هگل معتقد است تابش مطلق یا مثال از پس حجاب جهان محسوسات زیبایی نام دارد(حسین زاده ،۱۳۸۳،ص۴۶).
هیوم می گوید زیبایی آن است که دلپذیر و مطبوع باشد از این رو تنها بوسیله ذوق تعیین می گردد(همان منبع)
کروچه(۱۳۶۷) مطرح می گوید زیبایی چیزی است که از راه شهود و مکاشفه دریافت می شود و نه از طریق تفکر و استدلال و بیان، غنائی است نه علمی و فلسفی
تعاریف بالا حاکی از اختلاف نظر صاحبنظران در مورد مفهوم زیبایی است در برخی تعاریف مانند تعریف افلاطون ویژگی یک چیز زیبا مورد اشاره قرار گرفته، در برخی خوش آیند بودن یک چیز برای عموم، در برخی دیگر دلپذیر بودن و موجب انبساط روانی شدن و برخی نیز تناسب به عنوان ویژگی های یک چیز زیبا مطرح شده است. احمدی(۱۳۸۴،ص۵۴) می گوید« مفهوم زیبایی آرمانی در فلسفه هنر امروز مطرح نمی شود و کسی از میان فیلسوفان دوران ما پرسش زیبایی چیست؟ را مطرح نمی کند این سوالی است که دیگر فقط به تاریخ زیبایی شناسی مربوط می شود امروز نمی توان تعریفی نهایی و قطعی از زیبایی ارائه کرد… برای مثال از مفاهیم تناسب، تقارن، توازن، و ایجاز به عنوان معیار زیبایی یاد شده است اما سقراطِ افلاطون آنها را خود زیبایی نمی داند آنها باعث می شوند چیزها زیبا بنمایند از آنجا که علت چیزی نمی تواند خود آن چیز باشد پس آنها هم نمی توانند خود زیبایی باشند.

شاید این موضوع که زیبایی مفهومی است درک کردنی و احساس شدنی و نه امر بیانی که در برخی تعاریف زیباشناسی و زیبایی بدان اشاره شد موجب این تعاریف و برداشت های مختلف می باشد اما نکته مهمتر این است که برداشت های مختلف خود موجب مطرح شدن انواع زیبایی ها گردیده و طبقه بندی های گوناگونی از آن ارائه شده است که در ادامه توأم با بحث نظر فیلسوفان مکاتب مختلف تربیتی به آنها اشاره خواهیم نمود.
هنر
لفظ هنر با ریشه سانسکریت از دو کلمه سو به معنای نیک و هر چیز خوب و نیک که فضایل و کمالاتی برآن مترتب است و نر یا نره به معنای زن و مرد تشکیل شده است. این واژه وارد زبان فارسی شده و در اوستا به شکل هونر در آمده که از صفات اهورامزدا به معنای خوب و نیک است در فارسی میانه یا پهلوی و پس از آن در دوره اسلامی به صورت هنر و به معنای انسان کامل و فرزان و هم به معنای فضیلت آمده است و در لغت نامه دهخدا به معنای علم، معرفت، دانش،فضل، فضیلت، کمال، کیاست، فراست و زیرکی است.(راهنمای درس هنر،۱۳۹۱،ص۸).
در دایره المعارف هنر به فعالیت هایی چون نقاشی، طراحی، گرافیک، پیکره سازی، معماری، موسیقی، شعر، تئاتر، سینما و… گفته می شود(همان منبع).
تولستوی(به نقل از هربرت رید،۱۳۸۶،ص۲۱۷) بیان می دارد هنر فعالیتی است انسانی شامل این که یک فرد به طور آگاهانه و بوسیله نشانه های خارجی احساساتی را که در زندگی داشته است به دیگران منتقل کند چنان که دیگران نیز از آن احساسات متأثر شوند و آنها را تجربه کنند.
