کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


آخرین مطالب


 



    • نام بردن روش های مناسب بررسی مسائل علوم اجتماعی
      • بیان روش های مورد استفاده دانشمندان برای پاسخ دادن به سؤالهایی که درباره جهان طرح می شوند.
      • ( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۳۰/۱ دانش امور کمی وسائل انتزاعی یک رشته. دانش مربوط به طرحها و الگوهایی که به وسیله آنهاپدیده ها و اندیشه ها سازمان می یابند.
۳۱/۱ دانش اصلها و تعمیمها:

    • بیان اصول مهم یادگیری مورد استفاده در آموزش کلاسی
    • بیان قوانین زیست شناسی مربوط به تولید مثل و وراثت.

۳۲/۱ دانش نظریه ها و ساختها:

    • بیان اصول و نظریه های درس شیمی

توضیح دادن نظریه های مهم مربوط به فرهنگهای مختلف .( سیف، ۱۳۸۰، ص۱۳۹)
تواناییها و مهارتهای ذهنی
هدفهای مربوط به تواناییها و مهاتهای ذهنی بر فرایندهای سازمان دهی و تجدید سازمان مطالب آموخته شده که برای منظوری معین لازم اند تأکید می کنند. این هدفها درک و فهم مطالب، توانایی استفاده از آنها در موقعیتهای تازه، تجزیه و تحلیل مسائل، ابداع و ایجاد آثار تازه و داوری و قضاوت دباره امور مختلف را شامل می شوند. این بخش از حوزه شناختی از پنج طبقه به شرح زیر تشکیل یافته است.( سیف، ۱۳۸۰، ص۱۴۰ )
۰۰/۲ فهیمدن. فهمیدن یعنی درک مطالب که فرد از آن طریق در می یابد که هدف اصلی مطلب مورد نظر چیست. فهیمدن یک مرحله بالاتر از دانش است. زیرا در دانش از یادگیرنده صرفاً خواسته می شود مطالبی را که قبلاً آموخته است، بدون دخل و تصرف زیاد در آن به یاد آورد. اما در این طبقه یادگیرنده علاوه بر حفظ مطالب باید آنها را بفهمد. طبقه بندی فهمیدن از سه خرده طبقه به شرح زیر تشکیل یافته است:
۱۰/۲ ترجمه یا برگردان. انتقال معنی از شکلی از گفتار به شکلی دیگر. ترجمه با توجه به میزان وفاداری به متن مورد قضاوت قرار می گیرد. یعنی، صرف از این که مطالب تغییر شکل می دهد مفهوم یا مضمون آن با چه دقتی حفظ می شود؟

    • توانایی خواندن نقشه های معماری.
    • توانایی ترجمه شعر یا نثر از یک زبان به زبانی دیگر.

منظور از ترجمه تنها معنی متداول آن یعنی برگردان مطلبی از یک زبان به زبان دیگر نیست، بلکه تبدیل و تغییر مطلب به هر طریق از شکلی به شکل دیگر است. مثلاً وقتی از دانش آموز می خواهیم شعری را که حفظ کرده است به زبان خود تعریف کند، با ترجمه سروکار داریم. یا وقتی که مطلبی را از صورت توضیحی به شکل نمودار یا بالعکس تبدیل می کند باز هم کار ترجمه انجام می دهد. البته تبدیل مطلبی از یک زبان به زبان دیگر مانند ترجمه کتابی از زبان انگلیسی به زبان فارسی هم موردی از ترجمه است.
۲۰/۲ تفسیر. توضیح دادن یا بیان کردن مطالب از طریق معنی کردن یا دادن مثالها یا خلاصه ای از آنها. در حالی که ترجمه شامل برگردان عینی و بخش به بخش مطلب از یک صورت به صورتی دیگر است، تفسیر مستلزم بازچینی و بازآرایی مطلب یا ارائه دیدگاهی تازه از آن است.

    • توانایی تشخیص و بیان نتیجه گیریهای درست یا نادرست از مجموعه ای از اطلاعات
    • توانایی درک و بیان اندیشه اصلی یک اثر یا یک مطلب به صورت خلاصه

۳۰/۲ برون یابی و درون یابی. بسط دادن اطلاعات به ورای معلومات موجود، مثلاً تعمیم دادن نتایج حاصل از تحقیق با نمونه ای از یک جامعه به کل آن جامعه. شخص در برون یابی به پیش بینی امور می پردازد. شق دیگر برون یابی، درون یابی است. درون یابی شامل پرکردن فواصل موجود در یک رشته اطلاعات است.( سیف، ۱۳۸۰، ص۱۴۰ )

    • توانایی پیش بینی یا برآورد نتایج اقدامات مختلف
    • توانایی تشخیص دادن عواملی که دارای نتایج نادرست هستند.

۰۰/۳ کاربستن. استفاده از مطالب انتزاعی( اندیشه های کلی، قواعد اجرایی، روش های کلی در موقعیتهای ویژه و عینی.

    • توانایی استفاده از اصول و قوانین یادگیری در آموزشهای کلاسی.
    • توانایی استفاده از محاسبات ریاضی در موقعیت های عملی زندگی.

۰۰/۴ تحلیل. شکستن یک مطلب یا موضوع به اجزا یا عناصر تشکیل دهنده آن به گونه ای که سلسله مراتب اندیشه ها به صورتی روشن نشان داده شود و روابط میان اندیشه های بیان نشده مشخص گردند. این طبقه از سه خرده طبقه با نامهای زیر تشکیل یافته است:
۱۰/۴ تحلیل عناصر. شناسایی عناصر موجود در یک مطلب

    • توانایی تشخیص واقعیتها از فرضیه ها
    • توانایی تشخیص فرضهای بیان نشده در یک مطلب خواندنی

۲۰/۴ تحلیل روابط. شناسایی روابط و تعاملهای بین عناصر و اجزای یک مطلب

    • توانایی تشخیص روابط علت معلولی از سایر روابط
    • توانایی تشخیص سفسطه های منطقی در استدلالها

۳۰/۴ تحلیل اصول سازمانی. شناسایی سازمان و آرایش نظامدار یک مطلب که هم ساختار آشکار و هم ساختار نهان آن را شامل می شود. (سیف، ۱۳۸۰، ص۱۴۱ )

  • توانایی تشخیص دیدگاه های یا تعصب های نویسنده در بیان یک واقعه تاریخی
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1401-04-14] [ 03:06:00 ب.ظ ]




اصطلاح سیاست جنایی برای اولین بار توسط آنسلم فون فوئر باخ در کتاب وی «حقوق کیفری – ۱۸۰۳ میلادی» مطرح شد. از نظر او، سیاست جنایی «مجموعه شیوه‌های سرکوب­گرانه‌ای که دولت با بهره گرفتن از آنها علیه جرم واکنش نشان می‌دهد» می‌باشد[۲۱]. فن لیست تعریف «به­ کارگیری حقوق کیفری از نقطه نظر مبارزه مؤثر علیه بزه» را ارائه داد و دوندیودووابر آن را «ابراز واکنش کیفری و سرکوبگر در مقابل جرم» نامید. همچنین ژرژ لواسور ابراز داشته که سیاست جنایی «حقوق جزاییِ در حرکت، حقوق جزایی ساخته و پرداخته شده از توده­ای نامشخص از مقررات قانونی، اداری و غیره» است. مرل وویتو نیز به زعم خود،‌این اصطلاح را‌این­گونه تعریف نمود: «مجموعه روش­های قابل پیشنهاد به قانونگذار، یا عملاً به­کارگرفته شده توسط او در زمان و در سرزمینی خاص، با هدف مبارزه با بزهکاری. برنارد بولک نیز با اتخاذ رویکرد کانتی و مبتنی بر عدالت مطلقه نسبت به بزهکاری،‌این تعریف را به زعم خود ارائه داده­ است: «سازماندهی مبارزه با بزهکاری»[۲۲]. جرم­شناس و حقوقدانان مصری، رمسیس بهنام نیز سیاست جنایی را «علم پیشگیری از جرم و اصلاح مجرم و مرحله غایی و نهایی جرم­ شناسی» معرفی کرده است.[۲۳]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

با پیدایش متناوب مکاتب و دکترین­های مختلف حقوق جزایی، به­رغم عمرکوتاه خود روند عقلانی و انسانی کردن برخوردار با جرم و مجرم تا امروز افت و خیزهای بسیاری داشته و با تحولات پرشماری همراه بوده است. پیدایش و رواج اصطلاح سیاست جنایی و تنوع و ناهماهنگی در تعاریف آن به فراز و نشیب­های تاریخ متکامل اندیشه حقوق جزایی در غرب باز می­گردد. بنابراین، شناخت تفصیلی دیدگاه­ های مختلف در تعریف سیاست جنایی مستلزم مطالعه تاریخ تحول دکترین­ها و جنبش­های جزایی سده­های اخیر در غرب است، که‌این البته خارج از موضوع تحقیقِ حاضر است. با وجود‌این، به­ طور خلاصه باید گفت‌این تحولات تحت تأثیر مستمر خاطرات تلخ به جامانده از روش­های نامعقول و غیر انسانیِ کیفرگرایانه­ی عصر جاهلیتِ اروپا و پیدایش و گسترش افکار انسان­گرایانه و مبانی حقوق بشری، از یک سو موجب اصلاح سیستم کیفری و عقلانی و انسانی شدنِ آن گردیده، و از سوی دیگر سبب تشکیک در صلاحیت انحصاری نظام کیفریِ تا آن زمان فقط دولتی برای برخورد با جرم و مجرم شد و زمینه ارائه راه حل­های غیرکیفری و حتی غیرحقوقی و شناسایی نهادها و مراجع اجتماعی واکنش به بزه را فراهم ساخت؛ تحولی که زمینه ارائه تعریف موسع از سیاست جنایی را آماده کرد.
مارک آنسل اولین ارائه­کننده تعریف موسّع از سیاست جنایی است. او سیاست جنایی را «واکنش سازمان یافته و سنجیده­ی جامعه در مقابل اعمال مجرمانه یا ضد اجتماعی» تعریف کرد[۲۴]. پس از او، کریستین لازرژ در تعریف سیاست جنایی نوشت: «غور و تفحص انتقادانه و علت­مآبانه پیرامون پدیده مجرمانه، رمزیابی پدیده مجرمانه و وسایل به­کارگرفته شده برای مبارزه علیه رفتارهای انحرافی یا مجرمانه» و نیز «یک استراتژی حقوقی و اجتماعی مبتنی بر مبانی برگزیده‌ایدئولوژیک یا هدف پاسخ­دهی واقع­گرایانه به مسائل و مقتضیات پیشگیری و سرکوبی پدیده مجرمانه به معنای وسیع کلمه». اما مهم­ترین تعریف از سیاست جنایی در میان تعاریف موسّع – که بر ادبیات دانشگاهیِ‌ایران نیز چیرگی دارد – تعریف میری دلماس­مارتی است: «مجموعه روش­هایی که به وسیله آن، بدنه اجتماعی (هیأت اجتماع: دولت و ملت) پاسخ­های خود را به پدیده مجرمانه سازماندهی می­ کند.»[۲۵]
با‌این حال، به نظر می­رسد‌این که تعریف دلماس­مارتی از سیاست جنایی، صرفاً ناظر به «مجموعه روش­ها» است موجب می­ شود‌این تعریف را نتوان کامل و جامع­ترین تعریف برای سیاست جنایی دانست. زیرا سیاست جنایی را «مجموعه روش­ها: یعنی فن و تکنیک» دانسته است و نه منظومه معرفتی و یک حوزه مفهومی و تحلیلی از دانش. دلماس مارتی توجه دقیقی ندارد که ماهیت سیاست جنایی باید در تعریف سیاست جنایی ذکر شود، نه فقط دایره موضوعات و ابزارهای آن (یعنی مجموعه روش­های اقناعی و سرکوبی).‌ایراد دیگر وارد بر‌این تعریف، فقدان جهت­گیری اخلاقی در آن است؛ جهت­ تعریف چنانچه مفقود باشد آن­گاه می­توان هر سیاست و تدبیری پیرامون بزه را سیاست جنایی نامید، و‌این یکی از بزرگ­ترین خطاهای شایع در ادبیات سیاست جنایی دست­کم در‌ایران است. هر اندیشیدن و عمل کردنی در مواجهه با جرم و انحراف را نباید ذیل عنوان دانش سیاست جنایی دانست. شآیان ذکر است شاید تصور شود‌این که دلماس مارتی از کلمه­ی «پاسخ» در تعریف سیاست جنایی استفاده کرده دلالت بر جهت­گیری اخلاقیِ وی در شناخت سیاست جنایی دارد و واژه «پیشگیری» نیز بار اخلاقی دارد. به نظر می­رسد هر پاسخی که به بزه را نمی­ توان پیامد اخلاق­گرایی در فهم سیاست جنایی دانست و پیشگیری نیز لزوماً نتیجه­ رویکرد اخلاقی به جرم و انحراف نیست؛ چرا که هم مکاتب بی­اعتنا به اخلاق نیز پاسخ به جرم تجویز می­ کنند و از جمله­‌اینان، می­توان حامیان رویکرد سودمندگرایی و حامیان رویکرد ریسک­مدار به سیاست جنایی را برشمرد که در اردوگاه فکریِ متضاد با فیلسوفانِ کیفریِ اخلاق­گرا و فضیلت­گرا قرار دارند.
اگر عنایت چندانی به ماهیت سیاست جنایی نداشته باشیم و آن را به شکل مخزنی از پدیده ­ها و ابزارهای جورواجور و هزار رنگ ­ببینیم، اتفاقی که می­افتد آن است که ابتدا می­پرسیم «آن چیست که به سیاست جنایی جهت می­دهد و عناصر مختلف آن را به یکدیگر ربط می­دهد و می ­تواند مبنای طبقه ­بندی سیاست جنایی قرار گیرد؟» و لاجرم به خود پاسخ می­دهیم «مبانی‌ایدوئولوژیک نخستین پاسخی است که به ذهن می‌رسد. تنوع‌این مبانی زمینه­ ساز طبقه ­بندی‌ایدئولوژیک یک سیاست جنایی می­باشد… بیش از یک قرن از ورود اصطلاح سیاست جنایی به حوزه مباحث حقوقی می­گذرد، اما هنوز معنایی که مورد قبول همگان باشد برای آن ارائه نشده است؛ زیرا سیاست جنایی امری است که ریشه در امور معرفت­شناختی، فلسفی و ارزشی دارد و تنوع دیدگاه‌‌ها در‌این گونه امور، هر نوع برداشت از سیاست جنایی را تحت الشعاع قرار می­دهد.». آشکارآ می­بینیم که چنین رویکردی به سیاست جنایی، مبانی‌ایدئولوژیک را همان مبانی متافیزیکی (معرفت­شناختی، فلسفی و ارزشی) قلمداد می­ کند، در حالی که‌ایدئولوژی، امری است و آن هر سه هم امور دیگر. عدم دقت در کاربرد واژگان به ابهام و تذبذب در مباحث ماهوی می­انجامد و پژوهش و عمل را از همین ابتدا با مشکلات فراوان مواجه می­ کند. باید‌ایدئولوژی را شناخت؛ نسبت‌ایدئولوژی را با معرفت­شناسی و شناخت­شناسی واکاوید؛ و فقه و شریعت را تفکیک کرد و نسبت فقه و حقوق و فلسفه و ارزش و دهها حقیقتِ انتزاعیِ دیگر را بازشناخت؛ آن­گاه می­توان امری را تعریف کرد. از همین رو، نگارنده‌این رساله بر آن است تا تعریف خود از سیاست جنایی را در آخر رساله بیان کند.
نگارنده همچنین معتقد است برای ارائه تعریف قابل­قبول از سیاست جنایی، ابتدا باید مبانی سیاست جنایی غربی و مبانی فهم محققان اسلامی پیرامون سیاست جنایی اسلامی را نقد کرد تا آن گاه بتوان تعریفی روا از‌این دانش ارائه نمود. بی­شک، هر تعریفی برگرفته از مبانی نظری و زاویه نگرش و مجموع مؤلفه­ های مؤثر بر ذهن تعریف­کننده است، و بی نقد محققان مذکور و بدون نقد آن مبانی نظری و مؤلفه­ های اثربخش، ارائه تعریف جدید در حقیقت به مثابه تکرار همان راه است. البته آزموده را آزمودن خطاست، ضمن آن که از تلاش­ها و دستاوردهای گرانقدر همه محققان عرصه سیاست جنایی که در تعریف‌این علم و توسعه همه­جانبه آن کوشیده­اند باید قدردانی کرد و در ارائه تعریف مرجّح از آنها بهره جست. اما باز هم باید تأکید کنم که باید طرحی نو درانداخت تا بتوان گفت زحمتی که برای تألیف‌این رساله کشیده شده، نتیجه­ای نوآورانه به بارآورده است.
گفتنی است اصطلاح سیاست جنایی عمدتاً درکشورهای حقوقِ­نوشته رواج یافته و در کشورهای حقوق کامن­لا چندان مطرح نیست. اغلب جرم­شناسان و جامعه­شناسان آمریکایی دست کم در‌آیالت متحده باصرفه­جویی، حتی در به­­کاربردن واژه سیاست جنایی و با داخل ساختن کنکاش در‌این زمینه و مطالعات مربوط به آن در قلمرو مطالعات جرم­ شناسی و عدالت کیفری از کنار مسأله گذشته­اند. دنی زابو در مقام تعلیل وجود تفاوت بین جرم­ شناسی اروپای قاره­ای و جرم­ شناسی کشورهای آنگلوساکسون در‌این زمینه می­نویسد: «جرم­شناسانی که مخصوصاً در آمریکای شمالی پیش از آن که با «حقوق» ساخته شده باشند به وسیله علوم اجتماعی تشکیل شده ­اند و به طور سنتی نقشی فعال­تر از نقش همتآیان اروپایی خود در سیستم عدالت کیفری‌ایفا کرده ­اند. از آنجا که آنها عمدتاً پزشک یا روانشناس هستند کمتر به بررسی وکنکاش تعریف شده توسط مارک آنسل [و پس از آن هم، دلماس مارتی] درباره عدالت کیفری علاقه نشان می­ دهند»[۲۶].‌این را نیز باید دانست که در قلمرویی که اصطلاح سیاست جنایی رواج یافته، نیز‌این اصطلاح کاربرد واحدی نداشته و بسته به شدت و ضعف گرایش نویسندگان به حقوق، به جرم­ شناسی یا به جامعه ­شناسی، در معانی متفاوت به­کار رفته است. فقدان تعریف یگانه متفقٌ­علیه برای سیاست جنایی موجب پیدایش نوعی ابهام در مفهوم آن شده است؛ به گونه ­ای که در توصیف آن گفته شده است «چارچوبی بسیار نامشخص»، «هویتی بحث­انگیز»، «هنوز به طور گسترده ناشناخته»، «پارادوکسیکال»، «کشیده­شده بین دوتمنای متعارض»، و «متعدد الآباء و دارای مدعیان پرشمار».[۲۷]
اما انواع سیاست جنایی کدامند؟ هر سیاست جنایی هدفداری، جهت دستیابی به اهداف خود به ابزار کارآمدی احتیاج دارد که با توجه به ابزار مورد استفاده سیاست جنایی، می‌توانیم آن را به سیاست جنایی تقنینی، سیاست جنایی قضایی، سیاست جنایی اجرایی و سیاست جنایی مشارکتی تقسیم کنیم. سیاست جنایی تقنینی ناظر به توسل به ابزار قوانین که شامل قانون اساسی، قوانین جزایی و آئین دادرسی کیفری و مواد جزایی در قوانین غیرجزایی است؛ سیاست جنایی قضایی معطوف به استفاده از ابزارهای قضایی برای پیشگیری و واکنش جزایی به جرایم و حالات خطرناک است و ابرازهای مذکور عموماً از دو نوعِ ارفاقی (مجازات‌های جایگزین حبس، نظام نیمه آزادی، تعلیق مجازات، تعویق صدور حکم، مرخصی و…) و تشدیدی (محکومیت به مجازات تکمیلی اختیاری، حکم به اجرای کیفر شلاق با شدت ضربه و…) است. سیاست جنایی اجرایی ناظر بر سامانه­ی تدبیریِ اندیشیده شده برای دستگاه­های اجرایی است که عموماً ناظر بر اقدامات پیشگیرانه­ی وضعی و اجتماعی از وقوع جرم (تدابیر اداری و نظارتی و اجرایی برای پیشگیری از قاچاق در گمرک، اختلاس در بانک­ها و…) و نیز الگوی اجرای برخی مراحل فرایند کیفری (نظیر نحوه تعقیب و تحقیق از متهم توسط ضابطان عام دادگستری که اگرچه تحت امر مقام قضایی­اند ولی به لحاظ سازمانی تحت اشراف وزارت کشور هستند) می­باشد. سیاست جنایی مشارکتی نیز با بهره گرفتن از حمایت و مشارکت اهرم‌های مردمی (علاوه بر استفاده از ابزارهای قانونی و قضایی) در مرحله کشف جرم (گزارش­های مردمی)، تحقیقات مقدماتی (از شهود و مطلعین از میان مردم)، دادرسی (هیأت منصفه، اعضای شورای حل اختلاف و…) و اجرای برخی کیفرهای حدّی و مجازات­های اجتماعی و تبعی و نیز مراقبت­های پس از خروج از زندان، سعی در رسیدن به اهداف سیاست جنایی مطلوب دارد. در حقوق‌ایران در‌این خصوص نقش قوه قضائیه و نظام کیفری نمایان‌تر بوده، به ندرت دولت و جامعه صاحب نقش می‌باشند. چه آن­که از جهت وجود مقررات کیفری ابرازمند و غنی بوده، دستگاه قضایی نیز بالطبع وارد عمل می‌شود، اما در خصوص پیشگیری و جلوگیری از وقوع جرم و انحراف در بُعد تقنینی بسیار فقیر یا حتی فاقد مقرراتی می‌باشیم.
تقسیم ­بندی دیگری از سیاست جنایی، آن را به سیاست جنایی عام و خاص تفکیک کرده است. در‌این معنا، آنچه در قالب سیاست جنایی تقنینی، قضایی، اجرایی و مشارکتی بیان شد گاهی برای همه جرایم و مجرمان – به­ طور کلّی و بدون تمایز خاصی – اندیشیده و اجرا می­گردد، و گاهی سیاست جناییِ خاص مثلاً در ارتباط با جرم یا دسته­ای از جرایم مرتبط با هم که نیازمند یک رژیم افتراقی سیاست جنایی هستند، پیش ­بینی شده است؛ همچنان که نسبت به گروهی ویژه از متهمان و مجرمان. برای مثال، می­توان سیاست جنایی جمهوری اسلامی‌ایران در قبال جرایم مواد مخدر و روانگردان، یا سیاست جنایی ما نسبت به اطفال بزهکار را از‌این سنخ دانست.
با نظر به تعریف یاد شده، و با تحلیل تألیفات صاحب­نظران در‌این عرصه سیاست جنایی، می­توان اهم ویژگی­های یک سیاست جنایی کارآمد و مطلوب را فارغ از مبانی شرعی و اخلاقی و غربی و اومانیستی، و بلکه تنها با ملاک شکل و ساختار، ‌این­گونه برشمرد:

