بعد از فرار از بلخ یا متواری شدن در همانجا ظاهراً چندی در خفا کار می کرد ومقرش معلوم نبود[35] وفقط جمعی خواص جای او را می دانستند، چنان که از بعضی اشعار او استنباط می شود ودر کتاب وجه دین هم گوید که حجت ها از انظار پوشیده اند ولی معلوم می شود عاقبت مجبور به مهاجرت وقرار گرفتن در یک مرکز معینی شده ولهذا به مازندران پناه برد[36] وشاید به مناسبت اینکه امرای گرگان واسپهبدان طبرستان شیعی مذهب بودند وی نیز مانند سلف خود فردوسی بدان دیار و به حمایت بزرگان آن سامان روی آورد ومخصوصا بعید نیست که به واسطه انتشار دعوت اسمعیلیه در مازندران ابتدا ناصر خسرو وبعدها حسن صباح آنجا را مرکز اعمال خود گزیده بودند او در مازندران چنان که آقای غنی زاده اشاره کرده از اشعار ذیل استنباط می شود که گوید:«گرچه مرا اصل خراسانی است* از پس پیری ومهی وسری* دوستی عترت وخانه رسول* کرد مرا یمکی ومازندری». در کتاب بیان الادیان نیز در باب مذهب ناصریه که منسوب به ناصر خسرو بود گوید که «بسیار کس از اهل طبرستان از راه برفته وآن مذهب بگرفته» که مؤید بودن حکیم در مازندران است ولی در روایات و تذکره ها هیچ جا جز تذکره الشعرای دولتشاه ذکری از رفتن ناصر خسرو به مازندران نیست. دولتشاه مقر او را رستمدار وگیلان ذکر می کند.
معلوم نیست که ناصر خسرو چه مدتی در دیار طبرستان بوده وقبل از آن وبعد از آن تا رسیدن به بدخشان کجاها بوده است بعضی مؤلفین مثل دولتشاه ناصر خسرو را بعداز مازندران مدتی مقیم نیشابور می نویسند در «سرگذشت شخصی» نیز حکایت او در نیشابور مندرج است اگر نسخه صحیح محل اقامت در دبستان المذاهب نیز شادیاخ بوده باشد، چنان که اته نقل می کند ومقصود از شادیاخ هم شادیاخ نیشابور باشد نه شادیاخ بلخ در آن صورت ممکن است فرض کرد که چنان که دولتشاه می گوید وی از مازندران به نیشابور رفته باشد که همسفر قدیمش امام موفق آنجا مرجع نافذ بوده است .[37] از بعضی قران هم به نظر بعید نمی آید که ثانیاً به بلخ یا حوالی آن عودت کرده وبعدها باز از آنجا مجبور به فرار،به طرف مشرق شده وبه قول جامع التواریخ به سمنگان[38](سمنجان به کسر سین ومیم در کتب عربی) وبه قول مشهور به یمگان پناه برده است به هر حال ممکن است میل به نزدیکی به خراسان که هم وطن خود وهم«جزیرۀ» مأموریت او بود از یک طرف ومأمن گزیدن در یکی از قلاع جبال مستحکم ومنبع از طرف دیگر او را به قصبه یا قلعه یمگان در اقصای خاک بدخشان کشید که به قول قزوینی در آثار البلاد، شهری حصین بود در وسط کوه ها در نزدیکی بدخشان که به واسطه صعوبت مسالک آن احدی را قدرت تسخیر آن نبوده واز قرار معلوم تا آخر عمر در این قصبه مستقر وبه اداره کار دعوت فاطمی در خراسان مشتغل بوده است تصرف قلاع محکم وصعب المنال در قلل جبال ظاهراً در آن اوقات یکی از نقشه های دعات فاطمی در شرق بوده واحمدبن عبدالماک بن عظاش که خود وپدرش هر دو معاصر وهم قطار ناصر خسرو و حجت اصفهان وآذربایجان بودند در شاهدز اصفهان وحسین قائنی در قهستان وحسن بن صباح در رودبار[39] نیز فن جنگی پیشرو دانشمند وحکیم خود را تقلید می کردند دبستان المذاهب گوید خوف وهراس بر ناصر خسرو استیلا یافته در جبلی از جبال بدخشان نهان گشت حاجی خلیفه درتقویم التواریخ فرار ناصر را از بلخ و ورود او را به یمگان در سنه 456 ثبت می کند این تاریخی برای خروج یا فرار او از بلخ درست در نمی آید چه قبل از تالیف کتاب زادالمسافرین در سنه 453 وی را از خانمان خویش رانده و آواره کرده بودند.[40] چنان که در آن کتاب گوید:«….تا جهال امت که ما را بد دین می خواندند وبرما غلبه کردند واز مسکن وشهر خویش ما را براندند سوی کسانی که از عقلا مر این کتاب ما را تأمل کند نکوهیده شوند»ولی شاید تاریخ مزبور برای ورود او به یمگان صحیح باشد اگر چه اته را عقیده بر آن است که این تاریخ را حاجی خلیفه یا صاحب مأخذی که آن مولف از او اخذ کرده است از «سرگذشت شخصی» یعنی تاریخ زندگی مجعول منسوب به خود ناصر به حساب استخراج کرده است، یعنی چون در آنجا ذکر شده که ناصر بیست وپنج سال در یمگان ماند، این مدت را از 481 سال که تاریخ وفات اوست تفریق کرده ومبدا ورود به یمگان را تعیین کرده است که در این صورت بی اعتبار خواهد بود.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

از آن طرف اته از بیت ذیل که از روی یک نسخه خطی نقل می کند:
چون فکندندم در این زندان وبند زیر بار تن بماندم شصت سال
استدلال می کند که ناصر خسرو در ورود به یمگان شصت ساله بود یعنی در سنه 453 یا 454 به آنجا رفته است علاوه بر این ابیات ذیل را از قصیده صفحه 96-97 دیوان که گوید:
ارجو که زود سخت به فوجی سپیدپوش کینه کشد خدای زفوجی سیه سلب
وان آفتاب آل پیمبر کند به تیغ خون پدرز گرسنه عباسیان طلب
وزخون خلق خاک زمین حله گون شود از بهر دین حق ز بغداد تا حلب
وز مغرب آفتاب چو سرزد مترس اگر بیرون کنی تو نیز به یمگان سرازسرب
اشاره به تسلط ارسلان بساسیری در بغداد واظهار بیعت فاطمیان می داند که اگر چه با دخول سلطان سلجوقی طغرل بیگ به بغداد هنوز تا سنه 452 یا حتی 453 به بدخشان نرسیده بوده است و به این دلایل وقرائن دیگری که ظاهراً از لفظ «شادیاخ» در نسخه دسترس او از دبستان المذاهب استخراج کرده اته صریحاً ادعا نموده که ناصر خسرو از بلخ گریخته در نیشابور در عزلت وانزوا به سر می برد تا وقتی که در سنه 452و 453 از آنجا نیز مجبور به خروج شده وبه یمگان رفت نگارنده این سطور گمان می کند که با آنکه بیرون کردن ناصر خسرو از بلخ قطعاً قبل از سنه 453 واقع شده دلیل کافی وقوی بر رد قول تقویم التواریخ که ورود او را به یمگان در سنه 456 قرار می دهد در دست نیست. وهیچ قصیده ای به نظر نرسیده که اسم یمگان وسن ناصر در آن جمع شده باشد جامع التواریخ ودبستان المذاهب اقامت ناصر را در یمگان 20 سال شمرده اند که در آن صورت هجرت وی به آنجا بر فرض وفات او در سنه 481 به سال 461 می افتد واین فقره با اقوال خود او که در شصت ودوسالگی خود از یمگان حرف می زند منافی است خود شاعر در یکی از قصاید خود گوید«پانزده سال برآمد که به یمگانم» که دلیل توقف طولانی وی در آنجاست وچنان که معروف است همانجا نیز وفات یافته ومدفنش مدت ها در آنجا معروف بوده وبه قول بعضی سیاحین هنوز هم در آنجا مردم قبر او را نشان می دهند دولتشاه نیز گوید:«قبر شریف حکیم ناصر در دره یمگان است که آن موضع از اعمال بدخشان است» وعجب آنکه از تاثیر دعوت آن حکیم سخنور وصاحب نفس هنوز در خود بدخشان ونواحی مجاور آن خطه و در خوقند وقراتکین وساری قول و وخان ویاسین وهمچنین در یکی از نواحی بلخ ودر دره های جلال آباد وکمار در کافرستان وظاهراً در بخارای کهنه نیز اسمعیلیه وجود دارند وشاید امروز وجود جماعت اسمعیلیه در اطراف نیشابور نیز ارتباطی با تعلیمات وتلقینات آن حکیم داشته باشد چه اگر اقامت ناصر خسرو در شادیاخ نیشابور واشتغال او به دعوت، مدرک صحیحی داشته باشد در آن صورت بازماندن اثری از آن تلقینات بعید نیست مخصوصا قسمت بزرگی از اسمعیلیان ایران ناصریه نامیده می شدند به نسبت ناصر خسرو چنان که صاحب کتاب بیان الادیان که چهارسال بعد از وفات ناصر خسرو تالیف شده وخود معاصر ناصر بوده گوید«الناصریه اصحاب ناصر خسرو و او ملعونی عظیم بوده است وصاحب تصانیف…» ونیز گوید«… به یمگان مقام داشت وآن خلق راازراه ببرد وآن طریقت او آنجا برخاست .»
اخراج ناصر خسرو از وطن خود وسختگیری وتهدید وبدگوئی ونفرین وطعن ولعن وهر گونه که به او وارد آمد او را خیلی متاثر نموده واز این ستم ها ومظلومیت وبیچارگی و آوارگی و محبوسی خود در تنگنای دره یمگان اغلب می نالد واز جفای روزگار وبدحالی وسختی زندگی وبی خانمانی وتنهائی وناراحتی خود در آن « زندان» ومخصوصاً از غربت شکایت دلسوز می کند اغلب از اینکه حتی دوستان وخویشان وی نیز از او بریده اند خیلی اظهار تالم می کند ونیز از اینکه بعد از وی حال«دیار» او یعنی بلخ وخانه او در آنجا وباغ ها وعماراتش وبرادرش ودوستانش چگونه شده وآیا هنوز آن آبادی ها برجاست ویا خراب وپاشیده شده اظهار نگرانی می کند وبه وسیله باد به قوم خود پیام می دهد و با آنها بت شکنی کرده واز درد دل وحال زار خود خبر می دهد وحتی گوید پس از جلای وطن چندی مانند مویه گران گریسته است واز غم غربت پژمرده وزرد چهره وآشفته ودلفکار شده ولی با وجود این همه جا گوید که این مصائب وسختی ها اختیاری است ودر راه دین آن را تحمل می کند ورنه عاجز از تحصیل جاه وعزت نیست واگر از راه خود برگردد همه گونه عزت و مقام در پیش امراء وی را مسلم است وگاهی هم اظهار امید می کند که« دین حق» غلبه کرده شوکت وعزت او به اضافه برگردد.[41]
ظاهراً مادامی که در اوایل امر حقیقت حال وکار وعقاید او معلوم ومعروف نبوده به واسطه معروفیت وفضل ومقام علم وسخنوری که داشته میان خاص وعام محترم بود ولی بعد از اطلاع مردم وفقها بر حقیقت حال او از وی رمان شده ودوری جسته وحذر کردند وحتی چنان که از یک بیت مستفاد می شود گویا مخصوصاً همان کسی یا کسانی که به انکار وی برخاسته وطعن بر وی کرده وشاید باعث فتنه شدند سابقاً با او مراوده واتصال داشتند .در واقع آنچه از اشعار او استنباط می شود حالت مطرود ومبغوض بودن او از طرف پیروان مذهب غالب ورسمی چندان کمتر از آنچه در افسانه راجع به حکایت کفشدوز نیشابور ودر سر سوفار آوردن قطعه گوشت شاگرد ناصر خسرو در «سرگذشت شخصی» مجعول ذکر شده نبوده است وشبیه به حالت مرتدهای تکفی شده ومهدور الدم پنجاه سال قبل بود خلیفه عباسی در بغداد وخان ترک در کاشغر به او بد می گفتند ، امیر خراسان و«شاه سجستان ومیر ختلان» از او متنفر«ترک وتازی وعراقی وخراسانی» دشمن او بودند ومردم« از نام ونشان وی سخت می ترسیدند» ومانند« مار گزنده» از او هراسان بوده ودوری می جستند ودر واقع امرای ترک وفقهای سنی ظاهری وپیروان خلیفه بغداد وعامه ناس به قول معروف سایه او را با شمشیر می زدند وبرسر منابر او را لعن می کردند و وی را «رافضی وقرمطی ومعتزلی» خوانده مهدورالدم می دانستند وصد هزاران دشمن پیدا کرده بود وبه قول خودش در خراسان کسی نماند که قصد جان ومال او را نکرده وهمه گونه آزار بر او روا نداشته باشد. «آزاد وبنده وپسر ودختر وپیر وجوان وطفل به گهواره » وی را « نشانه بیغاره» یعنی سرزنش ونکوهش کردند ولهذا« از اهل خراسان صغیر وکبیر» می نالد و«قلیل وکثیر» انها را دشمن خود می خواند معذلک از اشارات اشعار او همه جا استنباط می شود که گودی دشمنان او از حکام ورجال خراسان ، از اینکه چنان حکیم فاضل و دبیر شاعری طریقه بدعت گرفته وبه این جهت از دست آنها رفته متاسف بوده اند وبه قول خودش «رجال خراسان گاه وبیگاه عشاق مقال» او بوده اند وشاید اغلب وی را به ترک طریقه خود وعودت به وطن دعوت کرده و وعده همه گونه عزت ومقام وتقرب درگاه به او می دادند ولی وی با وجود نهایت اشتیاق به دیدار وطن وتالم بی اندازه از هجران آن وغربت چنان که از حسب حال وآه وناله دلسوز او در این باب دیده می شود محض ثبات وپافشاری در دین به عودت تن در نمی داد.
بعید نیست که ناصر خسرو در زمان توقف در یمگان با جمعی از پیروان خود آنجا نفوذ ومقام ریاستی داشته است وشاید همین فقره موجب اسناد سلطنت به او شده وحتی آثار البلاد او را پادشاه بلخ می خواند که به سبب خروج اهل بلخ بر او در یمگان که قصبه حصینی درمیان کوه ها بود تحصن اختیار کرد ونیز گوید وی درآنجا باغها وقصور وحمام هائی ساخته بوده وشرحی مفصل از این حمام های عجیب طلسم آسا وجادو آمیز ذکر نموده وگوید نظر به روایت حسام الدین ابوالمؤید بن النعمان هنوز این حمام ها در دست اعقاب ناصر خسرو هستند [42] ابیاتی نیز در دیوان مشعر بر شاخص بودن وی در یمگان هست ومکرر در اشعار خود از یمگان توصیف میکند وآنجا را دبستان حکمت ومعرفت می خواند با وجود این تقریباً همه جا خود را میان کوه ها در دره وغار وزندان سنگی وحصار وکوهسار پر از سنگ وخار یمگان که آن را «زندان سلیمان» وزمین تنگ وخشک دره وجبال وتلال پر از خار وغار می نامد مغلوب مقهور ومسجون ومحصور ومحبوس مهجور و«متواری ونهان» و« معزول وپنهان» ومفلس ورانده وتنها وهزیمتی وپناهنده وخوار وزار و«بیچاره ومانده در حصار» وبی مونس وبی زوار وبی خویش ویار خوانده واز تاثیر غربت ودور افتادن از وطن وشهر خویش وتنهائی وبی مونسی وبی یاری ناله تلخ می کند ومسلم است که در یمگان اگر هم امنیتی داشته رفاه حال وعز ونعمتی نداشته است چنان که خودش صریحا در اشعار خود می گوید که آنجا مفلس وبینوا بوده ومال ومنال نداشته و وی را آنجا قوم وخویش وآشنائی هم نبوده وفقط فرار از دست دشمنان وی را به آن دره خشک وکوه وتل بی طراوت کشانیده که با همه سختی ها وگرفتاری های طاقت فرسا این حسن را داشته که از تسلط دشمنان وامرای خراسان در آنجا ایمن بوده وآنان دسترس به او نداشتند.[43] و وی از ترس آزار ولجاج وغوغا وبلکه سوء قصد مخالفین به رعایت حزم از آن دره هیچ بیرون نمی امد وقدم به خارج عموماً وبه خراسان خصوصا نمی گذاشت [44]. حتی گاهی در بعضی اشعار به گرسنگی وبرهنگی خود نیز اشاره می کند وچنان که گفته خود را همه جا در زندان تنگ ودره غار آسا که هیچ نوع اسباب راحت ونعمت وحتی مزرعه وکشت وکاری هم نداشته«به بند سخت گرفتار»و«مسجون» ودر زحمت وعذاب نشان می دهد که کسی به آنجا نمی گذرد و وی تنها وپریشان مانده ولی ظاهراً به کلی درویش ومحتاج هم نبوده است اغلب هم خود را در آن تشبیه به اختفای پیغمبر در غار می کند وبعضی اوقات هم « هجرت» خود را بدانجا تشبیه به هجرت آن حضرت ویا تبعید سلمان فارسی از طرف عمربن الخطاب می نماید واز طول اقامتش در یمگان خود را مثل نهالی می شمارد که از خاک کنده شده ودر سنگ یمگان دوباره ریشه انداخته باشد به حدی که از نسبت قبادیانی به نسبت یمگانی تبدیل شهرت کرده وعمر خود را درآن دره خشک وتنگ وپر از خار وسنگ بر سر برده است .
«سرگذشت شخصی» افسانه آمیز کلانتری را رئیس قصبه یمگان می نویسد ولی در موضع دیگر جهانشاه بن گیو نامی را پادشاه یمگان می نامد[45] اینکه تذکره ها و«سرگذشت شخصی» ناصر خسرو را واقعا در مغازه ای ساکن می پندارد که به گیاه تغذیه می کرد باید مبالغه باشد که از عبارات اشعار وی استخراج کرده اند ورنه دلیل صریحی برای این ادعا در دست نیست بلکه بالعکس در بعضی ابیات حکیم اشاره به عمارت وآبادی « مسکن» خود می کند وازآن اشارات چنین استنباط می شود که در سنه 455 قسمتی از آن محل خراب شده بود ولی پس از یکسال باز به کمال آبادی رسیده بوده است به این مسکن اسم خانه نمی دهد ولهذا تصور می شود که مقصود خانه او در بلخ نبوده ولی از یمگان نیز صحبت نمی کند وسبب خرابی را هم که آفت طبیعی مانند زلزله وغیره ویا دست دشمن بوده ذکر نمی کنند.
شکی نیست که ناصر خسرو در همان زمان خود خیلی معروف ومشهور بوده وصیت علم وفضل وحکمت وهمچنین دعوت او به طریقه اسمعیلی وتشیع همه جا رسیده بود وبا وجود طعن به دین او خاص وعام به فضل وحکمت او معترف بودند وحتی گاهی انحراف او را از دین به فضل مفرط او نسبت می دادند در شعر نیز همان وقت مقام بلندی داشت وبا آنکه غزل سرائی ومدیحه گوئی وهجو مهزل شعرای زمان را سخت تقبیح وخود از این کار به شدت تبری می کند، خود فن شاعری ودبیری را که هنر خود وحرفت قدیمش بود بی معنی نمی پندارد وگاهی می ستاید ولی این دو فن را علم وهنر ندانسته پیش می خواند وبه خود اسم شاعر نمی دهد وشعر را به تنهائی فخر خود نمی داند وفقط شعر زهد وطاعت وپند وحکت ویا منقبت اولیای حق ویا مصیبت وارده بر ائمه را ممدوح می داند وخود نیز گوید که اغلب اوقات خود را صرف انشای اشعار وخطب در دو زبان و «مناقب ومقتل» وتصانیف وجواب سوالات وارده ونوشتن دعوت نامه ها که به قول خود فوق العاده به بلندی اشعار خود وقوت طبع وسخنوری خویش در نظم ونثر فارسی وعربی معتقد وبه پایه علم وحکمت خود مفتخر بوده خصوصا بعد از عودت از سفر مصر که به قول خودش پایه علمش یک بر هزار بالا رفته ونسبتی با زمان سابق نداشته است نظم ونثر او در زمان خودش پیش دوست ودشمن مطلوب ومرغوب بوده و وی خود را در عهد خود در کتاب یگانه وبی نظیر می دانسته است چنان که در نظم عربی خود را با جریر وبحتری وحسان ودر نظم فارسی با رودکی وعنصری معادل می شمارد .
ناصر خسرو در مولفات واشعار خود از خیلی از حکما وعلما وادباء وشعرا اسم می برد که بعضی از آنان را خود ندیده وبرخی را شخصاً ملاقات کرده است از آن جمله از سلاطین وامرا از یعقوب بن لیث صفار وسلطان محمود ومسعود غزنوی وابراهیم بن سیمجور وابوصالح جیل جیلان جستان بن ابراهیم مرزبان دیلم وابومنصور وهسودان بن محمد پادشاه اذربایجان وابونصر احمد نصرالدوله امیر اخلاط وقسمتی از آسیای صغیر وپسر ابوکالنجار دیلمی وخلف بن احمد وغیره وهمچنین از طغرل و چغری سلجوقی چنان که گذشت واز حکما از یحیی نحوی ومحمدبن زکریای رازی وایرانشهری[46] وابویعقوب سکزی[47] وابن سینا[48] وهمچنین از خیلی از حکمای یونان واز صوفیه از بایزید بسطامی وذوالنون مصری وابراهیم ادهم همشهری خود واز شعرای عرب چنان که گفته شد از بحتری ونابغه جریر وحسان و ابوالعلا معری واز شعرای فارسی باز چنان که گفته شد از رودکی واز اشعار زهد وپند او به نیکی یاد می کند واهوازی وعنصری ودقیقی ومنجیک وقطران وکسائی مروزی اسم می برد ومخصوصا از این شاعر آخری بیشتر از همه سخن می راند وبا او مفاخره مباهات می کند وظاهرا بودن کسائی از مرو که مقر ایام جوانی ناصر بوده واین که به قول تذکره ها «اکثر اشعار او در زهد و وعظ ودر مناقب اهل بیت نبوت» بوده وشاید هم ناصر اواخر ایام کسائی را درک کرده باشد چه تاریخ وفات کسائی معلوم نیست علت رقابتی که از اشعار ناصر نسبت به کسائی با وجود قرب مشرب احساس می شود شاید آن بوده است که کسائی بر حسب روایات شیعه اثنی عشری بوده وناصر خسرو اسمعیلی عجب است که ناصر خسرو نه از فردوسی اسم می برد ونه علامتی در آثار کتبی او از اطلاع وی بر شاهنامه فردوسی دیده می شود واگر آنچه دیباچه بایسنقری شاهنامه از سفرنامه ناصر خسرو راجع به رباط راه طوس که از وجه صله فردوسی ساخته شده نقل می کند ودر نسخه های سفرنامه که فعلا در دست است مذکور نیست بی اساس بوده باشد، دیگر هیچ دلیلی بر این که ناصر فردوسی را می شناخته در دست نداریم.
تحلیل احوال روحی ناصر خسرو:
در تحلیل احوال روحی ناصر خسرو می توان گفت که او بیش از یک عالم دینی به معنی محدود آن یک آزاده مرد حکیم وفیلسوف پخته وجهان بینی بود … ناصر خسرو را باید در حلقه آن شیدایان محسوب نمود که مانند منصور حلاج وبا یزید بسطام وسنائی غزنوی وعطار وسهروردی مقتول ومولانا وبسیار از امثال ایشان پروانه وار گرد نور حقیقت می چرخیدند ومی تپیدند تا به آن نور بپیوندند وسرّ «کنت کنزاً محفیاً» را دریابند ناصر خسرو پدیدهای سرشار از جنبه های ممتاز است وی هنرمندی عادی از آنگونه که نظایرش در کوچه وبازار فراوانند نیست، بلکه شاعری است با سبکی ساده وخاص خود مردی است که مقدم بر هر چیز به اندیشه قدر می نهد واز همین روست که در بحبوحه قال ومقال طوطی صفت دیگران فوق العاده شایان توجه است از آن گذشته سیر وتطور افکارش نیز به نوبه خود اهمیتی بسزا دارد محمد قزوینی وی را در ردیف شش شاعر بزرگ ایران می شمارد وفقط اشاره می کند که مذهب او را از انظار مستور داشته است( عیسی شهابی،ص405) . ناصر خسرو مردی عجیب ودارای صفات متناقض بود، تا به جایی که توحید مساعی ملتهای متعدد لازم بود تا حتی الامکان به سوانح زندگی ونظریات این متقدم ترین پند سرای کلاسیک ایران پی برده شود یک شوق بی آرام دانش جویی او را برای فرا گرفتن کلیه علوم بشری مانند نجوم وفیزیک وهندسه وتاریخ دین زرتشتی ویهود ومسیحی وعقاید مانوی وصابئیه واهل استدلال نهاد ودر تعلم زبانهای بیگانه هم پیشرفت نمود ، ولی روح جویای او که تشنه حقیقت بود، هر جا که رفت با تحکم وتقلید کورکورانه با استدلال تهی تر مواجه شد وبرای حل کیفیت وکمیت مسائل دلیلی پیدا نکرد وچون از این کنجکاویهای بی ثمر خسته وفرسوده گشت، لارج خود را رندانه معروض حوادث جهان ساخت وبه زندگانی شهوانی تن در داد. بسی نگذشت که از این طرز بی معنی زندگی نیز متنفر گردید وعزم سیاحت ومطالعه در بلاد اجنبی کرد مگر به واسطه ارتباط وتبادل نظر با دانشمندان سرزمینها وزبانهای بیگانه پاسخی به پرسشهای خود که در سینه اش لاینحل مانده بود، بیابد… به عزم زیارت مکه به راه افتاد ومدت هفت سال ایران و سوریه وفلسطین وعربستان ومصر را گشت ودر این فرصت چار بار به زیارت کعبه وبلاد متبرکه مشرق مشرف شد وچون ازمسافرت به مسقط الراس خود برگشت، هواخواه مخلص فاطمیان مصر واز پیروان فرقه مختفی اسماعیلیه یا باطنیان گشته بود این تحول اساسی در طرز فکر شاعر او را واداشت نجات وشفای روحانی خود را از اسماعیلیه بجوید علت چنان تحولی از قراینی که از اشعارش به دست می آید یکی انزجار او بود از مراسم قشری وبی روحی که در سفر حج مشهود می افتاد وخود او هم بسا مجبور بود رعایت کند دوم تاثیر عظیمی بود که شهر زیبای قاهره که هم از مواهب طبیعت وهم از محسنات صنعت زینت یافته بود در افار او بجا گذاشت ( رضازاده شفق، ص 145-142)
عنوان «حکیم» برای ناصر خسرو در کتب واشعارش خیلی ذکر می شود و واقعا هم از حکما بوده، واز اشعار وی ومخصوصاً از کتاب زادالمسافرین روشنایی نامه دیده می شود که به فلسفه ارسطو وافلاطون وفارابی وابن سینا آشنا بوده وبسیاری از تالیفات حکمای قدیم یونان را خوانده است واز آنها ذکر می کند.
جوانی ناصر خسرو
ناصر خسرو از ابتدای جوانی در تحصیل علوم وفنون والسنه وادبیات رنج فراوان برده، قرآن را حفظ داشت وتقریبا در تمام علوم متداوله عقلی ونقلی آن زمان ومخصوصا علوم یونانی از ارثما طیقی ومجسطی بطلمیوس وهندسه اقلیدس وطب وموسیقی وبالاخص علم حساب ونجوم وفلسفه .همچنین در علم کلام وحکمت متألهین تبحر پیدا کرده بود و وی خود در اشعار خویش وسفرنامه وسایر کتب خود مکرر به احاطه خود به این علوم ومقام عظیم فضل ودانش خود اشاره می کند ومخصوصاً در سفرنامه وروشنایی نامه همه جا از نجوم وقرانات کواکب وکسوف حرف می زند مخصوصاً در لحسا وقطیف امیر عرب از او از روی علوم نجوم سوال می کند که «آیا لحسا را تواند گرفت یا نه؟» ولی ظاهراً با آنکه منکر تاثیرات نجوم نبوده ودر روز قران راس ومشتری قضای حاجات را معتقد بوده به غیب گویی از روی تنجیم چندان اعتقادی نداشته وبه قول خود در جواب امیر عرب راجع به سوال در باب فتح لحسا«هر چه مصلحت بود»می گفته است در علم حساب وجبر ومقابله وهندسه در مصر تدریس می کرده، در عیذاب(بندر سودان در ساحل بحر احمر) چند ماه خطیب شهر شده وآن کار خطیر را به عهده داشته، تصنیفات زیادی داشته، در ادبیات عرب وعجم ید طولی داشته از بحتری وجریر ونابغه وحسان ورودکی وکسایی ودقیقی وعنصری ومنجیک واهوازی وقطران در اشعار خود وسفرنامه اسم می برد وشاعر آخری را شخصاً ملاقات نموده است خود نیز اشعار عربی وحتی دیوان عربی هم داشته است در نقاشی هم سررشته داشته ودر موقع اقامت در قلج(در عربستان) از روی ضرورت با نقاشی ونقش محراب مسجد آنجا کسب معیشت کرده وصدمن خرما به دست آورده وهمچنین در بیت المقدس کرسی سلیمان را در روزنامه سفر خود که داشته تصویر کرده است در مسافرتهای خود مانند حکیم دانشمندی یادداشتهای علمی وتاریخی مفید بر می داشت وشهرها وقلعه ها ومساجد وغیره را خود مساحت می کرد.
در علم ملل ونحل وکسب اطلاع بر مذاهب وادیان نیز رنج فراوان برده ونه تنها مذاهب اسلامی را تتبع وغوررسی نموده، بلکه ادیان دیگر مانند دین هندوان ومانویان وصائبین ویهود ونصاری وزردشتیان را نیز تحصیل نموده واز کتاب زند وپازند مکرر صحبت می کند در طلب علم وفحص حقیقت با غالب ملل معروف آن زمان آمیزش ومخالطه نموده واز آنها کسب معرفت کرده است ولی با وجود این مثل اغلب شعرا ودانشمندان اسلامی اطلاعش از مذاهب غیر اسلامی خیلی صحیح نبوده در علم فلک وحساب وهندسه ظاهراً اعلا درجه معلومات عهد خود را فرا گرفته بود…
عقاید واخلاق ناصر
عقاید ناصر خسرو کاملاً مطابق طریقه باطنیه اسمعیلیه وآراء پیروان خلفای فاطمی مصر ومغرب است که آنها را در کتب قدیمه گاهی هم شیعه سبعیه ودشمنان انها آنان را ملاحده وقرامطه می نامیدند ولی به معنی تام کلمه قرمطی نبوده ودر سفرنامه خود از قرامطه بوسعیدی لحسا به لهجه طعن حرف می زند وی چنان که از کلمات او بر می آید بعد از عودت از مصر خیلی زاهد وپارسا ومتقی وعابد بوده شراب نمی خورد وبه نماز وروزه مداومت داشته وبلکه به درجه ریاضت شاقه وبه قول خودش «ترک حلال» در زهد مبالغه وبه احکام شرعیه و واجبات ومستحبات مواظبت می کرد و در سفرنامه به ترک مال دنیا تصریح ودر بیت 21 از صفحه 132 دیوان به دست شستن از لذات دنیا از روزی که ار نهر فرات عبور کرد ( یعنی به قلمرو فاطمیان قدم گذاشت ) اشاره می کند.
چنان که ذکر شد باطنیه اسمعیلیه به هفت درجه مراتب قائل بودند که از بالا به پایین به اصطلاحات ناطق[49] واساس[50] وامام[51] وحجت وداعی ومأذون ومستجیب نامیده می شد وناصر خسرو درجات پائین را سیر کرده وبه مرتبه حجتی رسیده ویکی از حجت های 12 گانه [52] شده بود که تالی امام زمان [53] شمرده می شدند در اشعار خود اغلب به این مراتب اشاره می کند ، ولی این مسئله که آیا او قبل از سفر مصر در چهل وچهار سالگی چه مذهبی داشته درست روشن نیست.
دبستان المذاهب ارتباط ناصر خسرو را با ملاحده الموت رد ونفی می کند واین معنی علاوه بر اینکه تاسیس حکومت حسن صباح در الموت سه سال بعد از وفات ناصر خسرو به عمل آمد دلیل دیگری هم دارد وآن پیروی رسمی دربار مصر بود که پسر دیگر مستنصر را که مستعلی باشد به خلافت وامامت شناختند وبه همین جهت حسن بن صباح طریقه خود را که نزاری باشد
«دعوت جدید» اسم داد اسمعیلیان الموت است از نزار پسر مستنصر که بر خلاف مذهب رسمی دربار مصر بود که پسر دیگر مستنصر را که مستعلی باشد به خلافت وامامت شناختند وبه همین جهت حسن بن صباح طریقه خود را که نزاری باشد «دعوت جدید» اسم داد .
خانواده ناصر خسرو
وی را ظاهراً خانواده بزرگی بوده وما از دو برادر او که یکی ابوالفتح عبدالجلیل نام وکنیه داشته ودر خدمت وزیر سلاجقه بود ودیگری همسفر او در سفر حجاز ومصر که «سرگذشت شخصی» او را ابوسعید می نامد اطلاع داریم وهمچنین از یک پسر وی که در اشعار خود مکرر به او اشاره می کند. ظاهرا پدرش در جوانی او فوت شده بود چنان که از اشاره به نصیحت او در ایام جوانی مستفاد می شود اقارب وی هم ظاهرا اغلب به سبب دعوت او به مذهعب اسمعیلی یا بیم از خصومت مردم وعز وجاه خودشان از او دوری گزیدند اگر چه از این که کتاب وجه دین را مخصوصا برای برادران و خویشاوندان خود نوشته واز یک بینی در دیوان او استنباط می شود کرد که خانواده وی پیرو اعتقاد او بوده اند فراق زن وفرزند وخویشان به او در غربت اجباری خیلی موثر شده واین فقره را با تعلق خاطر وانس والفت شدید به آنها در اشعار خود نشان می دهد واز آن زمان که اهل وعیالش با وی بودند یاد هیچکس از خانواده وخویشان او در ایام هجرت اضطراری او با وی نبوده ودر بلخ مانده بوده اند.
«سرگذشت شخصی» پسر عمی هم از او به نام منصور ذکر می کند که وی(ناصر) کتابی از مصنفات خود را در موقع وفات خود برای او گذاشت و وصیت کرد که به او برسانند واگر روایت آثارالبلاد صحیح باشد اعقاب ناصر خسرو هنوز در اواسط قرن هفتم در یمگان دارای املاک ناصر بوده اند.
وفات وقبر او
در تاریخ وفات ناصر خسرو اقوال مختلف است واغلب ضعیف وغیر معتبر وروی هم رفته تاریخ 481 که در تقویم التواریخ حاجی خلیفه ذکر شده اقرب اقوال به صحت به نظر می آید ومخصوصا این که بیان ادیان ناصر خسرو را معاصر خود ودرهمان زمان «معروف وصاحب جریده(جزیره)» می خواند ولی ضمناً در موقع تالیف کتاب از ناصر به عبارت «بوده است» حرف می زند موید وقوع وفات وی قبل از تاریخ تالیف آن کتاب است وهمچنین حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده که گوید ناصر خسرو قریب صد سال عمر کرد، بر فرض وقوع وفات در سنه 481 خیلی مبالغه ندارد خصوصا که افسانه 140 سال عمر که در «سرگذشت شخصی» ذکر شده دلیل این است که قدیم در خصوص عمر وی مبالغه زیاد بوده است .[54] در مشرق زمین رسم است هر کسی که عمر وی از هفتاد وهشتاد گذشت در سن او خیلی مبالغه عظیم می شود ولی آنچه موجب تعجب است این است که چنان که آقای غنی زاده اشاره میکند اگر واقعاً ناصر خسرو به سن 87 سالگی رسیده بوده است هیچ اثری از اواخر ایام او در دست نیست وشاید قصیده ای که در آن اشاره به توقف پانزده ساله خود در یمگان می کند یکی از آخرین آثار اوست واگر روشنائی نامه در 460 تالیف شده باشد آن رساله آخرین تالیف موجود اوست [55]در صورتی که بنا بر روایات مزبور 21 سال دیگر بعد از آن زنده بوده است واین مدت مصادف وسعت وانتشار دعوت فاطمی در عراق عجم وطبرستان بوده است وظاهرا بایستی اثری از ان در کلمات ناصر دیده شود شکایتش را در بعضی اشعار خود از پیری وشکستگی زیاد وضعف قوی وفتور بدن وباز ماندن از حرکت وخمیدگی ، قرینه عمر طویل توان فرض کرد.
خود ناصر خسرو در چند جا از اشعار به سن خود اشاره می کند واز پنجاه وپنجاه واند وپنجاه وهشت وشصت وشصت ودو وشصت واند سالگی خود حرف می زند وآنجا که اشاره به 15 سال اقامت در یمگان می کند لابد سنش از شصت وپنج گذشته بوده است لاغری وسستی دندان از شصت سالگی شروع می کند واز سن 62 سالگی شدت می گیرد.
قبر ناصر خسرو در دره یمگان بوده وظاهراً هنوز هم آنجاست چنان که ذکر شد قزوینی در آثار البلاد ، ابنیه وعماراتی به ناصر نسبت می دهد وشرحی از حمام های شگفت انگیز که وی بنا کرده ذکر می کند که تا زمان خود قزوینی باقی بوده .
شیوه ی خاص حکیم ناصر خسرو در نقد طبقات مختلف اجتماعی
اندیشه محوری اکثر قصاید ناصر خسرو تقابل عقل است و تقلید. عقل در اینجا نه آن عقلی که ملازم منطق یونانی و خرد گرایی ضد دینی است بلکه از دیدگاه ناصر خسرو؛
« عقل عطای است تو را از خدای برتن تو واجب دین زین عطاست (ناصر خسرو، 1384: 101)
به عبارت دیگر، عقلی است بر پایه ی این اصل تشیع که «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکمَ به الشرع حکمَ به العقل» به طوری که در یک جستجوی رایانه ای از دیوان ناصر خسرو در 8 ثانیه 163بیت در مورد عقل و 368 بیت در مورد خرد مشاهده می کنی. بنابراین عقلی که منظور نظر ناصر خسرو است «کان رسول خدای است» ( همان: 138) و « عصایی بر ره خرّم بهشت « (همان: 423) و «خردمند فقط بر راهی می رود که عقل سلیم و آیات فرقان برآن گواهی می دهد.»(همان: 234) و در این راه، همه ی آنهایی که گفتند که موضوع شریعت نه به عقل است و تقلید را به جای تحقیق نهادند، مورد انتقاد ناصر خسرو واقع شده است. آن هم نه انتقادی از نوع طنز و نمادین و کنایی بلکه انتقادی مستقیم و عریان. زیرا ناصر خسرو بعد ازاینکه گمشده ی خود را درفاطمیان یافت. ازهمه ی جهان، دین را برگزید و خویشتن را موظف به بیداری خلق خفته ی زمان خود دانست.
از این رو انتقادات او ازعناصرمختلف اجتماعی، نقدی از روی غرض شخصی و یا هجوگروهی یا شخصی، برای به دست آوردن خواسته های دنیوی نیست. زیرا برای او که « دست ازتجمل دنیوی و مال ومنال و جاه و احترام شسته و از امیر و وزیر وسلطان وحاکم ،گریزان گشته بود و در جهان مادی عصر خویش جز تاریکی چیزی مشاهده نمی کرد وجهان معنوی یعنی جهان علم و دانش زمان خودرا بس میان تهی می یافت ؛ فقط دین بود که می توانست راهی به روشنایی در تنگنای یمگان برای او بگشاید.» (محقق، 1368 : 377) دینی که خرد راهنمای آن است و « اندیشه، شجر خوب بَرور و پرهیز و علم، برگ و بر آن است.» (پیشین: 12)
انتقادات ناصر خسرو اصر خسرو، از طبقات مختلف، باز تابنده ی واقعیات اجتماعی عصر او است واقعیت هایی که او را در یمگان و همه ی تاریخ اندیشه ی دینی ما را به بند کشید. که این واقعیت ها چهره ی اصلی خویش را در قرون بعد به خوبی نمایان ساخت که تعصب و ظاهراندیشی جای حقیقت نشست و تقلید و تحجّر، علم و تحقیق را مغلوب ساخت. چنان که این امر در آثار شاعران و اندیشمندان بزرگ بعد از ناصر خسرو مثل سنایی، عین القضات همدانی، حافظ، سعدی، عبید زاکانی و … به خوبی مشهود است.
انتقادات ناصر خسرو از طبقات مختلف اجتماعی عصر خود
حال باتوجه به مقتضیات فکری ودرونی ناصرخسرو و الزامات عصر او که شمّه ای از آن در مقدمه ذکر شد،می توان دریافت که وی به عنوان یک شاعر متعهد که خود را مسئول بیداری جامعه ی خویش می داند،چکیده ی نظم فکری وقضاوت هایش را درمورد طبقات مختلف اجتماعی که در ساختار فکری واجتماعی آن دوران می توانستند تاثیر گذار باشند ، دردیوان گرانسنگ خود آورده و منابع آلام امت اسلامی را موشکافانه مورد نقد قرار داده است . وآن عناصری که موجب ناامنی های فکری ودینی شده اند با ویژگی های خاصّ خودشان دلسوزانه معرفی می کند.
اینک براساس حروف الفبا، می پردازیم به طبقات اجتماعی که ناصر خسرو تازیانه ی اتتقاد خود را بر یکایک آنها نواخته است :
امرا و حکّام
مطابق آنچه که ازدیوان ناصرخسرو برمی آید، امرا ی عصر وی که مشروعیت خود را ازدستگاه بنی عباس می گرفتند؛ درحقیقت حلقه ی اصلی استواری سلطنت خلفای عباسی بودند که اجرای ظواهر دین، ابزاری درجهت غارت دین ودنیای امت اسلام در دست آنها بود. بنابراین باتوجه به شناختی که ناصرخسرو از این طبقه داشت؛امرای زمان خود را را باویژگی های زیر به تصویر می کشد :
1- خوشگذرانی خدای ناترس که ظاهردین را می پسندند تا باطن و حقیقت آن را . زیرا ازاین طریق است که می توانستند عام نادان را فریفته و خواص آگاه را به انزوا وادارند :
از مکر خداوند همی هیچ نترسی زان است که با بنده پر از مکر وشکنجی
(ناصرخسرو ،1384: 338 )
والله که نسنجند نماز تو از یراک روی تو به قبله است و به دل با دف و صنجی (همان)
با مسجد و با موذن چون سرکه و ترفی با مسخره و مطرب چون شیربرنجی (همان)
2-بنده ی جسم اند و در بند تن .بنابر این از دید ناصرخسرو، این امیران حقیر درخور مدح وثنا نیستند :
ای غرّه شده به پادشائی بهتر بنگر که خود کجائی؟ (همان :260)
زین بند گران که این تن توست چون هیچ نیامدت رهائی ؟ (همان)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...