پژوهش های پیشین درباره تحلیل عنصر شخصیت در رمان … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
هرچند هنوز شاهی بود که آنان به ظاهر تحت سلطه او بودند، اما در عمل تحت فرمانروایی رؤسای قبایل خود قرار داشتند و به هیچ وجه در وقایع جهان بیرون دخالت نمیکردند. آنان برای نبرد آخر در فورنوست با فرمانروای جادوپیشه ی آگنمار گروهی کماندار را برای کمک به شاه گسیل داشتند، یا عقیده خودشان چنین بود، اما هیچیک از روایتهای آدمیان این موضوع را ثبت نکرده است. با این حال در آن جنگ، تخت پادشاهی شمالی به پایان رسید؛ و پس از آن هابیت ها زمین را از آن خود کردند و از میان رؤسای خود تاینی برگزیدند تا اقتدار شاه رفته را به او تفویض نمایند. از این رو به مدت ۱۰۰۰ سال، کمتر جنگی آرامش آنان را به هم زد و پس از طاعون سیاه در سال ۳۷ ت.ش تا فاجعه زمستان طولانی و قحطی پس از آن، زندگیشان رونق گرفت و جمعیتشان فزونی یافت. هزاران تن پس از این فاجعه هلاک شدند، اما به هنگام وقوع این ماجرا، دوران قحطی (۶۰-۱۱۵۸) مدتها پیش به سر آمده بود و هابیت ها بار دیگر به وفور خو گرفته بودند. اگرچه زمین پربار و مهربان، پیش از ورود آنان مدتها بایر مانده بود، اما آنجا را خوب آماده کشت و زرع کرده بودند و شاه زمانی کشتزاران و گندم زاران و موستان ها و بیشه زار های متعدد در آنجا داشت. از بلندیهای فاکس تا پل بردی واین، ۴۰ فرسنگ بود و از خلنگ زارهای غربی تا باتلاق های جنوب، ۵۰ فرسنگ بود.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
هابیت ها نام شایر را بدانجا داده بودند: قلمرو حکومت تاین هابین ها، ناحیهای برای کشت و کار منظم؛ و آنجا در آن گوشه مطبوع دنیا زندگیشان در نظم و نظام سپری میشد و آنان به دنیای بیرون که تاریکیها در آن گسترش مییافت هر لحظه بی اعتناتر میشدند تا آنکه پنداشتند صلح و فراوانی رسم سرزمین میانه و حق تمامی مردمان فهمیده است. از یاد برده بودند که تا چه اندازه از نگاهبانان و کوشش کسانی که صلح طولانی را در شایر ممکن ساختهاند، کم میدانند و چشم بر این واقعیت بسته بودند. براستی که در حفاظ قرار داشتند، اما این موضوع را دیگر فراموش کرده بودند.
هیچگاه هیچ یک از تیرههای مختلف هابیت ها جنگجو نبودند و هرگز در میان خود به ستیز مشغول نمیشدند. مسلم است که در روزگاران قدیم اغلب برای حفاظت از خویش در دنیای بیرحم مجبور به جنگیدن میشدند؛ اما در روزگار بیل بو این موضوع داستانی بسیار قدیمی بود: آخرین نبرد پیش از آغاز این ماجرا، و در واقع تنها نبرد درون مرزهای شایر، در فراسوی خاطره زندگان قرار داشت: نبرد میدانهای سبز به سال ۱۱۴۷ ت. ش، که در آن باندوبراس توک تهاجم اورک ها را درهم شکست. حتی آب و هوا نیز رو به ملایمت گذاشته بود و گرگهایی که زمانی در زمستانهای سخت و سفید، حریصانه از شمال بدانجا سرازیر شده بودند، اکنون فقط جزئی از قصههای پدربزرگها بودند. پس اگر چه هنوز زرادخانه ای از سلاحها در شایر موجود بود بیشتر به عنوان نشان افتخار و زینت رف های بخاری و دیوارها به کار میرفت، یا در موزه میکل دلوینگ گرد آمده بود. آنجا را ماتوم خانه میگفتند؛ زیرا هابیت ها هر چیزی را که استفادهای بلافصل نداشت، اما هنوز میلی به دور انداختن آن نداشتند، ماتوم مینامیدند. خانههای آنان بسیار مستعد پر شدن از ماتوم بود و اغلب هدیههای که دست به دست می گشت، چیزهایی از این قسم بودند.
