-محیط اجتماعی: قسمت اعظم یادگیری هایی که شخصیت افراد را تحت تاثیر قرار می‌دهد، نه در فضای معمولی محیط های طبیعی (فیزیکی) و نه در محیط های طبیعی سازه، بلکه در محیط های بسیار پیچیده که به وسیله ی رفتار افراد دیگر خلق و ایجاد شده است، انجام می پذیرد. منظور ما از محیط پیچیده ی اجتماعی، یعنی الگوهای فرهنگی، طبقه اجتماعی، شیوه های تربیتی کودکان، ساختار خانواده، سیستم های تعلیم و تربیت و الگوهای استخدامی است. هر کدام از این ها به نوعی تاثیرات خود را روی شخصیت افراد نشان داده‌اند. رفتار اعضای وابسته به یک فرهنگ در قبال افراد مسن، به حس احترام به خود افراد مسن جامعه تاثیر می‌گذارد. اعضای یک طبقه ی اجتماعی بر روی نحوه ی گفتار، نوع پوشش، امکان بازآفرینی فعالیت ها، نحوه ی تلقی از استعدادها و اهداف زندگی تاثیر می‌گذارد (رأس، ۱۹۹۲؛ به نقل از صداقت، ۱۳۹۰).

۲-۲-۳-۲-نظریه های شخصیت:

نظریه های شخصیت از زمانی آغاز شد که بقراط افراد انسانی را از نظر غلبه اخلاط چهارگانه انسانی به سنخ های صفراوی، بلغمی، دموی و سودایی تقسیم کرد و برای هر یک از این سنخ ها ویژگی های معینی قائل شد.

-نظریه های سنخ شناختی شخصیت:

کارل یونگ[۷۹]۱ اگر چه عمدتاًً تحت مکتب روانکاوی طبقه بندی می شود اما از آنجا که نوعی تقسیم بندی سنخ شناختی از افراد به صورت درون گرا و برون گرا ارائه داده است، می‌تواند در زمره سنخ شناسان به حساب آید. صاحب نظران حوزه شخصیت تعاریف گوناگونی از شخصیت ارائه کرده‌اند. شلدون[۸۰]۲می‌گوید شخصیت سازمان پویای جنبه‌های ادراکی، انفعالی، ارادی و بدنی فرد است. کرچمر[۸۱]۳ خصایص انسانی را بر اساس ساختمان بدنی به سه گروه طبقه بندی ‌کرده‌است: ۱- پیک نیک (چاق ‌و کوتاه) و اجتماعی و برونگرا. ۲- آتلتیک (چهارشانه و عضلانی) با انرژی و پشتکار. و ۳- آستنیک (بلند و لاغر) و درونگرا (کریمی، ۱۳۸۶).

-رویکرد روانکاوی شخصیت، نظریه فروید:

نخستین رویکرد در مطالعه شخصیت، روانکاری است که تصویری جبری و بدبینانه از سرشت انسان مطرح می‌سازد. فروید نیروهای ناهشیار، امیال جنسی، پرخاشگری مبتنی بر پایه های زیستی و تعارض های دوران کودکی را شکل دهنده های شخصیت می‌داند(کریمی، ۱۳۸۶).

-رویکرد روانشناسی فردی، نظریه آدلر:

آلفرد آدلر نخستین کسی بود که جنبه اجتماعی بودن آدمی را خاطر نشان کرد. از نظر آدلر هر فرد بیش از هر چیز موجودی اجتماعی است. شخصیت انسان در اثر محیط و تعامل های اجتماعی فردی شکل می‌گیرد. آدلر به جای ناهشیار، سطح هشیار را به عنوان هسته اصلی شخصیت در نظر می‌گیرد (شولتز، ۱۹۹۸؛ به نقل از سید محمدی، ۱۳۸۷).

-رویکرد شناختی شخصیت، نظریه جورج کلی[۸۲]۱:

رویکرد شناختی در شخصیت بر شیوه هایی تأکید می ورزد که مردم به شناخت محیط و خودشان می پردازند. این رویکرد منطقی ترین و روانشناخی ترین رویکرد در شخصیت است زیرا منحصراًًً به فعالیت های ذهنی هشیار تأکید دارد. جورج کلی جنبه‌های شخصیت را بر اساس فرایندهای شناختی تفسیر می‌کند و به نظر او فرایندهای دانستن نه فقط عنصری از شخصیت، بلکه به عنوان کل شخصیت در نظر گرفته می شود (شولتز، ۱۹۹۸؛ به نقل از سید محمدی، ۱۳۸۷).

-نظریه های صفات:

این دسته از نظریه ها بر این فرض مبتنی هستند که شخصیت فرد چکیده ای است از صفات یا شیوه های مشخصی از رفتار کردن، احساس کردن، واکنش نشان دادن و نظایر آن ها.

نظریه های اولیه صفات شخصیت را بر حسب شمارش تعدادی از صفات مشخص می‌کردند و نظریه های جدیدتر فنون تحلیل عامل را در تلاش برای جدا کردن ابعاد زیربنای شخصیت به کار گرفته اند (حق شناس، ۱۳۸۵).

-رویکرد صفات و نظریه عاملی شخصیت:

رویکرد صفات مبتنی بر این اندیشه است که شخصیت مرکب از صفات است. و نظریه عاملی بر عناصر یا شاخص هایی از شخصیت تأکید دارد که ویژگی های مورد نظر جامعه و افراد در توصیف شخصیت را در بر می‌گیرد.

-آلپورت: تاریخچه نظریه های عاملی به کارهای پژوهشی گوردن آلپورت (۱۹۶۷-۱۸۹۷) برمی گردد. او معتقد بود که ویژگی‌های شخصیتی بنیادی ترین واحدهای شخصیت هستند که بر پایه ویژگی های سیستم عصبی مرکزی استوارند. این ویژگی ها قواعدی را برای برخورد فرد با محیط پیرامون او تعیین می‌کنند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر چندانی ندارند. نظریه صفت آلپورت برای مطالعه رفتار انسانی ترکیبی از دو رویکرد انسان گرایی و شخص نگر را ارائه می‌دهد.آلپورت با اعتقاد ‌به این که توصیف منحصر بفردی شخص، هدف برجسته روان شناسی است، شخصیت را سازمانی پویا از نظام های روانی فیزیکی می‌داند که رفتار و تفکر اختصاصی فرد را تعیین می‌کند. شخصیت در درون فرد و واقعی است. چیزی است که یک شخص واقعاً هست(حق شناس، ۱۳۸۵).

آلپورت صفت را رواترین واحد تحلیل، شناخت و مطالعه شخصیت در نظر می‌گیرد. صفات ثبات رفتاری شخص را فراسوی زمان و در سرتاسر موقعیت ها مشخص می‌کند (حق شناس، ۱۳۸۵).

آلپورت(۱۹۳۷) صفات شخصیت را گرایش های پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به انواع مختلف محرکها می‌دانست. ‌بنابرین‏، صفات شیوه های ثابت و پایدار واکنش کردن به جنبه‌های محرک محیطمان است. آلپورت بر مبنای نفوذی که صفات در شخصیت دارند آن ها را به سه دسته صفات اصلی، مرکزی و ثانویه تقسیم کرد. چنانچه صفتی بی نهایت نافذ باشد که تمام فعالیت‌های شخص را تحت تأثیر قرار دهد یک صفت اصلی است مثل میهن پرست و …. . به صفاتی که نفوذ کمتر دارند اما فراگیرند صفات مرکزی می‌گویند. صفاتی که فرد نمایان می‌سازد و طرافیان براحتی آن را تشخیص می‌دهند. مثلاً احساساتی، دقیق و با نشاط. صفات مرکزی، مصالح سازنده شخصیت اند. صفات ثانویه ارتباط کمتری با تعریف شخصیت دارند. آشکاری، فراگیری و ثبات کمتری هم دارند(حق شناس، ۱۳۸۵).

-کتل : هدف کتل از مطالعه شخصیت پیش‌بینی رفتار است یعنی آنچه فرد در پاسخ به یک موقعیت یا محرک خاص انجام خواهد داد. به نظر کتل مفاهیمی که ماهیت شخصیت از آن ها تشکیل شده است عبارتند از: ۱- صفت یا خصلت، ۲- خود، ۳- خودآگاهی، و ۴- معادله تشخیص. کتل ۱۶ صفت عمقی یا اساسی شخصیت مشخص کرد و در یک آزمون عینی شخصیت به عنوان پرسشنامه ۱۶ عاملی شخصیت ارائه نمود (حق شناس، ۱۳۸۵).

-دیدگاه کتل درباره صفات شخصیت:

جنبه ی برجسته ی رویکرد کتل، کاری است که او بعداً با داده های به دست آمده انجام می‌دهد . او آن ها در معرض شیوه ی آماری به نام تحلیل عاملی قرار می‌دهد که شامل ارزش یابی رابطه ی بین هر جفت اندازه های به دست آمده از یک گروه آزمودنی ها برای تعیین کردن عوامل مشترک است( شولتز و شولتز ، ۱۹۹۸ ؛ به نقل از گلریز خاتمی، ۱۳۹۰).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...