افراط و تفریط در امور و خارج شدن از مسیر حق از عواملی است که عبدالله بن وهب راسبی را به گمراهی کشید. هنگامیکه حضرت علی (علیه السّلام) در جنگ جمل پیروز شد و وارد کوفه شد، عبدالله بن وهب به حضرت (علیه السّلام) گفت : به خدا آنها سرکش و ستمگر و کافر و مشرک بودند. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، چه چیز تو را بر باطل قوی کرده است و جرأت داده است، تا سخنی بر زبان آوری که به آن یقین نداری؟ پسر زن سیاه آنها اینچنین که تو می‏گویی نبودند. اگر آنها مشرک بودند آنها را اسیر می‏کردیم و اموالشان را به غنیمت می‏بردیم و با آنها ازدواج نمی‏کردیم و ارث نمی‏بردیم.[۲۲۲] او در صفین همراه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بود ولی بعد از قبول حکمیت از جانب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ، در جمع خوارج گفت: اى برادرانم، همانا متاع دنیا اندک و بى‏ارزش است و جدایى آن نزدیک است. همراه یکدیگر خروج کنیم و با این داورى و حکمیت مخالفت بورزیم که هیچکس را جز خداوند حق حکمیت نیست و بدرستى که خداوند همراه کسانى است که تقوا پیشه سازند و نیکو کار باشند. خوارج در منزل او اجتماع کردند. در ابتدا خوارج از یزید بن حصین که از پارسایان ایشان بود خواستند که رهبری گروه را بپذیرد، ولی او از قبول آن امتناع کرد، پس از آن از ابن أبى أوفى عبسى تقاضاى قبول رهبری کردند، وى نیز امتناع کرد. سپس، از عبد الله بن وهب راسبى خواستند که رهبری گروه را بپذیرد، او گفت: مى‏پذیرم و به خدا سوگند که این امر را نه براى علاقه به دنیا یا فرار از مرگ مى‏پذیرم، بلکه به سبب اجر عظیمى که انتظار آن را دارم، قبول مى‏کنم. عبد الله دست دراز کرد و خوارج برخاستند و با او بیعت کردند. آنگاه برخاست و ضمن ستایش خدا و درود بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین گفت: همانا خداوند از ما عهد و پیمان گرفته است که امر به معروف و نهى از منکر کنیم و معتقد به حق باشیم و آنرا بگوییم و در راه حق جهاد کنیم و خداوند متعال فرموده است” و هر آن کس به آنچه خدا فرو فرستاده است حکم نکند، آنان تبهکارانند” و گواهى مى‏دهم که صاحبان دعوت ما و فرماندهان ما با اینکه هم‏ کیش و از مردم دین ما بودند از هواى نفس پیروى کردند و فرمان قرآن را کنار انداختند و در حکم خود ستم کردند و پیکار با ایشان حق است و سوگند به کسى که همگان روى به او مى‏آورند و چشم‏ها در برابر او فروتنى و خشوع مى‏کنند که اگر براى جنگ با ایشان یاورى پیدا نکنم تنهایى با آنان جنگ خواهم کرد تا خداى خود را در حالى که شهید باشم دیدار کنم.
فرداى آن روز عبد الله بن وهب همراه تنى چند از یاران خود به خانه شریح بن ابى اوفى عبسى که از بزرگان خوارج بود رفت و ضمن ستایش و نیایش خداوند گفت این دو داور به آنچه خداوند فرو فرستاده است حکم نکردند و برادران ما هم چون به حکم آن دو راضى شدند، کافر شدند و حکمیت مردم را در دین پذیرفتند و ما در حال بیرون رفتن از میان ایشانیم و سپاس خدا را که ما از میان این مردم بر حق هستیم. شریح گفت: یاران خود را از خروج خود آگاه کن و در پناه برکت خداوند ما را همراه خود ببر تا در مداین فرود بیاییم و براى برادران بصره خود پیام بدهیم که پیش ما بیایند تا با ما متحد و همدست شوند. یزید بن حصین طایى گفت: اگر شما همه با هم بیرون بروید به‏تعقیب شما مى‏پردازند ، باید تک تک بیرون بروید، در مداین هم کسانى هستند که از آن شهر دفاع خواهند کرد، قرار بگذارید که کنار پل نهروان جمع شوید و همانجا بمانید و به برادران اهل بصره خود هم بنویسید که کنار همان پل جمع شوند. سپس عبدالله بن وهب به خوارج گفت: باید از قریه‏ای که اهلش ستمگر هستند بیرون رویم تا از این بیعت در امان باشیم. آنها تک تک و فرد فرد از کوفه خارج شدند و براى خوارج بصره هم چنین نوشتند: « بسم الله الرحمن الرحیم، از عبد الله بن وهب و یزید بن حصین و حرقوص بن زهیر و شریح بن ابى اوفى به هر کس از مؤمنان و مسلمانان بصره که این نامه ما بدست ایشان برسد، درود بر شما. ما خداوندى را که خدایى جز او نیست ستایش مى‏کنیم. خداوندى که محبوب‏ترین بندگان خود را براى کسانى قرار داده است که به کتاب او بیشتر عمل کنند و در راه حق و اطاعت از آن پایدارتر باشد و از همه براى رضایت او بیشتر جهاد کنند. همانا اصحاب ما کسانى را در فرمان خدا داور ساختند که به غیر آنچه کتاب خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود حکم کردند و به این جهت کافر شدند و از راه راست منحرف گشتند. ما و ایشان از یک دیگر جدا شدیم و عهد و پیمان بر یکسو نهادیم؛ که خداوند خیانت‏کاران را دوست نمى‏دارد. ما کنار پل نهروان جمع شده‏ایم شما هم به ما ملحق شوید که خدا رحمتتان کند و بتوانید بهره خود را از ثواب و پاداش الهى بگیرید و امر به معروف و نهى از منکر کنید و این نامه را همراه یکى از برادران متدین و امین سوی شما می‏فرستیم، هر چه مى‏خواهید از او بپرسید و راى و نظر خود را براى ما بنویسید. والسلام.»
