نظریه دو عاملی هرزبرگ
هر چند نظریه هرزبرگ تا اندازه ای بر پایه اندیشه نیازهای سلسله مراتبی استوار است، اما وی از به کار بردن واژه نیاز خودداری و به جای آن محیط کار را به دو گروه عمده عوامل برانگیزانده تقسیم میکند.هرزبرگ و همکاران وی تحقیقات خود را در دهه ۱۹۵۰ بر روی ۲۰۰ نفر حسابدار و مهندس شروع کردند و نتیجه گرفتند شاخصهایی که سبب به وجود آمدن رضایت شغلی میشوند (عوامل برانگیزنده) و شاخصهایی که سبب نارضایتی شغلی میگردد (عوامل بهداشتی) با یکدیگر تفاوت دارد. به اعتقاد وی بر انگیزنده ها (مانند پیشرفت، بازشناسی[۵۵]، مسئولیت و رشد) در ذات (درون) یک شغل خاص وجود دارند و هنگامی که تقویت شوند، سطح رضایت شغلی افراد افزایش مییابد. اما عوامل بهداشتی خارج از شغل است. با وجود این در بردارنده شاخصهایی است که در بافت سازمانی قرار دارد. شاخص هایی مانند سیاستهای سازمانی، حقوق، روابط کارکنان، سبک و کیفیت مدیریت سرپرستی، راهبردهای سازمان و شرایط کار و مقام.
به نظر هرزبرگ در جامعه معاصر، نیازهای اساسی مردم برآورده شده است. از این رو نیازهای پایین تر منجر به رضایت شغلی نمی شود. بهترین احساسی که این ارضاء ایجاد میکند نگرشی بی تفاوت نسبت به شغل است، هر چند عدم ارضای آن ها منجر به نارضایتی می شود. از این رو، رضایت شغلی اساساً تابع ارضای نیازهای بالاتر است زیرا دستیابی و ارضای آن ها نسبتاً دشوار است. به همین دلیل عدم ارضای این نیازها تنها به بی تفاوتی نسبت به شغل می انجامد.
به اعتقاد هرزبرگ نبود نارضایتی به معنای وجود رضایت نیست. از این رو وجود عوامل بهداشتی مارا نسبت به حالت عدم رضایتی مطمئن میسازد. در حالی که اگر عوامل بر انگیزنده وجود داشته باشد نمی _توان گفت که واقعاً نارضایتی شغلی وجود دارد، بلکه فقط می توان نتیجه گرفت که رضایت وجود ندارد. هرزبرگ بر خلاف نظریه پردازان روابط انسانی که اعتقاد دارند رضایت شغلی منجر به عملکرد بالاتر و بهتر میگردد،معتقد است انجام مناسب کار و عملکرد خوب منبع عمده رضایت است (کارگر،۱۳۸۹).
نظریه طرح هدف
این اندیشه که رضایت شغلی ناشی از رسیدن به هدفها و مقاصد هشیار و آگاهانه فرد در محیط کار است. اساس کار لوکه را در نظریه طرح هدف تشکیل میدهد. به گونه کلی هدف حالت یا موضوع مطلوبی است که فرد به دنبال رسیدن به آن در آینده است. بنا بر نظریه لوکه و لاتمن[۵۶](۱۹۹۰) هدفها تنظیم کننده های فوری و به بیان دیگر در مقیاس بزرگ تعیین کننده اجرای وظایف و تکالیف است. از این رو گر چه ممکن است نیازها برخواسته از هدفها باشد اما این هدفها و تلاش برای رسیدن به آن ها است که به عنوان یک نیروی برانگیزنده عمل میکند و سرانجام به رضایت شغلی منجر میگردد (رولینسون[۵۷] و همکاران،۱۹۹۸؛ به نقل از هومن،۱۳۸۱).
سازگاری
سازگاری در اصل از علم زیستشناسی نشأت گرفته است. نخستین بار، داروین آن را در نظریه تکامل خود مطرح نمود، سپس این مفهوم در علوم دیگر همچون روانشناسی و جامعه شناسی مورد استفاده قرار گرفت (یالیم[۵۸]،۲۰۰۷). این اصطلاح در معنای زیست شناختی به ساختارهای بیولوژیکی اشاره دارد که زنده ماندن انواع را تسهیل میکند و نه تنها انسانها بلکه حیوانات و نباتات را نیز در بر میگیرد (زارعی، میر هاشمی و پاشا شریفی،۱۳۹۱).
درروانشناسی، سازگاری فرایندی کم و بیش آگاهانه فرض می شود که بر پایه آن فرد با محیط اجتماعی، طبیعی یا فرهنگی انطباق مییابد. این انطباق مستلزم آن است که فرد خود را تغییر داده یا اینکه فعالانه تغییراتی درمحیط ایجاد نماید و در نتیجه هماهنگی لازم بین فرد و محیط ایجاد شود (زارعی و همکاران،۱۳۹۱). چاپلین سازگاری را تغییر در فعالیتها به منظور فائق آمدن بر موانع و ارضای نیازهای خود تعریف می کند. وی سازگاری رانوعی حل مسئله میداند که در آن ارگانیسم یافرد نیازی دارد که نمی تواند با روش های قبلی بر آورده کند (کاپلان[۵۹]، ۱۹۸۵).
سازگاری یک مفهوم عام است و به همه راهبردهایی که فرد برای اداره کردن موقعیتهای استرسزای زندگی اعم از تهدیدهای واقعی و غیرواقعی به کار میبرد گفته می شود (سادوک و سادوک[۶۰]، ۲۰۰۳).
بر اساس رویکرد یادگیری، سازگاری مجموعه ای از رفتارهای آموخته شده است و ناسازگاری زمانی به وجود می آید که فرد مهارت های لازم برای تطابق با مشکلات روزمره زندگی را یاد نگرفته باشد. به طور کلی فرایندهای یادگیری در بروز پاسخهای سازگارانه یا ناسازگارانه نقش اساسی دارد و افراد برای سازگاری مطلوب باید مهارت های اجتماعی لازم را فرا گیرند (فیرس[۶۱]،۱۹۹۴،ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۵).
همه انسانها نیازهای گوناگون دارند و هر روز مقداری از وقت و انرژی خود را صرف تلاش در تامین این نیازها میکنند. در زندگی همه موجودات زنده، تسلسل پیدایش نیاز و ارضا آن به چشم میخورد، این تسلسل را فرایند سازگاری مینامند. هر موجودی برای حفظ خود و تامین نیازهایش تلاش می کند تا با محیطی که در آن زندگی می کند سازگار شود، این تلاش در انسان جریانی پویا و بدون انقطاع است. سازگاری انسان دو جنبه دارد؛ سازگاری انسان با خویشتن و سازگاری انسان با دیگران. درون و بیرونی که انسان باید با آن سازگار شود، در حقیقت دو روی یک سکه است و با هم روابطی بسیار پیچیده و نزدیک دارند (پورسعید و همکاران، ۱۳۸۹).
سازگاری دارای ابعاد مختلفی است. سینها و سینگ سازگاری را به سه نوع اصلی تقسیم بندی کرده اند؛ الف: سازگاری تحصیلی ب: سازگاری اجتماعی ج: سازگاری عاطفی. بیکر و سیریاک معتقدند سازگاری تحصیلی یک مفهوم چندبعدی بوده و به معنای توانایی افراد در پاسخ گویی موفقیت آمیز به تقاضاهای متنوع و مختلف محیط آموزشی است (عبداله و همکاران، ۲۰۰۹).
سازگاری یا مهارت اجتماعی، توانایی ایجاد ارتباط متقابل با دیگران در زمینه خاص اجتماعی است به شکلی که در عرف جامعه، قابل قبول و ارزشمند باشد. اسلوموسکی و دان[۶۲] (۱۹۹۶) این موضوع را فرایند درک و پیشبینی رفتار دیگران و تنظیم و کنترل رفتار و تعاملات اجتماعی خود می دانند. فرایند سازگاری باعث اجتماعی شدن و یادگیری و مهارت های ابراز وجود، باعث افزایش سازگاری می شود. تحقیقات، نشان داده است که کمبود مهارت های اجتماعی، باعث بروز اختلالهای رفتاری مانند بزهکاری، نقص در عملکرد تحصیلی و شناختی الکلیسم، فرار از مدرسه و رفتارهای ضد اجتماعی و اختلالهای روانی درآینده می شود (نیسی و شهینی ییلاق، ۲۰۰۱). همچنین مشاهده شده است که عوامل تربیتی، به خصوص ساختار خانوادگی و چگونگی ارتباط اعضای خانواده به ویژه روابط والد- فرزندی، نقش مهمی در سازگاری روانشناختی و اجتماعی افراد دارد؛ به عنوان مثال فقدان پدر، نقش اساسی در ایجاد مشکلات سازگاری فرزندان دارد (سیمونز[۶۳]،۱۹۹۹).
سازگاری طیف گسترده ای دارد و جنبههایی چون خانواده، همسالان و اجتماع را در بر میگیرد که در رأس همه آن ها سازگاری اجتماعی قرار داد (توزندهجانی،۱۳۸۶).
[جمعه 1401-09-25] [ 06:41:00 ب.ظ ]
|