۱- عقلانیت و سنجیدگی در عین استواری بر اصول و ارزش­های بنیادین

ویژگی عقلانیت و سنجیدگی، برخاسته از مفهوم «سیاست» در واژه سیاست جنایی است؛ زیرا سیاست اساساً درک و تدبیر و چاره­اندیشی برای مسائل جامعه است، و به لحاظ همین ویژگی است که در سیاست جنایی از « استراتژی» مبارزه و رویارویی با جرم سخن گفته می­ شود. در حقیقت، استراتژی یا راهبرد، رهیافت مسئله­شناسی، موقعیت­سنجی، شناخت اهداف، یافتن راهکارها و تدابیر و سنجش آنها و سرانجام، ابداع منظومه­ای سازمانی و شبکه­ ای از ضوابط سخت و سازوکارهای منعطف­ برای انجام کارویژه­های سیاست جنایی می­باشد. از سوی دیگر ،‌این سنجیدگی و اندیشیدگی است که علمی بودنِ سیاست جنایی را ضروری می­سازد. در واقع، هر یک از آموزه­ها و تدابیر بایستی در معرض آزمون و تجربه و خطا قرار گیرد و با اخذ و پنداشت بازخوردهای مناسب، نسبت به تعمیم و قانون­مندیِ آن اقدام شود. از‌این رو، سیاست جنایی به جرم­ شناسی بسیار نزدیک می‌شود و با آن پیوند می‌خورد و به همین دلیل است که باید از متخصصان و صاحب نظران علوم گوناگون در تدوین سیاست جنایی بهره برد. اما علمی بودن سیاست جنایی به معنای آن نیست که بتوان از هر آموزه و تدبیری که اهداف مورد نظر سیاست جنایی را برآورده سازد بهره جست. در واقع‌این تدابیر، از مجرای اصول و ارزش­های بنیادین مورد قبول هر جامعه می­گذرد و پذیرفته یا رد می­ شود.

۲- جامعیت در عین اولویت­گرایی

لازمه کارآمدی و مؤثر بودن یک سیاست جنایی، جامعیت و فراگیری آن است. به لحاظ اجزاء و ارکان شکل­دهنده یک سیاست جنایی، جامعیت به سه محور جامعیت در موضوع، جامعیت در اتخاذ روش­ها و جامعیت در به­ کارگیری و استفاده از مراجع دخیل در واکنش به پدیده مجرمانه تقسیم می­ شود. از سوی دیگر، با توجه به ضرورت و کارآمدی سیاست جنایی، بایستی نوعی اولویت در روش­ها و برنامه­ ها لحاظ شود.

۲-۱- اهمیت­بخشی به جرایم و انحرافات مهم

در سیاست جنایی هرگز به یک یا چند جرم و انحراف خاص توجه نمی­ شود، بلکه موضوع سیاست جنایی تمامی جرایم و انحرافات است، به ویژه آن که امروزه یافته­های جرم­ شناسی از ارتباط جرایم با یکدیگر سخن می­گویند. در واقع، جرایم، مجموعه­هایی مرتبط با یکدیگرند. افزون بر‌این، لازمه رویارویی و مقابله ریشه­ای با جرایم، مبارزه و پیشگیری از انحرافات به معنای نقض هنجارهای غالب و پرمصداق­تر از جرایم است. به هر حال، اهمیت مسئله­ اولویت­گذاری به حدّی است که دیری است از جرم­زدایی و کیفرزدایی در حوزه حقوق و تساهل و تسامح در سیاستگذاری­های اجتماعی سخن گفته می­ شود و‌اینها همه در راستای توجه بیشتر و جدّی­تر به جرایم و انحرافاتِ خطیر مطرح می­گردد.

۲-۲- جامعیت در روش­ها و تدابیر با تأکید بر روش­های اصلاح­گرایانه و پیشگیرانه

یک نظام سیاست جنایی کارآمد، از تمامی روش­های مؤثر در رویارویی و مبارزه با جرایم و انحرافات کمک می­جوید، نه آن که تنها به روش­های کیفری و سرکوب­گرانه مانند آن چه در جوامع نخست وجود داشت، بسنده کند. برای شناخت و سنجش میزان کارآمدی یک سیاست جنایی بایستی به فهرست و سیاهه روش­هایی که مورد توصیه آن نظام سیاست جنایی است مراجعه کرد. لزوم جامعیت در روش­ها و تدابیر رویارویی با جرم و انحراف، ناشی از گستردگی و تفاوت عوامل و زمینه ­های پیدایش و رواج جرایم و انحرافات، اعم از عوامل و زمینه ­های فردی و اجتماعی است. با وجود‌این، آن­چه امروزه بیشتر مورد تأکید است، درپیش­گرفتن تدابیر و روش­های پیشگیرانه و آن هم با جهت­گیری اصلاح­گرانه و درمان­گرا است؛ زیرا‌این­گونه روش­ها است که نقش ریشه­ای در مبارزه با جرم و انحراف‌ایفا می­ کند.

۲-۳- جامعیت در استفاده از همه مراجع با اولویت دادن به مشارکت اجتماعی

واکنش عمیق، همه­جانبه و ریشه­ای نسبت به جرم و انحراف مستلزم به­ کارگیری همه مراجعی است که با‌این پدیده سر و کار دارند و دیری است رویکردهای سزاگرایانه برای حل معضل بزهکاری عقب نشینی کرده اند،[۲۸]، زیرا جدا از آن که برخی از خاستگاه­ها و زمینه ­های شکل­ گیری و رواج پدیده مجرمانه به کارکردها و عملکردهای نادرست‌ مراجع سنتی دولتی باز می­گردد، و به همین دلیل هر یک در تکوین و بروز بزه سهیم­اند، باید از امکانات بالقوه و بالفعلی که‌این مراجع در اختیار دارند، به صورت مؤثری در واکنش به پدیده مجرمانه استفاده کرد. از‌این رو، دیگر تنها قوه قضاییه مسئول مبارزه با جرایم نیست بلکه قوه مجریه و نهادهای اجرایی و اداری و نیز سازمان­ها و مراجع اجتماعی غیردولتی و یکایک افراد اجتماع، حتی بزه­دیدگان نیز بایستی در‌این فرایند سهیم باشند. آن­چه در‌این میان نقش اساسی­تری بر عهده دارد و تجربه ­های گوناگون کارآیی آن را به اثبات رسانده است، مشارکت اجتماعی، به معنای دخالت دادن و سهیم کردن شهروندان و سازمان­ها و گروه ­های غیردولتی در‌این مهم می­باشد؛‌این امر علاوه بر آن که هزینه­ های دولتی را پآیین می ­آورد، به لحاظ مسئولیتی که متوجه هر یک از افراد جامعه می­ شود یک بسیج همه­جانبه برای پیشگیری و مبارزه با پدیده مجرمانه شکل می­دهد.

۲-۴- اولویت­­ رعایت حقوق و آزادی­های فردی بر حفظ اقتدار دولت و امنیت­گرایی

جرم علاوه بر آن که می ­تواند نقض حقوق فردی باشد، به سبب آن که دست کم امنیت عمومی را مخدوش می­سازد و نقض ارزش­های اجتماعی نیز هست، جنبه اجتماعی نیز دارد. در واقع جرم همواره با شکستن اقتدار دولت و به هم زدن نظم و امنیت عمومی ملازمه دارد. حال، وقتی سخن از سیاست جنایی در میان است، از تدابیری بحث می‌شود که اولاً‌ این امنیت را به اجتماع و ثانیاً آن اقتدار را به دولت می­گرداند. در‌این میان، تدابیر و روش­هایی که بیشتر خاصیت سرکوب­گرانه و تنبیهی دارد گرچه‌این هدف را سریع­تر محقق می­سازد اما می ­تواند‌این آسیب اساسی را نیز در پی داشته باشد که حقوق و آزادی­های فردی را به طور جدّی به مخاطره اندازد و‌این با ارزش­های بنیادین مورد قبول جوامع منافات دارد. درست است که پذیرفتن حکومت قانون یک ضرورت برای زندگی اجتماعی امروز است که‌این امر خود به معنای دست کشیدن از بخشی از حقوق و آزادی­های فردی است، اما‌این مسئله نباید به سلطه و اقتدار بیش از حد کارگزاران حکومت و خودکامگی آنان منجر شود؛ چرا که در غیر این صورت، تحمیلات حقوق کیفری ارزش­نگاری­هایی خواهد بود که ارزش رعایت و پایبندی را در میان جامعه از دست خواهد داد[۲۹]. در نقطه مقابل، تدابیر پیشگیرانه و غیرکیفری بیشتر حافظ حقوق و آزادی­های شهروندان است و کمتر مجال بسط اختیارات و سوءاستفاده از قدرت به مأموران می­دهد.