خوارج نامه خود را همراه عبدالله بن سعد عبسى فرستادند و او خود را به بصره رساند و نامه را به یاران خود داد، آنان جمع شدند و آن نامه را خواندند و در پاسخ براى ایشان نوشتند که بزودى به آنان خواهند پیوست.
هنگامیکه عبدالله بن وهب همراه خوارج در نهروان جمع شدند، امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) براى ایشان نامه ای با این مضمون فرستاد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، از بنده خدا على امیرمؤمنان به عبد الله بن وهب راسبى و یزید بن حصین و کسانى که نزد ایشانند، سلام بر شما، همانا دو مردى که به داورى آنان رضایت داده بودیم با کتاب خدا مخالفت کردند و بدون راهنمایى از سوى خداوند از هواى نفس خود پیروى کردند و چون به سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و به حکم قرآن عمل نکردند ما از حکم آنان تبرى جستیم و ما همچنان بر حال اول خود هستیم، خدایتان رحمت کناد. پیش من آیید که ما براى جنگ با دشمن خود و دشمن شما حرکت مى‏کنیم تا آن که خداوند میان ما و ایشان حکم فرماید که او بهترین حکم‏کنندگان است».
هنگامیکه نامه امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) به آنها رسید، پاسخ حضرت (علیه السّلام) را چنین نوشتند:
«تو براى خداوند خشمگین نشدى بلکه براى خودت خشمگین شدى. اکنون اگر خودت گواهى دهى که در ارجاع کار به داوران کافر شده‏اى و بار دیگر ایمان بیاوری و توبه کنی ما درباره تو دوباره بررسى خواهیم کرد؛ در غیر اینصورت به تو اعلان جنگ مى‏دهیم و خداوند کید خائنان را راهنمایى نمى‏فرماید.»[۲۲۳]
همانطور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) عبدالله بن وهب را تحلیل شخصیت کرد، او کسی بود که از هوای نفس خود پیروی کرده‏بود و بعد از آنکه ریاست خوارج را عهده‏دار شد، از دست دادن فرصت ریاست برایش بیسار سخت بود حتی بعد از آن همه احتجاج‏های امیرالمؤمنین (علیه السلام).
در نهایت میان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و خوارج جنگ صورت گرفت، عبدالله بن وهب فرماندهی خوارج در نهروان را بر عهده داشت و در همان جنگ هم کشته شد. وقتی خبر کشته شدنش را به امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) دادند، حضرت فرمود: این برادر راسبی حافظ قرآن و تارک احکام الهی بود[۲۲۴].
۴.۴.۵. حرقوص بن زهیر تمیمی (ذوالخویصره یا ذوالثدیه):
حرقوص بن زهیر تمیمی از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود. در یکی از روزها که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشغول تقسیم اموال بود، گفت: یا رسول الله با عدالت تقسیم کن. رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود وای بر تو اگر من عدالت نداشته باشم، چه کسی با عدالت رفتار می‏کند؟عمر بن خطاب[۲۲۵] گفت: «اى پیامبر خدا او را بکشیم؟» رسول الله (صلی الله علیه و آله) گفت: «او را بگذارید که پیروانى پیدا مى‏کند که چندان در دین تعمق کنند که از آن بیرون شوند چنانکه تیر از کمان بیرون مى‏شود.»[۲۲۶] پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به علت سرکشی و نافرمانی‏هایی که به راه انداخته بود دوبار فرمان قتلش را به ابوبکر و عمر صادر کرده بود ولی هر دوبار با ریاکاری در نماز نظر آن دو را به خود جلب کرد و آنها بر خلاف نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله) او را نکشتند.[۲۲۷]در زمان عمر اهواز به دست او فتح شد. بعد از تحمیل حکمیت وقتی امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) مى‏خواست ابوموسى را براى حکمیت بفرستد، حرقوص بن زهیر همراه با زرعه بن برج طایى پیش حضرت (علیه السّلام) آمدند و گفتند: «حکمیت خاص خداست» امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نیز پاسخ داد: «حکمیت خاص خداست» حرقوص به وى گفت: «از گناه خویش توبه کن و از حکمیت چشم بپوش و ما را سوى دشمنانمان بفرست که با آنها بجنگیم تا به پیشگاه خدا رویم.» امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) به آنها گفت: «قبل از قبول حکمیت این را به شما گفته بودم اما شما سرپیچی کردید. میان خودمان و آنها مکتوبى نوشته‏ایم و شرطهایی قرار داده ایم ؛ خدا عز و جل فرموده: «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ الله إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ الله عَلَیْکُمْ کَفِیلًا إِنَّ الله یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ.»[۲۲۸] «به پیمان خدا وقتى که بستید وفا کنید و قسمها را از پس محکم کردنش که خدا را ضامن آن کرده‏اید مشکنید که خدا مى‏داند چه مى‏کنید.»