هربرت رید در نقد تعریف تولستوی می گوید درست است که هنر بیان احساس است اما اینکه مخاطب نیز همان احساس را تجربه کند امری است نامعلوم. زیرا احساس و تجربه مخاطب ممکن است غیر از تجربه و احساس صاحب اثر باشد و عمل هنر انتقال احساس نیست تا دیگران هم همان احساس را تجربه کنند لذا بهتر است بگوییم هنر عبارت است از بیان؛ نه بیش و نه کم؛ در این بیان، احساس ارائه می شود و تأثیری در مخاطب می گذارد که در روانشناسی به آن عاطفه گفته می شود و این عاطفه چیزی غیر از احساسی است که هنرمند در حین آفرینش اثر هنری داشته است زیرا ممکن است حالت بیننده را تحسین آمیز و متحیر کند یا خشک تر و این به فرد مخاطب بستگی دارد(همان منبع،۲۱۹).
بنابراین هنر نوعی زبان است که بوسیله آن می توان احساس و مقصود خود را بیان نمود و هنرمند می کوشد بیان خود را با لذت توأم نماید به همین جهت هربرت رید(۱۳۸۶،ص۲۲) می گوید ساده ترین و معمولی ترین تعریف هنر عبارت است از «کوششی برای آفرینش صور لذتبخش» این صُوَر حس زیبایی ما را ارضا می کنند و حس زیبایی وقتی راضی می شود که ما نوعی وحدت یا هماهنگی حاصل از روابط صوری در مدرکات حسی خود، دریافت کرده باشیم.
البته هنر نیز مانند زیبایی تعریف دقیق و جامع و مانع ندارد ویتگنشتاین می گوید سؤالات سنتی مانند هنر چیست پرسشهای نادرستی بودند و هنر نمی تواند تعریف کاملی داشته باشد و هنر مفهومی است باز و گشوده یعنی نمی توان آن را یک بار برای همیشه تعریف نمود زیرا همواره شکل های تازه ای از هنر پدید می آیند که تلاش های گذشته در مورد تعریف هنر را بی اثر می کنند. به عقیده گادامر نیز هنر زبان دوم بوده و دارای الگوی هرمنوتیکی است و نکته نهایی در آن وجود ندارد از این رو فقدان تعریف دقیق و اندیشیده یا ناروشنی یا ابهام معنایی برای هنر چیزی است اساسی و بنیادین(احمدی،۱۳۸۴).
رابطه زیبایی شناسی با هنر
هربرت رید(۱۳۸۶) می گوید یکی دانستن هنر و زیبایی، اساس همه مشکلات ما در درک هنر است. هر هنری زیبا نیست و هر زیبایی هنر نیست و این جمله هر قدر تکرار شود زیادی نیست. وی مطرح می کند هنر عبارت است از بیان، این بیان فرایند نهایی بوده و متکی بر دو فرایند قبلی یعنی ادراک حسی و آرایش صوری است که این دو فرایند جزء زیبایی شناسی می باشند و بعد از آن که احساس به آنها اضافه گردید هنر مطرح می شود و احساس را همراه با آنها نقل می کند.
علاوه بر این همان طور که ذکر شد زیبایی شناسی به مطالعه زیبایی ها و کاوش زیر و بم های آن می پردازد که زیبایی ها ممکن است طبیعی بوده یا مصنوع بشر باشند،زیبایی های طبیعی همانند زیبایی های آسمان، ستارگان، چشمه ها و.. در طبیعت یافت می شوند و زیبایی های نوع دوم همان زیبایی های هنری می باشند که انسان آنها را بوجود می آورد. اما هنر نوعی توانایی مخصوص انسان می باشد که برخی در توصیف انسان، وی را حیوانی هنرمند می خوانند(رضای الهی،۱۳۵۴،ص۴۱). به عبارت دیگر هنر استعدادی است مخصوص برخی از افراد بشر که آنها می توانند افکار خود را که از خود یا عالم خارج سرچشمه گرفته است با کمال آزادی با احساسات خویش منطبق کنند و آن را برای دیگران به طور مستقل و خلاق مجسم سازند(همان منبع). هگل(به نقل از احمدی،۱۳۸۴) بیان می کند« زیبایی هنری برتر از زیبایی طبیعی است چرا که زاده روح سوبژکتیو یا به زبان ساده تر نتیجه کارکرد ذهن آدمی است زیبایی هنری از آن جا که محصول کارکرد نیروی آفریننده ذهن انسان است برتر از زیبایی طبیعی است که در آفرینش آن انسان نقشی نداشته است.» به نظر کانت نیز زیبایی چیزی است هم طبیعی و هم انسانی اما هنر پدیده ای یکسر انسانی است(احمدی،۱۳۸۴).
حال با این توصیف می توان گفت که زیبایی شناسی به مراتب گسترده تر از حوزه هنر می باشد و علاوه بر زیبایی های هنری(آثار انسان) زیبایی های طبیعی را نیز مطمح نظر خویش قرار می دهد.
موضوع دیگر جایگاه زیبایی شناسی -که بخشی از آن به زیبایی های هنری می پردازد- در هنر به عنوان یک علم و دیسیپلین می باشد که آیا هنر فقط با زیبایی شناسی و زیبایی سر کار دارد و اگر کسی بخواهد به آموختن هنر بپردازد تنها آموختن زیبایی شناسی کافی است؟ در این راستا آیزنر(به نقل از مهرمحمدی،۱۳۸۳) بیان می کند آموزش هنر شامل بخش های تاریخ هنر،تولید هنر، نقد هنری و زیبایی شناسی می باشد لذا هنر صرفاً به زیبایی شناسی محدود نبوده و زیبایی شناسی یکی از مؤلفه های پنج گانه آن محسوب می گردد.
به طور خلاصه می توان گفت نه زیبایی شناسی فقط به هنر می پردازد و نه هنر منحصر به زیبایی شناسی است و این دو مقوله مرتبط به هم و در عین حال قابل تفکیک از هم می باشند زیبایی شناسی زیبایی های هنری را بررسی می کند و بخشی از هنر و فعالیت هنری نیز مربوط به زیبایی شناسی می باشد.
دیدگاه های مختلف راجع به هنر و زیبایی
از مباحث و پرسش هایی که فیلسوفان بدان می پردازند بررسی ماهیت مفاهیم و اشیا است برای مثال در مباحث هستی شناسی، معرفت شناسی و ارزش شناسی به ترتیب ماهیت جهان، معرفت و ارزش به لحاظ ذهنی و عینی بودن مورد کاوش قرار می گیرد. راجع به هنر و زیبایی نیز فیلسوفان حائز دیدگاه های متفاوتی بوده اند که این دیدگاه ها به پنج دسته زیر تقسیم می شوند (موسوی گیلانی،۱۳۸۶):
۱-نظریه بازنمایی[۱۷]
دیدگاه بازنمایی یا نسخه برداری نظریه معروفی است که در نزد پاره ای از فیلسوفان کهن مانند افلاطون و ارسطو(علیرغم اختلاف نظر در میزان تقلید)با عناوین محاکات و تقلید شناخته می شود. این نظریه معتقد است زیبایی یکی از صفات عینی موجودات است و ذهن انسان به کمک قواعد و اصول معینی آن را درک می کند در واقع هنرمند می کوشد تا در اثر هنری خویش به ترسیم و تصویر این واقعیت عینی بپردازد مانند نقاشی طبیعت و حتی موسیقی را نیز نسخه برداری از صدا و آواز موجود در طبیعت می دانند.
۲- فرانمایی[۱۸]
این نگرش، هنر را فرافکنی و بازتاب عواطف، احساسات و امیال درونی هنرمند می داند که این ابراز احساسات و شور درونی با رسانه ها و ابزار متفاوت رخ می نمایاند در واقع هنرمند با اثر هنری، عناصر ذهنی و شور وشوق درونی خویش را به منصه ظهور می رساند و در معرض دیگران قرار می دهد. از موافقان این نظریه می توان به تولستوی و کروچه اشاره نمود. مثلاً کروچه می گوید زیبایی همان شهود یا مکاشفه و داشتن تصویر درونی از یک پدیده حسی یا ذهنی است چیزی که خاصیت بهم پیوستگی و وحدت به شهود می بخشد همان عاطفه است و شهود از آن جهت شهود است که عاطفه ای را مجسم کند.
۳- شکل گرایی[۱۹]
این نظریه معتقد است که هر کدام از اشکال هنری از قبیل شعر، نمایشنامه،موسیقی و غیره دارای قالب، چارچوب، ساختار و قواعد معینی است که هنرمند می کوشد آثار خود را مطابق آن چارچوب تولید نماید از میان فیلسوفان ارسطو و کانت به عناصر فرمی توجه داشتند مثلاً انسجام، پیچیدگی و شدت از ملاک های ارزیابی آثار هنری است یا مثلاً تنظیم کلمات، حس شاعرانه و دیگر عناصر ساختاری شعر از ملاک های سنجش و ارزیابی شعر می باشد.
۴- تعریف هنر به فرانمایی و بازنمایی
این دیدگاه بیان می کند که هیچ هنری از منظر معرفت شناسی خالی از دو عنصر عینی و ذهنی نیست بلکه میزان بازنمایی یا فرانمایی آنها متفاوت است مثلاً عکاسی بیشتر عینی و موسیقی بیش تر ذهنی است اما هیچکدام خالی از دیگری نیست در عکاسی که بیش تر عینی می باشد باز عناصر ذهنی مانند سلیقه،آرمان، اندیشه و… دخیل می باشند و هنرمند دست به انتخاب می زند.
۵- تعریف چند ساحتی برای هنر
طرفداران این نظریه اعتقاد دارند که هر کدام از دیدگاه های بالا دارای نقاط ضعفی هستند و همه آثار هنری را در بر نمی گیرند مثلاً درست است که انسجام، همبستگی، توازن و تقارن و دیگر عناصر فرمالیستی در همه هنرها مطرح است اما نمی توانیم کامیابی و موفقیت همه هنرها را وابسته به فرم و ساخت بدانیم از این رو بهتر است به یک تئوری جامع و چند ساحتی بپردازیم که در آن هم عناصر فرمالیستی همچون انسجام، هماهنگی، تناسب، توازن و دیگر عناصر وجود داشته باشند و هم به احساس، عواطف، شهود و تخیل افراد و همچنین واقعیت عالم خارج توجه نمایند. لیکن هریک از ملاک های هنری می توانند نسبت به یک اثر هنری و یا یک رسانه هنری از شدت و ضعف برخوردار باشند برای مثال موسیقی به تئوری فرانمایی یا فرم نزدیکتر است و در مجسمه سازی بازنمایی بیشتر از فرانمایی توجیه پذیر می باشد بدین جهت شاید نظریه پنجم که تعریف چندساحتی برای هنر می باشد به واقعیت نزدیک تر و نسبت به هریک از رسانه های هنری سازگارتر باشد.
زیبایی شناسی از منظر برخی مکاتب فلسفی
آنچه در تعاریف و دیدگاه های مختلف راجع به زیبایی و هنر اشاره گردید نشان می دهد که زیبایی شناسی فیلسوفان مختلف یکسان نیست براین اساس در اینجا جهت روشن شدن شباهت ها و تفاوت های زیبایی شناسی در دیدگاه های مختلف، به بررسی آراء مکاتب فلسفی ایدئالیسم، رئالیسم، پراگماتیسم و زیبایی شناسی اسلامی می پردازیم بدین گونه که آراء افلاطون و کانت را برای مکتب ایدئالیسم، دیدگاه ارسطو را برای مکتب رئالیسم،دیدگاه دیویی را برای پراگماتیسم و زیبایی شناسی اسلامی را بر مبنای دیدگاه برخی فیلسوفان و عالمان اسلامی بررسی می نماییم.
دیدگاه افلاطون
اندیشه افلاطون راجع به مسائل زیبایی شناسی با مسائل دیگر بویژه متافیزیک و اخلاق در هم تنیده بود نظریه های متافیزیکی و اخلاقی افلاطون بر نظریه های زیبایی شناسی او تأثیر گذاشت(کویچ،۱۳۹۰الف،ص۴۰)
افلاطون معتقد است فقط سه چیز ارزش دارد عدالت، زیبایی و حقیقت و مرجع ارزش آنها را در خیر می داند(تاجدینی،۱۳۶۹). این عبارت نشان می دهد که زیبایی یک موضوع کلیدی در دیدگاه های افلاطون است و اهمیت این موضوع زمانی بیشتر می شود که وی حتی عدالت را به گونه ای تعریف می کند که به زیبایی بر می گردد وی می گوید عدالت یعنی توازن و تناسب(فهیمی فر،۱۳۸۶) و توازن و تناسب به ترتیبی که اشاره خواهیم نمود ازنظر افلاطون به معنای زیبایی یا از ملاک های زیبایی است.
تا زمان افلاطون سه معیار برای زیبایی مطرح شده بود الف) ملاک سوفسطائیان که تجربه زیباشناختی بود و مقدار سطح لذت موجود در تجربه مطرح بود ب)معیار فیثاغورثیان نظم عینی و هارمونی بود ج) معیار سقراط میزان سازگاری یک چیز زیبا با هدفی که برای آن در نظر گرفته می شد بود. اما افلاطون معیار چهارم را مطرح کرد و آن عبارت بود از «مُثُل کامل زیبایی» یعنی میزان سازگاری با مُثُل. این تلقی افلاطون با تلقی سوفسطائیان در تضاد بود با دیدگاه سقراط مطابقت نداشت اما با تلقی فیثاغورثیان همراه بود در واقع آن دو حتی مکمل هم بودند و حتی افلاطون در سالهای بعد تأکید زیادی بر تلقی فیثاغورثی داشت(کویچ،۱۳۹۰الف)
معیار افلاطون برای زیبایی یعنی سازگاری با مُثُل از آنجا ناشی می شد که به عقیده وی روح انسان پیش از ورود به بدن در عالم حقایق و معقول بوده و درک زیبایی و کمال مطلق را داشته است و هنگام ورود برخورد با زیبایی های نسبی در دنیای محسوس خاطرۀ او فعال شده و یاد زیبایی می کند. پس زیبایی در نظر افلاطون در درجه اول متعلق به ایده های جاودان بوده که عالم از روی آنها ساخته شده است او جهان محسوس را از این منظر زیبا می داند که عالم آینه دار ایده های کلی است. به عبارت دیگرهمه زیبایی ها ازنظر افلاطون برحسب بهره مندی شان از زیبایی کلی یعنی زیبایی فی نفسه زیبا هستند و زیبایی کلی و مطلق آن زیبایی است که ازلاً، ابداً و قائم به ذات زیباست و این زیبایی اعلی مادی نیست و فوق محسوس است که از طریق عقل درک می شود. از این جهت زیبایی به نظر افلاطون دارای مراتبی است: زیبایی های معقول و زیبایی های محسوس(فهیمی فر، ۱۳۸۶).
اما اینکه زیبایی های محسوس و نسبی باید دارای چه صفتی باشند تا میزان دارائی اش از زیبایی مطلق آشکار گردد در جایی افلاطون می گوید هماهنگی اجزا با کل در جایی دیگر اندازه و تناسب را مطرح می کند که اندازه و تناسب همه جا به فضیلت می رسد و در جای دیگری نیز می گوید آنچه مفید است زیباست بدین ترتیب تناسب، هماهنگی، و سودمندی جز ملاک های زیبایی محسوس از دیدگاه افلاطون هستند البته اینکه معنای دقیق تناسب و سودمندی چیست افلاطون پاسخ روشنی نداده است(فهیمی فر،۱۳۸۶؛ تاجدینی ،۱۳۶۹)
هنر از دیدگاه افلاطون
افلاطون هنر را از دو جهت مورد بررسی قرار می دهد(فهیمی فر،۱۳۸۶):
الف) نسبت هنر با معرفت: ازنظر وی هنر نمی تواند انسان را به حقیقت برساند زیرا هنر کارش تقلید اشیاء مخلوق یا صور محسوس است که خود آنها تقلیدی از صور جاودان هستند و هنر به جای رجوع به صور مثالی به صور تقلید شده و محسوس رجوع می کند براین اساس آثار هنری تقلید تقلیدات مثالی اند پس هنر دو مرحله از ساحت حقیقت به دور است.نکته دیگر همان طور که گفته شد زیبایی ها سایه ای از زیبایی مطلق هستند در نتیجه درجاتی از حقیقت را باخود دارند پس زیبایی با هنر برابر نیست و هنر در درجه پایین تری نسبت به زیبایی از منظر دارائی اش از حقیقت قرار دارد.
ب) نسبت هنر با اخلاق: دز این باره افلاطون هنر را به ۲ دسته تقسیم می کند:۱- هنر مفید هنری است که در بردارنده نوعی حقیقت است نه لذت صرف ۲- هنر غیرمفید هنری که به دنبال لذت صرف است. افلاطون این موضوع که هنر موجد لذت است را می پذیرد اما بر لذت سودمند تأکید دارد و با قضاوت درباره هنر صرفاً با معیار لذت مخالف است و وی وظیفه تربیتی هنرها را ایجاد لذت مفید می داند و با تایید لذت بخشی و تفریحی هنر بر نقش تربیتی و اخلاقی آن اصرار می ورزد و هنرها در حیات فرهنگی و آموزشی شهروندان حائز اهمیت هستند وی می گوید موسیقی،شعر و حرکات موزون در بهترین حالت یعنی مفید بودن برای تعلیم و تربیت بسیار لازم اند و انسانها را با فضیلت می سازند وی می گوید زیبایی راستین برای انسان خیر بدنبال دارد و اگر کسی زیبایی راستین را با دیده جان بنگرد برای زادن و پروردن قابلیت ها و خصائص توانا می شود. در مورد ملاک پذیرش یا طرد هنر عقل را مطرح می کند(فهیمی فر،۱۳۸۶)
به صورت کلی در یک نگاه آراء افلاطون در خصوص هنر قدری متناقض به نظر می رسد از سویی وی کار شعرا و هنرمندان را از منظر فلسفه بیهوده تلقی می کند و از سویی دیگر از هنرهای مفید و آثار تربیتی شعر و موسیقی سخن می گوید اما آنچه که می توان گفت این است که افلاطون کاملاً مخالف با هنر نیست و از آثار تربیتی هنرهای مفید سخن می گوید و نسبت به سوء استفاده های احتمالی هنر هشدار می دهد و اتفاقاً مقدمه نقد زیباشناختی و هنری را فراهم می کند و نکته آخر اینکه در ادراک حقیقت روش فلسفی را نسبت به روش هنری بهترین شیوه می داند.
زیبایی شناسی ارسطو
دیدگاه های فلسفی ارسطو به عنوان پایه گذار مکتب رئالیسم در بیش تر ابعاد نقطه مقابل آراء فلسفی افلاطون به عنوان فیلسوف ایدئالیسم می باشد. براین اساس انتظار می رود زیبایی شناسی ارسطو نیز با جنبه های زیبایی شناسی فلسفه افلاطون در تقابل باشد. برخلاف افلاطون، ارسطو گوهر زیبایی را این جهانی می دانست و بین زیبایی و هنر فاصله نمی انداخت و هنر بیشتر از زیبایی نظر وی را جلب می نمود(فهیمی فر،۱۳۸۶،ص۱۸۶). از این رو ارسطو درباره هنر نسبت به زیبایی بیشتر سخن گفته است. وی براساس فلسفه خود، هنر را بر مبنای این جهانی تحلیل نموده و آن را ذیل علوم تولیدی[۲۰] قرار داده که در پی ساختن زیبایی است براین اساس هنر صورتی از شناسایی(علم) است که متوجه تولیدات بوده و شامل کاربرد قواعد و عمل است.
به نظر وی ظهور هنر ناشی از دو علت طبیعی است یکی غریزه تقلید و دیگری علاقه طبیعی انسان به وزن و امر موزون است علاقه به امر موزون گرایشی طبیعی در انسان است و تقلید نوعی ویژگی در وجود انسان است که خود نوعی جستجوی دانش است. لذا هنر از یک سو به خاطر اینکه علاقه به آن در ذات انسان وجود دارد باعث تطهیر احساسات می شود و احساسات را بر می انگیزاند. ارسطو در این زمینه از اصطلاح «کاتارسیس» استفاده می کند کاتارسیس سه معنا دارد(احمدی،۱۳۸۴):الف)purgation به معنای پالایش ، تصفیه ب) purification به معنای پالایش، تطهیر و تزکیه ج) clarification به معنای پالایش و شرح دادن ؛ دو معنی قبلی به تأثیرپذیری مخاطب و معنی سوم به ساختار اثر مربوط می شود لذا مقصود ارسطو از کاتارسیس دگرگونی روحی انسان در نتیجه تأثیر پذیری او از هنر است. به عقیده ارسطو هنر و نمایش با فراهم کردن امکان ظهور عواملی که باعث شگفتی و آشوب می شوند روح آدم را آرام می کنند و جان آدمی را از دشواری ها آزاد می نمایند و می پالایند. در اثر هنری آن شگردها و تمهیدات خردمندانه ای که امکان ظهور ناآرامی های روانی و درونی را میسر می سازند آرامش جان مخاطب را فراهم می کنند(همان منبع) .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...