اعطای استقلال به لبنان در سال ۱۹۴۶گرچه فصل جدیدی در تاریخ این کشور نگشود اما موجب شد تا فرانسه از معادلات سیاسی داخلی کشور خارج شود.اما منشور ملی که سه سال پیش از این به امضا رسید را میتوان نقطه ی عطف مهمی در تحولات سیاسی لبنان به شمار اورد. این منشور غیر مدون که حاوی ترتیباتی قانونی به منظور ایجاد تعادل و وفاق میان فرقه های موجود در ان زمان بود موجب نزدیکی و اشتی میان نخبگان مارونی و سنی شد. این ائتلاف و نظام تقسیم قدرت تا پایان قرن بیستم پا برجا بود . این منشور علی‌رغم تلاش‌های فرانسه برای داشتن جای پایی در لبنان راه را برای استقلال لبنان هموار کرد . کسب استقلال در واقع هدف مشترک همه ی لبنانی ها بود چه مسیحی و چه مسلمان.این منشور شامل وفاق و هماهعنگی میان مسیحیان که دیگر به فرانسه چندان روی خوش نشان نمی‌دادند از یک سو و مسلمانان از سوی دیگر بود که با پذیرفتن لبنان به عنوان یک کشور دارای هویت مستقل ا کشوری که ظاهر و چهره ای عرب داشت از جنبش پان عرب رویگردان شده بودند. “هر چند که لبنان در سال ۱۹۴۵ در جریان شکل گیری اتحادیه عرب ،از بنیانگذاران آن محسوب می شد.”[۴۱]

لبنان در حالی جنگ جهانی دوم را از سر گذراند که همچنان این نظام کهن و پر نقص تقسیم قدرت فرقه ای و نخبه گرا را با انحصار قدرت در دست مارونی ها و سنی ها که میراث دوران قیومت بوده پابرجا بوده . از ۱۹۴۳ تا ۱۹۷۵ نظام سیاسی لبنان به ظاهر در ایجاد زمینه مساعد برای رشد ازادی ها سیاسی و رفاه و رونق اقتصادی موفق بود . در میان همه ی ‌دولت‌های‌ منطقه ی خاورمیانه در بیروت کمترین میزان مداخله در امور وجود کشور داشت.لیبرالیسم به لیبرال ترین معنای کلمه بر نظام اقتصادی حاکم بود . دولت حتی در بخش اموزش نیز حضور فعالی ندالشت. در سال ۱۹۵۹ تنها ۴۰ درصد از دانش اموزان در مدارس دولتی مشغول به تحصیل بودند بقیه در مدارس مذهبی غیر دولتی تحصیل می‌کردند و این مراکز نیز سهمی در کاهش شکافها و اختلافات فرقه ای ایفا نمی‌کردند. لبنان با و جود اقتصاد بازار ازاد معاملات ‌آزادانه ‌و فقدان کنترل دولتی بر مبادلات به یکی از مراکز مهم و بانکداری نواحی شرق نزدیک تبدیل شده بود اما این رونق و شکوفایی اقتصادی خاکستری بود که اتش اختلافات طبقه ای فرقه ای را در درون خود نهفته داشت به ویژه اختلاف طبقاتی بارز میان نخبگان و سران مسیحی و سنی که از این رونق و شکوفایی مالی تجاری بیشترین بهره ها را می بردند و توده ی مردم روستا ها و شهرها که سهمی از ان نداشتند. در میان این طبقات محروم شمار زیادی شیعه بودند که جزو طبقه ی کارگر شهری محسوب می شدندکه تعداد آن ها در اثر رکود در بخش کشاورزی پیوسته رو به فزونی می گذاشت . رهبران مسیحی لبنان همواره میکوشیدند که کشور را از اختلافات و تنش های منطقه دور نگه دارند و به بحران های موجود در جهان عرب که از مناقشه اعراب و اسرائیل ناشی می شد بی اعتنا باشند . حتی با وجود اینکه لبنان ناخواسته پذیرای” ۱۲۰ هزار اواره ی فلسطینی جنگ ۱۹۴۸ شده بود”[۴۲] اما حوادث سال ۱۹۵۸ به لبنان نشان داد که نمی توان همیشه از دنیا فاصله گرفت.

بحران سال ۱۹۵۸ از نظر سیاست داخلی نمونه بارز جنگ قدرت میان فرقه ها و دسته های نخبه گرای لبنانی بود کودتای ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸ در عراق علیه نظام پادشاهی ،باعث شد که ‌ناسیونالیست‌ها عرب در پی آن باشند که رژیم کامیل شمعون را نیز در لبنان سرنگون کنند.برای همین هم شمعون از سفرای آمریکا ،انگلیس و فرانسه درخواست کمک کرد.به دنبال آن”روز ۱۵ ژوئیه نیروهای آمریکا در سواحل لبنان پیاده شدند و در نتیجه درگیری و جنگ داخلی روزهای بعد که آمریکا دخالتی در آن نداشت بین ۲ تا ۴ هزار نفر عمدتاً از مسلمانان نواحی بیروت از میان رفتند.”[۴۳] در نهایت نیز مانند سایر اختلافات درون فرقه ای با تغییر و تعدیل در نظام توزیع قدرت و اختصاص سهمی به ‌گروه‌های محروم از قدرت حل و فصل شد. اهمیت این واقعه در ان بود که این جریان مخالفت فزاینده فرقه های مسلمان با استیلای مسیحیان مارونی و دلسردی و نا امیدی طبقه ی تهیدست شهری و محررومیت انان از مواهب رونق و رفاه اقتصادی را نشان داد. اما این حوادث نیز از نظر سیاست خارجی هم مهم بود زیرا اعتراضات و مخالفتهای مردمی به همسویی دولت با سیاست‌های غرب در منطقه را بیان می کرد. برخی سیاست‌های مارونی ها از قبیل “پذیرش دکترین ابزنهاور و مخالفت با پان عربیسم و مظاهر ان”[۴۴] و مثلا امتناع از ورود به اتحادیه ی کشورهای عرب چه با مشارکت مصر یا سوریه و یا به همراه اردن و عراق به عنوان همسویی و هم پیمانی انان با غرب تعبیر می شد. فراخوان جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر برای اتحاد اعراب طنین پر جاذبه ای در لبنان داشت به ویژه در میان توده های شهری که از سیاست‌های سران مسیحی کشور و بر کنار ماندن لبنان از خط فکری و روند کلی سیاسی ان روز در جهان عرب نا خشنود بودند.همان‌ طور که اشاره شد کودتا در عراق و سر نگونی خاندان سلطنتی هاشمی از سریر قدرت موجب بروز شورشها و نا ارامی هایی ‌در لبنان شد . زیرا به نظر می رسید این حادثه نیز در جهت اهداف غرب و مقابله با پان عربیسم پر اوازه ناصر طراحی شده است. ارتش ظاهراً از فرو نشاندن نا ارامی هاو برقراری ارامش در کشور ناتوان بود . ‌بنابرین‏ بنا به درخواست کامیل شمعون رئیس جمهور لبنان تفنگداران دریایی امریکابرای برقراری ارامش وارد بیروت شدند. شورش مهار شد اما دو جریان بودند که در داخل لبنان ساختار سیاسی را تهدید می‌کردند ،تحریکات توده های تهیدست شهری و نفوذ و مداخله بازیگران خارجی که از سوی گروه ها و فرقه های رقیب ترغیب شده بودند. این دو عامل سرانجام نیز شیرازه نظام و ساختار داخلی لبنان را از هم گسست.

اکنون با نگاهی به گذشته می توان دریافت که جنگ داخلی لبنان ریشه در حوادث سال ۱۹۵۸ داشت و این حوادث نموداری از عمق شکافها وگسستهای جامعه لبنان بود . در لبنان همه چیز ظاهراً خوب پیش می‌رفت :ازادی سیاسی نسبی وجود داشت مناسبات تجاری پس از جنگ جهانی دوم بر اساس اصول مورد نظر لیبرالیسم رونق چشمگیری داشت تقسیم قدرت میان فرقه های مختلف ظاهراً موفق عمل کرده بود و دولت مداخله چندانی در امور اقتصادی نمیکرد. دولتمردان لبنانی سعی می‌کردند این مسئله حیاتی که لبنان تا چه اندازه دارای هویت عرب بود و تا چه اندازه دارای هویت لبنانی را به کناری بگذارند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...