با این همه، هنوز جای شگفتی بود که آسایش و صلح، عزم و اراده این مردمان را سست نساخته است. اگر پیش میآمد مرعوب کردن و شکست دادن شان کار دشواری بود؛ و شاید به ویژه از این رو چنین خستگیناپذیر عاشق چیزهای خوب بودند که میتوانستند در صورت اجبار بدون آن سر کنند و چنان عهده ی سختیهایی که همچون اندوه و خصم و آب و هوا برآیند و از آن جان سالم به در برند که در دیده کسانی که خوب آنان را نمیشناختند و به چیزی جز شکم و چهرههای چاق و چله شان توجه نداشتند، که ممکن است امری شگفت بنماید. اگرچه دیر به نزاع برمیخاستند و برای تفریح هیچ موجود زندهای را نمیکشتند، اما به هنگام قرار گرفتن در تنگنا دلیر میشدند و در صورت لزوم سلاح به دست میگرفتند. به خاطر چشمان تیزبین شان کمانداران خوبی بودند و درست به نشانه می زدند. صحبت تنها از تیروکمان نیست. اگر هابیتی برای برداشتن سنگ کمر خم میکرد، بهتر بود هرچه زودتر سرپناهی پیداکند و این موضوع را هر جانور تجاوز کاری به خوبی میدانست.
همه هابیت ها در اصل داخل سوراخهایی در زیرزمین میزیستند و یا اعتقادشان چنین بود، و در چنین مسکنی بیشترین احساس راحتی را داشتند؛ اما در طول زمان مجبور به برگزیدن به شکلهای دیگری از خانه شدند. عملاً در شایر روزگار بیل بو معمولاً فقط ثروتمندترین و تهی دست ترین هابیت ها رسم پیشین را پاس میداشتند تهی دستان در نقب هایی از نوع بردگی میزیستند که تنها یک پنجره داشت و یا اصلاً پنجره نداشت و در واقع سوراخی بیش نبود؛ اما آنهایی که دستشان به دهانشان میرسید، انواع مجلل تری را نسبت به سوراخهای حفر شده قدیمی برای خود دست و پا میکردند. اما مکان مناسب برای حفر چنین نقب های بزرگ و شاخه شاخه (یا به اصطلاح خود آنان سیمیال ها) همه جا یافت نمیشد؛ و نواحی پست و مسطح، هابیت ها با افزایش جمعیت شروع به ساخت و ساز در روی زمین کردند.