حرقوص پاسخ داد: «این گناه است و باید از آن توبه کنى» امیرالمؤمنین (علیه السّلام) گفت: «این گناه نیست ولى رأى خطاست و سستى در کار، من قبل از این به شما گفته بودم و از این کار منعتان کرده بودم.» زرعه گفت: «اى على به خدا اگر شخصی را در مورد کتاب خدا حکم قرار دهى با تو مى‏جنگم و از این کار رضا و تقرب خدا را مى‏جویم.» امیرالمؤمنین (علیه السّلام) گفت: «تیره روز شوى، چه بدبختى! گویى مى‏بینمت که کشته شده‏اى و باد بر تو مى‏وزد.» زرعه گفت: «خوش دارم که چنین شود» على (علیه السّلام) گفت: «اگر بر حق بودى مرگ در راه حق آسودگى از دنیا بود، اما شیطان فریبتان داده، از خدا عزوجل بترسید که از این دنیا که بر سر آن مى‏جنگید خیرى نمى‏برید.» آنها از پیش امام (علیه السّلام) رفتند و همچنان حکمیت خاص خداست مى‏گفتند.[۲۲۹] اینچنین حرقوص از سرسخت ترین خوارج شد و علیه امام علی (علیه السّلام) ایستاد، و در جنگ نهروان کشته شد.
۴.۴.۶. زید بن حصین طایی:
زید بن حصین طایی در ابتدا از یاران امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بود. زمانیکه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در مورد جنگ با معاویه با یاران خود گفتگو می‏کرد او از کسانی بود اصرار به جنگ با معاویه داشت، او در مقابل عدی بن حاتم طایی که گفته بود بهتر است ابتدا برای معاویه نامه بفرستیم سپس با او بجنگیم، برخاست و گفت: «سپاس خداوند را، چنان سپاسى که خود پسندد، و خدایى جز او نیست، و محمد فرستاده خدا، پیامبر ماست. به خدا سوگند اگر ما شکى در جنگ با دشمنان خود داشته باشیم و اندیشه و تأخیر کنیم و آنان را به حال خود واگذاریم سودی برای ما ندارد و فرصت را از دست داده‏ایم، که در اینصورت کارها به تباهى می‏انجامد و کوشش ها به هدر می‏رود. به خدا سوگند که ما در مورد خون آن کس که اینان به خونخواهیش برخاسته‏اند لحظه‏اى تردید نکردیم، چگونه با پیروان سنگدلش که در اسلام کم نصیب و یاران ستم و ستمگر و استوار کنندگان پایه‏هاى جور و تجاوزند، و در شمار مهاجران و انصار و تابعان نیکوکار نیز نیستند، مدارا کنیم؟»[۲۳۰] او اینچنین خواهان جنگ با معاویه بود، امّا بعد از نیرنگ معاویه که قرآن ها را بر سر نیزه کرد، همراه چند تن از قاریان قرآن با جسارت به امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) گفت: «حکمیت را قبول کن وگرنه تو را تحویل معاویه می‏دهیم. یا همان کاری می‏کنیم که با عثمان کردیم.»[۲۳۱] همچنین زید بن حصین از کسانی بود که همراه اشعث، ابوموسی اشعری را به حضرت (علیه السّلام) تحمیل کرد.[۲۳۲] اما بعد از حکمیت از سران خوارج شد و در جنگ نهروان فرماندهی جناح راست خوارج را بر عهده داشت و سرانجام توسط ابوایوب انصاری کشته شد.[۲۳۳]
۴.۴.۷. خریت بن راشد ناجی:
گروهی از بنی ناجیه در بصره می‏زیستند. سیصد نفر از آنها با خریت بن راشد همراه امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) بعد از جنگ جمل از بصره به کوفه آمدند و آنجا مستقر شدند. این گروه در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) جنگیدند. خریت فرماندهی سپاه ناجیه را در جریان جنگهای بر ضد مرتدین برعهده داشت و در جنگ جمل هم حاضر بود و تا ماجرای حمکیت همراه امام علی (علیه السّلام) بود. اما بعد از حکمیت با سی سوار از یارانش نزد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آمد و گفت به خدا قسم نه دستورات تو را اطاعت می‎کنم و نه پشت سرت نماز می‎خوانم و فردا هم از تو جدا می‎شوم. امام على (علیه السّلام) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، اگر از من جدا شوى مرتکب نقض عهد مى‏شوى و خداوند را معصیت مى‏کنى، و فقط به خود زیان مى‏رسانى بمن بگو چرا این کار را مى‏کنى؟ گفت: شما به حکمیت کتاب راضى شدى و از حق اعراض کردى و ضعف نشان دادى، و به گروهى که به خود ظلم کردند تسلیم شدى، من اکنون با تو و آنها مخالفت مى‏کنم و هر دو را ترک مى‏گویم.