۲-۵- هزینه­بری اندک در عین بازدهی زیاد

یکی از مسائل مهم در حوزه سیاست جنایی، بحث اقتصاد سیاست جنایی است. بدون شک طراحی، برنامه­ ریزی و اجرای تدابیر و روش­ها و گرفتن بازخوردها و اصلاح مجدد آنها، که از آن به «مدیریت سیاست جنایی» تعبیر می­ شود، امری است که هزینه­ های گزافی بر اجتماع و خزانه عمومی تحمیل می­ کند و دولت­ها مجبور اند‌این هزینه­ها را از راهی غیر از بودجه عمومی تأمین نمایند؛ امری که می ­تواند باعث افزایش قیمت­ها،‌ایجاد و تشدید فقر و طبقاتی شدن جامعه و… شود که خود از جمله عوامل جرم­زا است. از‌این رو، دیری است یکی از‌ایده­هایی که در تدوین سیاست جنایی دنبال می­ شود تقلیل هزینه­ های مقابله با جرم از طریق در پیش­گرفتن تدابیری است که‌این مهم را به خوبی فراهم کرده و در عین حال بازدهی بسیار زیاد داشته باشد. به ویژه آن که بحث هزینه­ها تنها معطوف به صرف منابع مادی و غیر انسانی نیست و منابع انسانی از جمله هزینه­ها به حساب می ­آید. در‌این راستا،‌ایده خصوصی­سازی پیشگیری از جرم و مبارزه با بزهکاری و نیز عمومی­سازی به جای دولتی­بودن مطرح است، که البته هر یک جای نقد فراوان دارد. در‌این میان، بی­تردید، مشارکت اجتماعی امری است که هم هزینه بسیار اندکی برای دولت در پی دارد و هم منافع و ثمرات زیادی را برای جامعه به بار می ­آورد.
ویژگی­های دیگری را نیز می­توان برای نظام سیاست جنایی برشمرد که از میان آنها میان­رشته­ای بودن و مدیریتی بودن، جایگاه ویژه­ای دارد، و نیز‌این سیاست جنایی را هرگز نباید در معنای غیرتخصصی به­کار برد. نباید هر سیاست و تدبیری در مواجهه با جرم را «سیاست جنایی» دانست. از سوی دیگر، وجود یک نظام سیاست جنایی که هم منطبق بر آراء و عقاید مردم و نظام حاکم باشد و هم از روش­های علمی دور نماند، ضرورت تنقیح و تنویر رابطه علم و دین و سطوح و جلوه­های ظاهری و واقعیِ تعامل و تعارض و اولویت­ بندی بین آنها[۳۰] را جهت تدوین یک سیاست جنایی واضح و منطقی و مبتنی بر یقین که در جامعه دینی قابل اجرا باشد را آشکار می­سازد. ویژگی دیگری که باید تدوین و تصحیح نظام سیاست جنایی – خصوصاً نظام سیاست جنایی اسلامی/‌ایرانی – نصب­العین قرار داد آن است که با توجه به فرهنگ حاکم بر جوامع شرقی و دینی نیاز است، علاوه بر جنبه­ های علمی سیاست جنایی، جنبه ارزش­مداری و هنجارمند ابزارهای حقوقی (قانون، رویه، ساختار نظام کیفری رسمی و…) نیز در راستای حمایت از امنیت معنوی و اعتقادی در کنار امنیت ظاهری محلوظ گردد؛ زیرا سیاست جنایی اسلامی نه تنها از واقعیات روز به دور نیست و در مورد‌این واقعیات که متناسب با مقتضیات زمان و مکان‌ایجاد می­ شود، سکوت نکرده است، بلکه خود، راه را به‌ایندگان به طرق مختلف از جمله میدان­های حقوقی آزاد، احکام حکومتی، تغییر موضوع احکام، اجتهاد مستمر، رویکردی مقاصدی به فقه و… نشان داده است.
باید توجه داشت سیاست­گذاری اجتماعی ناظر به انحرافات خطیر و جرایم (سیاست جنایی)، تبلور کیفیت تصمیم­سازی راجع به چگونگی استفاده از منابع موجود و گاه محدود در کنترل رفتارهای نامطلوب است. رویکرد تصمیم­سازان در قلمرو کنترل اجتماعی، منجر به غلبه یا توازن میان انواع گزینه ­هایی می­ شود که در نتیجه نه تنها تعیین­کننده ماهیت و چیستی سیاست­های اتخاذی است، بلکه بیانگر آموزه­های حاکم بر نگرش آنان در عرصه مدیریت مسائل اجتماعی و از جمله جرایم و انحرافات نیز می­باشد.
بدون تردید در سیاست­گذاری ناظر به کنترل اجتماعی بی­نیاز از هیچ کدام از ابزارها و مفاهیم سیاست جنایی و سیاست کیفری نیست، لیکن نکته اصلی در میزان توجه به هر کدام از آن و به اصطلاح، سهم و نقش هر کدام از ابزارها و مفاهیم مذکور در ترکیب و ماهیت­بخشی به سیاست­های اتخاذی است. بدین ترتیب، در صورتی که مجموعه ابزارها و مفاهیم کیفری در کنترل انحرافات و جرایم غلبه یابد می­توان – به تعبیر یکی از حقوقدانان – از «حکومت کیفری»[۳۱] سخن گفت، که شهروندان آن بالقوه یا بالفعل محکوم یا مجرم­اند[۳۲]. در‌این وضعیت، جرم­انگاری و کیفرگذاری، ابزار اصلی سیاست­گذاران در إعمال کنترل اجتماعی است؛ به علاوه آن که گفتمان رسمی مراجع سیاست­گذار نیز عمدتاً مبتنی بر تهدید، ارعاب و تشدید پاسخ­های دولتی به جرم و انحراف خواهد بود و دغدغه­ های حقوق بشری تشدید خواهد شد و تناسب میان امنیت­گرایی و آزادی­گرایی بر هم خواهد خورد.
در ادامه، با توجه به‌این که نظریه پردازی در علوم انسانی در گرو معرفت شناسی، هستی شناسی و انسان شناسی صحیح است، رساله حاضر به تبیین اجمالی چند مبنای از مبانی متعدد سیاست جنایی می ­پردازد.

گفتار دوم: مبانی معرفت­شناختی

پرسش­های معرفت­شناختی پرسش­هایی هستند که به مفاهیمی چون معرفت[۳۳]، توجیه[۳۴]، شاهد[۳۵]، دلیل باورها، احتمال صدق باورها و تکالیف معرفتی، و البته هر مفهومی که مشتمل بر‌این مفاهیم باشد می­پردازند[۳۶]. تحلیل معرفت، نوعی تحلیل مفهومی است. مهم­ترین مؤلفه­ های معرفت، عبارتند از: صدق، باور، توجیه و یقین. صادق بودن، برای معرفت داشتن لازم است اما کافی نیست. بسیاری از گزاره­های صادق وجود دارند که بعضی اشخاص به آنها معرفت ندارند؛ یعنی آنها را نمی­دانند. علاوه بر‌این، صِرف باور داشتن هم برای معرفت یافتن کافی نیست؛ چه، باور آوردن، به شرایط روانی مانند خوشبین یا بدبین بودن یا خرافاتی و متعصب بودن هم بستگی دارد. حال اگر خطاناپذیری را هم جزء ارکان معرفت بدانیم، یقین نیز از مؤلفه­ های معرفت محسوب خواهد شد[۳۷]. معرفت‌شناسی، عهده‌دار بیان ضابطه‌های کلی برای ارزیابی باورهاست که در زمینه‌های دیگر دانش بررسی نمی‌شوند و تلاش می‌کند تا روشن کند معرفت چیست، در چه حیطه‌هایی امکان وقوع دارد و از چه منابعی تولید می‌شود. در‌این عرصه، مراد از «ابزار معرفت» وسیله‌ای است که انسان به آن وسیله با منبعِ معرفت مرتبط می‌شود و مراد از «منبع معرفت» واقعیتی است که ارتباط مناسب با آن، انسان را به علم و آگاهی می‌رساند و مراد از «طریق کسب معرفت»، نحوه به‌کارگیری ابزار کسب معرفت در استفاده از منبع معرفت است. در بیان اهمیت معرفت­شناسی، همین بس که بدانیم رویان فلسفه در زهدان معرفت‏شناسى روییده و بالیده است. با توجه به مبانی فلسفی مؤثر بر علم و پیوند علم با معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و انسان‌شناسی، اجمالاً باید گفت که معرفت‌شناسی، از یک سو در تعریف ابزارها و متدولوژی علوم مؤثر است و از سوی دیگر در تعریف هستی‌شناسی و انسان‌شناسی از شأنی اساسی برخوردار است.

بی تردید، علوم انسانی بر اصول ویژه و مبانی خاصی بنیان یافته است که از مهم­ترین آنها، مبانی معرفت­شناختی است. هر مبنایی که در معرفت­شناسی علوم انسانی، و از جمله علم سیاست جنایی، انتخاب شود همانا نتایج آن در راه­حل­ها و نظریه­ های علوم انسانی آشکار می­گردد. شرایط آشوبناک و سیستم­های باز و گسترش پسامدرنیسمِ نهیلیستی و افزایش سرگردانی دولت­ها در اتخاذ راهبرد مدیریت اجتماعی، توجه فزآینده به مباحث معرفت­شناسی به ویژه در علوم انسانی جدیدی همچون سیاست جنایی را ضروری می­سازد.
از آنجا که دانش علمی و فلسفه علم در هم تنیده و از یکدیگر جدآییناپذیرند، در عرصه نقد و نظریه­پردازی حول سیاست جنایی، چنانچه توجه جدّی به بنیان­های فلسفی و معرفتی نشود، در دام اثبات­گرایی حقوقی خواهیم افتاد و کمترین اثر سوء آن، عجز دائم از نقد سیاست جنایی کنونی‌ایران و غرب و ناتوانی از تدوین الگوی بومی سیاست جنایی خواهد بود.
اولین مسئله و چالش در تبیین مبانی معرفت­شناختی سیاست جنایی آن است که معرفت­شناسان اسلامی و غربی در تعریف معرفت­شناسی اختلاف نظر اساسی دارند؛ حکماء اسلامی «مطلق آگاهی» را معرفت می­دانند و البته آن را ذومراتب دانسته، بالاترین درجه آن را «یقین» نام نهاده­اند، ولی مقصود معرفت شناسان معاصر غربی از معرفت، «علم» است که آن را به «باور صادق موجه» تفسیر می­ کنند[۳۸].
بر‌این اساس، رویکرد مبناگرا به نقش معرفت­شناسی در سیاست جنایی می­ کوشد پاسخ‌این پرسش را در دو سطح تحلیلی و تجویزی بیابد که کدام بنیان فلسفی (مثلاً استقراگرایی و تحصّل­گرایی، پدیدارشناسی و ساختارگرایی، عقلانیت انتقادی، هنجاگرایی مطلقِ اخلاقی) پشتوانه معرفتی سیاست جنایی هر کشور است؟ در مقام پاسخ، اگر «خردمندی» را به معنای سنجیده­ترین الگوی بهره­ گیری از مجموعه علوم و معارف موجود بدانیم، باید گفت استفاده از روش نظریه­پردازی و تولید فکر، «خردمندی» را با آخرین مرحله بالندگی شخصیت انسان مربوط کرده و آن را حاصل حل تعارضات و بحران­های گوناگون در طول زندگی آدمی دانسته است؛ بدین وصف که معرفت­شناسی پیرامون سیاست جنایی، به نظر ما، اقتضا دارد لایه­ های زیربنایی و راهبردی و تاکتیکیِ سیاست جنایی را هنجاری و ارزش­گرا، و لایه­ های روبنایی و رهیافتی و تکنیکیِ سیاست جنایی را معطوف به اجتماع­محوری و مصلحت­سنجی و عمل­گرایی بدانیم. مزیت‌این تبیین حول مبانی معرفت­شناختی سیاست جنایی آن است که بر پایه التفات به‌این نکته مبتنی است که موضوعات و ابعاد سیاست جنایی دارای سطوح گوناگونی از پیچیدگی هستند و برای هر سطح از آنها اتخاذ راهبرد مبناشناختیِ افتراقی نسبت به دیگر سطوح، بایسته است. بی شک، تمرکز بر هم نوع آگاهی بشری (با ماهیت علم تجربی یا آموزه­ اخلاقی و دینی، و یا…) بدون خردمندی که در فلسفه­های یک­جانبه­نگر، خاصّه در پوزیتیویسم غربی و سنت­گراییِ شرقی، شاهد آن هستیم، خطر بزرگی است که ممکن است، به جای آن که دادگری و تعالی را به بار بنشاند، بیدادگری و تباهی بر رخسار حیات بشر بنشاند. سیاست جنایی، نیازمند تحولی شگرف در تعریف، راهبرد، روش و فرایند است؛ به گونه ­ای که بتواند راه خود را برای بومی­شدن با اقتضائات مردمان و مسئولان و هنجارهای بایسته و عرف­های مطلوب در کشورها بیابد.

گفتار سوم: مبانی ارزش­شناختی

هنگامی که از تأثیر ارزش‌ها در علوم انسانی سخن می‌گوییم، باید تعیین کنیم که مقصود ما کدام ارزش است. البته می‌توان درباره‌ی تأثیر همه‌ی انواع ارزش در‌این علوم سخن گفت، اما به نظر می‌رسد آنچه بیشتر شایسته‌ی توجه و مورد نیاز است، ارزش‌هایی است که بی‌واسطه بر افعال اختیاری ما اطلاق می‌شوند، نه ارزش‌هایی همچون صدق و کذب منطقی که وصف گزاره‌ها قرار می‌گیرند یا ارزش‌های معرفت‌شناختی مانند یقین، ظن و شک که باورهای ما بدان‌ها متصف می‌شوند. البته حوزه‌ی افعال اختیاری بسیار وسیع است و بدین جهت، ارزش‌های اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همگی در‌این حوزه قرار می‌گیرند. می‌توان ارزش‌های اخلاقی را عام‌ترین ارزش‌ها در حوزه‌ی امور اختیاری دانست؛ زیرا سایر ارزش‌ها در‌این حوزه با اهداف خاص و محدود سنجیده می‌شوند، اما ارزش‌های اخلاقی با توجه به عام‌ترین هدفی که در زندگی برمی‌گزینیم، انتخاب می‌شوند. از‌این رو، همه‌ی فعالیت‌های حقوقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نهایتاً به لحاظ اخلاقی قابل ارزیابی هستند.
ارزش‌ها می‌توانند در تولید یا انتشار علوم انسانی یا بخش‌هایی از آن‌ها تأثیر داشته باشند، اما تأثیر‌این ارزش‌ها –چه همگانی و عمومی باشند و چه مورد اختلاف– نه به علوم انسانی اختصاص دارد، نه موجب تعدد و تغایر علوم مزبور می‌شود. از سوی دیگر، ارزش‌ها گرچه ممکن است در فرایند فهم تأثیر داشته و در مواردی موجب تفاوت فهم‌ها شوند،‌این تأثیر نه اختصاص به علوم انسانی دارد و نه اجتناب‌ناپذیر است و با توجه به آن که می‌تواند مانع فهم واقعیت‌ها به عنوان هدف از کسب معرفت باشد، تأثیری نامطلوب است و باید از آن اجتناب کرد. همچنین باید توجه داشت تأثر ارزش‌ها در داوری درباره‌ی روش‌ها یا نتایج علوم انسانی با‌این که امکان‌پذیر است، تأثیری درباره‌ی علم است و علاوه بر آنکه به علوم انسانی اختصاص ندارد، تأثیری در تکوین علم شمرده نمی‌شود و اختلاف در‌این داوری‌ها نیز موجب اختلاف در علوم حاصل نخواهد بود. از دیگر سو، ارزش‌ها که تابع هدف غایی هستند، در علوم انسانی ارزشی، مانند اخلاق، تأثیری روشن دارند و در تعیین اهداف سایر علوم انسانی و اصول توصیه‌گر‌این علوم نیز تأثیر می‌گذارند، چنان‌که اهداف و اصول مشترک علوم انسانی را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهند. از‌این جهت، باید توجه داشت که علوم انسانی با مبانی ارزشی درست سازگار باشند و در بسیاری از موارد چاره‌ای جز بازسازی علوم انسانی بر پایه‌ی ارزش‌های قابل قبول، نیست. حال، از آنجا که هدف غایی و ارزش ذاتی از دیدگاه اسلام، تقرب به خداوند متعال است، یکی از کارهایی که برای اسلامی‌سازی علوم انسانی باید صورت گیرد،‌این است که پس از تعیین اهداف مشترک علوم انسانی اسلامی و اصول حاکم بر مجموع‌این علوم، اهداف عام، متوسط و قریب هر یک از‌این علوم و نیز اصول توصیه‌گر در‌این علوم، بر پایه‌ی غایی و با توجه به اهداف و اصول مشترک‌این علوم، تدوین شوند.
حقوق و اخلاق، معرفت­هایی هستند در تعابیری گسترده؛ مناطقی را با حدود مشخص در اختیار دارند که گاه به طرقی پیچیده متداخل­اند و گاه نه[۳۹]. با تکیه بر هویت ارزش­گرایانه­ی ساختار سیاسی از یک سو و سیّالیّت و گاهی ناپایداری آن از سوی دیگر، می­توان نمای درونی ارزش­های راهبر سیاستگذاری جنایی را آشکار ساخت که اگرچه در چارچوب باورمندی به تفکر یا مکتب یا‌ایدئولوژی معینی مطرح گردیده­اند لیکن خواه ناخواه در معرض واقعیت­های بیرونی نیز قرار خواهند گرفت. بر پایه چنین درکی است که بحث از بایسته­های حاکم بر سیاستگذاری جنایی نیز از بستر انتزاعی به فرایندی واقع­گرایانه وارد خواهد شد[۴۰]. در جهان معاصر (عموماً در غرب)، علم­گرایی به عنوان بنیادی­ترین ارزش­های حاکم بر معرفت بشری و معیار تفکر و عمل آدمی معرفی شده است.‌این امر نه به معنای تغییر ماهیت علم و عقلانیت به ارزش که بیانگر طرح یک داوری ارزشی نسبت به مفاهیم یاد شده است. در حقیقت، بدون هرگونه تغییری در ماهیت‌این امور، صرفاً از منظری ارزش­گرایانه، علم و خرد مورد داوری قرار گرفته و حائز بالاترین امتیاز در جدول فرضی ارزش­­گذاری گردیده­اند. ارزشِ سازنده و موجد داوری یاد شده نسبت به دو مقوله علم و عقلانیت، انسان­باوری و اومانیسمِ نافی قوانین و قواعد ماوراء طبیعی حاکم بر سرنوشت انسان است. ارزش به معنای واقعی، آنگاه که یکی از مبانی سیاست جنایی قرار می­گیرد، نباید به معرفتِ صرفاً علمی فروکاسته شود و‌این تقلیل­گرایی همانا یکی خطاهای بزرگ اندیشه غربی است. علم تنها مغایرت ارزش با شواهد عینی را به اثبات رسانیده و به غیر از‌این امر، از‌این داوری علمیِ تقلیل­گرایانه نتیجه­ای جز همین وضعِ فروکاستگیِ ارزش به علم حاصل نمی­آید. البته بی تردید، باطل بودن و باطل شدن یک ارزش، بستگی تام به عملکرد نظام نظام فرهنگی­ای دارد که در دامان آن، چنین ارزشی تولد و نضج و تحول یافته است. بر‌این اساس است که می­توان گفت علم و عقلانیت، خود، ارزش را تولید ننموده­اند تا امکان ابطال آن کسب کنند. پس چه چیزی مبنای ارزش­شناختیِ سیاست جنایی است و معیار و مرجع اندراج ارزش­ها در‌این نظام چیست و کیست؟
باید توجه کنیم که نظام سیاسی از صلاحیت انحصاری طرح ارزش­ها در دامنه برنامه­ ریزی جنایی برخوردار است؛ اعم از آن که منشأ عملکرد‌ایجابی ساختار سیاسی در جهت وارد نمودن ارزش­ها به فرایند سیاستگذاری جنایی، تعلق آن آنها به‌ایدئولوژی مذهبی- سیاسیِ‌این نظام باشد یا آن که ساختار سیاسی، تحت فشار گروه­ ها و نهادهای ذی­نفوذ داخلی یا بین ­المللی (اعم از حقوقدانان، فعالان حقوق بشری، اسناد و مراجع بین ­المللی و…[۴۱]) ناچار از تزریق‌این ارزش­ها به بنیاد نظری اندیشه سیاستگذاری جنایی گردد. البته با آن که نظام سیاسی، یگانه مرجع صالح در روند اندراج ارزش در لایه زیرساختیِ نظام نظری و راهبردیِ سیاست جنایی است اما‌این به معنای تکوین و بسط مهارنشدنیِ ارزش­های یادشده در ریشه و تنه­ی‌ایدئولوژی مذهبی- سیاسیِ‌این نظام نیست. به هر روی، مداخله انشائی ساخت سیاسی در فرایند سیاستگذاری جنایی، به شکل وارد کردن طیفی از ارزش­های مورد حمایت‌ایدئولوژی حاکم سیاسی به زیربنای نظام سیاستگذاری جنایی جلوه می­ کند. ارزش­های یادشده دربردارنده طیفی گسترده و مجموعه ­ای متنوع از مسائلی هستند که هر یک را می­توان مطابق با یک مبنای عقیدتی یا فلسفی متمایز و گاه همچنین متعارض (مانند آزادی و امنیت، نظم و عدالت)، تبیین و ارزیابی کرد.
چنین دامنه گسترده و متنوعی از ارزش­های دخیل در زیربنای نظام سیاست جنایی، در برخی موارد زمینه بروز تعارض­هایی را میان ارزش­های مورد حمایت نظام سیاسی فراهم می ­آورد. به نظر می­رسد، راهکار کاهش شدت‌این جدل و تعارض آن است که بر مبنای ارائه نزدیک­ترین تأویل به تفکر مرکزی و مبناییِ‌ایدئولوژی پایه و البته در عرض و هم­ارزِ آن بر پایه ملاحظه مصالح جامعه، سطوح تقنینی و قضایی و اجراییِ سیاست جنایی را به پیش ببریم. جزئیات‌این راهکار، در فصل آخر که به اقتتضائات بومی­سازی سیاستس جنایی در‌ایران اختصاص دارد خواهد آمد.

