بالاترین اندیشه و آرمان در این نگرش، این است که هر آنچه انسان بر اساس فرمان میل خود بخواهد، انجام دهد و به عبارت دیگر، هرچه حاکمیت نفس اماره، آدمی را محدود کند، آزادی او را مخدوش ساخته است. آزادی در این بینش؛ یعنی:
۱. آزادی از هرچه اجبار و اکراه و مانع بر سر راه تحقق خواسته های بی قید و شرط انسان.
۲. آزادی برای سود بیشتر و لذت افزون تر.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۳. آزادی همه انسان ها در هر جایگاه و مقام و در هر مرتبه روحی و اخلاقی؛ زیرا آزادی برای حیثیت فردی خودِ انسان است.
۳-۱۲: قلمرو آزادی لیبرالی
به طور کلی، در مبانی نظری لیبرال، آزادی بی حد و حصر و بدون هیچ مزاحمتی اصالت دارد. اگر هم اصل «عدم تزاحم آزادی ها» در اندیشه لیبرال، وضع قوانینی را برای محدود کردن رفتار انسان ها موجب می شود، اجبار و اضطراری مربوط به زندگی جمعی است، نه اعتقاد و باور نظری؛ زیرا اگر قرار باشد همه انسان ها آزاد باشند که هر کاری می خواهند، انجام دهند، آن گاه به علت اصل «عدم تزاحم آزادی ها» محدودیت عملی پیش می آید که در آن، همه انسان ها زیان می بینند. در آن وقت، همه انسان ها آزاد نخواهند بود هر کاری که می خواهند، انجام دهند.
آیزایا برلین در مورد لزوم محدودیت برای آزادی می گوید:
آزادی منفی زمانی قلب می شود که بگوییم آزادی گرگ و گوسفند یکسان باشد واگر قوه قهریه دولت دخالت نکند، گرگ ها، گوسفندان را می درند. با وجود این، نباید مانع آزادی شد. البته آزادی نامحدود سرمایه داران، آزادی کارگران را از بین می برد و آزادی نامحدود کارخانه داران یا پدران و مادران، به استخدام کودکان در معادن ذغال سنگ می انجامد. شکی نیست که باید ضعفا در برابر اقویا حمایت شوند و از آزادی اقویا تا این حد کاسته گردد. هرگاه آزادی مثبت به اندازه کفایت تحقق یابد، از آزادی منفی باید کاست؛ زیرا باید بین این دو، تعالی باشد تا هیچ اصول مبرهنی را نتوان تحریف کرد.[۱۸۹]
جان رالز در زمینه محدودیت آزادی می نویسد: «آزادی فقط می تواند به خاطر خودآزمایی محدود شود.»[۱۹۰] جان لاک نیز معتقد است که قانون، حدود آزادی ها را معین می کند. هرچند از نظر او، هدف قانون، موقوف کردن یا محدود ساختن آزادی نیست، بلکه حفظ و گسترش آن است؛ زیرا آزادی، رها بودن از محدودیت و خشونت دیگران است. از دید لاک، سه قانون وجود دارد: قانون الهی، قانون مدنی و قانون عقیده یا شهرت.
از نظر وی، حوزه نظری و عملی قانون الهی و مدنی از هم جداست و با این سخن، بر نظریه جدایی دین از سیاست مهر تأیید می زند. به باور او، قانون الهی، قانون خداوند است و در مورد گناه یا ثواب بودن رفتار مردمان داوری می کند. به عقیده لاک، هیچ کس چنین قانونی را انکار نمی کند، هرچند آنچه وی از قانون الهی اراده می کند، اخلاق فردی و شخصی است، نه قانون همه جانبه فردی و اجتماعی در تمام زمینه های حقوقی، سیاسی و اقتصادی.
قانون مدنی نیز از سوی دولت وضع می شود و در مورد رفتار خلاف و درست مردم داوری می کند. وظیفه این قانون، پاسداری از زندگی، آزادی و اموال افراد زیر پوشش است. ازاین رو، دولت حق دارد زندگی، آزادی یا اموال فردی را که علیه قانونِ حکومت، به خلافی دست یازیده است، در دست بگیرد.
لاک معتقد است بدون پیروی از قانون، رفتار مردم، تحکم آمیز و دلخواهانه خواهد بود و این توجیه پذیر نیست که مردم هر آنچه را می خواهند و می پسندند، انجام دهند. البته نه از آن باب که ارزشی است یا ضدارزشی، اخلاقی است یا ضد اخلاقی و حق است یا باطل، بلکه بدان علت که این آزادی نیست، بلکه هرج و مرج است و زندگی در این حالت، فرصتی برای بهره وری از آزادی در اختیار مردمان قرار نمی دهد.[۱۹۱]
۳-۱۳: نقد و بررسی نظریه لیبرالیسم در زمینه آزادی
در اندیشه لیبرالی، ابزار شناخت متوجه حواس بشری یا وابسته به عقل جزئی حسابگر است، در حالی که ابزاری فراتر از عقل جزئی و حواس بشری وجود دارد و آن، «وحی الهی» است که اصالت نیز با آن است؛ زیرا خطا و اشتباه در آن راه ندارد. اشکال اساسی وارد شده بر شناخت شناسی لیبرال این است که آیا بشر با عقل حسابگر یا تجربه حسی خویش می تواند همه حقایق و از جمله هدف نهایی از آفرینش را درک کند و آیا راه های دست یابی به این هدف را می شناسد؟ دیگر اینکه آیا بشر با عقل خود می تواند حیات اُخروی را درک کند؟ بر فرض که بتواند آن را اثبات کند، آیا می تواند نظام و چارچوب رفتارهایی را که سعادتش را در دنیای دیگر تضمین می کند، بشناسد؟
«درست است که در نهایت، عقل ممکن است خطای خویش را دریابد، ولی با تکیه بر این ملاک، بدون توجه به معارف ماورای عقلی و طبیعی، بشر چقدر باید انتظار بکشد که اختلاف میان عقلا حل شود و به راه حل واحدی برسند تا او از آن پیروی کند؟ اگر به خطاپذیری عقل دقت شود، اتفاق نظر میان عقلا، نه از نظر عقلی، بلکه در عمل، محال خواهد بود».[۱۹۲]
بنابراین، عقل با تمام قدرتی که دارد، پس از قطع ارتباط با حقیقتی که محیط بر آن است، نمی تواند جایگاه مستقل خود را حفظ کند. حواس بشری نیز به تنهایی نمی تواند ابزار شناخت تمامی معارف مورد نیاز بشر باشد، بلکه ابزاری است مادون همان عقلی که پیش از این شأنش در معرفت شناسی بیان شد. حس، هرگز به تنهایی مفید علم به خارج نبوده و تنها در پرتو برخی احکام و قوانین غیرحسی، در دایره داده های خود، مفید شناخت یقینی می شوند و پس زمینه آگاهی های استقرایی یا تجربی بعدی را فراهم می آورند. به عنوان مثال، مبدأ عدم تناقض، قضیه ای است که با تردید در آن، جزم به هیچ ادراک حسی تحقق نمی یابد؛ زیرا با احتمال اجتماع نقیضین هر مشاهده ای که واقع شود، احتمال صدق نقیض همان مشاهده نیز وجود خواهد داشت. در این صورت، امتیازی بین هر یک از ادراکات حسی و نقیض آن باقی نخواهد ماند.[۱۹۳]
اشکال دیگر بر خداشناسی لیبرالی وارد است. برخلاف دیدگاه لیبرالی، در اسلام، خداوند هم شأن الوهی دارد و هم شأن ربوبی؛ یعنی هم آفریننده آسمان ها و زمین و موجودات و هم برنامه ریز است. خدای اسلام در عین خالق بودن، شارع نیز هست. هم آفریدگار است و هم پروردگار و به طور کلی مبدأ، منشأ و غایت هستی است. پس بایدها و نبایدهای زندگی بشری یکسره بر مدار خواست و اراده او معنی می یابد، نه امیال و خواسته های انسانی.
درباره انسان شناسی لیبرالی نیز باید گفت برخلاف دیدگاه فردگرایانه و حیوان انگارانه این مکتب، اسلام، انسان را آفریده برجسته خداوند و خلیفه اللّه می داند که در این دنیا، رسالت ویژه ای دارد و همه رفتارهای او باید بر مدار هدایت و کمال باشد. هرچند یکی از ویژگی های انسان، سودجویی و لذت طلبی است، ولی خیراندیشی و نوع دوستی نیز در او وجود دارد. در بینش دینی، در تعارض میان مصلحت و منفعت فرد و جامعه، با در نظر گرفتن اهم و مهم، گاه حق جمعی بر حق فردی و گاه حق فردی بر حق جمعی مقدم است و روابط افراد جامعه در چارچوب حق و تکلیف دوسویه تبیین می شود.
انسان در معرفت شناسی دینی می تواند ادراک خود را نسبت به عالم محسوس و معقول تا سطح لطیف ترین حقایق عالم ارتقا دهد. انسان، آزاد آفریده شده و با عنصر اختیار، در میان اوج کمال و حضیض نقصان مخیّر است. انسان از دیدگاه دینی، مسئول رفتار و گفتار خویش بوده و با سلوک نظری و عملی می تواند استعدادهای بالقوه خود را به صورت بالفعل درآورد و در مدار تربیت دینی قرار گیرد. تربیت، افزون بر حوزه ذهن و نظر، با عالم واقع نیز پیوندی ناگسستنی دارد.
از آنجا که همه رفتارهای فردی و اجتماعی انسان با آزادی او رابطه دارد، بحث آزادی های مشروع و نامشروع پیش می آید و آزادی به دو دسته تقسیم می شود: دسته ای که تأمین کننده مصالح آدمی است و دسته ای که با مصلحت او ضدیت دارد.
بنابراین، عنصر تربیت زیربنای یک سری سلب آزادی ها و اعطای آزادی ها می شود و آزادی ها با مفاهیمی چون: مشروع و