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «واى بر تو نزد من بیا تا از قرآن براى تو سخن بگویم، و در سنن با تو مناظره کنم و حقایقى را که به آنها آگاه‏تر از تو هستم، برایت بگویم، شاید اگر آنها را بشنوى، از آنچه در دل گرفته‏اى برگردى و از این جهل و نادانى بیرون شوى و بصیرت پیدا کنى.»
خریت گفت: «من فردا نزد شما مى‏آیم. امام على (علیه السّلام) فرمود: «بیا ولى متوجه باش که شیطان تو را فریب ندهد، و از راهت بیرون نکند، کارى نکنى که آراء فاسد و نظریات سوء بر تو غلبه کند، و در منجلاب فساد گرفتارت سازد. اى خریت مواظب باش افراد نادان تو را از راه بیرون نکنند، آنها از واقعیات اطلاع ندارند، و تو را گمراه مى‏کنند، به خداوند سوگند، اگر گفته‏هاى مرا بشنوى و نصیحت‏هاى مرا قبول کنى، سعادتمند مى‏گردى و راه رستگارى و نجات را مى‏یابى.» خریت بیرون آمد و به خانه‏اش رفت.
خریت هنگامیکه به خانه‏اش رسید، به دوستان خود گفت: اى دوستان من در نظر دارم از امیرالمؤمنین کناره‏گیرى کنم، هنگامى که از نزد او می‏آمدم، وعده دادم که بار دیگر نزد او بروم، ولى تصمیم دارم او را ترک کنم. دوستانش به او گفتند: از او کناره‏گیرى نکن و بار دیگر او را ملاقات کن. اگر على سخنانى گفت که مورد قبول تو شد، از وى بپذیر و اطاعت نما و اگر از سخنان او قانع نشدى در آن صورت با او قطع رابطه کن، او گفت: بسیار خوب ، آن را مورد عمل قرار مى‏دهم، و نزد او خواهم رفت و سخنان او را خواهم شنید.
عبد الله بن قعین که از یاران امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بود، با یکی از پسر عموهاى خریت، که نامش مدرک بن ریان ناجى بود و از بزرگان عرب بشمار مى‏رفت دوستى داشت، نزد او رفت؛ تا گفته‏هاى خریت را به اطلاع او برساند و او را از جریان کار آگاه کند. عبدالله به مدرک گفت: «تو بر من حق برادرى و محبت دارى و مسلمانان همه با هم برادر مى‏باشند. اکنون شنیدى پسر عمویت چه گفت؟ با او خلوت کن و در نهان او را از فکرش منصرف کن و به او بگو کارى بزرگ مى‏خواهى انجام دهى، از این کار صرف نظر کن و بدان من مى‏ترسم اگر او از على (علیه السّلام) کناره‏گیرى کند تو را با او و همه افراد عشیره ات مجازات کند و بکشد.»
مدرک پاسخ داد: «خداوند به شما پاداش خیر دهد، تو حق برادرى را اداء کردى و ما را نصیحت نمودى و ما را از عواقب کار بیم دادى، اگر او از امیرالمؤمنین کناره‏گیرى کند، منهم او را ترک خواهم کرد و با او مخالفت می کنم و بر او سخت خواهم گرفت. من اکنون در نهان با او صحبت مى‏کنم و به او خواهم گفت تا از امیر المؤمنین اطاعت کند و گوش به سخنان آن حضرت بدهد، و با او همراهى کند. خیر و سعادت و رستگارى و بهره‏اش در این است که با او باشد و از على پیروى کند.
فردای آن روز بعد از آنکه خریت تأخیر کرد و نزد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نیامد، عبدالله بن قعین به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ماجرای گفتگوى خود با پسر عموی خریت را تعریف کرد، امام على (علیه السّلام) فرمود: او را واگذارید، اگر پیش ما آمد و سخنان ما را گوش داد می‏پذیریمش، ولی اگر امتناع کرد او را دستگیر مى‏کنیم. عبدالله گفت: یا امیرالمؤمنین چرا اکنون او را دستگیر نمى‏کنید تا از شر او در امان باشید؟ حضرت (علیه السّلام) فرمود:«اگر ما همه کسانى را که متهم هستند دستگیر کنیم، در این صورت زندان‏ها پر مى‏شود، ما در نظر نداریم مردم را دستگیر کنیم و آنها را حبس نمائیم، و یا مجازات کنیم مگر اینکه آنها تظاهر به خلاف کنند.» اما بعد از مدتى که خریت نیامد امام (علیه السّلام) به عبدالله فرمود: «اکنون به منزل او بروید و بنگرید چه مى‏کند؟ او هر روز در اینجا حاضر مى‏شد ولى اکنون نیست.»
