فصل دوم:

مبانی نظری و

ادبیات پژوهش

بخش اول

برنامه­ ریزی استراتژیک

۲-۱-۱- مقدمه

بدون شک یکی از ملزومات اساسی سازمان­ها برای رشد و پیشرفت، استفاده از فنون برنامه­ریـزی و داشتن برنامه ­های دقیق و عملیاتی است. در حالی که در گذشته، از برنامه­ ریزی­های سالیانه و کوتاه­مدت و در برهه­ای دیگر از برنامه ­های پنج ساله استفاده می­گردید، امروزه استفاده از برنامه­ ریزی راهبردی در سازمان­ها به عنوان یکی از اصول مسلم رشد و تعالی سازمانی پذیرفته شده است. تفاوت عمده­ی برنامه­ ریزی راهبردی با سایر برنامه­ ریزی­ها که در گذشته انجام می­پذیرفت، در توجه به نقش محیط و تأثیرات آن بر روی سازمان ‌می‌باشد. برنامه­ ریزی راهبردی به نوعی برنامه تمام بخش­های سازمان را به صورت یکپارچه درمی­آورد. از سوی دیگر، مقوله­ ارزش­ها یکی از مهم­ترین و اساسی­ترین موضوعات امروز سازمان­ها به شمار می­رود. امروزه اکثر سازمان­ها در کنار چشم­انداز و رسالت، به ارزش­های اساسی خود اشاره نمود و اعلام می­نمایند که توجه ویژه­ای به نهادینه شدن این ارزش­ها در سازمان دارند. حال این سؤال مطرح می­گردد که سازمان­ها چگونه خواهند توانست ‌به این مهم عمل نمایند. آن­چه در مرحله­ اول به ذهن متبادر می­گردد این است که سازمان بایستی در نگاه خود به موضوعات گوناگون تجدید نظر نموده و هنگام تدوین برنامه­ ریزی­های راهبری خویش، توجه ویژه­ای به مقوله­ ارزش­ها نماید؛ به گونه ­ای که تصمیمات و برنامه­ ریزی­هایش را در زیر چتر ارزش­های خود به انجام برساند. پس نقش تفکر و برنامه­ ریزی راهبردی در سریان یافتن ارزش­ها در کل سازمان واضح و غیرقابل انکار است. ‌بنابرین‏ به نظر می­رسد اگر سازمانی در پی آن است تا به عنوان الگوی یک سازمان ارزش­مدار مطرح گردد، چاره­ای جز ایجاد تغییرات بنیادین در تصمیمات و برنامه­ ریزی­های راهبردی خویش ندارد.

۲-۱-۲- استراتژی و مدیریت

واژه «استراتژی»[۱]از کلمه یونانی «استراتگوس»[۲] گرفته شده که دقیقاً به معنی ژنرالی است که در مقام فرماندهی ارتش قرار دارد و «جیمز براین کوبین» از مدرسه بازرگانی «اموس تاک»[۳] پس از تشریح واژه ­هایی که ‌در مورد استراتژی به کار رفته است چنین می­گوید: «در گذشته­ های دور واژه استراتگوس به وظیفه و نقش یک ارتش اشاره داشت و سپس مفهوم هنر ژنرال به آن اطلاق گردید که حاکی از مهارت­ های روانشناختی و رفتاری است که به کمک آن­ها وی چنین نقش و وظیفه ­ای را تقبل می­ نماید».

این واژه در زمان بریکلس (۴۵۰ پیش از میلاد) به معنی مهارت مدیریت (اداره امور، رهبری، سخنوری، قدرت) به کار می­رفت و در زمان اسکندر (۳۳۰ پیش از میلاد) به عنوان مهارت در به کارگیری نیروها برای غلبه بر مخالفان و ایجاد نظام حکومت جهانی مورد اشاره قرار می­گرفت (کویین و دیگران، مترجم صابتی، ۱۳۷۳، ص۳).

در زبان فارسی، استراتژی با راهبرد، رهیافت، راهبری، راه­کاری اصولی برای رسیدن به هدف و لشکرکشی و از نظر مفهوم با روش یا سیاستی برای دستیابی بـه اهداف معیـن مترادف است. از لحاظ ماهیت استراتژی را کلاً ‌می‌توان تحت دو عنوان تهاجمی و تدافعی طبقه ­بندی نمود. «اگر استراتژی به منظور حفظ مواضع باشد ماهیتاً تدافعی است و در غیر اینصورت تهاجمی ‌می‌باشد.»

تعاریف متعدد و زیادی از استراتژی شده که ذیلاً به بعضی از آن ها اشاره می­کنیم:

استراتژی عبارت از یک طرز تفکر و روش اندیشیدن است که هدف آن تنظیم، تدوین، طبقه ­بندی کردن، سیستماتیک نمودن و به صورت کد (علامت اختصاری قراردادی) درآوردن حرکاتی است که باید بر حسب تقدم و تأخر و ترتیب و توالی ویژه انجام یابد و سپس بر حسب همین توالی و ترتیب مؤثرترین این روش­ها را انتخاب نمود. لذا ‌می‌توان گفت که بـرای هر موقعیت و حالت خاص استراتژی ویـژه­ای می­توانـد بهترین و موفق­ترین و در موارد دیگر بدترین و ناموفق­ترین استراتژی­ها به شمار آید (آندره بوفر).

    • استراتژی هنر به کار بردن زور و جبر است، به طوری که این زور و جبر بتواند تا آنجا که ممکن است بیشترین نتیجه را در رسیدن به اهداف سیاسی به بار آورد (آندره بوفر).

    • استراتژی، طرحی واحد، جامع و یکپارچه است که برای اطمینان از دستیابی به اهداف اساسی مؤسسه تنظیم می­ شود (ویلیام. اف. گلوک)

  • استراتژی عبارت آزمون از الگو یا طرحی که اهداف، سیاست‌ها و زنجیره­های عملیاتی یک سازمان را در قالب یک کل به هم پیوسته با هم ترکیب می­ کند. در واقع استراتژی آینده را به تصویر کشیده و مشخص می­ کند که آینده باید چگونه باشد و بر اساس آن یک دگرگونی در وادی مـربوط به وجود ‌می‌آورد تا بر آینده پیش ­بینی شده دست یابد (منوریان، ۱۳۷۴، ص ۷۲).

پیشگامان و برجسته­ترین صاحب نظران مدیریت استراتژیک را ‌می‌توان انسف، دراکر، پورتر، آندروز و چندلر دانست (کرمی، ۱۳۷۴). پروفسور «ایگور انسف» که در دهه ۱۹۶۰ پدر مطالعات مدیریت استراتژیک و اولین مدرس استراتژی به حساب می­آمد در کتاب کلاسیک استراتژی جامع خود«استراتژی شرکت»[۴] تصمیمات مربوط به یک واحد تجاری یا سیاست کسب و کار را به سه بخش تفکیک کرد:

۱) تصمیمات عملیاتی[۵]: چگونه کارها را بهتر انجام دهیم.

۲) تصمیمات اداری[۶]: چگونه کارها را پشتیبانی و سازماندهی کنیم.

۳) تصمیمات استراتژیک[۷]: چه کاری را به انجام برسانیم.

همچنین انسف کسی بود که با معرفی اندیشه­ «افق برنامه­ ریزی»[۸] و چهار حالت جهت­گیری استراتژیک به مدیران توصیه نمود که باید تصمیماتی پیرامون رشد بازارهای محصول مبتنی بر مزیت­های رقابتی و تشریک مساعی اتخاد نمایند (همان).

پروفسور «مایکل پورتر»[۹] استاد دانشگاه هاروارد در دهه ۶۰ با مطرح نمودن سه وضعیت رقابتی (رهبری هزینه، استراتژی تمرکز و استراتژی تمایز) در کتاب خود با عنوان استراتژی رقابتی[۱۰] توانست شهرت بالایی کسب نماید. وی معتقد بود که استراتژی «تمرکز» از بازار و استراتژی «تمایز» از محصول ناشی می­ شود (همان).

«چندلر»[۱۱] نخستین کسی بود که پژوهشی وسیع در زمینه ارتباط میان استراتژی یک شرکت و محیط را انجام داد و نتیجه گرفت که تغییر در استراتژی شرکت مقدم بر تغییر ساختار ‌می‌باشد و چنانچه مؤسسه­ای تغییراتی را در استراتژی خود به وجود آورد، خواه ناخواه ساختار سازمان هم از آن تبعیت می­ کند (رابینز، ۱۹۸۳، ص ۷۵).

«هنری مینتزبرگ»[۱۲] استاد دانشگاه مک گیل در مونترال و ابداع کننده «استراتژی خودجوش»[۱۳] بر این اعتقاد بود که آن­چه به عنوان استراتژی مورد نظر است حدود یک سوم آن در معرض اجرا قرار داده می­ شود، دو سوم دیگر مدیون استراتژی خودجوش است که به صورت شقوق جایگزینی شکل ‌می‌گیرد. (کرمی، ۱۳۷۴).

«ریچاردجی. هامرمش»[۱۴] معتقد است که نوشته­ های مربوط به استراتژی نخستین بار در سال ۱۹۶۴ منتشر گردیده و شامل ۳ قضیه اصلی است:

۱- استراتژی به ‌عنوان «الگوی اهداف»، اهداف اساسی و سیاست­های اساسی و طرح­هایی که برای رسیدن به آن اهداف تعریف می­ شود:

۲- استراتژی شامل دو وظیفه مهم و به هم مرتبط و معادل است، فرموله کردن استراتژی و اجرای استراتژی.

۳- فرموله کردن استراتژی نیازمند مدیران عمومی برای ایجاد تناسب در میان جنبه­ های زیر است:

الف) فرصت­های محیط خارجی صنعت ب) نقاط قوت و ضعف مؤسسه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...