شــو بــها بــر نــه و شــکر بـــرکـــش
واژگان: بها بر نهادن: قیمت گذاشتن، بها تعیین کردن. (فرهنگ لغات)
معنی و مفهوم: من زر ندارم که به بهای بوسه به تو بپردازم؛ امّا جانم نقد و حاضر است، آن را به عوض بوسه می‌دهم، بیا و به اندازه‌ی جان، به من بوسه‌ی شیرین همچون شکر بده.
آرایه‌های ادبی: شکر استعاره از بوسه است.
۷۸ – گــر بــدان کفـــه، زر همــی سنــجی
جــان بــدیــن کفــه ی دگر بـــرکـــش
معنی و مفهوم: اگر در آن کفه‌ی ترازویت زر می‌گذاری، جان من را نیز در کفه‌ی دیگر قرار بده که جانم در ارزش با زر برابر است.
۷۹ – دامـــن دوســت گیــر، خــاقـــانــی
وز گــریبــان عشــق، ســر بــــرکــش
معنی و مفهوم: ای خاقانی، به دوست چنگ بزن و همراه او باش. عشق را مانند لباسی بر تن کن و سر از گریبان آن در بیاور.
آرایه‌های ادبی: دامن و گریبان با هم تناسب دارند. عشق به لباسی تشبیه شده است که خاقانی می‌خواهد آن را بپوشد. دامن گرفتن کنایه از به کسی چنگ زدن و پناه آوردن است.
۸۰ – رایــــت نطــــق را عــــرابــــی‌وار
بـــر در کعبـــه ی ظفـــر بــــرکـــش
معنی و مفهوم: همان‌گونه که اعراب بر در کعبه، اشعار خود(سبعه‌ی معلقه) نصب می‌کنند تو نیز سخنان و اشعارت را بر در خانه‌ی پیروزی و ظفر برافراز (در مورد پیروزی و ظفر سخن بگوی).
آرایه‌های ادبی: رایت نطق و کعبه‌ی ظفر اضافه‌ی تشبیهی است. رایت نطق بر کعبه‌ی ظفر کشیدن کنایه از سخن گفتن و شعر سرودن در باره پیروزی است.
۸۱ – از پـــی مُحــرمـــان کعــبه‌ی شـــاه
آبـــی از زمـــزم هنــــر بـــرکـــــش
واژگان: مُحرم: کسی که در حج احرام می‌بندد. (معین) زمزم: چاهی است نزدیک خانه‌ی کعبه شرفها الله. (دهخدا)
معنی و مفهوم: ای خاقانی، برای عاشقان شاه که همچون مُحرمان کعبه، به قصد زیارت او احرام بسته‌اند، سخنان ارزشمند و شافی مانند آب زمزم بیان کن.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

آرایه‌های ادبی: کعبه‌ی شاه و زمزم هنر اضافه‌ی تشبیهی است. آب استعاره از سخنان با ارزش است. مُحرم کعبه و زمزم با هم مراعات نظیر دارند.
۸۲ – صلتـش بــزم هشــت خــوان بهشــت
صــولتــش رزم هفــت خــوان ملــوک
واژگان: صلت: بخشش، انعام. (معین) هفت خوان: هفت مرحله، هفت حادثه. (فرهنگ لغات) توضیحات. هشت خوان بهشت: هشت سفره و هشت جایگاه پذیرایی بهشت. (فرهنگ لغات)
معنی و مفهوم: صله و بخشش شاه اخستان، همچون باغ بهشت بزرگ است و شکوه و دلیری او به گونه‌ای است که در جنگ با پادشاهان می‌تواند مانند رستم، هفت خوان را طی کند و همه‌ی شاهان را شکست دهد.
آرایه‌های ادبی: صلت و صولت جناس زاید دارند. هفت و هشت با هم سیاقه‌‌الاعداد ساخته‌اند. بخشش شاه را به اندازه‌ی هشت بهشت بزرگ دانسته است و او را در دلاوری مانند رستم دانسته که می‌تواند هفت خوان را طی کند.