محتمل بود که ساختن بنا همچون بسیاری از صنایع دیگر از دونه داین منشأ گرفته باشد. اما احتمال داشت که هر دیدگاه آن را مستقیماً از الف ها، آموزگاران دوران جوانی آدمیان آموخته باشند. زیرا الف های تیره برین هنوز سرزمین میانه را ترک نگفته و در آن زمان هنوز در منتهاالیه غرب، در لنگرگاه خاکستری و جاهای دیگری در نزدیکی شایر ساکن بودند. سه برج الفی متعلق به دوران بسیار کهن را هنوز در آن سوی سرحدات غربی میشد دید. در زیر نور ماه درخشش آنها تا دوردستها پرتو میافکند. دورترین آنها، بلندترین شان بود و تک و تنها بر بالای تپهای سبز قد برافراشته بود. هابیت های فاردینگ غربی میگفتند از بالای آن برج میتوان دریا را دید ولی هیچ کس هابیتی را نمیشناخت که تا به حال از برج بالا رفته باشد. در حقیقت تعداد محدودی از هابیت ها دریا را دیده یا بر روی آن سفر کرده، و بازشماری معدودتری برای بازگو کردن ماوقع بازگشته بودند. هابیت ها حتی به رودخانه و قایقهای کوچک به دیده بدگمانی مینگریستند و بسیاری از آنان شنا کردن نمیدانستند هر چه روزگار برشایر می گذشت کمتر و کمتر با الف ها مراوده می کردند و از انان ترس به دلشان راه می یافت و به کسانی که با الف ها معاشرت داشتند بدگمان می شدند؛ و دریا کلمه ای بود که ترس را در میانشان بر می انگیخت، و نشانه مرگ بود و آنان روی خود را از تپه های غرب بر می گرداندند. منشأ صنعت ساختمان سازی ممکن است از آدمیان یا الف ها باشد اما هابیت ها آن را به سبک و سیاق خویش به کار گرفتند. هرگز به صرافت ساختن برج نیفتادند. خانه هایشان معمولا دراز وکوتاه و راحت بود. قدیمی ترین انواع آن چیزی نبود مگر تقلید ساختار سمیال ها با سقفی از علف خشک یا کاه و یا بامی پوشیده از خاک ریشه دار و دیوارها تا اندازه محدب. هرچند آن مرحله به روزگاران پیشین شایر تعلق داشت و بناهای هابیتی با ترفندهایی که از دورف ها آموخته یا خود به کشف آن نایل آمده بودندٰمدت ها پیش تغییر و بهبود یافته بود.
خانه ها و سوراخ های هابیت های شایر اغلب وسیع بود و خانواده های بزرگ در آنها مسکن
داشتند.(بیل بو و فرودو بگینز به خاطر زندگی در تجرد، همانور که در دیگر شیوه های زندگی،
همچون دوستی با الف ها استثناء بودند). گاه در مواردی، همچون خانواده توک های گریت
سیمالز، یا برندی باک های برندی هال، نسل های متعدد خویشاوند در آرامش نسبی با هم در
یکخانه اجدادی با نقب های متعدد می زیستند. باری تمام هابیت ها تعصبات طایفه ای داشتند و
به روابط خویشاوندی با دقت تمام توجه نشان می دادند. شجره نامه های مشروح و مبسوط با
شاخه های بی شمار ترسیم می کردند. هنگام سر و کار داشتن با هابیت ها، بسیار اهمیت دارد که
بدانیم چه کسی با چه کسی نسبت خویشاوندی دارد و تا چه اندازه. ارائه شجره نامه ای که شامل
اعضای مهم مهمترین خانواده های زمان وقوع این داستان باشد، عملی است نامیسر(تالکین،۱۳۸۸: ۲۷- ۴۳).
۳-۸-۱فورودو بگینز: (forodo baggins):
حامل حلقه قدرت، فرزند دراگو بگینز (drogo. baggins ) وقتی که هنوز کودکی بیش نبود پدر و مادر خود را از دست دادو سرپرستی اش را بیلبو بر عهده گرفت. بیلبو عموی فرودو به حساب می آید و در تربیت او بسیار کوشا بود، و به شدت تحت تعالیم بیلبو رشد کرد. فرودو حلقه قدرت را از بیلبو به ارث می برد و تقدیر که سایه آن بر سراسر داستان افتاده است حکم می کند که خطیر ترین مأموریت به کوچکترین افراد و پیش پا افتاده ترین نژاد محول شود، آن هم نابود کردن حلقه قدرت.
مرده ریگ بیلبو برای فرودو چیزی جز رنج به بار نیاورد. از همان آغاز کار فورودو که زندگی ساکت و آرام روستایی اش را می گذراند پس از شنیدن داستان حلقه قدرت و عقبه وحشتناک آن ( به تحریک و تشویق گندالف) مجبور به ترک شایر می شود و قدم در راه سخت و پر مصیبت نابودی حلقه می گذارد.
فرودو در قیاس با هابیتهای دیگر گروه ، «بلندتر و زیباتر ،با چانهای شکاف دار، گونههای سرخ و چشمانی روشن». او موهای فرفری با رنگ قهوهای تیره داشت، همانند بیشتر هابیتها، و با توجه به نژادفالودهلش پوستی بی مو دارد.
روز تولد فرودو و بیلبو مشترکا ۲۲ سپتامبر بود، اما بیلبو ۷۸ سال پیرتر از اوست. در ابتدای داستان یاران حلقه http://wiki.valimar.ir/index.php/%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D8%AD%D9%84%D9%82%D9%87 فرودو و بیلبو به ترتیب در حال جشن گرفتن سی و سومین و صد و یازدهمین سالگرد تولدشان هستند. فرودو در همان زمان حلقه را بدست آورد، و به خاطر ویژگی حلقه، او در زمان جنگ حلقه هنوز ظاهری سی وسه ساله داشت، در حالی که نزدیک پنجاه سالش بود.
فرودو نیز مانند بیلبو و اجداد توکاش از نظر بسیاری از هابیتها آدم عجیب و غریبی بود. علاقهاش برای دیدن دنیای بیرون و مسافرت به جاهای دورافتاده (همانند بیلبو) و شوقش برای دیدن الفها، از دید هابیتها غیر معمول و احمقانه بود.
وقتی که فرودو شایر را ترک می کرد لباسهای معمول هابیتها را پوشیده بود: نیمشلوار، پیراهن، جلیقه، جاکت و ردا. او غیر مسلح بود و جز یک چاقوی جیبی سلاح دیگری نداشت.
وقتی که هابیتها توسط موجودات گور پشته گرفتار شده بودند، در گنج موجودات گورپشته دشنههایی یافتند که در روزگار قدیم توسط دونه داین ساخته شده بود. هابیتها از آنها زیاد استفاده کردند، اما دشنهی فرودو در گدار برونین، هنگامی که در برابر پادشاه جادوپیشه مقاومت می کرد شکست. بعدها بیلبو استینگ، تیغ جادویی الفی، و یک زره ساخته شده از میتریل را به او داد. زره میتریل جانش را سه بار نجات داد، منحرف کردن زوبین در موریا، یک تیر اورکی در آندوین، و در نهایت چاقوی سارومان در بگاند. فرودو یکی از موجودات گورپشته و یک ترول را زخمی کرد، اما هیچکس را نکشت.
همانند دیگر یاران حلقه فرودو شنلی الفی از گالادریل دریافت کرد، شنلی که می توانست او را در بین اجسام طبیعی مجاور مخفی کند. هدیه گالادریل به او بطری کوچک حاوی نور ستاره ائارندیل بود.
او قهرمانی است که در حین سفر با اولین مشکلی که پیش می آید تسلیم می شود و استقامت خود را از دست می دهد؛ موجودات گورپشته که در جنگل قدیمی ساکن بودند راه فرار را بر او می بندند و او یکه و تنها در دام آنها اسیر می شود و با کمک تام بامبادیل نجات پیدا می کند. مشابه چنین وضعیتی دوباره پیش می آید : هنگام رویاروی با سواران سیاه، فرودو بر خلاف توصیه گندالف حلقه را به انگشت می کند و در یک لحظه زخمی بر پیکرش وارد می شود و اگر کمک آراگورن نبود، قطعاً مرگ در انتظارش بود. هیچ عکس العمل خاص و منحصر به فردی در طول داستان از او سر نمی زند. بر خلاف قهرمانهای دیگر داستان ها فاقد ویژگی های جسمانی بالایی است و حتی ذکاوت و زیرکی قابل توجهی نیز از خود نشان نمی دهد. او تمام خصوصیات و ویژگی های هابیت ها را داراست. صداقت و مهربانی او همیشه در مشکلات و گرفتاریها یاور اوست. فورودو در مقایسه با دیگر صاحبان حلقه من جمله بیلبو، گالوم، ایزدیلدور، … بدون هیچ گونه تلاش و کوششی صاحب حلقه قدرت می شود. در پایان داستان تنها مقاومت فورودو برای حفظ حلقه قدرت نمایش گذاشته می شود. وقتی که بورومیر کارگزار میناس تریت خواهان بدست آوردن حلقه می شود و فورودو با جسارت در برابر او می ایستد و گروه را برای همیشه ترک می گوید. تصمیم مهمی که حاکم بر سرنوشت حلقه و خودش می باشد. به هر حال فورودو قهرمانی است که رفته رفته موقعیت خود را بهبود می بخشد و آماده کارهای جدیدتر و پیچیده تر می شود. با همه این اوصاف می توان گفت شخصیت فورودو شخصیتی پویا است که دائماً در رمان دستخوش تغییر و تحول می شود. این دگرگونی در جهت تعالی و بهتر شدن ادامه دارد. زیرا او گروه را ترک کرده و باید به تنهایی به استقبال خطرات برود. تأثیر شوم حلقه و وسوسه آن به تدریج مانند خوره وجو فورودو را احاطه می کند و در بازگشت پادشاه سرزمین بخش از سه گانه ارباب حلقه ها را برای خود می خواهد و از پرت کردن آن به کوه نابودی خود داری می کند و ناگهان گالوم از گرد راه می رسد و با قطع کردن انگشت فورودو حلقه را تصاحب می کند. فورودو دیوانه از خشم گالوم را به پایین می راند و حلقه نابود می شود.
از بسیاری جهات شخصیت فورودو با بیلبو در رمان هابیت شبیه است.
همانطور که بیلبو در داستان هابیت رفته رفته شجاعت خود را نشان می دهد و بزرگ می شود فورودو نیز استقامت بیشتری را از خود نشان می دهد و دلیرتر می شود.
هر دو قهرمان در اولین مرحله از سفرشان به ریوندل (Rivendell) می رسند. قهرمانهای داستان به طرز غیر قابل انتظاری شمشیری به دست می آورد و از آن علیه دشمنان استفاده می کنند ( بیلبو به عنکبوت ها و فورودو به موجودات گور پشته حمله می کند). هردو قهرمان با الف ها و رئیس آنها یعنی الروند مشورت می کنند. گالوم با هر دو قهرمان دیدار می کند. در داستان هابیت بیلبو با بئورن ملاقات می کند و فورودو با شخصیتی مشابه بئورن، تام با مبادیل دیدار می کند.
آقای جوزف پیرس(Joseph pearce) شخصیت فورودو را نمادین ارزیابی می کند و می گوید:«تاب آوردن فورودو در برابر حلقه و تلاش قهرمانانه او برای مقاومت در برابر وسوسه ی تسلیم به نیروی شیطانی آن، شبیه به حمل صلیب است یعنی والاتر از خود گذشتگی».
۳-۸-۲سام گامگی (sam gamgee)
یکی از اعضای گروه یاران حلقه فرزند هابیتی به نام هام گامگی (ham gamgee). پدرش شغل باغبانی داشت و بیشتر با نام استاد در شایر شناخته می شد. سام نیز مانند دیگر بچه هابیت های آن ناحیه، البته به تبعیت از پدر خود شغل باغبانی داشت. پدر و پسر هر دو با فورودو و آقای بیلبو رابطه دوستانه و حسنه ای داشتند. علاقه سام به شنیدن داستان ها و افسانه های قدیمی، او را هر چه بیشتر به بگینزها، علی الخصوص بیلبو نزدیک می کرد. بیلبو نیز به او نوعی الفبای خاص خودش و برخی از ترانه هایش را آموخته بود. رفت و آمد با خانواده بگینز موجب نگرانی پدرش می شد. زیرا مردم شایر نسبت به بیلبو کمی بدبین بودند. به هر حال سام دوست داشت به دیدار سرزمین های ناشناخته و مردمانی از نژادهای دیگر، مخصوصاً الف ها برود. ظاهراً یک تصادف موجب آشنایی او با ماجرای حلقه و سائورون شد. سام در حین چمن زنی حیاط خانه فورودو صحبت های گندالف و فرودو را پیرامون حلقه و افسانه های شایع آن را می شنودوگندالف او را به همراهی فرودو ملزوم می کند. سام نیز از این بابت که قرار است به سرزمین های ناشناخته و احیاناً مردمان گوناگون بروداحساس تشفی خاطر می کند.
