باد ما را با خود خواهد برد
«تولدی دیگر _ باد ما را با خود خواهد برد»
من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می‌زنم
«تولدی دیگر _ هدیه»
«که گویی «واو» مصراع سوم، «واو» ی است خاصّ «فروغ» که می‌توان آن را به «واو» تأکید تعبیر کرد؛ به معنای باور کنید: (باور کنید که از نهایت شب حرف می‌زنم) و آیا این همان «واو» حافظ بزرگ نیست :
دفتر دانش ما جمله بشوئید به می‌
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
«واو» قطعیت یا تأکید یا… به این معنی که : به راستی فلک را دیدم… باور کنید که جهان را تجربه کردم … از من جهاندیده این حقیقت را بشنوید و… ؟ » (حقوقی، ۱۳۸۷ : ۵۲).
امتیاز شعر فروغ در واقعگرائی زنده و یا روح اوست. شعار نمی‌دهد، کلیگوئی نمی‌کند و به جای تفسیر، می‌گذارد تا خود شعر پیامش را برساند. (م. آزاد، ۱۳۷۶ : ۲۸۲)
۲-۲-۲- نگرشی بر شعر نو :
اکنون زمان آن رسیده است که به مطالعه و دقت در شعری که امروز تحت عنوان «شعر نو» مطرح است، و در واقع تنها شکل اصیل و صادق در زمان ما می‌باشد، بپردازیم و توانائی‌ها و شایستگی‌هایش را پرورش دهیم و بر ضعف‌هایش انگشت بگذاریم.
تنها در هم شکستن و یا کنار گذاشتن اوزان عروضی کافی نیست. آنچه که در مرحلۀ اول در یک اثر هنری به چشم می‌خورد، محتوی و مضمون آن است. شاعر تنها آموخته است که از درد سخن بگوید، گویی آنچه که از درد تهی باشد شعر نیست. محتوای شعر امروز، از یک عمق هوشیارانه تهی است. شعر ما به مقداری کلمات تازه احتیاج دارد و باید جسارت گنجانیدن آنها را در خود پیدا کند. کما اینکه فروغ، جرأت گفتنش را داشت.
همانگونه که فروغ در مصاحبه‌ای[۱] گفت: «به نظر من یک شاعر امروزی باید این شجاعت را داشته باشد که هر چقدر می‌تواند، هر چقدر که لازم دارد، احتیاج دارد، کلمۀ تازه وارد شعرش کند. البته این کار را می‌کنند، من دیدهام توی شعرهایی که بعضی جوان‌ها می‌گویند، راستی رفته‌اند طرف بعضی مسائل تازه، اما این کلمات هنوز آنقدر توی شعرشان جا نگرفته، علتش هم این است که آنها واقعاً در برابر این مسائل که خواسته‌اند مطرح کنند، آنقدر باز نبوده‌اند،…
۲– ۳- فروغ و رابطۀ او با شعر نیما و دیگر شاعران :
فروغ در مصاحبه‌ای با محمود آزاد در مورد ‌آشنایی‌اش با نیما می‌گوید : «من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر، خیلی به موقع. یعنی بعد از همۀ تجربه‌ها و… با شعرای بعد از نیما خیلی زودترآشنا شدم. مثلاً با شاملو و اخوان و نمی‌دانم… در چهارده سالگی مهدی حمیدی و در بیست سالگی، سایه و مشیری شعرای ایدهآل من بودند. در همین دوره بود که لاهوتی و گلچین گیلانی را هم کشف کردم و این کشف مرا متوجه تفاوتی کرد؛ متوجه مسائلی تازه که بعداً شاملو در ذهن من به آنها شکل داد و بعدها، نیما عقیده و سلیقۀ تقریباً قطعی مرا راجع به شعر ساخت و یک جور قطعیتی به آن داد. نیما برای من آغازی بود. نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک جور کمال انسانی، مثل حافظ… ولی بیشترین اثری که نیما در من گذاشت، در جهت زبان و فرم‌های شعری‌اش بود. من نمی‌توانم بگویم چطور و در چه زمینه‌ای تحت تأثیر نیما هستم، و یا نیستم. دقت در این مورد کار دیگران است. ولی می‌توانم بگویم که مطمئناً از لحاظ فرم‌های شعری و زبان، از دریافت‌های اوست که دارم استفاده می‌کنم؛ ولی از جهت دیگر – یعنی داشتن فضای فکری خاص و آنچه که در واقع جان شعر است – می‌توانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم، یعنی او وسعت یک نگاه را برای من ترسیم کرد. ریشه یک چیز است فقط آنچه که می‌روید متفاوت است، چون آدمها متفاوت هستند. من به علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم – و مثلاً خصوصیت زن بودنم – طبیعتاً مسائل را به شکل دیگری می‌بینیم. من می‌خواهم نگاه او را داشته باشم، اما در پنجرۀ خودم نشسته باشم؛ و فکر می‌کنم تفاوت از همین جا به وجود می‌آید. من هیچ وقت مقلّد نبوده‌ام.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

به هر حال نیما برای من مرحله‌ای بود از زندگی شعری. اگر شعر من تغییری کرده – تغییر که نه – نیما چشم مرا باز کرد و گفت ببین، اما دیدن را خودم یاد گرفتم.»
فروغ می‌گوید :«کلمه‌ها را وارد کردم. به من چه که این کلمه هنوز شاعرانه نشده است، جان که دارد، شاعرانه‌اش می‌کنیم ! کلمه‌ها که وارد شدند. در نتیجه احتیاج به تغییر و دستکاری در وزن‌ها پیش آمد. اگر این احتیاج طبیعتاً پیش نمی‌آمد، تأثیر نیما نمی‌توانست کاری بکند. او راهنمای من بود، اما من سازندۀ خودم بودم.»
«چرا نگاه نکردم» و عبارات و جملات استفهامی حسرت‌آمیزی نظیر آن، ناظر به دوره اول شاعری «فروغ» و پیش از «تولدی دیگر» اوست و در حقیقت وقتی به ذهن و زبان اومی آید که از مرز دوران نوجوانی، از ۱۴ تا ۲۰ سالگی خود با شعر شاعران رمانتیک آن زمان گذشته‌است.
و در آستان مقطعی است که مرز آشنایی با شعر شاملو و نیماست. آن که ذهن شاعر را رفته رفته شکل می‌دهد و این‌که عقیده و سلیقه نهایی او را اندک اندک قطعیت می‌بخشد و به‌تدریج، شاعر را به اصل انتخاب راهبر می‌شود و بدیهی است که لازمه هر انتخاب، دیدی و پنجره‌ای است که بی این هر دو فضایی برای تماشا وجود نخواهد داشت. فضایی ویژه، که تنها در مقابل استعداد و آمادگی نیروی حرکت شاعر به طرف شعر اوست که عینیّت می‌یابد و این امر از نظر «فروغ» جز حاصل عبور از راه های تجربی «شاملو» و نگاه های ویژه «نیما» نیست. نیمائی که شعرش چراغ راه او می‌شود و او با همین چراغ است که به راه می‌افتد و از کوچه پس کوچه‌هایی تجربی شاعرانه خود می‌گذرد تا سرانجام پنجره ویژه خود را کشف می‌کند.
پنجره‌ای که دورنمای آن، زادگاه تولد دیگر اوست و در همین فضاست که شاعر می‌روید و می‌بالد و «فروغ» ی دیگر می‌شود و در کنار همین پنجره است که احساس می‌کند به روئیدن و بالیدن و ریشه دواندنی دیگر احتیاج دارد. و اینگونه است که مضطرب و شتابناک از میدانهای حواس خود با بالهای استعداد فطری خود در فضای مصور و مقصور آن دورنما فرو می‌رود و فرا می‌خیزد.
و به تدریج یا ریشه‌های سست امّا جاذب ذهنیت گذشته خود را از بن میکَنَد یا احساسات غریزی و فردی خویش را تازیانه تفکّر و تخیّل خویش راهبری می‌کند و خودش اینچنین می‌گوید: «… من احتیاج داشتم که در خودم رشد کنم و این رشد زمینه می‌خواست و می‌خواهد. با قرص‌های ویتامین نمی‌شود یک مرتبه قد کشید… من هنوز ساخته نشده‌بودم. زبان و شکل خودم را و دنیای فکر خودم را پیدا نکرده‌بودم. توی محیط کوچک و تنگی بودم که اسمش را می‌گذاریم زندگی خانوادگی… «دیوار» و «عصیان» در واقع دست و پا زدنی است مأیوسانه در دو مرحله زندگی.آخرین نفس زدنهای پیش از یک نوع رهایی است. آدم به مرحله تفکر می‌رسد. درجوانی احساسات، ریشه‌های سستی دارند. فقط جذبه‌شان بیشتر است. اگر بعداً به‌وسیله فکر رهبری نشوند یا نتیجه تفکر نباشد خشک می‌شوند و تمام می‌شوند» (مجله آرش، ش ۱، گفت و شنود با فروغ :۴۷)
و سرانجام به مرحله‌ای می‌رسد که مرحلۀ آگاهی از کار هنری است. آگاهی به اینکه صرف بیان احساسات غریزی یک کار هنری نمی‌تواند بود. هنرمند وقتی هنرمند است که نسبت به خود و جهان خود صاحبنظر شود و به تدریج چهرۀ متفکر خود را در آئینۀ آثار خویش به نمایش گذارد. چنانکه او به نمایش گذاشت. آینهای که در آن حس‌ها و دریافت‌های او در گذر از شیوه‌های بیانی وی، نیمرخ اول چهرۀ او را به تدریج بیرنگ و به شکل نیمرخ دوم چهرۀ او در می‌آورد و سرانجام در زبان و ساخت «ایمان بیاوریم» چهرۀ تمام رخ و کامل او را نشان می‌دهد.
«فروغ» در مورد الگو گرفتن از «نیما» این چنین بیان می‌کند که: «… نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک جور کمال انسانی مثل حافظ. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم نه یک مشت احساسات سطحی و حرفهای مبتذل روزانه… من از نیما یاد گرفتم که چطور نگاه کنم. یعنی او وسعت یک نگاه را برای من ترسیم کرد…ریشه یک چیز است. فقط آنچه می‌روید متفاوت است. چون آدمها متفاوت هستند. من به علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم – و مثلاً خصوصیت زن بودنم – طبیعتاً مسائل را به شکل دیگر می‌بینم. من می‌خواهم نگاه او را داشته باشم اما در پنجرۀ خودم نشسته باشم…» (مجله آرش، ش ۱، گفت و شنود با فروغ : ۴۶ – ۴۵)
نگاه فروغ همچون آهن ربائی است که وقتی در انبوه مصالح پراکندۀ کلام فرو رفت، همۀ کلمات دال و‌اشیاء مدلول، اعم از شاعرانه یا غیرشاعرانه، بیگانه یا‌ آشنا، زشت یا زیبا را با نیروی خیال خود به خود می‌گیرد و در مدار شعر خود به چرخش می‌آورد. همین چرخش کلمات در خطوط شعر اوست که وزنهای تند و شتابناک شاعری را که خود شتابنده ترین و عجول ترین حرکت‌های ذهنی را دارد و در لحظات این شتاب به چیزی که نمی‌اندیشد، همان کنترل و رعایت دقیق اوزان عروضی نیمائی است، در بستر خود می‌کشد و به پیش می‌برد. و به این ترتیب «فروغ»ی که در سه کتاب اول، از استفادۀ انواع بحور گوناگون غافل نشده است. حتی از بکار گرفتن وزن «افسانه» (= فاعلاتن فعولن فعولن) در شعرهای «رؤیا» و «خانۀ متروک» و وزن کم استعمال «فاعلات و فاعلاتُ فاعلات» در شعر «نغمۀ درد» یا وزن «مفاعلن مفاعلن مفعالن» در شعر «قهر» و حتی بحر متقارب شاهنامه در شعر «موج» و…
فروغ در دو کتاب دورۀ دوم شاعری خود از میان «تولدی دیگر» تا پایان «ایمان بیاوریم» بخصوص در درخشانترین ‌اشعار این دو مجموعه، این تنها سه بحر تند «رمل مجنون» و «مجتث» و «مضارع» است که به اعتبار حرکت سریع ذهن و حالت شدید نگران و مضطرب و شتابناک و در گذر از زبان گفتار و تخاطب او، مجموع کلمات و ترکیبات گوناگون شعر او را در ریسمان کشیدۀ کشوار خود به بند می‌کشد. کلمات و ترکیباتی که گاه در خط مستقیم وزن «نیمایی» حرکت می‌کنند و گاه از خط خارج می‌شوند و گاه نیز در دو یا سه وزن آمیخته جریان می‌یابند و در عین حال همین چرخش پیشروندۀ واژه‌ها در زبان خاص تخاطب و گفتاری اوست که زبان شعر او را از مدار از پیش معلوم زبان ادب خارج می‌کند و با حرکت سریع زنجیری واژه‌های طبیعی خود، قوالب افاعیل عروضی را می‌شکند و به ناگزیر کلماتی را که در این مسیر نمی‌گنجد و جا نمی‌افتند، به خود می‌گیرد و در خود می‌آویزد و همچون گره‌هایی چند از ریسمان اوزان شعر خود می‌گذارند و سرانجام از مجموع زبان گفتار و وزن آزاد نیمائی در شیوه‌های بیانی خاص، چهرۀ زبان مختص و مشخص خود را نشان می‌دهد. فروغ، جمله را به سادهترین شکلی که در مغزش ساخته می‌شود به روی کاغذ می‌آورد. (حقوقی، ۱۳۸۷ : ۴۳ – ۳۰)
وزن متوسع نیمائی به شاعر امکان می‌دهد که موضوعی داستان‌وار را به شکل روایی بیان کند و در بیان موضوع، دست به فضاسازی بزند-تجربه‌ای که م.امید به کمال رساند- اثر زبان و بیان اخوان بر شعر «رؤیا» آشکار است. تکرارها و برگشتهای مناسب برای به هم پیوستن صحنه از شگردهای شعر روائی نیمائی است؛ و همین شگردهاست که خواننده را جذب می‌کند.
«رؤیا» گواه تجربه کاری فروغ در قلمروهای تازه شعر امروز است، اما پیداست که تا دستیابی به زبانی و بیانی مستقل، راهی دراز در پیش دارد. زبان این شعر، زبانی است فاخر، با ترکیبهای وصفی تازه:
بی‌گمان روزی ز راهی دور
می‌رسد شهزاده‌ای مغرور
می‌خورد بر سنگفرش کوچههای شهر
ضربه سمّ ستور بادپیمایش
می‌درخشد شعله خورشید
برفراز تاج زیبایش
« دیوار- رؤیا»
(م.آزاد، ۱۳۷۶ :۱۱۴)
فروغ فرخ‌زاد توانست کلماتی نظیر « اضطراب»، «عبث» ، «حریق» و «‌انبساط»- که کلمات نیمایی بود و داشت فراموش می‌شد- به سادگی و زیبایی و حتی روانی به کارشان برد.
۲–۳–۱- تأثیر پذیری فروغ از ادیت سیتول :
«شعر «فروغ» شعری است کمتر تأثیر پذیر و بیشتر تأثیرگذار. تأثیر پذیری که بیشتر از نظر محتواست و از دو طریق توجیه می‌شود. یکی تأثیر اکتسابی به اعتبار مطالعۀ تورات و دیگر تأثیر تجربی به علت توجه به سینما. بویژه پس از تجربه در جذامخانه‌های تبریز و مشهد که زمینۀ ذهنی مساعد ناشی از مطالعۀ تورات موجب می‌شود که با تمام وجود، حقیقت جاری در جذامخانه را احساس کند و هم این احساس، بیش از پیش، مفاهیم نگرانی و اضطراب و وحشت و مسخ و زوال را در اعماق وجود او تعیّن بخشد و در نهایت، او را به سرایش شعرهای پیامبرانه‌ای همچون «آیه‌های زمینی» وا دارد. قطعهای که هر چند با توجه به ارزش‌های مختلف یک شعر از ‌اشعار ساختمند او نمی‌تواند بود، ولی شعری است که چه از نظر محتوا و چه از لحاظ شیوۀ بیان، به بیان مفاهیم توراتی بسیار نزدیک می‌شود. همچنانکه شعرهای «تسبیح خوانی گل سرخ» و «سه شعر عصر اتم» «ادیت سیتول» هم. چرا که وقتی خاستگاه دو شعر از دو شاعره از یک منبع بود، دیگر نمی‌توان از تأثیر یکی بر دیگری سخن گفت. ولو اینکه در بندهایی نیز شباهت‌هایی دیده شود» (حقوقی، ۱۳۸۷ : ۴۴).
گل سرخ که زخمهای مسیح بود سرخ است
و به سوی نور فریاد می‌زند
ببین چگونه بر ریشۀ خویشتنم ایستاده‌ام…
«ادیت سیتول – تسبیح خوانی گل سرخ»
آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بسوی نور نخواهد زد؟
«تولدی دیگر – آیه‌های زمینی»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...