گفتار سوم: مبانی انسان­شناختی

انسان­شناسی، علمی است که در اثر تغییر نگاه انسان غربی به جایگاه انسان در هستی، و ارتباط او با طبیعت و جامعه، در غرب به وجود آمده است[۴۲]. حقوق پیش از هر چیز کارکرد دوسویگی و متقابل دارد؛ بدین معنا که افراد و گروه­ ها را به هم پیوند می­دهد و بستر زندگی در جامعه را مهیا می­ کند و به طور کلی، قواعد حقوقی ناشی از «روابط متقابل تکالیف» هستند. حقوق، بیش از آن که قلمرو از معرفت با چارچوب­های لایتغیر باشد، «نحوه اندیشیدن به روابط اجتماعی» است[۴۳]. درست به همین دلیل که انسان موضوع علم حقوق است و نه موجود دیگری، حقوق هنگامی که لائیک می­ شود کمتر قدرت الزام می­یابد و هرگاه از اخلاق دور می­ شود هم کمتر درونی می­گردد. به لحاظ انسان­شناختی، جامعه از طریق دادگاه­ های خود همچنین کارشناسان و متخصصان بر تغییرات حقوق نظارت می­ کند. در واقع، متخصصان فرمول­های حقوقی جدیدی را در زمینه حقوق خانواده، حقوق بیمه و حقوق شرکت­ها ابداع می­ کنند. همچنین سازمان­ها و دستگاه­های مختلفی اختیارات گسترده­ای در زمینه مسائل کیفری، اقتصادی، اجتماعی، شهرسازی، محیط زیست و غیره دارند نقش مهمی را در تعیین محتوای واقعی حقوق‌ایفا می­نمایند. در نتیجه می­توان گفت که قانون کمتر از آنچه که فکر می­کنیم در حقوق موضوعه ما تأثیر می­ گذارد و به عبارت دیگر، حقوق کیفری موضوعه در حال حاضر در حد وسیعی بستگی به اقدامات و ابتکارت افراد شاغل در مراجع انتظامی و قضایی دارد.
در وصف رابطه انسان­شناسی با حقوق بشر و سیاست جنایی باید اولاً توجه داشت که حقوق بشر حقوقی است که زیستن نوع بشر بر پایه آن استوار می­گردد و به معنای حقوقی است که انسان­ها صرفا به دلیل انسان بودن از آن برخوردارند. انسان­شناسان از مهم­ترین گروه ­های اجتماعی هستند که خود را ملزم به احترام نسبت به همه انسان­ها و رفتارهای انسانی می­نمایند. با توجه به پیشینه علمی انسان­شناسی و ورود انسان­شناسان به عمیق­ترین لایه­ های فرهنگیِ مؤثر در ارتکاب رفتارهای انسان – اعم از رفتارهای مثبت و منفی، خوب و مجاز و یا مجرمانه –نسبت به دیگر شاخه­ های علوم اجتماعیِ حقوقی، به نظر می­رسد انسان­شناسی بیش از هر علمی توانایی ارائه راهکارهای موثر برای استواری مبنای انسان­شناختیِ هر نظریه­ بومی­ای در حوزه سیاست جنایی را داشته باشد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:06:00 ب.ظ ]




مبحث سوم : کلی فی الذمه
کلی فی الذمه که آن را کلی نیز گویند چنانچه ماده ۳۵۱ قانون مدنی تعریف می کند چیزی است که صادق بر افراد عدیده باشد مانند گندم و آهن . کلی فی الذمه که آن را کلی و عین کلی نیز می گویند درواقع مالی است که صفات آن را در ذهن معین و در عالم خارج صادق بر افراد عدیده باشد . [۱۱۴]مثلا خرید یک اتومبیل پژوی ۴۰۵ آخرین مدل، به علت این که مبیع معین و مشخص نیست در این صورت پس از عقد، خریدار مالک هیچ چیزی نمی شود. در این حالت مشتری حق دارد الزام فروشنده را به تسلیم مبیع موضوع عقد بیع بنماید .
در این خصوص یکی از اساتید حقوق ، بیع کلی را به دو عمل حقوقی تحلیل کرده اند بدین شرح که «در اثر عقد برای فروشنده دینی ایجاد می شود که باید وفا کند سپس او فردی را که می خواهد انتخاب و به وسیله تسلیم به خریدار تملیک می کند که تملیک داخل در مفاد عقد نیست بلکه عمل حقوقی مستقل است که به وسیله قبض انجام می شود .»[۱۱۵] یکی دیگر از اساتید حقوق ، تملیک مبیع در کلی را به تعیین مصداق آن دانسته است که انتخاب این مصداق با فروشنده است و گاه نیز خود به خود انجام می گیرد.[۱۱۶]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

فرق دو نظر فوق زمانی آشکار می شود که آن را در قالب یک مثال بیان کنیم: اگر یک تاجر ایرانی ۲۰۰ تن چوب از کشور روسیه خریداری کرده و با کشتی حمل کند و به فرض این‌که ، کشتی در دریا غرق شود، اگر نظر اول را بپذیریم باید بگوییم که تسلیم صورت نگرفته و تعهد فروشنده باقی است و باید فروشنده دوباره چوبهای دیگری برای خریدار بفرستد و اگر نظر دوم را بپذیریم، به محض حمل بار، کلی تعیین شده و خریدار مالک گشته است ودر صورت غرق شدن، فروشنده دیگر مجبور نیست دوباره چوبهای دیگری برای خریدار بفرستد. نظریه دوم معقول‌تر به نظر می رسد و نیز با ماده ۳۸۷ ق.م. سازگارتر است.
ماده ۳۵۱ قانون مدنی مقرر می دارد « در صورتی که مبیع کلی یعنی صادق بر افراد عدیده باشد بیع وقتی صحیح است که مقدار ، جنس و وصف مبیع ذکر شود . » لذا در صورتی که موضوع دین، کلی باشد فقط صفات و جنس و مقدار آن باید مشخص باشد دراین گونه تعهدات مدیون موظف نیست که مال معین در مقام وفاء به عهد به طلبکار بدهد ولی باید فردی را انتخاب کند که شرط (مقدار) موضوع تعهد را دارا باشد. مثلاً اگر کسی تعهد کند که ده تن برنج آستارا به دیگری بدهد مدیون در انتخاب مصداق خارجی برنج آستارا آزاد است و مستندا به ماده ۲۷۹ قانون مدنی متعهد مجبور نیست که از فرد اعلای موضوع تعهد بدهد لکن از فردی هم که عرفا معیوب محسوب می شود نباید بدهد . بنابراین چنانچه متعهد از فرد معیوب بدهد متعهد له می تواند از گرفتن آن امتناع کند از باب تخلف ازشرط ضمنی،نه ازباب انطباق کلی بر فرد معیوب . [۱۱۷]
در واقع اگر مبیع کلی باشد فروشنده باید مصداق را تعیین نماید. با این که اگر مبیع کلی باشد می شود مقدار آن را در ضمن عقد شرط کرد. در این خصوص مقداری که شرط شده است اگر در موقع تعیین مصداق و تسلیم کمتر و یا بیشتر از مقدار مشروط در آید دیگر به علت تخلف از شرط صفت نمی توان عقد بیع را فسخ نمود بلکه طبق ماده ۲۷۹ قانون مدنی باید متعهد را به تعیین مصداق دیگر اجبار کرد . در این صورت « شرط صفت از این جهت که موضوع آن برذمه قرار می گیرد به شرط فعل باز می گردد و از راه اجبار متعهد قابل اجرا است»[۱۱۸]
اگر بعد از این که مصداق کلی فی الذمه تعیین شد مبیع کمتر از مقدار معهود در آید باز هم مشتری می تواند الزام بایع را به جبران بخواهد. در واقع در بیع کلی ، پس از تعیین مصداق و تسلیم، مبیع از کلی فی الذمه بودن خارج و تبدیل به عین معین می شود و اگر کلی فی الذمه در موقع تسلیم بیشتر در بیاید شامل موردی می‌شود که عین معین بیشتر از شرط مقدار در آید. رویه قضایی به شرح حکم شماره ۲۶۶۱ـ ۴/۱۲/۱۶ شعبه ۱ دیوان عالی کشور مطلب فوق را تأیید می کند. در این رای آمده است : «در قبض مبیع کلی و یا منتشر در افراد معدود اجازه و تعیین فروشنده شرط است و در صورت امتناع اواز تعیین، باید به وسیله دادگاه الزام به تعیین شود…»[۱۱۹]. در کلی در معین یا در حکم عین معین نیز مثل کلی فی الذمه است و تا وقتی که مبیع به اندازه شرط مقدار ، تسلیم نشده می توان اجبار بایع را به تسلیم خواست.
به طوری که با بررسی مواد مربوط به شرط مقدار به دست می آید ، شرط مقدار تنها در موردی صدق می کند که مال عین معین باشد. نیز از تعریف ماده ۳۳۸ قانون مدنی بر می آید که بیع عقدی معوض است یعنی عین مالی که فروخته می شود با مال دیگر که معمولاً پول است مبادله می گردد در مورد ثمن با ملاحظه عمومات و اطلاقات ادله ، هیچ محدودیتی وجود ندارد و هر مالی را که صلاحیت مقابله با معوض داشته باشد می توان به عنوان ثمن قرارداد ؛ تفاوتی نمی کند که آن مال عین باشد یا منفعت عین یا حق یا عمل انسان .[۱۲۰] مثلاً اگر دو کالا باهم مبادله شود و طرفین یکی از کالاها را ثمن ودیگری را مبیع قرار دهند عقد بیع منعقد می شود و از آن جایی که ثمن ومبیع می تواند کالا یا مال باشد، اگر ثمن ، کالا یا مال باشد در ضمن عقد می توان مقدار ثمن را نیز شرط کرد بنابراین هر جایی که از شرط مقدار صحبت می شود احکام آن در خصوص ثمن نیز به کار می‌رود به شرط این که اگر در خصوص ثمن مقدار شرط شود ثمن عین معین باشد. در فقه نیز مطلب فوق به صراحت آمده است .[۱۲۱]
بخش سوم : بررسی شرط مقدار در فقه
قانون مدنی ایران بر مبنای فقه اسلامی و به طور مشخص بر اساس فقه امامیه نوشته شده است به طوری که مواد مربوط به عقود معین تقریبا به طور کامل از فقه امامیه اقتباس شده است و شرط مقدار که در قانون مدنی بیان شده است ریشه در فقه دارد و از حدیث ابن حنظله گرفته شده است که به شرح آن می پردازیم.
عمر بن حنظله از ابی عبدالله (ع) ( امام صادق ) در خصوص مردی سوال کردند که زمینی را که ده جریب بود مشتری آن را با حدود مشخصه خرید و ثمن را پرداخت کرد. بعد از تمام شدن بیع ، بایع و مشتری از یکدیگر جدا شدند. هنگامی که مشتری زمین را مساحی کرد زمین ۵ جریب در آمد. امام فرمود: اگر خواست، اضافه مال او از ثمن را برگرداند و زمین را بگیرد. اگر خواست، بیع را رد کند و تمام مال را بگیرد. مگر این‌که برای او ( بایع ) در کنار آن زمین ، زمینهایی باشد. پس از آن زمینها، می گیرد و بیع لازم می گردد. برای او وفاء به تمام بیع لازم است. پس اگر برای او در آن مکان زمین نباشد؛ اگر مشتری خواست، زمین را می گیرد و اضافه مال ثمن او بازپس داده می شود . اگر خواست زمین را رد کند تمام مال خود را می‌گیرد.[۱۲۲]
با توجه به اینکه فقها مباحث مختلفی در خصوص شرط مقدار بیان کرده اند لازم است که شرط مقدار از نظر فقها مورد بررسی قرار گیرد حالتهای مختلف شرط مقدار در ضمن قرارداد را به دو صورت کلی تقسیم می کنند که یکی از آنها در خصوص نقص و دیگری در خصوص زیاد در آمدن مقدار در موقع تسلیم می باشد که در مباحث ذیل مورد بررسی قرار می گیرد :
مبحث اول : مواردی که شرط مقدار نقص داشته باشد.
دراین مورد مال معینی مورد معامله قرار میگیرد و شرط می شود که دارای مقدار مشخصی باشد ، اما وقتی تحویل خریدار گردید معلوم می شود که کمتر از مقدار تعیین شده است . مانند اینکه قطعه زمینی که مورد مشاهده طرفین قرار گرفته است ، در مقابل یکصد میلیون ریال فروخته شده و شرط می شود که مساحت زمین معادل یکصد متر مربع باشد اما سپس معلوم می شود که مساحت زمین معادل نود متر مربع است . یا اینکه ده تن برنج مورد معامله قرار میگیرد بعد معلوم می گردد که نود تن می باشد . ناقص درآمدن مبیع دردو حالت ذیل قابل بررسی است .
گفتار اول : مختف الاجزاء :
« مختلف الاجزاء مبیعی را گویند که اجزا آن متحد نباشد وتفاوت قیمت در مقایسه اجزاء آن با هم باشد.مانندیک قطعه زمین که مورد بیع قرار گیرد . »[۱۲۳]
اگر در بیعی که بصورت مختلف الاجزا می باشد، کسری یا نقصی بوجود آمده باشد مثلاً اگر بایع زمینی را به کسی بفروشد و مقدار را شرط کنند که فلان مقدار است و بایع ، ثمن را بگیرد و بعد زمین توسط مشتری اندازه گیری شود و کمتر از مقدار شرط شده باشد؛ قولهای متفاوتی از طرف فقهاء به شرح ذیل بیان شده است . در خصوص این‌که در کالای مختلف الاجزا که فروخته شده کسری بیاید تقریباً همه فقهاء به این امر قائل هستند که در صورت کسر در آمدن مبیع، مشتری می تواند بیع را فسخ و ثمن را مسترد دارد[۱۲۴] که فقهاء بیان داشته اند که نسبت به آن مطلب خلافی وجودندارد.[۱۲۵] نیزفقهاءبه آن اشکالی هم نگرفته اند[۱۲۶].
اما در این‌که اگر مشتری عقد را قبول کند کل ثمن را می دهد یا این‌که به نسبت مقدار کسر آمده از ثمن کسر گذاشته می‌شود بین فقهاء اختلاف وجود دارد .
فقهایی که اعتقاد بر این دارند که مشتری با امضاء عقد، کل ثمن را می دهد[۱۲۷] دلایل ذیل را ذکر نموده‌اند.
ـ مبیع بصورت وصف است که ثمن بر آن تقسیم نمی شود و مبیع وجود حقیقی و خارجی دارد که با تخلف یا کسر در آمدن آن تخلف از وصفی که بخشی از مبیع است ثابت می شود و آن از برخی اوصاف که به اجزایی از بیع برمی گردد فرق پیدا می کند. به همین خاطر مبیع کسر آمده یا تلف شده جزئی از مبیع نیست که در برابر آن چیزی از ثمن قرار گیرد بلکه وصف آن است و در اینجا کسر در آمدن مبیع مانند کسر کمال است و نقص آن عیب به حساب نمی آید و این‌که تقسیم ثمن بر مبیع، منجر به جهالت قیمت در کل مبیع و جزء بیع می شود.[۱۲۸]
یکی از فقهاء[۱۲۹] در رد دلیل فوق چنین بیان داشته است این‌که شرط التزامی است که فروشنده به خریدار داده است و بر اساس آن تعهد کرده که عین دارای اندازه و مقدار مورد نظر طرفین باشد ، و این مقدار، به عنوان وصف را دارد. بدین معنی که در اثر کمتر یا بیشتر درآمدن شرط، مبیع زیاد و کم نمی‌شود.
نیز یکی از فقهاء[۱۳۰] بیانی دارد که در مختلف الاجزایی که در آن کسری بوجود آمده باشد معلوم نیست که اجزای مفقود به چه میزان در ثمن سهم دارد و چقدر از ثمن در برابر آن قرار دارد. زیرا مبیع مختلف الاجزا بوده و از این رو نمی توان ثمن را بر مبیع تقسیم نمود. جواب داده اند[۱۳۱] که اگر مشتری استحقاق دریافت چیزی را از دست بدهد اگر سهم اجزای آن را می دانست از آن بهره مند می شد از این رو با مصالحه می توان آن مشکل را حل کرد . مگر این که ادعا شود که معلوم نبودن سهم مفقود مستلزم مجهول بودن ثمن در ابتدای عقد می شود، با این‌که هنگام نیاز به تقسیم ثمن نیز نمی توان راهی برای دانستن آن یافت. اما در مقابل نظریه فوق به این اعتقاد دارند که در صورت امضای عقد توسط مشتری، به اندازه کسری مبیع از ثمن کسر می گذارد[۱۳۲] و دلایل خود را به شرح ذیل بیان نموده‌اند.
ـ این‌که مقدار ذکر شده به نظر عرف ،جزئی از بیع به حساب می آید از این رو ثمن بر مبیع تقسیم می شود .
ـ روایت ابن حنظله است که ممکن است گفته شود که این روایت در بردارنده حکمی بر خلاف قواعد است زیرا زمین کالای قیمتی می باشد و برای جبران کمبود آن باید قیمت پرداخت شود نه مثل آن، که در پاسخ می شود گفت مشتمل بودن این روایت بر حکمی مخالف با قواعد ، اشکالی ندارد[۱۳۳].
در این جا سوال این است که اگر بایع نقص را برطرف کند باز مشتری خیار فسخ عقد را دارد یا خیر؟
یکی از فقها[۱۳۴] جواب داده است که اگر در مختلف الاجزا مبیع کسر درآید بهتر این است که مشتری عقد را فسخ نکند.
می‌توان گفت در موقعی که در کالای مختلف الاجزا که اجزای آن مساوی نیست این مطلب را بپذیریم که با جبران کمبود، مشتری خیار فسخ ندارد؛ در کالای متساوی الاجزاء که اجزای ان مساوی و برابر است، باید آن را به طریق اولی مسلم دانست.
با توجه به این‌که ذیل روایت ابن حنظله که بیان داشته اگر بایع در کنار آن زمین (مبیع ) زمینی داشته باشد، کسری از زمین همجوار جبران می شود. بعضی از فقها به آن عمل کرده و آن را قبول نموده اند[۱۳۵] و بیان داشته‌اند، قطعه زمینی که در مجاورت زمین فروخته شده قرار دارد به مراتب بیش از ارش نزدیک و همسان زمین مورد نظر خواهد بود . بدین معنی که هر گاه مبیع کمتر از مقدار مشروط در آید همان گونه که عیب موجب ارش می گردد نقصان مبیع نیز سبب ارش برای مشتری می گردد ولی در مورد فوق جبران نقصان مبیع از زمین کناری می باشد .
در جواب پاسخ گفته‌اند که کالایی همچون زمین مثلی نیست تا بگویند زمین مجاور نزدیک به مثل می باشد، نیز عقد بر چیز معینی واقع شده پس انتقال آن به دیگری احتیاج به دلیل دارد.[۱۳۶]
هم چنین در جواب گفته‌اند[۱۳۷] که این حدیث به مرتبه صحت نرسیده عمل به این قسمت حدیث، مشکل است چون مخالف قاعده است چون عقد بیع شامل آن نمی شود. بدین معنی که نسبت به آن قسمت، عقد بیع منعقد نشده است و مشهور فقها، عمل به آن را ترک کرده اند .
گفتار دوم : متساوی الا جزاء :
قبل از پرداختن به کسری مقدار در متساوی الاجزاء باید معنی متساوی الاجزا را بدانیم .« در کالایی که اسم آن برکل و جزء اطلاق شود مثلاً یک من گندم مورد بیع باشد کل آن گندم است و بعض آن هم گندم است»[۱۳۸] متساوی الاجزاء نام دارد.
در خصوص کم در آمدن مبیع مشتری خیار دارد.[۱۳۹] نه خلافی در بین فقها در خصوص این که مشتری خیار دارد وجود دارد و نه فقها به آن اشکال گرفته اند و شهرت به خیار مشتری بین فسخ بیع و گرفتن ثمن و بین گرفتن مبیع به حصه ای از ثمن بلکه به تمام ثمن وجود دارد.[۱۴۰]
در این که فقها اعتقاد دارند اگر مبیع در متساوی الا جزا کم در آید مشتری خیار دارد، اختلافی وجود ندارد. ولی فقها در آن قسمت اختلاف دارند که بعضی از آنها برای مشتری خیار فسخ با استر داد تمام ثمن و بعضی به قبول کردن و امضاء بیع با نگهداشتن مبیع به حصه‌ای از ثمن قائل هستند.[۱۴۱]
اما در این که شخص (مشتری )حق امضای معامله را در برابر بخشی از ثمن دارد، یا این‌که جز در برابر تمام ثمن حق امضاء برای مشتری وجود ندارد بین فقها اختلاف هست .
بعضی از فقها اعتقاد دارند مشتری حق قبول عقد را در برابر بخشی از ثمن دارد[۱۴۲]؛ در واقع خود این فقها به این امر اعتقاد دارند که در صورت تخلف از شرط، ثمن بر شرط تقسیم نمی شود. زیرا عقد دلالت بر این دارد که عوض فقط با معوض برابری دارد که مشهور فقها آن را پذیرفته است. مگر این که مشتری حق امضای معامله را در برابر بخشی از ثمن شرط کرده باشد.[۱۴۳] دلایلی که طرفداران این نظریه ارائه داده اند بدین شرح است:
ـ یکی اولویت موجود در روایت ابن حنظله درخصوص کالای مختلف‌الاجزا است[۱۴۴] که شرح آن گذشت. در جایی که در خصوص تخلف از مختلف الاجزا، مشتری حق خیار نسبت به فسخ بیع و امضای عقد با تقسیط ثمن را دارد، پس در خصوص کالاهای متساوی الاجزا که اجزای آن با هم برابر هستند می توان این حکم را پذیرفت که مشتری با قبول عقد، ثمن معامله را تقسیط نماید .
ـ دلیل دیگر این‌که برخورداری کالای فروخته شده که مقدار خاصی در آن شرط شده بدین معنا است که اندازه و مقدار مذکور، مبیع به حساب می آید. به عنوان مثال مبیع دویست تن گندم است، چنانچه طرفین کالا را پیمانه نموده و بر اساس آن مشتری اقدام به خرید نماید، اما پس از خاتمه دادوستد، روشن گردد که اشتباهی روی داده است و کاستی در مقدار وجود دارد، در این صورت اهل عرف بدون داشتن کوچکترین تردیدی بهای پرداخت را با مجموع مقدار معینی که شرط گردیده مقابل می دانند.[۱۴۵]
در مقابل نظریه فوق، این نظریه وجود دارد که مشتری فقط در برابر تمام ثمن، حق امضای معامله را دارد. به عبارتی دیگر ، اگر مشتری معامله را امضاء کرد چیزی از ثمن را بازپس نمی‌دهد و دلایل زیر را آورده اند .
– مشتری با انجام معامله ، نسبت به تمام مبیع غرض دارد.[۱۴۶] به این معنی که تمام مبیع منظور وی بوده و به خاطر تمام مبیع تمایل به انجام بیع پیدا کرده است .
– مبیع به صورت وصف می باشد و بر ثمن تقسیم نمی شود، هم‌چنین در اینجا وصف ، صفتی است که ناقص می شود و مقدار معینی با ثمن مقابل نگردیده است زیرا در خارج تحقق ندارد[۱۴۷]، به این معنی که آنچه به عنوان مقدار می باشد کل مبیع است در مقابل کل ثمن.
ـ دلیل دیگر این‌که در تعارض اشاره و وصف ، اقتضاء می کند که اشاره مقدم باشد.[۱۴۸] مثلاً اگر بایع بگوید که این کیسه گندم را فروختم به شرط این‌که ده کیلو باشد اشاره ( این کیسه گندم ) بر وصف ( ده کیلو ) ترجیح دارد و مقدم است. اما آن چه در جواب دلایل فوق بیان شده است این است که اگر چه مقدار ذکر شده بصورت شرط می باشد اما این‌که ثمن بر هیچ شرطی تقسیم نمی شود این قول درستی نیست زیرا دلیل عدم تقسیم ثمن بر شرط مثل شرط کتابت این است که به نظر عرف بین ثمن و شرط برابری وجود ندارد و عرف در موردی که مقدار خاصی از مبیع ذکر می شود شرط را با بهای پرداخت مقابل می داند. از این رو ثمن بر شرط نیز تقسیم می شود.[۱۴۹]
البته این که پس از جبران کسری از طرف بایع ، مشتری باز هم خیار دارد یا خیر؟ یکی از فقهاء بیان داشته است که عقیده مشهور آن است که با کسر گذاشتن فروشنده از قیمت به اندازه نقصان مبیع، حق خیار مشتری ساقط نمی شود.[۱۵۰]
مبحث دوم : مواردی که شرط مقدار زیادی داشته باشد.
دراین حالت مالی فروخته میشود،به شرط اینکه دارای مقدار معینی باشد اماسپس معلوم میشودکه مقدار ان بیشتر از مقدار شرط شده است .مانند اینکه یک انبار برنج در مقابل یک میلیون تومان فروخته میشودبه شرط اینکه هزار کیلو باشد،اما هنگام تسلیم به خریدار مشخص میشود که هزارودویست کیلو است یا فروشنده قطعه زمینی را می فروشد وشرط می کند که مبیع پانصد مترمربع باشد،اما سپس معلوم می شود هفتصدمترمربع وبیشتر از مقدار تعیین شده است.
گفتار اول : مختلف الاجزا ‍:
در این فرض مبیع مختلف الاجزا و بیش از مقدار مشروط است. فقهاء در این موردنیز قولهای مختلفی‌دارند. مجموع اقوال آنان را می‌توان به سه دسته‌ تقسیم کرد.
ـ معامله صحیح است و مقدار زائد، از آنِ بایع است و به دلیل مشارکت قهری میان مشتری و بایع ، مشتری حق فسخ معامله راخواهد داشت و در صورت عدم فسخ ، معامله را به تمام ثمن قبول می نماید.[۱۵۱] البته بعضی ها برای بایع حق فسخ قائل شده‌اند.[۱۵۲]
ـ معامله صحیح است و مقدار زائد از آن بایع است و بایع مخیر است که یا معامله را فسخ نماید و یا این‌که بدون استرداد مقدار زائد ، معامله را در مقابل ثمن امضاء نماید.[۱۵۳]
ـ معامله باطل است.[۱۵۴]
پیش از پرداختن به ادلـه‌ای که هر گروه در مقام اثبات قول خود آورده اند ابتدا به قول یکی از فقهاء[۱۵۵] می پردازیم که بیان داشته است اگر معلوم شود که ذکر مقدار در عقد برای آن است که کمتر از آن مقدار نباشد ولی مقید به عدم زیاده نبوده است در حقیقت شرط کمتر نبودن از آن مقدار شده است در این صورت تمام مبیع به همان ثمن تعلق می گیرد بدون این‌که بایع یا مشتری خیاری داشته باشد. چنانچه شرط مقدار مقید به این باشد که از مقدار مشروط کمتر یا بیشتر در نیاید زاید به ملکیت بایع باقی است.
در خصوص قول فوق باید گفت؛ هنگامی که طرفین عقد بر این فرض توافق کرده باشند که مبیع از مقدار مشروط کمتر نباشد و قید بیشتر را نیاورده باشند به این علت که طرفین مقدار مشروط را به عنوان وصف قرار داده اند کل مبیع را در مقابل کل ثمن قبول دارند در این صورت طرفین فقط به این تراضی کرده اند که کمتر از مقدار مشروط در نیاید. هم چنین چنانچه طرفین نسبت به این مورد که مقدار مبیع کمتر و بیشتر از آن در نیاید تراضی نمایند در صورت تخلف، باز شامل بحث( زیاد درآمدن مقدار مشروط) می گردد .
طرفداران نظریه اول بیان داشته‌اند که زیادی در کالای مختلف الاجزا، شرکتی در کل مبیع بین بایع و مشتری ایجاد می کند و این شرکت در تمام ذره ذره مبیع گسترده است و از آن‌جایی که شرکت مزبور ، برای مبیع عیب محسوب می شود بنابراین برای مشتری حق فسخ قایل شده اند.
در خصوص نظریه فوق باید گفت قانونگذار مطلبی را در خصوص خیار شرکت مقرر ننموده است . در واقع قانونگذار خیار شرکت را جزء خیار تبعض صفقه آورده است.[۱۵۶]
شاید نظر فقهاء از آوردن حق فسخ بابت شرکت حاصله در مبیع ، خیار عیب باشد چون خود فقهاء در جایی که به حق فسخ به علت شرکت اشاره نموده اند، بیان داشته‌اند که بابت شرکت حاصله عیب ایجاد شده است. البته قانونگذار نظر مزبور را نیز قبول نکرده است به این علت که در مواردی که حق فسخ به علت عیب باشد باید ارشی برای آن متصور شد و در خصوص تخلف از شرط مقدار قایل به هیچ گونه ارشی نشده است .
بعضی از فقها در صورت زیاد درآ‌مدن مبیع به بایع حق فسخ داده‌اند و بیان داشته‌اند که زیادی متعلق به بایع است و اگر مبیع مختلف الاجزا باشد بایع می‌تواند عقد را فسخ نماید.
باید گفت که قانونگذار در ماده ۳۵۵ و ۳۸۵ ق.م. نظریه فوق را پذیرفته است .
بعضی از فقهاء آورده اند؛ اگر بایع زیادی مبیع را به مشتری ببخشد در این صورت حق فسخ مشتری منتفی می شود به علت این‌که در این صورت زیاده برای مشتری منفعت اضافی می باشد.[۱۵۷]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:06:00 ب.ظ ]




سپس بسر از طائف بیرون رفت و به قبیله بنى کنانه رسید، فرزندان‏عبید الله بن عباس به نام عبد الرحمان و قثم که در آن قبیله زندگى مى‏کردند، را کشت. بعد از آن به نجران رفت و عبد الله بن عبد المدان و فرزندش مالک را که با عبید الله بن عباس خویشاوند بود، را نیز کشت.
بعد از این کشتار مردم نجران را جمع کرد و در میان آنها ایستاد و آنها را تهدید نمود و گفت: اى گروه نصارى و اى بوزینگان به خداوند سوگند اگر اطلاع پیدا کنم کارى ناپسند انجام داده‏اید بار دیگر برمى‏گردم و شما را قطع نسل مى‏کنم، و باغها و زراعت‏هاى شما را از بین مى‏برم، و خانه‏ها را خراب مى‏سازم آرام بگیرید.
بعد از آن به طرف ارحب رفت. در آنجا ابو کریب، که یکى از شیعیان امام على (علیه السّلام) و بزرگترین فرد قبیله همدان بود را با طرز فجیعى به شهادت رساند. سپس به طرف صنعا رهسپار شد.
هنگامیکه بسر به صنعا رسید، عبیدالله بن عباس که از طرف امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حاکم صنعا بود، فرار کرد و عمرو بن اراکه را به جاى خود منصوب کرد. او از ورود بسر به صنعاء جلوگیرى کرد و با او جنگ نمود. امّا بسر توانست او را بکشد و وارد صنعاء شد و گروهى را در آن جا به قتل رساند.
هنگامیکه سعیدبن نمران و عبیدالله به محضر امام على (علیه السّلام) رسیدند، حضرت (علیه السّلام) بر آنها غضب کرد که چرا با بسر بن ارطاه جنگ نکردید. سعید گفت: به خداوند سوگند من با آنها جنگ کردم، ولى ابن عباس مرا از جنگ کردن بازداشت و نخواست با آنها بجنگد، هنگامیکه بسر به ما نزدیک ‏شد، من با ابن عباس خلوت کردم و گفتم: امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از من و شما راضی نمی‏شود، که اگر ما در جنگ با او شدت به خرج ندهیم، ما در نزد او چه عذرى خواهیم آورد؟ اما عبید الله پاسخ داد: نه به خداوند سوگند ما توانائى مقابله با آنها را نداریم، در این هنگام من به میان مردم رفتم و پس از حمد و ثناى خداوند گفتم: اى اهل یمن هر کس از ما اطاعت مى‏کند و در بیعت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ثابت است به طرف من بیاید. گروهى از من اطاعت کردند و به من پیوستند، به سوى شامیان حمله ور شدم، ولى بعد از مدتی مردم متفرق شدند، من هم برگشتم و نزد عبید الله رفتم و او را از خشم شما بر حذر داشتم. به او گفتم: شما در قلعه پناه بگیرید، و تسلیم او نشوید، تا از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) کمک بخواهیم، اگر اینگونه عمل کنیم، بهتر است از این است که بدون مقاومت او را رها کنیم و فرار کنیم. ابن عباس گفت: ما طاقت مقابله با او را نداریم و من از جنگ مى‏ترسم.[۲۵۹]
اینچنین بسر، با قتل عام و ایجاد رعب و وحشت میان شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) باعث پراکندگی، تفرقه و بیعت شکنی آنها شد.
۴.۷.۴. ضحاک بن قیس:
ضحاک بن قیس فرهی جزء صحابیان کم سن و سال پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بود. او از یاران معاویه و یکی از فرماندهانش در جنگ صِفّین بود. او از کسانی بود که قرآنها را به دستور معاویه بر نیزه‏ها کرد و امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در موردش فرمود: «آنها اهل دین و قرآن نیستند، من آنها را بهتر از شما مى‏شناسم، از کودکى آنها را دیده‏ام در بزرگى نیز با آنها بوده‏ام، بدترین کودکان بوده‏اند و بدترین مردان، واى شما! اینان که قرآن را بالا برده‏اند نمى‏دانند در آن چیست و آنرا به خدعه و نفاق و مکر بالا برده‏اند.»[۲۶۰]
بعد از ماجرای حکمیت بعد از آنکه معاویه از پراکندگی یاران امیرالمؤمنین (علیه السّلام) خبردار شد، ضحاک بن قیس را فراخواند و به او گفت: «اکنون به طرف کوفه حرکت کن و تا هر جا که توانائى دارى پیش برو، بین راه اگر عرب‏هائى دیدى که از على اطاعت مى‏کنند، به آنها حمله کن و اگر لشگرگاهی و یا اسلحه‏اى و یا سوارانى از یاران علی دیدی ، همه را درهم بکوب. هر گاه صبح وارد شهرى شدى باید شب در شهر دیگرى باشى، اگر خبر دادند سوارانى به طرف تو مى‏آیند تو نباید صبر کنى تا آنها برسند و بعد با آنان جنگ نمائى ولى در اینگونه موارد مى‏توانى در حدود سه تا چهار هزار سوار به مقابل آنها بفرستى.»
ضحاک به طرف کوفه راه افتاد و در سر راه خود به عراق هر جا مخالفى پیدا می‏کرد، می‏کشت و اموال آنها را غارت می‏کرد. هنگامیکه ضحاک به ثعلبیه رسید، حاجیان را غارت کرد، و از آنجا حرکت کرد و در بین راه عمرو بن عمیس ذهلى برادر زاده ابن مسعود صحابى معروف را که عازم حج بود، به قتل رساند، و در منزل قطقطانه گروهى از یاران او را کشت.
هنگامیکه حضرت علی (علیه السّلام) از جنایات ضحاک خبردار شد، بر منبر مسجد مردم کوفه را به مبارزه خواند، امّا کسی به حضرت (علیه السّلام) پاسخ مثبت نداد. امیرالمؤمنین (علیه السّلام) دلشکسته فرمود: «به خدا سوگند دوست داشتم در برابر هر یک از آنها یکصد نفر از شما را بدهم. واى بر شما با من بیرون بیایید و بعد اگر خواستید از میدان جنگ فرار کنید. به خداوند سوگند با نیت و بصیرتى که دارم، دوست دارم به ملاقات خدا بروم، و از مرگ هرگز کراهتى ندارم، مرگ امروز براى من خوشحالى بزرگ است، و مرا از این همه مشکلات و عداوت‏ها و سر در گوش هم دیگر فرو بردن‏ها نجات مى‏دهد. من با شما همواره مدارا مى‏کنم، همانگونه که از سوار شدن و بار کشیدن از شتران جوانى که کوهان آنها شکاف برداشته خوددارى مى‏کنند، وضع شما مانند پیراهنى است که پاره پاره شده و اگر پاره‏اى را بدوزند بار دیگر از جائى دیگر پاره مى‏گردد.»
سپس حضرت (علیه السّلام) از منبر پایین آمد و حجر بن عدى را احضار کرد و او را با چهار هزار نفر به طرف ضحاک بن قیس فرستاد، حجر به تعقیب ضحاک رفت. در ناحیه تدمر بین حجر و ضحاک جنگ سختی در گرفت که در این نبرد نوزده نفر از یاران ضحاک کشته شدند و از لشگریان حجر هم دو نفر بنام عبد الرحمان و عبد الله غامدى به شهادت رسیدند، هنگامیکه شب شد، ضحاک از تاریکى شب استفاده کرد، و از منطقه فرار کرد.[۲۶۱]
اینچنین ضحاک بن قیس از شرورترین افرادی بود که شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را قتل عام کرد و موجب ناامنی سرزمین تحت حکومت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) شد.
۴.۷.۵. یزید بن شجره:
یزید بن شجرۀ رهاوی از عابدین و از طرفداران عثمان بود. او در جنگ صفین با معاویه همراه بود. در سال سی و نهم هجری معاویه یزید را به مکه فرستاد تا نمایندۀ او در مراسم حج باشد.[۲۶۲] قبل از آنکه به مکّه برود، معاویه، او را نزد خود فراخواند و گفت: می‏خواهم تو را به مکه بفرستم که در آنجا مردى است که در خون عثمان شریک است، اگر او کشته شود، دل ما آرام مى‏شود و تو هم به خداوند نزدیک مى‏شوى، اکنون به طرف مکه حرکت کن، که وقت حج است و مردم به آنجا مى‏آیند. هنگامى که وارد مکه شدى، مردم را به سوی ما دعوت کن. اگر آنها اجابت کردند، دست از آنها بردار و اگر قبول نکردند به آنان سخت‏گیر و در فشارشان قرار ده تا از تو اطاعت کنند. با مردم مکه جنگ نکن و به آنها بگو که من دستور داده‏ام با آنها جنگ نکنى، و بدان آنها از اصل و ریشه خاندان ما هستند، و من دوست دارم آنها باقى بمانند، و از بین نروند، و در فشار قرار نگیرند، بعد خودت نماز بخوان و حج را انجام بده و نماینده ما در حج باش.
یزید بن شجره گفت: من به طرف مکه نمی‏روم، مگر اینکه من در این سفر به نظریات خود عمل کنم، و هر چه مصلحت مى‏دانم به کار گیرم، و در این صورت امیدوارم که خداوند آنها را با شما متحد گرداند. اگر این را قبول دارى مى‏روم. اما اگر بخواهى که من به مردم ظلم کنم و شمشیر روى آنها بکشم، و یا آنان را بترسانم و عذر کسى را قبول نکنم، به این سفر نخواهم رفت و شخص دیگرى را در نظر بگیر. معاویه گفت: سخنانت را قبول می کنم. حرکت کن و هر طور که مى‏خواهی عمل کن.
یزید بن شجره رهسپار شد و دهه اوّل ذى الحجه به مکه رسید.
در آن زمان قثم بن عباس از طرف امام على (علیه السّلام) در مکه حکومت مى‏کرد. هنگامیکه شنید شامیان در جحفه هستند، به میان مردم رفت و خطبه‏اى خواند و گفت: اى مردم لشگرى از شام به طرف مکه مى‏آید، اگر از من اطاعت مى‏کنید و در بیعت خود ثابت هستید، من مقابل آنها خواهم ایستاد. اما اگر از من اطاعت نمى‏کنید، مرا فریب ندهید و هر قصد و نیّتی که دارید به من بگویید، فریبم ندهید، که نیرنگ آدم را از پاى درمى‏آورد و نظر درست را از انسان مى‏گیرد، شک و تردید آدم را به هلاکت مى‏اندازد و پشت رهبر را خالی می‏کند.
مردم سکوت کردند و چیزى نگفتند، او اظهار داشت: من نیت شما را فهمیدم و دانستم شما اهل جنگ و جهاد نیستید، این را گفت و از منبر فرود آمد. بعد از آن شیبه بن عثمان برخواست و گفت: اى امیر نسبت به ما سوء ظن نداشته باش و ما را متهم نکن. اى امیر ما در اطاعت و بیعت خودمان هستیم، ما از امیر خود و پسر عموى خلیفه خود اطاعت مى‏کنیم اگر ما را دعوت بکنید، پاسخ مى‏دهیم و اگر ما را به کارى امر کنید، هر چه در توان داریم انجام مى‏دهیم.
با این حال قثم آماده شد تا از مکه خارج شود. امّا ابوسعید خدری مانعش شد و گفت: قثم چه می‏کنی؟ قثم پاسخ داد: مى‏دانى چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است؟ من که لشگر ندارم تا با آن از خود دفاع کنم، می‏خواهم از مکه بیرون بروم. اگر لشگرى براى من فراهم می‏شد با آنها می‏جنگیدم، در غیر اینصورت در شهر نخواهم ماند وگرنه کشته می‏شوم و لذا تصمیم دارم کناره‏گیرى کنم. ابوسعید گفت: خدا رحمتت کند، اگر از مکه بیرون بروی، به پسر عمویت چه خواهى گفت؟ و در نزد عرب چه عذرى خواهى داشت، آیا تو می‏خواهی قبل از اینکه شمشیر بزنى و یا نیزه‏اى را به طرف آنان پرتاب کنی فرار کنی؟ قثم بعد از شنیدن حرف های سعید و خواندن نامۀ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) تصمیم گرفت در مکه بماند.
هنگامیکه یزید بن شجره وارد مکه شد، منادیش فریاد زد: مردم همه در آسایش هستند، ما با کسى سرجنگ نداریم مگر آنهایى که متعرض ما شوند و با ما مخالفت کنند.
یزید روز هفتم ذى الحجه وارد مکه شد، در این هنگام قریشیان و انصار و کسانى از صحابه که براى مناسک حج در مکه بودند، به اتفاق صلحاء نزد قثم بن عباس و یزید بن شجره رفتند، و از آنها خواستند که با یکدیگر صلح کنند. امّا قثم بن عباس به سخنان اهل مکّه اطمینان نداشت و آنها را فریب کار مى‏دانست و نمی خواست با یزید صلح کند. یزید بن شجره براى مردم خطبه خواند و گفت: اى اهل حرم و اى کسانى که در اینجا هستید من آمده‏ام تا در اینجا براى شما نماز بخوانم و جمعه‏ها را اقامه نمایم، مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر بنمایم. اما والى این شهر کراهت دارد که ما در اینجا نماز اقامه کنیم، او از ورود ما ناراحت است و نمى‏خواهد با ما نماز بخواند، ما هم از نماز خواندن با او کراهت داریم، اگر او مى‏خواهد نه او نماز بگذارد، و نه ما نماز مى‏گذاریم. ما اهل مکه را آزاد مى‏گذاریم براى خود امامى انتخاب کنند و با او نماز بگذارند، اگر او امتناع کند ما هم نخواهیم گذاشت او نماز بخواند، به خداوند سوگند اگر بخواهم مى‏توانم خودم نماز بگذارم و امیر شما را بگیرم و به شام بفرستم ولى دوست ندارم در حرم خونى ریخته شود و احترام حرم از بین برود. سپس یزید بن شجره نزد ابو سعید خدرى رفت و گفت: با این مرد ملاقات کن، و بگو از اقامۀ نماز کناره‏گیرى کند و اجازه دهد اهل مکه خودشان شخصى را براى نماز انتخاب کنند. به خداوند سوگند من می‏توانم او را دستگیر کنم و به طرف شام روانه کنم، اما من فقط رضای خدا را در نظر دارم و مى‏خواهم حرمت حرم حفظ شود. سعید ماجرا را برای قثم تعریف کرد و قثم هم خود را از اقامۀ نماز کنار کشید و مردم شیبه بن عثمان عبدرى را به عنوان امام جماعت انتخاب کردند.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

بعد از مناسک حج هم سپاه معقل بن قیس ریاحى با لشگریان خود به مکه رسیدند، اما یزید بن شجره از مکه رفته بود.[۲۶۳]
شاید یزید بن شجره ظاهراً خونریزی و غارت در مکّه نکرد، ولی حضورش در مکّه در مناسک حج، به عنوان نمایندۀ معاویه و با آن رفتار عابدانه و ظاهرالصلاحش، این مفهوم را در ذهن حج گذاران ایجاد می‏کرد، که اگر با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کنند، جامعه به ثبات و امنیت می‏رسد. امنیت در جامعه از لوازم آرامش و احساس رضایت مردم و اطمینان آنان به حاکمیت است. تا قبل از این عمال معاویه تا توانستند، غارتگری و ناامنی در سرزمین تحت حاکمیت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بوجود آوردند و مردم را نسبت به حکومت ایشان بدبین کردند. بعد از آن یزیدبن شجره که به عنوان عابد شناخته می‏شد، مهرۀ خوبی بود، برای تکمیل نقشۀ معاویه. کسیکه از خونریزی پرهیز کرد و صلح را در مناسک حج برگزار کرد.
تمام عواملی که در این فصل آمد در عدم اطاعت از مولی متقیان علی (علیه السّلام) نقش داشتند. مردم زمان ایشان نسل دوم جامعۀ اسلامی بودند که بسیاری از آنها حتی حضور پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را درک نکرده بودند و دست پروردۀ خلفای پیشین بودند. در این دوران، کشور گشایی و دست یابی به غنائم و سوء استفاده والیان از منصب و ثروت بیت المال را دیده بودند. بنابراین عدالت خواهی و عدالت ورزی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) برای آنها بسیار غریب بود. از اسلام فقط ظاهری از نماز، روزه و سجده‏های طولانی و قرائت بی‏تدبر قرآن را آموخته بودند. به همین دلیل بود که با نیرنگ منافقان به راحتی گول خوردند و به دنبال ورق های قرآن بر سر نیزه راه افتادند، بدون آنکه حدیث ثقلین را به یاد آورند و باطن دین که امام عادل است را بشناسند و اطاعت کنند. بسیاری از پیروان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) قاریان قرآنی بود که بر اثر سجده‎های طولانی پیشانی‏هایشان پینه بسته بود ولی در میدان پیکار و جنگ علیه دشمن، هیچ اقدام و حرکتی نمی‏کردند. مردم زمان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ایشان را اطاعت نکردند و این عدم اطاعت‏ها نتایج بسیار شومی داشت که تاریخ تاوان آن را پس داد. این نتایج را به صورت تیتر ذکر می‏کنیم.
۱ـ پیمان شکنی ناکثین زمینه ساز جنگ جمل شد. این جنگ، اولین جنگ تاریخ بود که دو طرف جنگ مسلمان بودند. در یک جبهه امام علی (علیه السلام) به عنوان خلیفۀ مسلمین حضور داشت و در جبهۀ مقابل عایشه همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و طلحه و زبیر دو تن از صحابی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حضور داشتند. تشخیص حق و باطل برای مردم سخت بود از اینرو بسیاری از مردم نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدبین شدند. بعد از پیروزی در جنگ هم چون نتواستند غنائمی کسب کنند انگیزۀ خود را از حضور در جنگ‏های بعدی از دست دادند.
۲ـ عدم اطاعت ابوموسی اشعری از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در فرستادن سپاه کوفه برای جنگ جمل، اولین نافرمانی از خلیفۀ مسلمین در بسیج شدن علیه دشمن در تاریخ اسلام محسوب می‏شود. تا قبل از آن هرگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و یا خلفای پیشین سپاهی را بسیج می‏کردند تا به جنگ دشمن بروند، آن گروه اطاعت می‏کردند. ولی عدم اطاعت ابوموسی اشعری تخم نافرمانی و فرار از جنگ را در کوفه کاشت و بعد از آن هرگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) مردم کوفه را به جنگ دعوت می‏کرد، آنها بهانه‏های مختلف برای فرار جهاد می‏آوردند. همچنین عدم اطاعت ابوموسی از حضرت (علیه السلام) در شرکت در جنگ، از او ظاهری صلح طلب و خیرخواه ساخت که زمان انتخاب حَکَم مردم به رهبری اشعث به او روی آوردند و او را کسی می‏دانستند که در ابتدا آنها را از شرکت در جنگ برحذر داشته‏بود.
۳ـ هنگامیکه جریربن عبدالله بجلی به عنوان پیک امام (علیه السلام) نزد معایه رفت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای او مهلتی تعیین کرد که تا آن زمان تکلیف معاویه را مشخص کند. ولی جریر به وقتی که امام (علیه السلام) تعیین کرده‏بود، اهمیت نداد و سفارش‏های امام (علیه السلام) عمل نکرد. نتیجه هم آن شد که معاویه فرصت کافی پیدا کرد که برای خود از مردم بیعت بگیرد و قوای خود را تقویت کند و برای رویارویی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) به اندازۀ کافی نیرومند شود.
۴ـ عدم اطاعت اشعث بن قیس و گروهی از یاران و قاریان قرآن از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفین و تحمیل قبول حکمیت و تحمیل ابوموسی اشعری به عنوان حَکَم بزرگترین ضربه را به حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد کرد. این اقدام باعث بوجود آمدن گروه ضالۀ خوارج و جدا شدن جمعی از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ایشان شد. همچنین داوری منافقانه ابوموسی و عزل امیرالمؤمنین (علیه السلام) از خلافت، پایه‏های حکومت حضرت علی (علیه السلام) را متزلزل و جایگاه ایشان را به عنوان خلیفه تضعیف کرد.
۵ـ پراکندگی یاران امام علی (علیه السّلام)، به معاویه جرأت داد تا با غارتگری، حکومت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را تضعیف کند و پایه های حکومت خود را استوار کند. او با فرستادن قسی‏القلب‏ترین افراد به عراق و غارتگری و ایجاد رعب و وحشت، چنان مردم را نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بدبین کرد، که مردم گروه گروه بیعت خود را با حضرت (علیه السلام) می‏شکستند و با معاویه بیعت می‏کردند و یکی از همان کسانی که روزی با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از سر اشتیاق بیعت کرده بود ایشان را مسبب ناامنی‏ها دانست و به شهادت رساند. بعد از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) هم معاویه چنان قدرت گرفت که توانست از بی‏وفایی یاران امام حسن مجتبی (علیه السّلام) استفاده کند و حضرت (علیه السّلام) را مجبور به قبول صلح کند. اینچنین شد که حکومت از دست بندگان صالح خدا و خاندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خارج شد و به دست بدترین افراد و فرزندان طلقاء افتاد.
فصل پنجم: عدم اطاعت شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ایشان