عبدالله به منزل خریت رفت و مشاهده کرد خریت همراه یارانش فرار کرده‏است. به حضرت (علیه السّلام) اطلاع داد، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) زیادبن خصفه را به تعقیب او فرستاد.
خریت در جریان فرار خود، بطرف دهکده نفر رهسپار شد ودر آنجا یکی از دهقان هایی که در حال نماز بود برخورد کرد. نام آن شخص زاذان فرخ بود، یاران خریت از وى سؤال کردند، شما مسلمان هستید یا کافر؟ او گفت: من مسلمان هستم، گفتند: نظرت در مورد على چیست؟ او پاسخ داد: نظرم در مورد او خیر است. او امیرالمؤمنین است و وصى رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) مى‏باشد و سید و سرور همه انسانهاست. آن جماعت او را تکفیر کردند و بر او تاختند و با شمشیر پاره پاره‏اش کردند. خبر این جنایت به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) رسید. حضرت به زیادبن خصفه نامه نوشت که اکنون بدنبال آنها بروید و از آنها سؤال کنید چرا یک مرد مسلمانى را کشته‏اند؟ با آنها صحبت کنید، اگر به سخنانتان گوش ندادند، با آنها جنگ کنید و از خداوند یاری بخواهید، آنها حق را ترک کرده اند و مرتکب خون حرام شده‏اند و راه‏ها را ناامن کرده و موجب ترس و وحشت مردم گردیده‏اند.
زیاد به دنبال خریت رفت و در مدائن به او رسید. بعد از آنکه با او به احتجاج پرداخت ونتوانست او را قانع کند جنگ میان آن دو شروع شد و تا شب ادامه داشت تا اینکه تعدادی از هر دو گروه مجروح شدند. فردای آن روز خریت همراه یارانش مخفیانه به سوی اهواز رهسپار شدند. هنگامیکه آنها در کنار اهواز فرود آمدند، گروهى از یاران آنها که در حدود دویست نفر بودند، به آنها ملحق شدند، آن جماعت از اهل کوفه بودند که هنگام فرار خریت، نتوانسته بودند به او ملحق شوند.
بعد از فرار خریت به سوی اهواز زیاد به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نامه نوشت و کسب تکلیف کرد. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بعد دریافت نامه زیاد، معقل بن قیس را همراه دو هزار نفر از اهل کوفه، به تعقیب و جنگ با خریت فرستاد.
هنگامیکه خریت ناجى در کنار اهواز فرود آمد، گروهى از کفار ساکن آن نواحى و بسیارى از خراج گزاران که مى‏خواستند به امیرالمؤمنین خراج ندهند، و جماعتى از راهزنان و عده‏اى از اعراب بادیه‏نشین پیرامون او اجتماع کردند و به او ملحق شدند.
معقل همراه سپاهی که از بصره به یاری او شتافتند، مقابل خریت و یارانش صف آرایی کردند و جنگ آغاز شد. یاران خریت بعد از یک ساعت، از میدان‏ فرار کردند، و هفتاد نفر از بنى ناجیه هم از پاى درآمدند، و حدود سیصد نفر هم از کفار، به هلاکت رسیدند. خریت بن راشد که رهبر آنها بود، از آنجا فرار کرد و بسوى ساحل دریا رفت، در آن ناحیه گروهى از قبیله او زندگى مى‏کردند، او در میان عشیره خود رفت و آمد مى‏کرد، و آنها را بر ضد امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) تحریک مى‏کرد. و علت جدا شدن خود را از حضرت (علیه السّلام) براى آنها تعریف مى‏کرد، و آنها را فریب مى‏داد. او مى‏گفت با على جنگ کنید تا رستگار شوید. گروهى دور او جمع شدند.
بعد از جنگ معقل در اهواز مقیم شد و براى امیرالمؤمنین (علیه السلام) نامه‏اى نوشت و شکست دشمن و پیروزى خود را به اطلاع حضرت (علیه السّلام) رساند. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در پاسخ به او نامه‏اى نوشت با این مضمون: «ستایش خداوندى را سزاست که دوستان خدا را یارى کرد، و دشمنانش را رسوا نمود، خداوند شما و مسلمانان را پاداش دهد، شما وظائف خود را انجام دادید، و خوب از عهده امتحان و آزمایش برآمدید. اکنون توجه داشته باشید و سؤال کنید خریت ناجى کجا رفته است، و در چه مکانی اقامت گزیده است، اگر او در یکى از شهرهاى مسلمانان اقامت کرده است، بطرف او بشتابید تا وى را به قتل برسانید، و یا او را از شهرهای مسلمانان دورنمائى، او همچنان با مسلمانان دشمن مى‏باشد، و با قاسطان مساعدت و همکارى مى‏نماید و تا زمانى که زنده است، اعمال او بنفع آنان خواهد بود، و السلام.»
