رابطه بین استرس، کنار آمدن و سلامتی
تعریف استرس دشوار است. نظریه پردازان مختلف این اصطلاح را به شیوه های متفاوتی به کار برده اند. یکی از شیوه های رایج تعریف استرس در نظر گرفتن آن به عنوان محرک است. توماس هولمز (۱۹۷۹) استرس را واقعه محرکی که لازم است فرد با آن سازگار شود، تعریف کرد. بنابراین، استرس به عنوان یک محرک، هر موقعیتی است که درخواستهای غیرمعمول و فوق العاده داشته و نیازمند تغییر در الگوی زندگی جاری فرد باشد (هولمز و راهه، ۱۹۶۷). موارد استرس به عنوان یک «محرک» شامل امتحان، بلایای طبیعی، شغلهای خاطره آمیز و جدایی زناشویی است. این وقایع استرس زا هستند، چون فرد را ملزم به انجام رفتارهای سازگارانه برای کنار آمدن با درخواستهای محیطی تحمیل شده می کنند و چون سلامتی فرد توسط پیشامدهای محیطی تهدید شده است، چون سازگاری با چنین وقایعی دشوار و بالقوه خطرناک است، مردم دچار استرس می شوند. استرس به شکل دیگر می تواند به صورت یک پاسخ فیزیولوژیکی در نظر گرفته شود (سلیه، ۱۹۷۶)، طبق نظر سلیه فیزیولوژیک الگوی نامتمایز فعالیت فیزیولوژیکی ذاتاً ناگوار است، زیرا تند شدن ضربان قلب، تند شدن تنفس و افزایش تنش عضلانی، کارکرد تعادل حیاتی را مختل می سازد. طبق نظر سلیه، هرگاه شخصی برای مدتی نسبی طولانی انگیختگی فیزیولوژیکی را تجربه کند (مثل بیمار تب دار)، بدن دچار استرس می شود. پژوهشگران دیگر می گویند: واکنش استرس نه تنها تغییرات فیزیولوژیکی، بلکه اختلال واکنشهای رفتاری، حرکتی مثل لرزش است، اختلالهای گفتار، آشفتگی هیجانی (مثل اضطراب) و بدکاری شناختی (مثل اختلال حافظه) را نیز شامل می گردد (لازاروس، ۱۹۶۶).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

زیاد مهم نیست که چه موقعیتی موجب واکنش فیزیولوژیکی می شود، بلکه شدت، حدت و ناپایداری واکنش فیزیولوژیکی بعدی با اهمیت است. اخیراً گرایش این است که استرس را نه بعنوان واقعه محرک و نه پاسخ فیزیولوژیکی، بلکه به عنوان یک فرایند تعریف کنند، لازاروس و فراکمن (۱۹۸۴) مخالف مفهوم استرس به عنوان محرک هستند، زیرا مردم در واکنشهایشان به استرس زاهای بالقوه، کاملاً با هم فرق دارند، دو نفر موقعیت بالقوه استرس زای یکسان را به خاطر این که از نظر عوامل فردی مثل ادراک، یادگیری، حافظه و قضاوت با یکدیگر فرق دارند به صورت متفاوت تجربه می کنند. چون مردم به محرکهای یکسان به صورت متفاوت واکنش می دهند، پس باید استرس را چیزی بیش از یک محرک در نظر گرفت. لازاروس و فراکمن مخالف در نظر گرفتن استرس به عنوان پاسخ فیزیولوژیکی نیز هستند. بسیاری از وقایع زندگی، نظیر ورزش و عاشق شدن، به تشدید فعالیت دستگاه عصبی خودمختار می انجامد، ولی شخص ورزش و عشق را به صورت یک «استرس زا» تجربه نمی کند. دونده و عاشق برانگیخته شده مستعدند که از نظر جسمانی و روانی نشاط کنند حتی اگر شدیداً احساس استرس کنند. چون یک پاسخ فیزیولوژیکی یکسان می تواند در یک زمینه مثبت و در زمینه ای دیگر منفی تعبیر شود، پس استرس را باید چیزی بیش از یک پاسخ فیزیولوژیکی دانست. لازاروس و همکارانش تأکید زیادی بر فرایندهای شناختی دارند که بین شرایط محیطی و واکنش پذیری فیزیولوژیکی میانجی می شوند که این شرایط در نهایت آنها را تولید می کند. از این دید مهم ترین متغیرها، وقایع محرک دشوار و پاسخ های فیزیولوژیکی فزونکار نیستند، بلکه متغیرهای مهم آنهایی هستند که درون فعالیت ذهنی فرد قرار دارند. اهمیت بحث درباره نظریه استرس لازاروس به عنوان یک فرایند، تأکید بر این واقعیت است که بین رویارویی با یک استرس زای بالقوه و واکنشهای نهایی شخص به آن، فعالیت شناختی بسیار زیادی میانجی می شوند. طبق نظر لازاروس، ماهیت استرس تغییر و فرایند است، و بیشتر رویارویی های استرس زا از طریق فرایندی سه مرحله ای صورت می گیرد.
اولین مرحله، مرحله پیش بینی است، در ابتدا فرد باید برای وقایع استرس زا آماده شود و فکر کند به چیزی شبیه است و چه پیامدهایی ممکن است به همراه داشته باشد. هنگامی که استرس زا وارد می شود، شخص می کوشد با آن کنار آید، این مرحله انتظار است. مرحله انتظار، شامل زمانی می شود که فرد منتظر است که آیا پاسخ های کنار آمدن وی شایستگی لازم را دارد یا نه. بالاخره مرحله پیامد است، مرحله پیامد، شامل رو به رو شدن شخص و واکنشهای وی به پیامد موفق یا ناموفق پاسخ کنار آمدنش است (ریو، ۱۹۹۵).
پیامدهای استرس
وقتی واقعه استرس زا وجود ندارد، حالت هیجانی، تفکر و فیزیولوژی ما در سطح بهنجار و متعادل است. از طرف دیگر استرس حالت هیجانی را آشفته ساخته، به فعالیت شناختی آسیب می رساند و تعادل حیاتی بدن را مختل می کند. پس اختلالهای بالقوه استرس زا شامل اختلالهای هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی هستند (ریو، ۱۹۹۵).
اختلال هیجانی
اختلال هیجانی به صورت احساس اضطراب، زودرنجی، خشم و افسردگی و گناه است. به نظر می رسد که اضطراب و افسردگی شایع ترین اختلال هیجانی باشند، به طوری که اضطراب به صورت هیجان انتظاری و افسردگی به صورت هیجان بعد از کنار آمدن رخ می دهد. زیکا [۵۰] و چمبرلین [۵۱] (۱۹۸۷) از تعداد زیادی دانشجوی پاره وقت خواستند تا یک مقیاس گرفتاری را برای اعلام فراوانی و شدت گرفتاریهای روزانه شان که ناشی از کار، خانواده، وضعیت مالی و سلامتی است پر کنند. پژوهشگران به دنبال اثرات گرفتاریهای روزانه بر سلامت هیجانی دانشجویان بودند. دانشجویانی که گرفتاریهای روزانه زیاد و شدیدی داشتند مراتب اضطراب، ناکامی و افسردگی بیشتری را گزارش کردند. اثر هیجانی مخرب گرفتاریها بستگی به ویژگیهای شخصیت نداشت و در زنان و مردان هر دو صدق می کرد. ظاهراً یکی از پیامدهای مخرب استرس زاهای بالقوه، اضطراب، ناکامی، افسردگی و آشفتگی های هیجانی است.
اختلال شناختی
استرس علاوه بر این که بر تهییج پذیری تأثیر دارد، اختلال شناختی را نیز تولید می کند تحت استرس، الگوی تفکر شخص اغلب آشفته است. برخی اوقات، حافظه فراموش کار می شود و تمرکز آسیب می بیند. در مجموع استرس توان افزودن عناصر نگرانی و خودسنجی منفی را به الگوی تفکر ما که معمولاً سازمان یافته است، دارد. یک توجیه برای این که استرس چگونه کارکرد شناختی را آشفته می سازد این است که تمرکز توجه فرد را محدود می کند.