سام به همراه فرودو عازم کریک هاولو شد. او اینطور وانمود میکرد که قرار است باغبان خانه جدید فرودو در کریکهالو باشد. زمانی که هابیتها کریکهالو را ترک کردند، درجنگل قدیمی سام تنها کسی بود که بیدار ماند، در حالی که بقیه از فرط خستگی در درهی ویتیویندل به خواب فرو رفته بودند. او فرودو را از غرق شدن در رودخانه نجات داد، و سپس تام بامبادیل از راه رسید و مری و پیپین را از دام بید پیر رها کرد.
در میهمانخانه اسبچه راهوار بیشتر از بقیه هابیتها به تکآوری به نام استرایدر که قصد راهنمایی هابیتها در ادامه سفرشان را داشت، مظنون بود. بعد از مدتی گفتگو و خواندن نامه گندالف، فرودو تصمیم گرفت به استرایدر اطمینان کند، و آنها صبح روز بعد بری را ترک کردند. بعد از حملهای که به میهمانخانه شده بود، اثری از اسبچههای مری یافت نشد. بنابراین بارلیمن باتربار، صاحب میهمانخانه، یک اسبچه خرید و به عنوان خسارت به مری داد. سام خیلی زود با اسبچه جدید دوست شد، بطوری که تمام راه را در کنار آن راه میرفت و نامش را بیل گذاشت.
بعد از اینکه فرودو در ودرتاپ توسط تیغ پادشاه جادوپیشه زخمی شد، سام بیشتر از همه نگران او بود. اما وقتی فرودو از او خواست داستانی تعریف کند، سام شروع کرد به خواندن شعری مسخره و خنده دار درباره یک ترول. بعد از آن فرودو بخاطر زخمش بشدت مریض شد و حتی زمانی که او را در ریوندل مداوا میکردند، سام از او جدا نشد. وقتی که فرودو برای بحث در مورد حلقه راهی شورای الروند شد، سام نیز بدون داشتن دعوت قبلی همراه او رفت. و سرانجام فرودو داوطلب شد حلقه را به موردور ببرد.
در شورای الروند نیز تصمیم سام برای همراهی فورودو جدی است و رفتار دوستانه او با فورودو در جای جای داستان مشهود است. او بیشتر مأموریت هایی را که گروه برایش تعیین می کند را بدون کم و کاست و نق زدن انجام می دهد.در دیدار با جادوگر زن الف لوین، به نام گالادریل(Galadriel)، وقتی که در آیینه جادویی ساحره می نگرد به نوعی نابودی سرزمینش را می نگرد، قطع درختان و نابودی جنگل ها که موجب بر پشیمانی خاطر و احساس بازگشت به شایر به او دست می دهد ولی اوبودن و ماندن در کنار فورودو را ترجیح می دهد. این موضوع در قسمت پایانی داستان به نهایت می رسد و پس از ترک گروه با چشمانی اشک بار برای همیشه در این سفر به ارباب خودش فورودو ملحق و بعدها به پیشکار باوفای اربابش تبدیل می شود.
ماجراهای فورودو وسام نقش تعیین کننده ای در نابودی حلقه که مأموریت فرودو است ایفا می کند و شاید اگر سام نبود هیچ گاه این مهم محقق نمی شد.
۳-۸-۳گالوم:
نام اصلی او سمه آگول (Smeagol) بود ولی برای اینکه صدای حیرت آوری از گلوی خود خارج میساخت بعدها به نام گالوم مشهور شد. او بعد از سائورون، ایزیلدور، ده آگول چهارمین عامل حامل حلقه بود. حلقه با قدرت جادویی عمر او را طولانی می نمود.
گندالف خاکستری ضمن گفتگویی با فورودو پیشینه او را چنین میگوید:
«مدتها پیش در ساحل رودخانه بزرگ، درست در حاشیه وحشی سرزمین هابیت ها، مردمانی کوچک چابک دست و سبک پایی زندگی میکردند. حدس میزنم از تیره هابیت ها بودند، از تبار پدران پدرانِ اسطورهها، چون عاشق رودخانه بودند و اغلب در آن شنا میکردند. در میان آنها خانوادهای بود که شهرت فراوانی داشت، چون بزرگتر و ثروتمند از دیگران بودند. ریاست این خانواده به عهده مادر بزرگ آنها قرار داشت که فردی سختگیر و آگاه به دانش قدیمی بود. کنجکاوترین و جستجوگر فرد این خانواده اسمش سمه آگول بود. به ریشهها و آواز همه چیز علاقه داشت؛ در آبگیرهای عمیق شیرجه میزد؛ در زیر درختان و گیاهان در حال رشد کندوکاو می کرد. در زیر تپههای سبز نقب میکرد ؛ دیگر به قله ها و تپهها و برگ درختان و گلهایی که در روی زمین شکفته میشدند کاری نداشت و چشمش متوجه پایین بود»(همان : ۵۵ – ۵۶ ).
گالوم حلقه قدرت را هنگامی که با دوستش ده آگول (Deagul) برای ماهیگیری در دشتهای گلادن(Gladen) آمده بودند یافت. آن دو یک روز با هم قایقی برداشتند و به دشتهای پر از زنبق گلادن وارد شدند. ده آگول وقتی که مشغول ماهیگیری بود ماهی بزرگی به قلابش گیر کرد و او را به داخل آب افکند و در میان جلبکهای ته آب، حلقهای زیبایی را دید و به طرف ساحل شنا کرد. ناگهان سمه آگول از پشت سرش آمد و حلقه را از او خواست. سمه آگول اصرار کرد ولی ده آگول مقاومت ورزید (سمه آگول حلقه را برای این میخواست که روز تولدش بود).
سرانجام بحث میان آن دو بالا گرفت و سمه آگول با قتل دوست خود صاحب حلقه قدرت شد. سمه آگول جسد دوستش را مخفی کرد و هیچ کس ندانست که بر سر او چه آمده. سمه آگول حلقه را پنهان از انظار نگه میداشت و کمکم منزوی و به شخص منفوری تبدیل شد و همه از وی دوری میکردند. به دزدی کردن عادت کرده بود و همیشه پیش خود غر و لند میکرد و از گلویش صدای غل غل میآمد. برای همین او را گالوم میخواندند. مادربزرگ سمه آگول، او را از جمع خانواده بیرون برد و از نقب خود اخراج کرد. گالوم حلقه را به کوههای مهآلود برد و در آنجا به انتظار نشست. حلقه در مدت نزدیک به ۵۰۰ سال ذهن او را مسموم نموده.، رمان هابیت همانطور که قبلاً گفته شد به چگونگی پیدا شدن حلقه در غار گالوم میپردازد.اما در داستان مد نظر ما گالوم در تعقیب گروه یاران حلقه است و اولین کسی که متوجه حضور او شد گندالف بود . برومیر و فورودو نیر بعدها از تعقیب او خبردار شدهاند. او که به تازگی از کمند شنکنجه گران سائورون آزاد شده بود به تعقیب حلقه میپرداخت. آقای جوزف پیرس (joseph pears) در توصیف شخصیت گالوم چنین میگوید:
(شخصیت گالوم به خاطر تعلق خاطر به حلقه، یعنی نمادی از غرور و گناه، خوار شده است. دارنده حلقه بر اثر تملک آن تحت تأثیر قرار میگیرد و درنتیجه دیگر مالک روح خود نیست. آن کس که حلقه را به دست میگیرد همواره در چشم آنهایی که نیک اند نامرئی میشود و در همان زمان بیشتر برابر چشم بدکاران قرار میگیرد. به این ترتیب میبینیم که گناهکار خود را از جامعه ی نیکان طرد میکند و وارد جهان اهریمن میشود).
باری گالوم با قتل و خیانت به دوست خود صاحب حلقه شد و حلقه چیزی جز رنج و بدبختی برایش به همراه نیاورد. گالوم نمود کامل کسی است که زندگی خود را برای رسیدن به حلقه قدرت فنا میکند. او از همان ابتدا دوست خود را میکشد و بعد از به دست آوردنش به قدری مغلوب قدرت و جذابیت آن میشود که تبدیل به غلامی حلقه به گوش میشود که از خود هیچگونه اداره ای ندارد و چه زیباست شگرد تالکین که همین حرص گالوم سرانجام موجب نابودی محبوب اش حلقه و خودش میشود (در کتاب بازگشت پادشاه گالوم با حلقه به ته دره کوه نابودی سقوط میکند و نابود میگردد).
۳-۸-۴پیپین(pipin)
یکی از اعضای هابیتی گروه یاران حلقه. همانطور که گفته شد پیپین شخصیتی نزدیک به «مری» دارد. ولی تفاوت محسوسی بین او و دیگر هابیت های گروه به چشم می خورد، او کمی با استعدادتر و هوشیارتر به نظر می رسد. یکی از جملات معروف رمان از زبان این شخصیت بازگو می شود :
« میان بر زدن موجب تاخیرهای طولانی می گردد».
در جمع هابیتی آنها قبل از تشکیل گروه یاران حلقه ، او گروه را از خطرات و بلاها می رهاند ولی سر به هوایی و خلق و خوی هابیتی اش، شخصیت وی را خالی از ایراد نگه نمی دارد.
او به عنوان یکی از تبانیکنندگان، او راز رفتار عجیب فرودو را کشف و همراه فرودو، مری و سام با هدف نابود کردن حلقه، شایر را ترک کرد. همراه شدن او با فرودو نتیجه ی طبیعت ماجراجوی توکها بود اگرچه بین پسر عمویش (فرودو) و خود حس وفاداری و دوستی عمیقی نیز وجود داشت.
رازآلود بودن و احساس خفگی در جنگل قدیمی بیش از همه پیپین را اذیت میکرد. ظن او نسبت به جنگل درست از آب در آمد چرا که گرفتار دام بید پیر شد تا اینکه تام بامبادیل او را نجات داد. در راه بری، پیپین دوباره دچار بدشانسی شد و در بلندیهای گورپشته به دام گورپشتهها افتاد.
در اسبچه راهوار پیپین بیپروا داستان تولد بیلبو و ناپدید شدن یکبارهٔ او را تعریف کرد؛ برای جلوگیری از لو رفتن حلقه، فرودو روی میز رفت و شروع به خواندن ترانهای کرد ولی در این حین از روی میز افتاد و حلقه به درون انگشتش لغزید و جلوی چشم همگان ناپدید شد. نتیجه این بود که در شب نزگولها به مسافرخانه حمله کردند ولی هابیتها به کمک تکآور مرموز، استرایدر، نجات پیدا کردند.
مانند ماجراجویی مری درموریا ، احساس کنجکاوی ابلهانه ای پیپین را به لب چاهی می کشاند و با اصابت دستش به سنگی در لب چاه سنگ را به پایین پرتاب می کند و سکوت موریا در هم می شکند و شهر خفته موریا بیدار می شود و دشمنان به سمت گروه حمله ور شدند.
۳-۸-۵مری برندی بایک (merry brandy back)
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-04-14] [ 03:56:00 ب.ظ ]
|