    1. فصل پنجم:عدم اطاعت شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ایشان

بعد از مرگ عثمان مردم به خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) هجوم آوردند و با ایشان بیعت کردند. بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حضرت علی (علیه السلام) تنها خلیفه‏ای بود که از طرف عموم مردم انتخاب شد و با ایشان بیعت عمومی صورت گرفت ولی همانطور که در فصل گذشته آوردیم بعد از مدّت کوتاهی بیعت شکنی‏ها آغاز شد و حضرت (علیه السلام) در رسیدن به اهداف متعالی یاری نشد.
شیعیان واقعی و اعتقادی امام علی (علیه السلام) که قائل به جانشینی بلافصل آن حضرت بودند، افراد بسیار کمی بودند و به فرمودۀ امام باقر (علیه السلام) در میان یاران و بیعت کنندگان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) تنها ۵۰ نفر از آنها امام علی (علیه السلام) را به عنوان امام می‏شناختند. احتمالاً این افراد همان شرطهالخمیسی هستند که مسعودی از آنها با عنوان « ۵۰ مرد برگزیده که تا پای مرگ با علی (علیه السلام) بیعت کرده بودند» یاد کرده است.[۲۶۴] ولی همین تعداد کم هم در بعضی مواقع حضرت را یاری نکردند و یا نظرات خود را بر ایشان تحمیل کردند. ما در این فصل می‏خواهیم به بررسی عملکرد همین اشخاصی بپردازیم که حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین بدون فصل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قبول داشتند و حق ولایت را مخصوص خاندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می‏دانستند و حتی در زمان خلفای گذشته اعتراض خود را به غصب خلافت ابراز کرده بودند، ولی هنگامیکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حکومت رسید، لغزش هایی هنگام اطاعت از ایشان داشتند و در مواردی هم نظر خود را برایشان تحمیل می‏کردند، که همراه با عواقب جبران ناپذیری در حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود.
در ابتدا نظرات فقه شیعه در مورد امام را به طور خلاصه مرور می‏کنیم تا بتوانیم عملکرد شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را با آن تطبیق بدهیم؛ سپس به بررسی عملکرد شیعیانی که لغزش هایی هرچند جزئی داشته‏اند می‏پردازیم، و آثار و نتایج عدم اطاعت آنها از امام (علیه السلام) را بررسی می‏کنیم.
همانطور که در فصل اول آمد، امام از نظر شیعه باید خصوصیات زیر را داشته باشد:
۱ـ نص صریح: تنها امامی مشروعیت دارد که از طرف خداوند انتخاب شده باشد و توسط پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله) یا امام قبلی با نص صریح به مردم معرفی شده باشد.
۲ـ عصمت : از آنجائیکه امام واجب الاطاعت است، پس باید مصون از هرگونه خطا، لغزش، اشتباه و معصیت باشد تا با فرامین خود بتواند جامعه و فرد را به سعادت برساند.
۳ـ افضلیت: امام یک جامعه باید از نظر علمی، تقوا، درایت و سایر امتیازات از تمام مردم جامعه بالاتر باشد.
۴ـ هاشمی نسب بودن: طبق نص صریح پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله) در حدیث غدیر امامان جامعه باید از نسل حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) باشد، یعنی بعد از امام علی (علیه السلام)، امام حسن مجتبی (علیه السلام) و بعد از ایشان امام حسین (علیه السلام) و فرزندان معصوم ایشان.[۲۶۵]
با توجه به شرایطی که ذکر کردیم و دلایلی که در فصول گذشته آوردیم امام واجب الاطاعت است. بنابراین با توجه به عصمتی که امام دارد امکان ندارد حکمی صادر کند که مطابق میل شخصی یا هوای نفس باشد و مغایر با مصلحت عمومی باشد؛ بنابراین در مقابل حکم امام هیچ اعتراض و اعمال نظری نباید باشد و در مرحلۀ اجرا هم جای هیچ شک و شبهه‎ای نخواهد بود. ولی متأسفانه یاران خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) در برخی موارد این شأن امام را به طور کامل رعایت نکردند و در بعضی مواقع نظرات خود را بر امام علی (علیه السلام) تحمیل می‏کردند و یا در مواقعی هم نسبت به فرمان ایشان شک و یا هنگام اطاعت تعلل می‏کردند. در این فصل عملکرد این اشخاص بررسی می‏شود.
۵.۱. مالک اشتر نخعی:
مالک فرزند «حارث بن عبد یغوث نخعی» و از مردم یمن بود. در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامیکه امام علی (علیه السلام) برای تبلیغ دین به یمن رفته بود، به دین اسلام تشرف یافت. چون نتوانست پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله) را زیارت کند او را جزو تابعین به شمار آورده‏اند.
مالک در جنگ یرموک که در سال سیزده هجری در عصر خلافت ابوبکر رخ داد به مقابله با رومیان رفت و در فتح دمشق به فرماندهی ابو عبیده جراح شرکت داشت. مالک سپس از یمن به کوفه آمد و در همان جا ساکن گردید.
در زمان خلافت عثمان به علت تشکیل جلساتی علیه خلیفه همراه هشت تن از کوفه به شام تبعید شد و چون آنجا هم با معاویه مخالفت می کرد به «حمص» تبعید شد.[۲۶۶] او در سرنگونی خلافت عثمان نقش مهمی داشت.
بعد از قتل عثمان، مالک از کسانی بود که به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اصرار داشت، خلافت را بپذیرد و به حضرت على (علیه السلام) گفت: دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم در غیر اینصورت جامعه دچار فتنه می‏شود. هیچ کس در امر خلافت همپایۀ تو نیست. هنگامی هم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) امر خلافت را پذیرفت از نخستین افرادی بود که با حضرت بیعت کرد.[۲۶۷]
مالک همیشه همراه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. او در جنگ جمل از فرمانده‏هان ارشد سپاه حضرت (علیه السلام) بوده و بسیاری از ناکثین را به قتل رساند. قبل از جنگ هنگامیکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ذوقار در مذمت ناکثین خطبه‎ای ایراد فرمود، مالک در حمایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اینچنین خطبه خواند: «سپاس و ستایش خداوندی را که بر ما منت گزارد و افزونی فرمود و نسبت به ما احسان پسندیده معمول داشت. ای امیرالمومنین! سخن تو را شنیدیم و همانا درست می‏گویی و تو پسر عمو و داماد و وصی پیامبر مایی و نخستین کسی هستی که او را تصدیق کرده و همراهش نماز گزارده‏ای. در همۀ جنگهای او شرکت کردی و در این مورد بر همه امت فضیلت داری. هر کس از تو پیروی کند، خود بهره‏مند شده است و مژدۀ رستگاری یافته است و آن کس که از فرمان تو سرپیچی کند و از تو روی گرداند، به جایگاه خویش در دوزخ روی کرده است. یا امیرالمومنین! سوگند به جان خودم که کار طلحه و زبیر و عایشه برای ما کار مهمی نیست. همانا آن دو دست به پیمان شکنی زدند و بدون اینکه تو در دین بدعتی کرده باشی و یا بر کسی ستمی کرده باشی. اگر می‏پندارند که خون عثمان را طلب می‏کنند باید ابتدا از خود قصاص بگیرند که آن دو از نخستین کسانی هستند که مردم را علیه او شوراندند و آنان را به ریختن خونش واداشتند و خدا را گواه می‏گیرم که اگر به بیعتی که از آن بیرون رفته‏اند بازنگردند، آن دو را به عثمان ملحق خواهیم ساخت که شمشیرهای ما بر دوشهای ماست و دلهای ما در سینه‏هایمان استوار است و ما امروز همانگونه‏ایم که دیروز بودیم.»[۲۶۸]
همچنین مالک در جنگ صفین علیه قاسطین از خود رشادت ها و دلاوریهای بسیار نشان داد و سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را تا مرز پیروزی پیش برد و اگر حکمیت به حضرت (علیه السلام) تحمیل نمی شد موفق به قتل معاویه می شد. مالک یکی از گزینه هایی بود که توسط امیرالمومنین (علیه السلام) برای داوری در حکمیت پیشنهاد شد، ولی از طرف اشعث و یارانش مورد پذیرش قرار نگرفت.
بعد از جنگ صفین اوضاع مصر آشفته شد و محمد بن ابی بکر که از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) والی آنجا بود نتوانست بر اوضاع مسلط شود، حضرت علی (علیه السلام) مالک اشتر را نزد خود احضار کرد و نامه‏ای با این مضمون برای او نوشت: «من از تو در امر دین یارى مى‏جویم و تو را براى خود پشتیبان مى‏دانم و بوسیله تو دماغ گناهکاران را بر زمین مى‏مالم و مرزهاى مورد خطر را از خطرات حفظ مى‏کنم. من محمد بن ابى بکر را براى حکومت مصر معین کردم و او را روانه آنجا نمودم. اکنون گروهى در مصر علیه او خروج کرده‏اند، او جوانى کم سن است که در جنگ‏ها تجربه ندارد، و اوضاع و احوال را نمى‏تواند اداره کند. اکنون نزد من بیا تا در این باره چاره‏جوئى کنیم. شخص مورد اعتمادى را جاى خود بگذار تا منطقه را اداره کند»
بعد از آنکه مالک نامۀ امام (علیه السلام) را دریافت کرد خود را سریع به کوفه رساند و به محضر امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفت. آن حضرت (علیه السلام) بعد از آنکه اوضاع مصر را برای مالک شرح داد، به او فرمود: «کسى جز تو شایسته حکومت مصر نیست، اکنون به طرف مصر حرکت کن. من تو را در این باره نصیحت نمى‏کنم و خود صاحب نظر مى‏باشى، اینک در مقابل این کار بزرگ از خداوند یارى بخواه و شدت را با نرمش همراه ساز. تا آنجا که مى‏توانى با مردم مدارا کن و اگر جائى بود که باید سخت‏گیرى کنى شدت داشته باش.»
مالک اشتر رهسپار مصر شد. در این زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای مردم مصر نامه‏ای نوشت و اعزام مالک را به آنها خبر داد:
«این نامه‏اى است از بنده خدا على بن أبى طالب امیرمؤمنان به مسلمانان مصر، سلام بر شما. ستایش مى‏کنم خداوندى را که جز او خدائى نیست. اکنون یکى از بندگان خدا را به طرف شما فرستادم. او در هنگام خوف به خواب نمى‏رود، و از دشمنان دورى نمى‏کند، بر دل دشمنان خوف ایجاد مى‏کند و بر آنان پیروز مى‏گردد. همواره به پیش مى‏شتابد و سستى نمى‏کند و با اراده مى‏باشد. او از همه بندگان خدا نیرومندتر و از همگان شریفتر است. او بر بدکاران از آتش سوزنده‏تر و از آلودگى و ننگ از همه دورتر مى‏باشد. این شخص با این اوصاف مالک بن حارث اشتر است، که شمشیرش برنده و تیز مى‏باشد و بر هر چه فرود آید قطع مى‏کند، او در کارها حلیم و بردبار و در میدانهاى جنگ ثابت و استوار است. صاحب افکار اصیل و صبر جمیل مى‏باشد. از او اطاعت کنید و به سخنانش گوش فرا دهید. هر گاه به شما امر کرد حرکت کنید، و هر گاه گفت: توقف نمائید شما هم توقف کنید، او هر کارى که مى‏کند به دستور من انجام مى‏دهد، من به وجود او سخت نیاز دارم، ولى اکنون او را براى شما فرستادم، و مصلحت شما را بر خود مقدم داشتم. مالک شماها را راهنمائى مى‏کند و دشمنان شما را سرکوب مى‏نماید، خداوند شما را در راه هدایت نگهدارد و استوارتان بدارد، و در تقوى و پرهیزگارى ثابت قدم فرماید، ما و شما را در راهى که پیش گرفته‏ایم توفیق عطا کند، و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.»[۲۶۹]
هنگامیکه معاویه اطلاع پیدا کرد مالک به سوی مصر در حرکت است، بسیار ناراحت شد چون از قدرت مالک به خوبی باخبر بود، از اینرو شخصی را مأمور کرد، تا مالک را در بین راه به شهادت برساند.
مالک هنگامى که در میان راه به قلزم رسید، مأمور معاویه نزد او آمد و گفت: من منزلى آماده دارم که در آن علف و طعام مهیا مى‏باشد. به منزل من بیائید و استراحت کنید. مالک هم به منزل او رفت . دهقان براى چهارپایان آنها علف تهیه کرد و براى آنان هم غذا و طعام آورد. سپس شربت عسلی برای مالک آورد که مقدارى سم‏ در آن ریخته بود. مالک اشتر هم از آن نوشید و به شهادت رسید.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگامیکه از شهادت مالک خبردار شد، فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین، بار خدایا، من این را در راه تو حساب مى‏کنم، مرگ مالک یکى از مصیبت‏هاى روزگار مى‏باشد، خداوند مالک را رحمت کند او به عهد خود وفا کرد و جان سپرد و به لقاء رحمت خدا رسید. ما در نظر گرفته‏ایم که هر مصیبتى را بعد از مصیبت رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) تحمل کنیم، زیرا مصیبت رسول اکرم براى ما بزرگترین مصائب مى‏باشد و مصیبت‏هاى دیگر در برابر آن قابل تحمل مى‏باشند.» [۲۷۰]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:06:00 ب.ظ ]




    1. معاملات وزارت‌خانه‌ها و مؤسسات دولتی اعم از خرید و فروش و اجاره و استیجاره و پیمانکاری و اجرت کار و غیره (به استثناء مواردی که مشمول مقررات استخدامی کشور می‌باشند) باید بر حسب مورد از طریق مناقصه یا مزایده انجام شود، مگر در موارد خاص که در قانون پیش‌بینی شده است.
    1. معاملات دولت به سه جزء تقسیم می‌شوند: معاملات جزئی، معاملات متوسط و معاملات عمده.
    1. حفاظت و حراست و نگهداری حساب اموال منقول دولتی در اختیار وزارت‌خانه‌ها و مؤسسات دولتی یا وزارت امور اقتصادی و دارایی است.
    1. انتقال بلاعوض اموال منقول دولت از یک وزارت‌خانه به وزارت‌خانه‌ی دیگر علاوه بر موافقت وزارت‌خانه‌ای که مال را در اختیار دارد باید به تأیید وزارت امور اقتصادی و دارایی نیز برسد.
    1. فروش اموال منقول وزارت‌خانه‌ها و مؤسسات دولتی که اسقاط شده و یا مازاد بر نیاز تشخیص داده شده و مورد نیاز سایر وزارت‌خانه‌های دولتی نباشد، با اطلاع قبلی وزارت امور اقتصادی و دارایی و اجازه‌ی بالاترین مقام دستگاه اجرایی با رعایت مقررات مربوط به معاملات دولتی مجاز می‌باشد.
      1. کلیه‌ی اموال منقول و غیر منقولی که از محل اعتبارات طرح‌های عمرانی برای اجرای طرح‌های مزبور خریداری، ایجاد و تملک می‌شود تا زمانی که اجرای طرح خاتمه نپذیرد متعلق به دولت است.
      2. ( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

    1. کلیه‌ی اموال و دارایی‌های منقول وزارت‌خانه‌ها و مؤسسات دولتی متعلق به دولت می‌باشد و حفظ و حراست آنها با وزارت‌خانه‌ و مؤسسه دولتی است که مال را در اختیار دارد.
    1. فروش اموال غیر منقول وزارت‌خانه‌ها و مؤسسات دولتی که مازاد بر نیاز تشخیص داده می‌شود به استثناء اموال غیر منقول مشروحه ذیل:

اول: اموال غیر منقول که از نفایس ملی می‌باشد.
دوم: تأسیسات و استحکامات نظامی و کارخانجات اسلحه و مهمات‌سازی.
سوم: آثار و بناهای تاریخی.
چهارم: اموال غیر منقول که در رابطه با مصالح و منافع ملی در تصرف دولت باشد که فروش آنها ممنوع می‌‌باشد. بنابه پیشنهاد مدیر مربوطه با تصویب هیأت وزیران و با رعایت سایر مقررات، مجاز می‌باشد و وجوه آن به حساب آمد عمومی کشور واریز می‌شود.