زمانی که استرس افزایش می یابد توجه ما به درخواستهای تکلیف کاهش می یابد، در حالی که، توجه ما به خودمان و به جنبه های نامربوط تکلیف در محیطمان افزایش می یابد، مثلاً افکار شکست، نگرانی و تردید، ذهن شخص را اشغال می کنند و با افکار مربوط به عملکرد تکلیف در تعارض قرار می گیرند، مثلاً بامیستر [۵۲] (۱۹۸۴) متوجه شد که ورزشکاران اغلب تحت فشار (تحت استرس) خفه می شوند، زیرا بیش از اندازه خودآگاه شده و از عملکردشان منحرف شده اند. دومین توجیه برای این که چگونه استرس به کارکرد شناختی آسیب می رساند این است که کیفیت تصمیم گیری شخص را تحت تأثیر قرار می دهد. تصمیم گیری منطقی، جستجوی فعال اطلاعات مربوط به تصمیم گیری را درگیر می سازد. یعنی جذب و درک بی طرفانه آن دانش و ارزیابی دقیق تمام چاره های دیگر. ولی تحت استرس تصمیم گیرندگان، اطلاعات مربوط را به صورت ناقص سازماندهی می کنند، زمان کافی برای بررسی چاره های دیگر مصرف نمی کنند و قبل از بررسی تمام چاره های دیگر تصمیم گیری می کنند (کینان، ۱۹۸۷).
اختلال فیزیولوژیکی
استرس باعث فزون کاری دستگاه عصبی سمپاتیک می شود، زمانی که فعالیت سمپاتیک ادامه می یابد، هورمونها و احشای فزون کاری اختلال فیزیولوژیکی را تولید می کنند (سلیه، ۱۹۵۶). سلیه برای آزمون نظریه اش، حیوانات آزمایشی را تحت محیطهای استرس زای مزمن گوناگون قرار داد. (مثل درجه حرارت سرد و گرم، تزریق مواد محرک، فعالیتهای سخت عضلانی) وی دریافت که در اثر برانگیختگی طولانی سمپاتیک، شکل واقعی اندام های احشایی تحت تأثیر قرار گرفت. وی خصوصاً متوجه شد که استرس مزمن موجب بزرگ شدن غدد آدرنال و کوچک شدن غدد لنف گردید.
سلیه برای توجیه این که چگونه استرس طولانی موجب تغییر ساختارهای اندام های درونی می شود یک الگوی سه مرحله ای از واکنش های فیزیولوژیکی ارائه می دهد.
اول بدن وارد مرحله هشدار می شود. مرحله هشدار برانگیختگی سمپاتیک است به طوری که قلب، ششها و دیگر اندامها فعالیتشان را افزایش می دهند معمولاً بعد از رفع محرک استرس زا برانگیختگی پاراسمپاتیک به طور طبیعی ایجاد می شود و بدن از واکنش هشدار خود آزاد می گردد. اما اگر محرک استرس زا ادامه یابد، بدن وارد مرحله دوم فعالیت سمپاتیک می شود یعنی مرحله مقاومت. در طول مدت این مرحله، بدن برون داد دستگاه عصبی سمپاتیک خود را برای هم خوانی با درخواستهای محرک استرس زا هماهنگ می کند. مقاومت بدنی نشان می دهد که فرد نه تنها رنج می برد (واکنش هشدار)، بلکه می کوشد تا توازن تعادل حیاتی خود را نیز حفظ کند. اگر محرک استرس زا تا آن جا پیش رود که دستگاه عصبی سمپاتیک نتواند درخواستهای استرس زا را برآورده کند، بدن وارد آخرین مرحله، یعنی فرسودگی می شود. در مرحله فرسودگی، بدن بالاخره قدرت مقاومتش را از دست می دهد به طوری که اندام های بدن در معرض آسیب قرار می گیرند (به خاطر بار اضافی). اگر محرک استرس زا ادامه یابد، ممکن است از حال رفتن یا مرگ اتفاق افتد.
کنار آمدن
وقایع استرس زا مردم را از نظر هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی تحت تأثیر قرار می دهند، ولی مردم روشهایی را برای برخورد با استرس زاها و اثرات آنها دارند. مردم اثرات زیان بخش استرس زاها را با راهبردهای کنار آمدن کاهش می دهند. کنار آمدن یعنی هر نوع تلاش سالم یا ناسالم، هشیار یا ناهشیار برای جلوگیری،‌ از بین بردن یا ضعیف کردن استرس زاها، یا تحمل کردن اثرات آنها به طوری که حداقل آسیب رسانی را داشته باشد. معمولاً ۲ شیوه کنار آمدن با استرس وجود دارد: به صورت مستقیم و به صورت دفاعی.
روش های مستقیم کنار آمدن مستلزم توجه شخص به واقعه استرس زا و به کارگیری امکانات رفتاری و شناختی برای تغییر دادن واقعه است، به طوری که موقعیت از استرس زا بودن به موقعیت بدون استرس تغییر کند. روش های کنار آمدن دفاعی مستلزم اجتناب از واقعه استرس زا، زمانی که رخ داده است یا جلوگیری کردن از پاسخ هیجانی، شناختی و فیزیولوژیکی به آن، و از این رو کاهش دادن اثرات آن است.
روش های کنار آمدن مستقیم
اولین گام در کنار آمدن موفقیت آمیز، ارزیابی دقیق مشکل است (یعنی فهمیدن این که چرا شخص اصلاً دچار استرس شده است). معمولاً این ارزیابی، مستلزم شناسایی منبع استرس و مسئله گشایی برنامه ریزی شده است. به دو دلیل کنار آمدن مؤثر است: اول اگر مؤثر واقع شده باشد، نتایج آن بهتر شدن رابطه بین شخص و موقعیت است؛ یعنی این که مسئله گشایی برنامه ریزی شده در تغییر مثبت موقعیت، شخص یا هر دو اثر داشته است. دوم مسئله گشایی برنامه ریزی شده باعث می شود که شخص احساس بهتری داشته باشد، حالات هیجانی بهتری را به وجود می آورد، هیجان منفی کمتر و هیجان مثبت بیشتری را تولید می کند، ظاهراً به این خاطر که توجه فرد را از اثرات و پیامدهای زیان بخش استرس زا دور می سازد و آن را متوجه امکانات امیدوار کننده تر و روشنتر می کند.
کنار آمدن مواجهه ای
شکل کمتر نتیجه بخش مسئله گشایی برنامه ریزی شده، کنار آمدن مواجه ای است. کنار آمدن مواجه ای، مستلزم نزدیک شدن مستقیم به منبع استرس و تلاش برای تغییر دادن فوری آن است. مثلاً در یک رابطه کاری ممکن است مدیری به کارمندش بگوید که کار او جالب نیست و باید سخت تر کار کند و یا استعفا دهد. این نوع کنار آمدن، اغلب به جای این که تغییر سازنده ای را موجب شود به پیامدهای نامطلوب می انجامد و حالت های هیجانی منفی به بار می آورد. فولکمن و لازاروس (۱۹۸۶) متوجه شدند که ابراز خشم، خصومت و پرخاشگری که اغلب با کنار آمدن مواجه ای همراه است باعث می شود تا شخص احساس کند بدتر شده است و نه بهتر. ولی سپس توجه به اثرات خاص آن است. در کنار آمدن مستقیم لازم است فرد بکوشد تا ۱) منبع استرس را شناسایی کند و ۲) یک راهبرد مبارزه ای برای کاهش دادن استرس زا ابداع کند و به آن تحقق بخشد.
مواجه ذهنی و بدنی با منبع استرس، مهم ترین نکته روش های کنار آمدن مستقیم است، تلاش ذهنی، مثل مسئله گشایی یا تلاش بدنی مانند صحبت کردن، موقعیتها را تغییر می دهد، و از این رو راهبردهای کنار آمدن مستقیم را به وجود می آورد. ایجاد برنامه های جدید به هنگام روبرو شدن با شکست یا طرد، تنظیم کردن وقت، کمک گرفتن از یک دوست یا تغییر دادن بدن مثل ورزش و آموزش نظامی، موارد دیگری از کنار آمدن مستقیم هستند.
مسئله گشایی برنامه ریزی شده
مسئله گشایی برنامه ریزی شده یعنی محاسبه این که برای کاستن و یا از بین بردن محرک استرس زا چه اعمالی را باید دنبال کرد و بعد برای این که آن برنامه به ثمر برسد تلاش لازم به کار برده شود. برای یک وکیل یا دانشجوی پرستاری که باید یک امتحان شایستگی را برای استخدام دولتی بگذرانند، مسئله گشایی برنامه ریزی شده ممکن است این باشد که اولویتها را مشخص کنند، وقت خود را تنظیم کنند، کتابهایی را مطالعه کنند و مقالاتی را بنویسند و موادی که برای گذراندن این امتحان لازم هستند، مرور کنند. مسئله کنار آمدن مواجه ای می تواند در برخی شرایط مؤثر باشد. آلدوین [۵۳] و رونسون [۵۴] (۱۹۸۷) دریافتند که معامله (یعنی توافق یا سازش برای بدست آوردن چیزی مثبت از موقعیت)، می تواند کنار آمدن مؤثری باشد. برای این که معامله مؤثر واقع شود باید موقعیت دشوار را بدون تحریک آشفتگی هیجانی بهبود بخشید. در مجموع این روش زمانی که حالتهای هیجانی آزارنده را همانند اشکال دیگر کنار آمدن مواجه ای به حداقل برساند، روش کنار آمدن مؤثری است.
حمایت اجتماعی
جستن حمایت اجتماعی دیگران روش کنار آمدن مستقیم است. حمایت اجتماعی اصطلاحی است که بر شبکه دوستان فرد و کمک رسانهای بالقوه دلالت دارد؛ یعنی گروه محرم رازی که شخص می تواند به هنگام نیاز، بحران آشفتگی هیجانی به آنها رو آورد. نمونه هایی از عناصر شبکه اجتماعی شامل همسر، خویشاوندان، والدین، بهترین دوستان، همسایگان خوب، همکاران شغلی و دوستان گروه مذهبی است. حمایت اجتماعی فرایندی است که دیگران توسط آن امکانات عاطفی و عملی خود را برای به دوش کشیدن نیازهای فرد هنگام رنج بردن از یک بحران، به میان می آورند و او را یاری می دهند. مردم به دلایل گوناگون جویای حمایت دیگران اند. چنان که شبکه های اجتماعی، دولتی، کمک به گرفتاریهای روزانه، کمک مالی و دسترسی به منابع مورد نیاز را برای آنها تدارک می بیند. در سطح هیجانی تر، حمایت اجتماعی فرصتهایی را برای مهرورزی، پشت گرمی و تشویق، اطمینان آفرینی، دوستی و مجالست و حس هویت و مقاوم شخصی را فراهم می آورد. در نتیجه حمایت اجتماعی به صورت بالقوه از یک طرف، اطلاعات، مشاوره و کمک واقعی و از طرف دیگر، تشویق و دلگرمی و اطمینان از این که همه چیز بالاخزه درست خواهد شد را ارائه می کند. حمایت اجتماعی به دو طریق اثرات زیان بخش استرس زاها را کاهش می دهند: ۱) حمایت اجتماعی با واکسینه کردن فرد علیه تجربه کردن استرس زاها قبل از این که رخ دهند، استرس زا را کاهش می دهد. پیوستن به یک شبکه محرم راز، احتمال این که فرد وقایع زندگی منفی (مثل مشکلات اقتصادی، قانونی و حقوقی) را تجربه نکند، افزایش می دهد. اگر کسی یک حمایت اجتماعی غنی از نظر مشاوره، منابع و امکانات و کمک مالی داشته باشد، استرس زاهای بالقوه علتی برای نگرانی نخواهند بود؛ ۲) شبکه های حمایت اجتماعی به عنوان سیری در مقابل استرس عمل می کند (پاور، ۱۹۸۸). دانش و اطمینان از این که شخص می تواند هنگام استرس به شبکه حمایت اجتماعی پناه برد، این امکان را به او می دهد تا وقایع زندگی را کمتر تهدید کننده ارزیابی نماید. اگر کسی دوستی داشته باشد که می داند چگونه می تواند اتومبیل را تعمیر کرد، پس خرابی اتومبیل کمتر مسئله ساز است.
روش های کنار آمدن دفاعی
تلاشهای کنار آمدن مستقیم برای تغییر دادن منبع استرس احساس شده، مبارزه می کنند. از طرف دیگر، تلاشهای کنار آمدن دفاعی برای متوقف ساختن اثرات ناخوشایند استرس مبارزه می کنند. هنگامی که مردم به صورت ذهنی یا جسمی می کوشند تا از موقعیت استرس زا یا نشانه های ناشی از این موقعیت ها بگریزند روش های کنار آمدن دفاعی را به کار می گیرند.
مکانیزمهای دفاعی
یکی از شیوه های کنار آمدن دفاعی، استفاده از مکانیزم های دفاعی است، با بهره گرفتن از انکار، واپس روی، فرافکنی یا واکنش وارونه، مردم می کوشند واقعیت استرس زا را تعریف نموده و آن را به صورت واقعه بی ضرری که تهدید کننده نیست ارزیابی کنند، مثلاً از طریق انکار، رئیس یک شرکت از اقرار به این که شرکت در حال ورشکستگی است، خودداری می کند. با انکار وجود تهدید (یا این که به سلامتی شخص نامربوط است) هیچ پاسخ استرس لازم نیست. مکانیزم های دفاعی انکار و واپس روی نسبتاً ناپخته بوده و به ناسازگاری می انجامد. البته مکانیزم های دفاعی دیگر نسبتاً معقول بوده و به کنار آمدن موفق می انجامد و حتی موجب بهبود سلامت جسمانی و روانی می گردد. یکی از مکانیزم های دفاعی معقول که درباره آن زیاد مطالعه شده است، شوخ طبعی است. نزو، نزو و بلیست (۱۹۸۸) رابطه بین فراوانی وقایع زندگی منفی که مردم تجربه می کنند، شوخ طبعی و تجربه های افسردگی آنها را در یک دوره دو ماهه بررسی کردند. مهم ترین یافته پژوهشی آنها در شکل ۱-۱ نشان داده شده است.
مردم صرفنظر از گرایش به استفاده از شوخی به عنوان یک راهبرد کنار آمدن، زمانی که استرسهای زندگی، نادر بودند، دچار افسردگی کمی می شوند. ولی در مورد استرس زندگی متوسط و زیاد، هر چه شوخ طبعی، شخص بیشتر بود احساس افسردگی کمتری دارد (افسردگی توسط BDI ، پرسشنامه خودسنجی افسردگی اندازه گیری شد). در واقع شکل ۱-۱ نشان می دهد که اشخاصی که زیاد شوخ طبع بودند، هنگامی که با سطح بالایی از استرس زندگی روبرو می شدند، در مقایسه با سطح پایین زندگی، افسردگی بیشتری را گزارش نمی کردند. این واقعیت که شوخ طبعی، فرد را در مقابل اثرات افسرده کننده استرس محافظت می کند این سؤال را مطرح می سازد که چرا شوخی این اثر را دارد. امکان دارد شوخی به یکی از این دو دلیل کارساز باشد: از یک طرف ممکن است شوخی روشی برای تخلیه کردن تنش ناشی از استرس باشد، ممکن است مردم برای پنهان کردن افسردگی شان واقعاً بخندند. از طرف دیگر امکان دارد شوخی همان کاری را بکند که مکانیزم های دفاعی دیگر می کنند. یعنی انکار و تحریف واقعیت. چون شوخی به خاطر رهایی از ناهماهنگی رخ می دهد و نه به خاطر تنش ایجاد شده، این عقیده که شوخی تنش را با خنده می پوشاند، پذیرفتنی نیست برعکس شوخی به این دلیل کارساز است که به شخص این امکان را می دهد تا واقعیت را به گونه ای از نظر اجتماعی پذیرفتنی و نسبتاً معقول تحریف کند.
کاهش دهندگان شیمیایی استرس
دومین راهبرد کنار آمدن دفاعی استفاده از داروهای کاهش دهنده تنش است. داروهای آرام بخش نظیر الکل، باربیتورات ها، آرام بخش ها و بنزودیازپین ها همگی اثر پاراسمپاتیک مانند، بر دستگاه عصبی داشته و موجب آرامش و خواب می شوند. داروهای آرام بخش به این خاطر مؤثرند که اختلالهای فیزیولوژیکی استرس را بی اثر می کنند. اگر یک شغل، امتحان یا رابطه موجب اختلالهای فیزیولوژیکی شود (فعالیت طولانی سمپاتیک)، داروهای آرام بخش می توانند به صورت مصنوعی یک بهبودی فیزیولوژیکی خنثی کننده را راه اندازی نمایند. از طرف دیگر این داروها بی نتیجه اند زیرا به تلاش شخص برای کنار آمدن با اختلالهای شناختی و هیجانی استرس کمک نمی کنند. به عبارت دیگر داروهای آرام بخش موجب آرامش بدنی می شوند ولی برای تغییر دادن منبع یا علت اختلالهای فیزیولوژیکی کاری انجام نمی دهند. از این رو داروهای آرام بخش را روش کنار آمدن دفاعی می دانند زیرا هدف آنها نشانه های استرس است و نه علت آن.
پسخوراند زیستی
روش های کنترل استرس نظیر مراقبه، پسخوراند زیستی و آرمیدگی تدریجی با کاهش دادن تنش جسمانی مثل داروهای آرام بخش عمل می کنند. امتیاز این روش های کنترل استرس این است که اشکال داروهای آرام بخش را ندارند یعنی موجب اعتیاد جسمانی و وابستگی روانی نمی شوند. به جای پاسخ دهی به یک استرس زا به صورت آشفتگی فیزیولوژیکی، روش های کنترل استرس به فرد آموزش می دهند تا آرام باشد، عمیقاً نفس بکشد و تنش عضلانی را آرام کند. روش کنترل استرس که بیش از همه مورد مطالعه قرار گرفته است پسخوراند زیستی است پژوهشهای زیادی گواه بر این واقعیت اند که انسانها می توانند با پسخوراند مناسب و به موقع، بر دامنه وسیعی از پاسخ های فیزیولوژیکی خودکار، کنترل ارادی داشته باشند (مثل فشار خون، حرارت پوست)، (میلر، ۱۹۸۷). معمولاً فرد را به آزمایشگاه می برند و از او می خواهند بکوشد عملاً توانایی افزایش و کاهش یک پاسخ فیزیولوژیکی را کسب کند، مثلاً ممکن است به مدیران آموزش دهند تا عملاً تنش عضلانی را کاهش دهند که در غیر این صورت، به سر درد میگرنی منجر می شود. علی رغم موفقیت این شیوه در آزمایشگاه چندین پژوهشگر از پسخوراند زیستی انتقاد کرده اند (هول دوید و لازاروس، ۱۹۸۲). انتقاد اساسی این است که استرس زاهای محیط طبیعی، کنترل شخصی پاسخ های فیزیولوژیکی را به آسانی مختل می کنند. مردم قادر نیستند به راحتی پاسخ های فیزیولوژیکی خود را هنگامی که به طور همزمان در یک موقعیت استرس زا درگیر هستند، کنترل کنند. به عبارت دیگر، در حالی که فرد به پیامدهای از دست دادن کار یا گذراندن یک امتحان فکر می کند، حفظ کنترل شخصی بر فشار خون دشوار است یعنی باید توجه داشت که در پسخوراند زیستی اگر کسی واکنش پذیری فیزیولوژیکی اش را کنترل کند کمتر قادر به کنترل خود استرس زا است، انتقاد دیگر، انتقادی کلی از تمامی روش های کنار آمدن دفاعی است. این روشها به جای درمان علت استرس نشانه های آن را درمان می کنند.
ورزش
آخرین روش کنترل استرس ورزش بدنی است، مک کن و هولمز (۱۹۸۴)، گروهی از آزمودنیهای زن دانشگاه را در برنامه اروبیک شرکت دارند در حالی که گروهی دیگر را در این برنامه شرکت ندارند متوجه شدند که شرکت در این برنامه به طور چشمگیری استرس و افسردگی را کاهش داد. در نگاه اول این یافته به نظر متناقض می رسد زیرا اروبیک مطمئناً روشی برای برانگیختگی سمپاتیک است و نه پاراسمپاتیک. بنابراین سؤال این است که چرا یک فعالیت افزایش دهنده انگیختگی به گزارش ذهنی کاهش تنش می انجامد؟ طبق نظر مک کن و هولمز تفاوت بین انگیختگی ناشی از اروبیک و انگیختگی ناشی از استرس در این است که انگیختگی اروبیک ارادی است، در حالی انگیختگی استرس غیرارادی است. ظاهراً وقتی شخص برانگیختگی اش کنترل ارادی دارد فرصت غلبه کردن و کنترل پاسخ دهی فیزیولوژیکی اش را داراست. به علاوه انگیختگی اروبیک همیشه دوره ای از آرامش کامل را به همراه دارد که ادراک کنترل فرد بر واکنش پذیری فیزیولوژیکی اش را بیشتر تقویت می کند.
یافته های پژوهشی در زمینه مزاح (شوخ طبعی)
می توان با بهره گرفتن از تمام تئوریهای ذکر شده بریا به دست آوردن سرنخ هایی برای شناسایی توانایی شوخ طبعی استفاده کرد. تورنس کوشیده است چنین سرنخ هایی در نویسندگی و نقاشی کودکان بیابد. در برخی وضعیت های اجتماعی، صورت هایی از شاخص های ذیل ممکن است مفید واقع شود. شخص به اقداماتی از اقدامات زیر مبادرت می ورزد:
ایفای نقش های کمدی، خنده آور و تفریحی
ترسیم نمودن آن چه کمدی، خنده آور و تفریحی است از طریق نقاشی
خلق کاریکاتورهای آن چه شوخی آمیز و ابتکاری است.
در نمایشنامه های دراماتیک ایفای نقش کمدی،‌ خنده آور تفریحی
در بازیها افراد را به خنده انداختن
ساختن لطیفه ها یا داستانهای مضحک
در بحث به خنده انداختن (نه مسخره کردن) مردم
شرح تجارب شخصی با شوخ طبعی و با دیگران شوخی کردن
مسئله اساسی در استفاده از مشاهداتی از قبیل آنچه در بالا شرح داده شد یافتن ضوابط مناسب و قابل اعتماد درباره این مطلب است که چه چیز مطلبی را خنده آور، با مزه، کمدی و تفریحی می کند،‌ به غیر از آن باعث خنده می شود بهترین ضوابطی که مؤلف یافته است آن چیزهایی است که در تئوری های شوخ طبعی که در قسمت قبل مرور گردید مستمر است که عبارتند از:
وفق دادن زیرکانه یا برتر در هنگام پیروزی یا موفقیت
الحاق عوامل نامتجانس به یکدیگر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...