توضیحات:
هفت خوان: هفت موضع یا هفت مرحله میان ایران و توران بود که رستم و اسفندیار در آن مواضع به مخاطرات بزرگ دچار شدند، هفت خان را در فارسی اغلب « هفت خوان » نویسند . وجه تسمیّه‌ی این کلمه را آن دانسته‌اند که رستم و اسفندیار بعد از هر کامیابی، خوانی از اغذیه‌ی لذیذ می‌گستردند که این وجه تسمیّه صحیح نمی‌باشد. هفت خوان اصلاً به سرنوشت رستم مربوط می‌شود، بدین شرح که هنگامی که جهان پهلوان ایرانی، برای نجات کیکاوس به مازندران می‌شتافت، وی را هفت آفت بزرگ پدید آمد که همه را به نیروی مردی و توکل بر یزدان از پیش پا برداشت … هفت خان رستم که صحنه‌ی پیکارهای گوناگون او را نشان می‌دهد، با دوازده شاهکار هرکول که در میتولوژی یونان آمده برابر است. (یاحقی، ۱۳۷۵: ۴۵۰)
بند هشتم:
کلمات قافیه: دلستان، جان، گمان و …
حروف اصلی قافیه: ا ن
حرف روی: ن
حروف الحاقی: ندارد
ردیف: برگیر
۸۳ – جـو بــه جـو جـور دلســتان بــرگیــر
دلِ جـــو جــو شــده ز جـان بــرگیــــر
معنی و مفهوم: ذرّه ذرّه‌ی جور و ستم دلبر خویش را پذیرا باش و دل پاره پاره شده را از جان بردار و به جان امیدی نداشته باش.
آرایه‌های ادبی: دل از جان برگرفتن کنایه از نا امید شدن از زندگی است. حرف « ج » در بیت واج آرایی دارد. جو و جور جناس زاید دارند.
۸۴ – بــه گمـان یـوسفیـت گــم شـده بــود
یـوسفــت گــرگ شــد، گمـان بــرگیـــر
معنی و مفهوم: تو گمان کردی که یوسفی (معشوق) در این جهان گم کرده‌ای، یوسف تو به گرگ تبدیل شده است، این وهم و گمان خویش را کنار بگذار و به هوش باش.
آرایه‌های ادبی: تکرار گمان آرایه‌ی صدر الی العجز ساخته است. یوسف و گرگ تلمیح به ماجرای حضرت یوسف دارد.
توضیحات:
یوسف و گرگ: برادران یوسف با خود گفتند: یوسف و برادرش بنیامین پیش پدر ما، بیش از برادران دیگر محبوبند و پدر ما گرفتار اشتباهی عجیب شده است، یکی از آنان گفت: یوسف را بکشید یا او را از این سرزمین دور سازید تا توجه پدر، به شما معطوف گردد … یکی از آنان گفت: یوسف را نکشید، او را به چاه افکنید تا کاروانیان او را بردارند و برده‌ی خود سازند. برادران یوسف پیش پدر آمدند و گفتند: چرا به ما سوءظن داری و چرا نمی‌گذاری یوسف با ما به گردش و بازی پردازد ؟ ما با او مهربان هستیم و او را از هر گزندی حفظ خواهیم کرد. فردا او را با ما جهت تفریح و بازی به صحرا بفرست. یعقوب گفت: می‌ترسم او را همراه ببرید و در صحرا از او غافل مانید و او طعمه‌ی گرگ شود … برادران گفتند: اگر وی طعمه‌ی گرگ گردید همه‌ی ما در برابر چنین حادثه‌ای مسؤلیت مشترک خواهیم داشت … برادران یوسف را بردند و او را به چاه افکندند… شامگاهان پسران پیش پدر بازگشتند و پیراهن یوسف را که به خون آلوده بود در حضور پدر نهادند و گریان و نالان گفتند: ما برای بازی و مسابقه رفتیم، یوسف را برای حفظ امتعه‌ی خود به جا گذاشتیم، چون بازگشتیم دیدیم که او را گرگ دریده است. این پیراهن اوست و ما می‌دانیم که سخن ما را هر چند راست باشد باور نخواهی کرد. (خزائلی، ۱۳۷۱: ۶۷۲)
۸۵ – بـر ســر خــوان زنـدگـی، خــورشــت
چـون جـگر گـوشـه‌ای اسـت، خوان برگــیر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...