بعد از نامه امیرالمؤمنین على (علیه السّلام)، معقل همراه لشگر کوفه و بصره به تعقیب خریت پرداخت. هنگامیکه خریت بن راشد شنید لشگر کوفه بطرف او مى‏آیند، پنهانی نزد گروه خوارج رفت، به آنها گفت: من نظر شما را درباره على تایید مى‏کنم، چرا على به حکمیت راضى شد و مردانى را حکم قرار داد تا در کارهاى خداوند دخالت کنند. سپس نزد یاران خود رفت و به آنها گفت: علی حکمى را از طرف خود تعیین کرد و او هم على را از خلافت خلع کرد. اکنون او خلیفه نیست و راضى شدن وى به حکمیت، او را از خلافت خلع مى‏کند. سپس نزد طرفداران عثمان رفت، و به آنها گفت: سوگند به خداوند من طرفدار عثمان مى‏باشم او را مظلوم کشتند، سپس نزد کسانى که صدقات خود را نداده بودند رهسپار شد و به آنان گفت زکات خود را به على ندهید، و آن را به ارحام و خویشاوندان خود بدهید، و در میان فقراء تقسیم نمائید. اینچنین او با تمام گروه های مخالف ملاقات کرد و طبق نظر آنها سخن گفت. بعد از تفرقه افکنی خریت در آن ناحیه، گروهی نصرانی که تازه مسلمان شده بودند گفتند: دین ما حق است و از دین اینها بهتر مى‏باشد دین اینها از خونریزى نهى نمى‏کند. در نتیجه آنها بار دیگر از اسلام برگشتند.در این هنگام خریت بن راشد نزد آنها آمد و گفت: واى بر شما اگر در برابر این گروه مقاومت نکنید همه شما را خواهند کشت، على درباره شما چه حکم کرده است، که کسانى که نصرانى بوده‏اند، سپس مسلمان شده‏اند و بار دیگر به نصرانیت برگشته‏اند، عذر و توبه آنان را نپذیرند و همه را گردن بزنند. اینچنین خریت گروهی از مخالفان را دور خود جمع کرد.
در ابتدای جنگ، معقل نامه امان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را برای لشگر مخالف خواند و پرچم امان را برافراشت و گفت: هر کس زیر این پرچم بیاید، در امان خواهد بود. همه جز خریت و افراد قبیله‏اش در زیر پرچم امان قرار گرفتند. سپس معقل لشگر خود را آرایش داد، و به جنگ با خریت پرداخت.سرانجام بعد از جنگی سخت خریت به دست نعمان بن سهبان کشته شد، و صد و هفتاد نفر هم با او کشته شدند و بقیه هم فرار کردند.[۲۳۴]
خریت هیچگاه شأن و جایگاه واقعی امام را درک نکرد و اطاعت از امام برایش تا جایی ممکن بود که با اجتهادات شخصی‏اش مغایرت نداشته باشد. او شخصی افراطی بود که همیشه از امام می‏خواست جلو بزند. روزی نزد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آمد و گفت: در میان یاران تو مردانى هستند که مى‏ترسم از تو جدا شوند. نظر شما درباره آنها چیست؟ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) پاسخ داد: ما به صِرف اتهام کسى را مؤاخذه نمى‏کنیم، و با گمان و ظنّ، شخصى را مورد تعقیب قرار نمى‏دهیم، با کسى هم جنگ نداریم، مگر اینکه آشکارا به مخالفت برخیزد، و دشمنى و عداوت کند، و البته قبل از اینکه با او جنگ کنم، ابتدا از او می‏پرسم که چرا با من دشمنى مى‏کند، و علت آن چیست؟ اگر از کارهاى خود توبه کرد و بازگشت، کارى با او ندارم. اما اگر به دشمنى و مخالفت خود اصرار داشت و آماده شد تا با ما بجنگد، در این صورت ما هم از خداوند، استعانت مى‏جوئیم، و با او می جنگیم، اکنون هم از این سخنان درگذر و به کسى بدگمان نباش. ولی او یکبار دیگر نزد حضرت (علیه السّلام) آمد و گفت: مى‏ترسم عبد الله بن وهب و زید بن حصین طائى با تو مخالفت کنند، و اوضاع را برای شما خراب کنند، من از آنها شنیدم که درباره شما سخنانى مى‏گفتند، اگر شما هم آن سخنان را مى‏شنیدى، آن دو را مى‏کشتى و یا آنها به زندان می انداختی. حضرت (علیه السّلام) پرسید: نظر شما چبست؟ من چه کاری باید برای آنها انجام دهم؟ گفت: نظر من این است که آن دو را احضار کنى و گردن آنها را بزنى. حضرت (علیه السّلام) پاسخ داد: به خداوند سوگند تو نه عقل دارى و نه ورع، نه عقلى که به تو سود برساند و نه ورعى که از خداوند بترساندت، شایسته بود که تو این را درک مى‏کردى، من با کسى که مخالفت و جنگى با من ندارد، کارى ندارم و کسى را به صرف اتهام مورد تعقیب قرار نمى‏دهم. من در مرتبه اول به تو گفتم تا کسى دشمنى خود را با من آشکار نکند و با من وارد جنگ نشود، با او مخالفتى نخواهم کرد، اگر من خواستم آنها را بکشم، تو باید مرا از خداوند بترسانى، و خون آنها را حلال ندانى، آنها کسى را نکشته‏اند و با من سر جنگ و نزاع ندارند و از طاعت من هم بیرون نشده‏اند.[۲۳۵]
۴.۴.۸. عبدالرحمن بن ملجم مرادی:
عبدالرحمن بن ملجم مرادی از اعراب یمنی ساکن کوفه بود. هنگامیکه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به کوفه آمد، مردم برای بیعت با ایشان به مسجد آمدند. ابن ملجم هم برای بیعت نزد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آمد. ابن ملجم هم همراه ده تن از اشراف یمن برای بیعت به محضر امیرالمؤمنین (علیه السّلام) رسید. عبد الرحمن بن ملجم هنگامیکه براى بیعت جلو آمد، امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) دو مرتبه دست او را رد کرد و سپس فرمود: چه چیزى شقى‏ترین این امت را از اینکه ریش مرا با خون سرم رنگ و خضاب کند باز مى‏دارد. همانا ریش من از خون سرم خضاب مى‏شود. و سپس این دو بیت را به عنوان مثل خواند:
کمربندهاى خود را براى مرگ استوار ببند که همانا مرگ به دیدار تو خواهد آمد و چون کشته شدن بر تو فرود آمد بى تابى مکن.
سپس حضرت علی (علیه السّلام) به گروه‏هایی که آمدند، هدیه‏هایی بخشید. سپس هدیۀ ابن ملجم را خود به او داد و فرمود: «من براى او عطا و بخشش مى‏خواهم، ولی او کشتن مرا اراده مى‏کند. پوزش خواهى دوست مرادى تو چگونه است.» سپس حضرت (علیه السّلام) رو به گروه یمنی فرمود: «شما از سرشناسان و معروفان یمن هستید. آیا اگر مشکلی برای ما پیش آید و عاقبت کارمان به جنگ و نبرد ختم شود، شما با ما همراه هستید؟ آیا با صبر و شکیبایی ما را یاری می‏کنید؟»
از میان جمع عبد الرّحمان بن ملجم مرادى گفت: «یا امیرالمؤمنین، ناف ما را با جنگ بریده‏اند و با پیکان جنگی شیر داده ‏اند و در میدان مردان پرورده‏اند. زخم شمشیر و نیزه در چشم ما گلهاى بهارستان است. اطاعت تو را چون اطاعت خداوند واجب می‏دانیم و به هر جانب فرمان جنگ دهى، یاریت می‏کنیم و پیروز از میدان بازمی‏گردیم.»[۲۳۶]
ابن ملجم بعد از جنگ صفین و ماجرای حکمیت به گروه خوارج پیوست.
در آن سال ۳۹ هجری در موسم حج بین یزید بن شجره به عنوان نمایندۀ معاویه و قثم بن عباس نمایندۀ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) درگیری لفظی رخ داده بود، و بعد از آن هم نمایندگان معاویه به غارتگری و کشتار شیعیان حضرت علی (علیه السّلام) پرداخته بودند و در جامعه ناامنی بوجود آورده بودند؛ ابن ملجم با دو تن از خوارج به نام‏های حجاج بن عبدالله معروف به برک و عمروبن بکر، مجاور خانه خدا گرد آمدند و گفتند: این خانه در زمان جاهلیت از شأنى والا برخوردار بود، در دوره اسلام نیز همچنان از منزلتى والا برخوردار است. عده‏اى این حرمت را از بین برده‏اند. باید شرّ على (علیه السلام) و معاویه از جامعه اسلامی کم شود. اگر آن دو را بکشیم، حرمت این خانه برخواهد گشت و مردم نیز آسایش خواهند یافت و سپس انتخاب امام را به شورا می‏سپاریم. عبدالرحمن بن ملجم مرادى گفت: کار على با من، حجاج بن عبدالله گفت: من نیز معاویه را مى‏کشم، عمرو بن بکر هم گفت: به خدا سوگند عمرو بن عاص نیز باید کشته شود، تا شر بخوابد. من هم او را می‏کشم. آنان بعد از آنکه عمره ماه رجب را به پایان رساندند، توافق کردند، یک روز که على و معاویه و عمرو را بکشند، و بر این تصمیم با هم پیمان بستند. سپس هر کدام به راه خود رفتند.[۲۳۷]
ابن ملجم هنگامیکه به کوفه رسید، نزد قطام رفت. پدر و برادر قطام که از خوارج بودند در جنگ نهروان کشته شده بودند، از اینرو قطام کینۀ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را در دل داشت. عبد الرحمن از قطام خواستگارى کرد. قطام هم پاسخ داد: «به شرطی که مهریه ام، سه هزار سکه و یک غلام و یک کنیز باشد و اینکه على بن ابى طالب را بکشى» ابن ملجم گفت: «هر آنچه را بخواهی مهرت می‏کنم مگر کشتن على بن ابى طالب که مقدور نیست.» قطام گفت: «او را غافلگیر کن. اگر موفق شوی که او را بکشی، انتقام مرا گرفته‏اى و با من به خوشى زندگى خواهى کرد ولی اگر هلاک شدى پاداشى که پیش خدا دارى از این دنیا بهتر است.» ابن ملجم گفت: «به خدا به این شهر که همیشه از آن گریزان بوده‏ام براى همین کار آمده‏ام. منظور تو را انجام می دهم.»[۲۳۸]
برای آنکه ابن ملجم بتواند به مقصود خود برسد، شبیب بن نجده که از خوارج بود، را با خود همراه کرد. آن دو در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان در مسجد بیتوته کردند، تا بتوانند نیت شوم خود را عملی سازند. اشعث ابن ملجم را دید و از او پرسید: قصد انجام چه کاری را دارید؟ ابن ملجم گفت: می‏خواهیم علی را بکشیم. اشعث گفت: تا سفیدی صبح رسوایتان نکرده است اقدام کنید.
حضرت علی (علیه السّلام) به مسجد آمد و در تاریکی چند رکعت نماز خواند. سپس بربام رفت و اذان گفت. بعد از آن به طرف کسانیکه در مسجد خوابیده بودند رفت و گفت الصّلاه الصّلاه و خفتگان را براى نماز از خواب بیدار ‏کرد. ابن ملجم هم در میان خفتگان خوابیده بود و شمشیرش را زیر لباسش پنهان کرده بود. هنگامیکه حضرت (علیه السّلام) به او رسید، فرمود: برخیز براى نماز، و آرام ادامه داد: قصدى در خاطر دارى که نزدیک است آسمانها فرو ریزد و زمین دهان باز کند. اگر بخواهم، مى‏توانم بگویم که در زیر جامه چه دارى.
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از او گذشت و به محراب رفت و به نماز ایستاد. مردم هم آمدند و صف جماعت را تشکیل دادند. حضرت (علیه السّلام) نماز را آغاز کرد. امام علی (علیه السّلام) رکوع را به جا آورد و سپس سجده کرد و باز نشست و خواست که سجده دوم را به جا آورد، که آن ملعون شمشیر را بر فرق مبارک آن حضرت (علیه السّلام) فرود آورد. آن زخم به جایى اصابت کرد که در روز جنگ خندق عمرو بن عبدود شمشیر زده بود. هنگامیکه ابن ملجم می خواست بگریزد مردم او را دستگیر کردند. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بعد از این زخم سه روز در بستر بیماری بود، سپس به شهادت رسید.
هنگامیکه مردم ابن ملجم را دستگیر کردند، او را مى‏زدند تا پیش امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آوردند، سپس او را نزد حضرت (علیه السّلام) نشاندند. امیرالمؤمنین به او گفت: ای برادر، من برای تو امیر بدی بودم؟ پاسخ داد: نه یا امیرالمؤمنین. حضرت (علیه السّلام) فرمود: وای بر تو! پس چرا با امیر خود چنین رفتاری کردی؟ آن ملعون خاموش ایستاد. امیرالمؤمنین گفت: «وَ کانَ أَمْرُ الله قَدَراً مَقْدُوراً.»[۲۳۹] سپس حضرت (علیه السّلام) فرمود: او را به زندان ببرید ولی او را نرنجانید. اگر عمرم پایان یافت، همان یک ضربه که به من زد شما هم همان ضربه را بزنید. بعد از آن هر روز حضرت (علیه السّلام) حال او را جویا می شد و می گفت: آیا به اسیر خود طعام داده‏اید؟ اگر می گفتند نه، سریع می فرمود: به او طعام دهید.
بعد از آنکه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به شهادت رسید، امام حسن مجتبی (علیه السّلام) با یک ضربه شمشیر او را قصاص کرد و اینچنین شقی ترین امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به درک واصل شد.[۲۴۰]
بنابراین عوامل نفاق، کوردلی، جهل و فرصت طلبی، شقی‏ترین گروه تاریخ یعنی خوارج را بوجود آورد که با پیشانی‏های پینه بسته و ظاهر مقدس مأب بزرگترین ضربات را به حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد کردند و بیشترین نافرمانی‏ها را از حضرت داشتند. قاتل حضرت علی (علیه السلام) از کفّار یا بنی امیّه نبود بلکه از همین گروهی بود که ادعّای دلسوزی برای اسلام را داشت. در حقیقت این گروه منافقانی کوردل بودند که هیچگاه دلشان به حقیقت نور امیرالمؤمنین (علیه السلام) روشن نشد.
۴.۵. کسب درآمدهای نامشروع

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:15:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم