همچنین در بین ادیان دیگر هم حضرت علی (علیه السلام) به عنوان وصی خاتم الانبیا حضرت محمد (صلى ‏الله‏علیه‏وآله ‏وسلّم‏) شناخته شده است. هنگامیکه سپاه امام على (علیه السلام) رهسپار «صفین» بودند دچار تشنگى شدند و آبی پیدا نکردند، امام آنها را راهنمایی کرد تا به صخره‏اى رسیدند سپس حضرت (علیه السلام) صخره را از زمین سخت درآورد و دستور داد تا آنجا را بکنند، آب بیرون زد و مردم از آن نوشیدند و سیراب شدند سپس امام (علیه السلام) فرمود: صخره را سر جایش گذارید و چشمه را بپوشانید. هنگامیکه سپاه دور شد حضرت على (علیه السلام) گفت: آیا کسى از شما جاى آن آب را که نوشیدید به یاد دارد؟ گفتند: آرى اى امیرمؤمنان. حضرت (علیه السلام) فرمود: پس باردیگر به سراغ آن روید. چند نفر به آن سوى بازگشتند و به جستجوى همان صخره پرداختند ولى چیزی نیافتند به همین علت به سوى دیرى که نزدیک آنجا بود رفتند و از دیرنشینان پرسیدند: آبشخورى که نزدیک شماست کجاست؟گفتند: در نزدیکى ما آبى نیست. یاران امام (علیه السلام) گفتند: چرا، ما خود از آن آب نوشیده‏ایم. گفتند: آیا به راستى شما در این اطراف آبى نوشیده‏اید؟ گفتند: آرى. پیر دیر گفت: این دیر در آغازجز با همان آب ساخته نشده و جز پیامبرى یا وصىّ پیامبرى آن آب را استخراج نکرده است[۱۰۸].
بنابراین می‏توان نتیجه گرفت که پیامبر اکرم (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) جانشین خود را بارها معرفی کردند ولی آنچه مانع تحقق سفارشهای ایشان شد غرض ورزی های منافقانه شخص ابوبکر و عمر بود ولی تعجب در این است چرا آیندگانی که خود را پیرو مکتب خلفا می‏دانند قضاوت خود را بر اساس ظاهر تاریخ کردند نه بر اساس حقیقت تاریخ و سقیفه را معیار می‏دانند برای انتخاب خلیفه و نظر دارند که انتخاب خلیفه بر عهده شورا یا عموم مردم باید باشد.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

اما خلاف آنچه گفته مى‏شود و در بعضى کتب آمده‏است آنچه در سقیفه گذشته نه شورا در مفهوم اسلامى آن بوده و نه شباهتى به آنچه هم اکنون به عنوان شورا رایج است داشته است. حتى با اندکى دقت در مباحثات انجام شده مى‏توان به این نتیجه رسید که افرادى که در آنجا گرد آمده بودند نیت و هدفشان شور و مشورت براى انتخاب خلیفه نبوده بلکه نوعى سبقت جوئى در احراز پست خلافت پیامبر در آن گردهماى مشهود است. به راحتی می توان دریافت که ملاک انتخاب خلیفه در سقیفه سفارشها و تاییدات پیامبر اکرم (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) نبوده است، زیرا که حضرت بارها و بارها نظر خود را اظهار کرده بود. حتی ملاک هم سبقت در اسلام و تقوا نیز نبوده است، بلکه ریشه در قومیت عربی قبل از اسلام دارد. تاجاییکه بشرین سعد (از قبیله خزرج) برخاسته و مى‏گوید اى گروه انصار اگر ما فضیلتى در دین داشته باشیم جز رضاى خدا و طاعت پیامبر و تلاش جانها نمى‏خواسته‏ایم و روا نیست که به سبب آن گردن فرازى کنیم از آنچه کرده‏ایم لوازم دنیا نمى‏جوئیم که خدا بر ما منت نهاده است. بدانید که محمد از قریش است و قوم وى نسبت به او حق و اولویت دارند خدا نبیند که من با آنها بر سراین کار مجادله کنم. از خدا بترسید و با آنها مخالفت و مجادله مکنید. نهایتاً در بحث بین مهاجرین و انصار گروه نخست پیروز مى‏شوند. دلیل پیروزى آنها هم این است که ابوبکر به نقل از پیامبر مى گوید ((الائمه من قریش)). نگرشى هر چند گذرا بر آنچه در سقیفه بنى ساعده گذشت به وضوح مؤید این واقعیت است که علیرغم همه تلاشهاى پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مبارزه با بینش جاهلى سنت‏هاى مفاخره و منافره در قالب‏ها و اشکال موجه‏ترى آشکار است. عمر که بعد از ابوبکر به مقام خلافت مى‏رسد اینگونه اظهار نظر مى‏کند که باید تیره بنى هاشم را در همان حدود نبوت معزز داشته و آلوده امور دنیوى نکرد. چرا که اگر این دو مقام در یک خاندان جمع شود باعث غرور و کبر آنان مى‏گردد. در همین اجتماع سقیفه است که ابوبکر در پاسخ انصار سخنانى مى‏گوید که در واقع مهر تأییدى است بر آنچه که تاکنون گفتیم او مى‏گوید ((اى گروه انصار هر چه از فضیلت خود گوئید شایسته آنید اما عرب این کار را جز براى طایفه قریش نمى‏شناسد که محل و نسبشان بهتر است پس یکى از این دو مرد را براى شما مى‏پسندم (عمر یا ابوعبیده بن جراح) با هر کدامشان مى‏خواهید بیعت کنید)). در مورد دلایلی که با ابوبکر بیعت شد نقد های فراوانی می‏توان وارد کرد به عنوان مثال عمر خلافت را حق قریش می‏دانست به دو دلیل خویشاوندی با پیامبر اکرم (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) و سبقت در اسلام. و این در حالی است که هیچ کس نزدیکتر از امیرالمومنین علی (علیه السلام) به پیامبر اکرم (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) نبوده است و همچنین او اولین مردی بوده‏است که به اسلام مشرف شده‏است، پس شایستگی بیشتری دارد که به عنوان جانشین به پیامبر اکرم (صلى‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) انتخاب شوند. و اگر اهل سنت عمل و اجماع صحابه را حجت می‏دانند باید پاسخ داد در سقیفه این اتفاق نیفتاد بیعت با ابوبکر به دور از چشم صحابه خاص مثل ابوذر غفاری، سلمان فارسی، مقداد ابن الاسود، زبیر بن العوام و عمار یاسر صورت گرفت پس چطور می‏توان ادعا کرد اجماع صورت گرفته است؟ و بیعت با ابوبکر در مرحله اول فقط توسط پنج نفر (عمر بن الخطاب، ابو عبیده بن جراح، اسید بن حضیر، بشیر بن سعد، سالم مولای ابی حذیفه) و آن هم به دو دلیل تعصب قبیله گرایی و از روی سرشکستگی و ترس توسط انصار صورت گرفته‏است. بدون اطلاع بنی هاشم، علی (علیه السلام) به عنوان نزدیک ترین صحابه و سایر صحابه .
بنابراین آنچه در سقیفه گذشته نشانگر این واقعیت است که توده مردم نقش مستقیمى در انتخاب خلیفه نداشته و تنها تعداد معدودى از مهاجرین و انصار جانشین پیامبر را تعیین نمودند. این واقعیت در مورد خلیفه دوم و سوم نیز صادق است. چرا که عمر با انتصاب ابوبکر و عثمان بوسیله شوراى انتصابى عمر به خلافت رسید. تنها نقش توده‏هاى مردم را مى توان در به رسیدن على ابن ابیطالب (علیه السلام) به خلافت رسمى مشاهده کرد.[۱۰۹]
در آخر، مسئله قابل تأمل این است که جانشینان و اوصیاء پیامبران پیشین هم، هیچگاه به وسیله مردم انتخاب نشده‏اند بلکه توسط خود پیامبر معرفی شده‏اند اگر قاعده در امتهای گذشته بر اساس نصب امام توسط مردم بوده است، تغییر و دگرگونی در امت اسلام نیاز به دلیل محکم و بیان رسا داشت درغیر اینصورت باید به‏دنبال سیره ملتهای گذشته رفت. از این رو شیعه اعتقاد بر نص صریح پیامبر اکرم (صلى‏ الله ‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) در انتخاب خلیفه دارد و تأکید دارد تا زمانیکه امام معصوم حیّ و حاضر در جامعه وجود دارد جای هیچ اتنخاب دیگری توسط مردم یا شورای نخبگان نمی‏ماند.
فصل سوم: اطاعت از پیشوای مسلمین

    1. فصل سوم: اطاعت از پیشوای مسلمین

۳.۱. مبانی اعتقادی اسلام در اطاعت از پیشوا
بعد از آنکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به پیامبری برگزیده شدند، آیات زیادی در تأکید از اطاعت ایشان نازل شد. که همه این آیات اطاعت از رسول الله را همتراز اطاعت از خداوند آورده است. برای نمونه به چند مورد از این آیات اشاره می‏کنیم.
﴿قُلْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ ﴾[۱۱۰]
«بگو خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید پس اگر رویگردان شدند قطعا خداوند کافران را دوست ندارد»
در این آیه خداوند نام خود را همراه با رسول ذکر کرده است برای تأکید بر این مسأله که اطاعت خداوند و پیامبر(صلی الله علیه‏و آله) هر دو یکی است، و هرکس از اطاعت هرکدام یعنی خداوند و یا رسول سرپیچی کند در حکم کافر است. همچنین آیاتی دیگری که همه بر این موضوع تأکید دارند.
﴿وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ﴾[۱۱۱]
«خدا و رسول را فرمان برید باشد که مشمول رحمت قرار گیرید.»
﴿مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا ﴾[۱۱۲]
«هر کس از پیامبر فرمان برد درحقیقت‏خدا را فرمان برده و هر کس رویگردان شود ما تو را بر ایشان نگهبان نفرستاده‏ایم.»
﴿وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَاحْذَرُواْ فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾[۱۱۳]
«و اطاعت‏خدا و اطاعت پیامبر کنید و [از گناهان] برحذر باشید پس اگر روى گرداندید بدانید که بر عهده پیامبر ما فقط رساندن [پیام] آشکار است.»
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ﴾[۱۱۴]
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا و فرستاده او را فرمان برید و از او روى برنتابید در حالى که [سخنان او را] مى‏شنوید»
﴿قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُم مَّا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ﴾[۱۱۵]
«بگو خدا و پیامبر را اطاعت کنید پس اگر پشت نمودید [بدانید که] بر عهده اوست آنچه تکلیف شده و بر عهده شماست آنچه موظف هستید و اگر اطاعتش کنید راه خواهید یافت و بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشکار [ماموریتى] نیست.»
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ﴾[۱۱۶]
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا را اطاعت کنید و از پیامبر [او نیز] اطاعت نمایید و کرده‏هاى خود را تباه مکنید»
و بسیاری آیات دیگر که به صورت مستقیم و غیر مستقیم دلالت بر اطاعت از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دارند .
همانطور که در فصل پیش به آن پرداختیم جانشین رسول الله (صلی الله علیه و آله)، جانشین ایشان در تمام شئون هستند پس همانطور که در آیه ۵۹ سوره مائده نیز آمده‏است اطاعت از جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) در کنار اطاعت از رسول و اطاعت از خداوند آمده است و به همان اندازه اهمیت دارد.
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا﴾[۱۱۷]
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را [نیز] اطاعت کنید پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید این بهتر و نیک‏فرجام‏تر است.»
اطاعتی که در این آیه آمده است اطاعتى است مطلق ، و به هیچ قید و شرطى مقید و مشروط نشده، و این خود دلیل است بر این که رسول، امر به چیزى و نهى از چیزى نمى‏کند، که مخالف با حکم خدا در آن چیز باشد، در غیر اینصورت تناقضى در اطاعت از حکم خدا و حکم رسول مى‏شد، بنابراین رسول حتما باید معصوم باشد. این سخن عیناً در اولى الامر نیز جریان مى‏یابد، آنچه آیه مورد بحث بر آن دلالت مى‏کند وجوب اطاعت مردم از اولى الامر است. در این آیه شریفه بین رسول و اولى الامر را جمع کرده، و براى هر دو یک اطاعت را ذکر نموده و چون در مورد رسول حتى احتمال این نیز نمى‏رود که امر به معصیت کند و یا گاهى در خصوص حکمى دچار اشتباه گردد، پس در مورد اولى الامر هم احتمال خطا و اشتباه وجود ندارد، چون در مورد اولى الامر نیز قیدى نیاورده، پس چاره‏اى جز این نداریم که بگوییم آیه شریفه از هر قیدى مطلق است، و لازمۀ مطلق بودنش همین است که بگوییم همان عصمتى که در مورد رسول مسلم گرفته شد، در مورد اولى الامر نیز اعتبار دارد، و خلاصه کلام منظور از اولى الامر، آن افراد معینى هستند که مانند رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) داراى عصمتند،[۱۱۸]و باید از جانب خدا برگزیده شده باشند. بنابراین با نگاه به این آیه شریفه ادعای ما در فصل پیش ثابت می‏شود که اولی الامر و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) که زعامت امور مسلمین را بر عهده دارد باید معصوم باشد.
لازم است در اینجا مبانی اعتقادی شیعه و سنی را در اطاعت از امام جداگانه بررسی کنیم.
۳.۲. مبانی اعتقادی شیعه در اطاعت از امام
از آنجایی که اطاعت از امام و پیشوا اهمیت بسیار زیادی دارد، شناخت امام هم مهم است در واقع اطاعت امام در گرو شناخت امام است. از این رو پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏فرمایند: «مَن مَاتَ وَ لَم یَعرِفُ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مَیتَهَ الجَاهِلیَّه»«چنانچه هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.»[۱۱۹] به این معنا است که ابتدا امام و پیشوای خود را باید بشناسی تا بتوانی به درستی از او اطاعت کنی. چنان که امام باقر (علیه السلام) فرمود: بالاترین و والاترین موضوع، که کلید خوشنودى خداوند هم در آن هست اطاعت امام و شناخت اوست، خداوند متعال مى‏فرماید: هر کس از پیامبر اطاعت کند مانند این است که از خدا اطاعت کرده باشد.آگاه باشید اگر مردى شب‏ها نماز بگذارد و روزه بگیرد و همه اموال خود را انفاق کند، و هر سال حج بجاى آورد ولى ولایت ولى خدا را نشناسد و کارهایش بدون راهنمائى او باشد در نزد خداوند پاداشى نخواهد داشت و از اهل ایمان به حساب نخواهد آمد، بعد فرمود: خداوند با فضل خود نیکوکاران را وارد بهشت مى‏کند. همچنین ابوالیسع گوید: به حضرت صادق (علیه السّلام) عرض کردم مرا از پایه‏هاى اساسى اسلام مطلع کنید، آن پایه‏هائى که باید همه آنها را بشناسند و اگر نشناختند دینشان نقصان پیدا مى‏کند و عملشان مورد قبول واقع نمى‏شود، ولى هر کس به آنها معرفت حاصل کرد اعمالش درست و پذیرفته خواهد شد و امور دینش اصلاح خواهد گردید. امام (علیه السّلام) فرمود: پایه‏هاى اسلام عبارتند از شهادت به وحدانیت خداوند متعال و ایمان به رسالت محمد(صلی الله علیه و آله) و اقرار به آن چه از طرف خدا نازل شده، و پرداختن زکاه از اموال و ولایت که خداوند به آن امر کرده و آن ولایت آل محمد (علیهم السّلام) مى‏باشد. راوى گوید: گفتم آیا علامتى دارد که هر کس آن را دارا بود شناخته شود، فرمود: آرى خداوند متعال مى‏فرماید: اى کسانى که ایمان آورده‏اید از خدا و رسول و اولو الامر اطاعت کنید و رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و اله) فرمود: هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد در جاهلیت مرده است.[۱۲۰] این عدم پیروی از امام عادل باعث حبط اعمال می شود. امام باقر (علیه السّلام) نیز فرمودند : هر کس بدون پیروى از امام عادلى از جانب خدا، به عبادتى بپردازد، و سخت بکوشد، کوششى بی‏حاصل کرده‏است، و او گمراه و سرگردان است.[۱۲۱]
بنابراین اطاعت از امام همان اطاعت از خداوند است چنانکه در زیارت جامعه کبیره می‏خوانیم «مَن اَتاکُم نَجی وَ مَن لَم یأتِکُم هَلَکَ» یعنی فقط کسی که به سوی شما (امام) آمد و ولایت شما را قبول کرد و اطاعت کرد از عذاب الهی نجات پیدا می‏کند.
۳.۳. مبانی اعتقادی اهل تسنن در اطاعت از امام
چنانکه در فصل پیش توضیح داده شد مبانی اعتقادی اهل تسنن بر اساس عملکرد صحابی پی‏ریزی شده است و از آنجایی که معصوم به عنوان خلیفه زمام امور را بدست نگرفت اهل تسنن دچار نوعی تناقض شدند و بین اطاعت از امام و عدم عصمت او مجبور به دادن آرایی ضد نقیض شدند.
چنانکه مسلم در صحیح خود از حذیفه[۱۲۲] روایت می‏کند که گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «پس از من امامانى خواهند آمد که نه بر مسیر هدایت من می‏روند و نه از سنت من پیروى می‏کنند و از بین آنها کسانى به قدرت می‏رسند که قلوبشان قلوب شیاطین در پیکره انسان است.» او می‏گوید، گفتم: «یا رسول اللّه‏! اگر آن زمان را درک کردم، چه کنم؟» فرمود: «فرمان امیر را مى‏شنوى و اطاعت مى‏کنى، اگر چه بر پشتت بکوبد و مالت را بگیرد، بشنو و اطاعت کن.» همچنین از ابن‏عباس روایت می‏کند که گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «هر کس از امام خود چیزى را ببیند که خوش ندارد، باید صبر کند. زیرا، هر که یک وجب از جماعت دور شود و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.» در روایت دیگرى آمده است که: «هر کس یک وجب از محدوده حکومت بیرون رود و بر آن حال بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.» همچنین از عبداللّه‏بن عمربن خطاب روایت می‏کند که او هنگام «واقعه حرّه» در زمان یزیدبن معاویه گفت: «از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که مى‏فرمود: «هر کس دست از اطاعتى بردارد، خداى را در روز قیامت بدون برهان ملاقات می‏کند و هر کس بمیرد و بیعتى بر گردنش نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است».[۱۲۳]
بنابراین باید از امام تبعیت شود حتی اگر امام فاسق و گنهکار باشد زیرا عدم اطاعت از امام فاسق به منزله خروج از دین است! اما باید در زمینه غیر معصیت اطاعت شود یعنی اگر به معصیت فرمان دهد اطاعت نشود ولی همچنان امام می‏ماند.
چنانکه امام نووى در شرح صحیح مسلم، باب لزوم طاعت امیران در غیر معصیت می‏گوید: «جمهور اهل سنت از فقیهان و محدثان و متکلمان اظهار کرده‏اند: «حاکم به‏خاطر فسق و ظلم و تعطیل حقوق، خلع و برکنار نمى‏شود و شورش بر علیه او به‏خاطر اینها جایز نیست. بلکه واجب است او را موعظه کنند و بیم دهند، دلیل آن احادیث وارده در این‏باره است.» همچنین پیش از آن می‏گوید: «اما خروج بر علیه آنها [حاکمان] و جنگ با ایشان، به اجماع مسلمانان حرام است، اگرچه فاسقان ستمگر باشند و احادیث وارد در این معنى بسیار است و اهل سنت اجماع دارند که حاکم به‏خاطر فسق برکنار نمى‏شود.»
قاضى ابوبکر محمدبن طیّب باقلانى (م ۴۰۳ هـ) در کتاب تمهید گوید: «جمهور اهل اثبات و اصحاب حدیث گویند: «امام به‏خاطر فسق و ظلم و غصب اموال و ضرب و آزار و دست اندازى به نفوس محرّمه و تضییع حقوق و تعطیل حدود خلع و برکنار نمى‏شود، و خروج بر علیه او واجب نیست. بلکه واجب است او را موعظه نمایند و بیم دهند و در معاصى خدا از او پیروى ننمایند.»[۱۲۴]
اهل تسنن چنان در اطاعت از امام دچار تناقض شدند که شروطی که خود برای امام قائل شدند را فراموش کردند. چنانکه از صحابه درباره وجوب اطاعت امامان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می‏کنند که آن حضرت فرموده است: «بشنوید و اطاعت نمائید، اگر چه عبد ناقص یا غلام حبشى باشد. و پشت سر هر نیکوکار و بدکارى نماز بگزارید.» و روایت شده که فرمود: «اطاعتشان کن، اگر چه مالت را بخورند و پشتت را بکوبند.»[۱۲۵]
چنان که گذشت اعتقاد به اطاعت کامل از اولی الامر در اهل تسنن و مکتب شیعه مشترک است با این تفاوت که مکتب اهل بیت اعتقاد دارند که اولی الامر حتما باید معصوم باشد و از طریق نص معصوم انتخاب شده باشد ولی آنچنان که در فصل پیش به آن پرداختیم مکتب خلفا ، بیعت را شرط اطاعت از امام می‏دانند. امّا شیعه مصداق پیشوا را اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‏داند و اطاعت از آنان را واجب می‏داند، چنانکه حضرت علی (علیه السلام) در تفسیر آیه ۵۹ سوره نساء در معنای اولی الامر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل می‏کنند:
« قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فِی آخِرِ خُطْبَتِهِ یَوْمَ قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا- کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ الْمُسَبِّحَهِ وَ الْوُسْطَى فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا»[۱۲۶]
« رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آخرین خطبه‏اش روزى که خداى عز و جل قبض روحش فرمود (و او را بنزد خودش برد) فرمود: من همانا دو چیز در میان شما می‏گذارم که پس از من هرگز گمراه نشوید تا مادامى که به آن دو چنگ زنید: کتاب خدا، و عترتم که اهل بیت (و خاندان) منند زیرا خداى لطیف و آگاه به من سفارش کرده که آن دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، مانند این دو (انگشت که با هم برابرند) و دو انگشت سبابه خود را بهم چسباند و نمیگویم مانند این دو انگشت- و انگشت سبابه و وسطى را بهم چسباند. یعنى با هم برابرند و این طور نیست که یکى بر دیگرى پیش باشد (و جلو افتد) پس بهر دوى اینها چنگ زنید تا نلغزید و گمراه نشوید، و برایشان جلو نیفتید که گمراه شوید.»
همچنین خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد شأن و جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) و لزوم اطاعت از ایشان می فرمایند:
« هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَهُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ ……لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ أَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِی‏ءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یلحق التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَهِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّهُ وَ الْوِرَاثَهُ »[۱۲۷]
« راز پیامبر بدانها سپرده است، و هر که آنان را پناه گیرد به حق راه برده است. مخزن علم پیامبرند و احکام شریعت او را بیانگر. قرآن و سنّت نزد آنان در امان. چون کوه افراشته، دین را نگهبان، پشت اسلام بدانها راست و ثابت و پابرجاست……. از این امّت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد(صلی الله علیه و آله) پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان بازگردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاصّ ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان»
۳.۴. اطاعت در تاریخ صدر اسلام
در تاریخ صدر اسلام نمونه‏های فراوانی از اطاعت مردم از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می‏توان یافت. در واقع روش معمول، اطاعت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود هرچند مواردی که تعداد آنها هم کم نیست از طرف بعضی صحابه در عدم اطاعت می‏توان یافت که باز هم به اسم مصلحت خود را توجیه می‏کردند. یعنی صحابه اجتهاد می‏کردند که به حکمی بر خلاف حکم پیامبر(صلی الله علیه و آله) عمل کنند. حکم پیامبر(صلی الله علیه و آله) که منشأ وحی داشت و تا قیامت فصل الخطاب بود؛ که ما آن را نص می‏خوانیم یعنی ادلّه شرعی بر اساس کتاب و سنت.
نمونه‏هایی از این اجتهادات را که در زمان حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله) صورت گرفته است به نقل از کتاب ارزشمند اجتهاد درمقابل نص علامه سید شرف الدین می‏آوریم.
۱ـ نکوهش فرماندهی زید بن حارثه در جنگ موته.
جنگ موته (واقع در سرزمین شام ) در ماه جمادى الاولى سال هشتم هجری، روى داد . در این جنگ ، پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) زید بن حارثه (غلام آزاد شده خود را که فردى مسیحى از اهل شام بود ) به فرماندهى لشکر برگزید و فرمود: اگر وى شهید شد، جعفر بن ابیطالب فرمانده باشد، و اگر او هم به شهادت رسید، عبداللّه بن رواحه فرمانده است. این موضوعى است که مورد اتفاق همه مسلمانان است، ولى شاید صحیح‏تر قول بزرگان شیعه امامیه باشد که مى‏گویند امراى لشکر نخست جعفربن‏ابیطالب و بعد از او زید بن حارثه و پس از وى عبداللّه بن رواحه بوده است.
روایات ما در این خصوص از عترت طاهره بسیار است. ترتیب فرماندهى امراى مزبور، هر چه بوده، آنچه مسلم است، نصّ صریح پیغمبر راجع به فرماندهى زید بن حارثه است خواه نفر اول یا دوم یا سوم باشد. و دستورى است که پیغمبر به لشکر و صحابه داد که از وى اطاعت کنند، اما بعد از انتصاب وى ، بعضى از اصحاب من جمله ابوبکر، فرماندهى زید را مورد نکوهش قرار دادند، و این اجتهاد انسان غیر معصوم در مقابل نص پیغمبر(صلی الله علیه و آله) معصوم بود[۱۲۸]
۲ـ نکوهش فرماندهی اسامه بن زید به علت سن کمش در جنگ با روم.
یکى دیگر از مواردى که خلیفه اول در مقابل نصّ صریح پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) اجتهاد نمود و بر خلاف فرمان حضرت، عمل کرد، ماجراى سپاه اسامه بن زید بن حارثه بود. پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) این سپاه را در دم واپسین خود، در سال یازدهم هجرى براى جنگ با روم در سرزمین شام و جبران شکست قبلى بسیج کرد. پیغمبر اکرم (صلّى اللّه علیه وآله) به اصحاب دستور داد، خود را براى گرد آمدن در زیر پرچم اسامه مهیا کنند و در این باره به آنها بسیار تأکید کرد و شخصاً بسیج نمودن آنها را به عهده گرفت . ایشان کلیّۀ بزرگان مهاجر و انصار؛ امثال ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح ، سعد بن ابى و قّاص و غیره را در سپاه اسامه بن زید گِرد آورد، اما بعد از آنکه عارضه بیمارى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله)که منجر به رحلت آن حضرت گردید، آشکار شد، دید اصحاب از بسیج شدن کوتاهى مى‏ورزند، بنابراین شخصاً به نزد آنها رفت و ایشان را ترغیب به حرکت نمود. سپس به منظور تحریک روح سلحشورى وتقویت اراده آنها، پرچم را با دست خود، براى اسامه بن زید برافراشت و فرمود: «به نام خدا و در راه او جهاد کن و با هر کس منکر خداست پیکار نما.» با این حال اصحاب در آنجا نیز کوتاهى نشان دادند و با همه سفارش‏های صریحى که از آن حضرت مبنى بر وجوب تسریع در رفتن به مقصد، شنیدند و دیدند، ترتیب اثرى به آن ندادند، و حتی به خاطر سن کم اسامه به پیغمبر (صلّى اللّه علیه وآله) خرده گرفتند![۱۲۹]
۳ـ توهین عمر به ساحت مقدس پیامبر(صلی الله علیه و آله) هنگام رحلتشان و جلوگیری از نوشتن منشور ابدی آن حضرت چنانکه در فصل پیش مفصل به آن پرداختیم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...