    1. مالکیت خصوصی: این نوع مالکیت که بر اساس تلاش و کار انسان بنا شده است، نشانگر این است که انسان به طور طبیعی تمایل دارد که مالک حاصل کار خویش شود و بر آن تسلط داشته باشد و همین علت تملک و تصرف بر مبنای کار از عواطف و احساسات غریزی انسان سرچشمه می‌گیرد و حق طبیعی وی می‌باشد و این یک قاعده مسلم و پذیرفته شده است که در دو آیه‌ی شریفه ذیل نیز بر همین موضوع تأکید شده است.

«و أن لیس للانسان الا ما سعی» یعنی ( و اینکه نیست برای انسان مگر آنچه تلاش و کوشش کرده).
و یا در آیه‌ی دیگر می فرماید: «للرجال نصیب مما اکستبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن» یعنی (برای مردان از آنچه به دست آوردند بهره‌ای و برای زنان از آنچه به دست آوردند بهره‌ای است).
در قوانین موضوعه‌ی ایران مالکیت خصوصی مورد تأیید قرار گرفته و به رسمیت شناخته شده است که از جمله می‌توان به اصول ۴۴، ۴۶ و ۴۷ قانون اساسی اشاره نمود.
۱-۲-۲. گفتار دوم: مالکیت منابع آب در قانون اساسی
قانون اساسی هر کشور که در حقیقت قواعدی که حاکم بر اساس حکومت و صلاحیت قوای مملکت و حقوق و آزادی‌های فردی بوده و برتر از سایر قواعد حقوقی می‌باشد و به عنوان قانون مادر نامیده می‌شود، اساس و مبانی سایر قوانین و مقررات را مشخص می‌سازد. این قانون در اصل ۴۵ خود در خصوص انفال و ثروت‌های عمومی از قبیل زمین‌های موات مالکیت انفال و اراضی موات و دریاها و دریاچه‌ها و غیره مقرر می‌دارد.
«انفال و ثروت‌های عمومی از قبیل زمین‌های موات یا رها شده، معادن، دریاچه‌ها،‌ دریاها، رودخانه‌ها و سایر آب‌های عمومی، کوه‌ها، دره‌ها، جنگل‌ها، نیزارها، بیشه‌های طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث و اموال مجهول‌المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد می‌شود در اختیار حکومت اسلامی است تا بر طبق مصالح عامه نسبت به آنها عمل نماید».
در تبعیت از اجرای این اصل، قوانین بعدی از جمله قانون توزیع عادلانه‌ی آب، تمام آب‌های سطحی و زیرزمینی را در زمره‌ی مشترکات عمومی آورده و مسئولیت حفظ و اجاره و نظارت بر بهره‌برداری از آنها را به دولت واگذار نموده است.
در حقیقت این اصل کلیه مشترکات عمومی و ثروت‌های ملی و اموال عمومی و اموال مباح و مالکیت آب‌ها را متعلق به حکومت اسلامی دانسته که بایستی طبق مصالح عموم از آنها بهره‌برداری و استفاده شود و تنها دولت از باب اعمال تصدی و حاکمیت حق نظارت از آنها را به عهده گرفته است. به عبارت دیگر از وقتی که آب به صورت ثروت ملی یا مال مشترک شناخته شد در قانون آثاری که برای این امر مترتب است، این است که هر شخص نمی‌تواند خودسرانه منابع آبی را حیازت و از آن بهره‌برداری کند، یعنی در واقع این که ما در اصل ۴۵ قانون اساسی آب عمومی را ثروت مشترک می‌دانیم معنایش این است که از وقتی که ثروت مشترک است و در اختیار حکومت است دیگر بهره‌برداری از آب جزء یا اجازه دولت مقدور نیست.[۸۶]
انفال هم عبارت است از ثروت‌های خدادادی که به عنوان ثروت عمومی توسط امام عادل در راه خدا و برای رفاه مردم به مصرف می‌رسد.
قرآن کریم انفال را از آن خدا و پیامبر خدا(ص) می‌داند که به منظور اصلاح ذات‌البین در اختیار پیامبر(ص) قرار می‌گیرد این اموال که اصولاً بدون جنگ به دست می‌آید (فی) نامیده می‌شوند. مصرف فی در قرآن به تفصیل بیان شده که آن را می‌توان به ایتام، مساکین و در راه‌ماندگان و جهت مصارف آنها اختصاص داد. اموال عمومی که به حکم قرآن در اختیار پیامبر قرار گرفته بعد از آن در اختیار امامان معصوم و سپس به نواب آنها (فقهای جامع‌الشرایط) می‌رسد.
با وجود این اصل در قانون اساسی دولت با در اختیار داشتن انفال و ثروت‌های عمومی، سهم بسزایی از ابتکار عمل را در راه بر طرف کردن فقر و محرومیت خواهد داشت.[۸۷]
در اینجا به دو اصل مهم توجه خاص شده، اول آنکه اکثر منابع جزء انفال و ثروت‌های عمومی به حساب آمده‌اند و ملک خصوصی افراد نبوده و قابل تملک خصوصی نیز به شمار نمی‌آیند. دوم‌ آنکه اختیار آن را با حکومت اسلامی قرار داده است.[۸۸]
چگونگی استفاده از انفال را قانون اساسی معین نساخته ولی آنچه مسلم است در قوانین عادی باید زمینه‌های استفاده از انفال روشن گردد. با این وجود باید دیدگاه اقتصادی استفاده از این منابع با حفظ اصل نگهداری از آنها بیشتر مدنظر باشد. اما آنچه که صحیح‌تر به نظر می‌رسد این است که خروج موضوعی مالکیت آنها از مالکیت خصوصی طبیعتاً به افزایش حاکمیت دولت و کنترل و نظارت بر این منابع می‌افزاید.
هر چند که به نظر می‌رسد دولت بتواند با بهره‌گیری از اصل فوق ضمن حفظ مالکیت عمومی این منابع را از سلطه‌ی اشخاص حقیقی و حقوقی خارج و برای کسب درآمد آن را به بخش خصوصی واگذار نماید، ولی بهره‌برداری آن توسط بخش خصوصی باید تا حدی صورت گیرد که به مالکیت عمومی این منابع صدمه‌ای وارد نیاید. در حال حاضر به نظر می‌رسد روند کنونی سیاست دولت نیز در این چارچوب باشد.
به نظر می‌رسد انفال دانستن منابع آبی از نظریات اقلیت فقها استنباط و استخراج شده است در حالی که در مقررات قانون مدنی ما که برگرفته از فقه شیعه و به تبعیت از نظریات اکثریت فقها و با مدنظر قرار دادن حقوق سایر کشورها تنظیم یافته، منابع آبی جزء مشترکات دانسته شده است و از آن منابع تعبیر به مشترکات عمومی می‌شود که در قانون مدنی هم آشنا به ذهن می‌رسد.
۱-۱-۲-۲. بند اول: مالکیت عمومی و ملی آب
مالکیت عمومی و ملی که آن نوعی رابطه حقوقی است بین تمام مردم یا گروه معینی از آنان و اموال عمومی برقرار می‌شود و به آنان اجازه می‌دهد تا هر گونه دخل و تصرفی را در حدود قوانین و مقررات مربوطه در اموال مزبور بنمایند. به عنوان مثال آب که یک سرمایه‌ تلقی می‌شود، بدین معنی است که این سرمایه به عموم افراد ملت تعلق دارد و دولت که به عنوان نماینده و حافظ منافع و حقوق ملت می‌باشد اداره و مقررات و نظامات استفاده مردم از آب را به عهده می‌گیرد.
با عنایت به اینکه سرمایه ملی، متعلق به عموم است درآمد حاصل از آن باید طبق مقررات مالی و بودجه‌ای کشور به خزانه‌ی مملکت واریز شود. منظور از ملی شدن منابع آب و تعلق آن به ملت به عنوان ثروت عمومی به این معنی است که منابع آب به شخص خاص تعلق ندارد.[۸۹]
در گزارشی که توسط سازمان ملل متحد منتشر گردیده، مسئله‌ی مهم و اساسی را مطرح کرده که می‌تواند اساس و بینش ما را در مورد آب تشکیل دهد و ما به جهت اهمیت موضوع عین متن آن را در ذیل می‌آوریم. «آب روان متعلق به همگان است و جنبه‌ی عمومی دارد و جزء حقوق عمومی شناخته شده است و هیچ کس نمی‌تواند برای مدت معینی آب را به خود اختصاص دهد. بنابراین مادامی‌که استفاده‌ی محدود هم ممنوع نباشد در نتیجه جنبه عمومی داشتن و جزو حقوقی بودن آب روان مسلم است حق مالکیت نسبت به آب‌های جاری در مجاری رودخانه و مجاری طبیعی وجود ندارد اگرچه مالکین اراضی کنار این مجاری طبیعی حق استفاده از چنین آب‌هایی را دارند».[۹۰]
هر چند که آب‌های عمومی در جوامع اسلامی از دیرباز در زمره‌ی انفال یا ثروت‌های عمومی به شمار می‌رفتند و دولت اسلامی می‌توانست از آنها بر طبق مصالح عامه استفاده کند، در عمل نیاز به اعمال حاکمیت دولت در این زمینه چندان احساس نمی‌شد، لیکن اهمیت آب برای مصارف مختلف سبب شده تا حکومت به نمایندگی از جامعه، اداره و نظارت بر امور آب را به عهده بگیرد و حتی با قوانین مختلفی به جنبه‌ی عمومی یا ملی آب‌ها تصریح کند بدین‌سان آب‌های عمومی از قلمرو مالکیت‌های خصوصی خارج شده و در اختیار حکومت قرار گرفتند، چنانکه قانون آب و نحوه‌ی ملی شدن آن مصوب ۲۷/۴/۱۳۴۷ و نیز قانون توزیع عادلانه آب مصوب ۶/۱۲/۱۳۶۱ برای تأکید بر همین موضوع تصویب شدند.[۹۱]
ملی کردن یا Nationalisation به معنی سلب مالکیت از مالکین خصوصی منابع ثروت یا فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی و انتقال آن به مردم است و منظور از آن، این است که مدیریت سرمایه‌داری خصوصی منابع ثروت‌ها یا فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی و سازمان دادن آنها به نحو شایسته و مقتضی تحت مدیریت عمومی می‌باشد.[۹۲]
دولت در زمانی اقدام به ملی کردن می کند که یا نظام مالکیت خصوصی قادر به اداره منابع و یا فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی معینی نباشد و یا هنگامی که یک منبع ثروت ملی یا یک فعالیت اقتصادی و اجتماعی از لحاظ ملی، اهمیت شایانی کسب کند یا صفات و ممیزات یک خدمت عمومی را پیدا کند.[۹۳]
به تعبیر دیگر ملی کردن عبارت است از انتقال دایم اموال و دارایی‌های خصوصی به مالکیت عمومی که در تعقیب بعضی از اهداف سیاسی و اقتصادی و در ازاء پرداخت غرامت صورت می‌گیرد.[۹۴]
بنابراین می‌توان گفت علی‌الاصول دولت پس از ملی کردن جانشین مالک اولیه شده و یا اینکه ممکن است مالکیت مالکان قبلی حفظ شده و فقط اداره‌ی آن از ید مالکان خارج گردد.[۹۵]
و چون آب یک ثروت ملی محسوب می‌گردد باید به نفع جامعه و بر طبق اصول علمی از آن بهره‌برداری شود و از سوءاستفاده افراد و استفاده غیر مجاز از آن توسط افراد و بیهوده تلف شدن آن جلوگیری شود، بدین طریق فکر ملی شدن آب‌های کشور پدیدار گشت. که در اثر اجرای این طرز تفکر، قانون آب و نحوه‌ی ملی شدن آن مشتمل بر ۶۶ ماده در تیر ماه ۱۳۴۷ به تصویب قوه قانونگذاری ایران رسید که پس از تصویب این قانون آب از ردیف مباحات خارج گردید، و جزء اموال و مشترکات عمومی درآمد.
۲-۱-۲-۲. بند دوم: آثار حقوقی ملی شدن آب ها
همواره ملی کردن اموال با ورود ضرر به اشخاص همراه می‌باشد و در این گونه موارد فرض می‌شود که دولت با بهره گرفتن از حق حاکمیتی که از سوی ملت به او تفویض گردیده، مبادرت به عملی می‌کند که به منظور تأمین منافع عمومی و از جهت رعایت مصالح همگانی ضرورت دارد، برای مثال آب‌ها که قبلاً در قلمرو مالکیت اشخاص بوده و یا به عنوان مباحات قابل تملک خصوصی تلقی می‌شده و بدین‌سان در معرض استفاده بی‌رویه و مالاً موجب نابودی این منابع می‌گردید، به همین جهت دولت در جامعه به عنوان یک حاکم مقتدر وارد عمل گردیده و تمامی آنها را ملی اعلام نموده است. بنابراین عمل ملی کردن اموال توسط دولت یکی از اعمال حاکمیتی دولت است. ولی دولت همواره می‌کوشد ضررهای وارده ناشی از این امر را به نحوی جبران نماید.[۹۶]
بنابراین ملی کردن هر یک از اموال آثاری دارد و آثار حقوقی ملی شدن آب‌ها به شرح ذیل مورد بررسی قرار می‌گیرد.

    1. در اثر اجرای طرح ملی شدن، تأمین آب زمین واقع در داخل محدوده طرح از منابع ملی تضمین می‌گردد. و اگر زمین خارج از طرح بود و منابع دیگر آبی برای آبیاری و شرب اراضی موجب نمی‌بود. بهای عادله تأسیسات اختصاصی هم پرداخت می‌شد و اگر امکان شرب اراضی میسر نمی‌شد. مطابق قانون خسارت تعیین و پرداخت می‌شد.
    1. در خصوص چاه‌ها و قنوات و تأسیساتی که بنابه تشخیص وزارت آب و برق سابق در مناطق محدود و ممنوع بدون اجازه حفر یا به وجود آمده‌اند. مطابق مقررات اقدام می‌شد. یعنی دولت بدون پرداخت هیچ‌گونه خسارت مورد تملک قرار می‌گرفت و یا با حضور دادستان شهرستان محل مسدود می‌گردید.
    1. اگر اراضی اشخاص به گونه‌ای بود که داخل یا خارج طرح از منابع ملی شده آبیاری می‌شوند از بابت تملک اختصاصی منابع آب به آنها خسارت پرداخت می‌گردید و در مقابل قیمت آب تحویلی هم از آنها دریافت می‌گردید. مثلاً اگر اراضی داخل یا خارج طرح قبلاً از قنات اختصاصی مشروب می‌گردید. در این حالت وزارت نیرو (وزارت آب و برق) آن زمان خسارت تملک قنات اختصاصی را می‌پرداخت و قیمت آب تحویلی به آن اراضی را هم بر طبق معیارهایی که خود داشت، دریافت می‌کرد.[۹۷]
  1. در مورد اراضی و تأسیسات کشاورزی که از خارج طرح عمرانی و ملی به داخل طرح منتقل و یا به اصطلاح قانونی و فنی واگذار و جابجا می‌شوند. بر اساس ماده ۸ قانون راجع‌به الحاق هشت ماده به آیین‌نامه اصلاحات ارضی مصوب ۲۲/۳/۱۳۴۹ عمل می‌نمودند.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 03:05:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم