منابع کارشناسی ارشد در مورد : پایان نامه بررسی … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
الف)ارزشهای جمع گرایانه : شامل خیرخواهی، جهان گرایی، سنت، امنیت و همنوایی.
ب) ارزش های خودگرایانه : شامل قدرت، استقلال، زندگی هیجان انگیز و لذت طلبی (دریاپور، ۱۳۸۴ ، ۳-۱۲).
۲_۳)تغییر ارزش ها:
غالباً گفته می شود که دنیای جدید با پدیده «سرعت تاریخ» رو به رو است بدین معنی که حوادث بسیار سریع تر از گذشته رخ می دهد (روشه، ۱۳۶۸: ۱۲۸). بر این اساس تغییرات اجتماعی سریع در عرصه های مختلف، از ویژگی ها و صفات جوامع معاصر است. با گذشت زمان سرعت این تغییرات بیشتر شده است و اکنون در مرحله ای از زندگی بشری هستیم که یک فرد در طول زندگی خود تغییرات زیادی را تجربه می کند.
این تغییرات نه تنها در عرصه زندگی مادی و دستاوردهای تکنولوژیک مربوط به زندگی مادی انسان رخ داده بلکه تغییرات گسترده ای در عرصه زندگی غیر مادی انسان، باورها، اعتقادات ،ارزش ها، هنجارها و… نیز به وقوع پیوسته است. یکی از این تغییرات اساسی، تغییر در ارزش ها است.
اینگلهارت و ولزل (۲۰۰۷) کتاب خود را با عنوان “دموکراسی، تغییر فرهنگی و مدرنیزاسیون” با این عبارت آغاز می کنند: ((ارزش ها و اعتقادات بنیادین مردم در حال تغییر است. تغییری که بر رفتار سیاسی، جنسی، اقتصادی و مذهبی شان تأثیر می گذارد)).
همانگونه که گفته شدارزش ها به عنوان یکی از عناصر اصلی فرهنگ (چلپی ،۱۳۷۵ ، ۵۳) و نظام شخصیتی افراد، بر الگوهای رفتاری و تفکری، رفتارها و ترجیحات اجتماعی و سیاسی و… تأثیر مستقیمی دارند و تغییر آن ها می تواند باعث تغییر الگوهای رفتاری و فکری شود، زیرا به عنوان یک محرک می توانند و یا باید برانگیزه های افراد موثر واقع شوند (روشه ۱۳۶۸: ۱۴۵).
علی رغم مکان برجسته ارزش ها در نظریه های اجتماعی، اخیراً دانشمندان اجتماعی کارهای تجربی کمی روی ارزش ها انجام داده اند. بیش تر کارهای تجربی در مورد ارزش ها در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ توسط افرادی چون کلافون (۱۹۵۱) ، پارسونز و سیلز (۱۹۵۱)، موریز (۱۹۵۶)، پارسونز (۱۹۶۸) و روکیچ (۱۹۶۸) انجام شده است. این عدم توجه به تحقیقات تجربی در مورد ارزش ها دارای دلایل مختلفی می باشد. روکیچ (۱۹۷۹) یکی از دلایل را اعتقاد به نفع طلب بودن انسان در تحقیقات می داند. مارینی (۱۹۹۲) نیز ذکر می کند که اغلب ارزش ها ثابت فرض شده اند. در اکثر تحقیقات، فرض شده که ارزش ها یکبار شکل می گیرند و در سرتاسر زندگی فرد ثابت باقی می مانند (جانسون، ۱۹۹۰: ۱).
یکی دیگراز دلایل فقدان تحقیقات تجربی در مورد ارزش ها عدم توافق روی تعاریف مفهومی و عملیاتی لازم برای مطالعه تجربی سازه ارزش ها است. عدم وجود تحقیقات تجربی کافی، در مورد بررسی تغییر ارزش ها مشخص تر است و محققان کمی به بررسی تغییر ارزش ها و دلایل آن از نظر تجربی پرداخته اند.از این رو، پژوهش حاضر در پی بررسی تغییرات ارزشی است.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
ولزل، اینگلهارت و کلینگمن (۲۰۰۳) معتقدند که جوامع انسانی، سه جهت اصلی از تغییر اجتماعی را تجربه می کنند: توسعه ی اجتماعی – اقتصادی، تغییر ارزش ها و تغییر سیاسی. بیشتر محققان منحصراً روی یکی از این شاخه ها متمرکز شده اند، اما همه ی شاخه ها به طور همزمان رخ می دهند و معمولاً با یکدیگر همراه هستند. آنها رابطه بین این ۳ متغیر را چنین پشنهاد می کنند:
توسعه اجتماعی اقتصادی، تغییر ارزش ها، تغییر سیاسی و توسعه اجتماعی – اقتصادی، فشارهای بیرونی بر انتخاب فردی را به وسیله ی افزایش منابع مادی ، شناختی و اجتماعی کاهش می دهد. این امر باعث تأکید بر ارزشهای خود اظهاری می شود که به نوبه خود منجر به رشد تقاضای عمومی برای آزادی های سیاسی و مدنی، برابری جنسی و حکومت پاسخگو و کمک به ایجاد و حفظ نهادهایی که برای حداکثر کردن انتخاب فردی مناسب هستند، می شود.
بررسی ثبات و تغییر همواره مورد توجه دانشمندان اجتماعی بوده است. ثبات، یک عنصر قابل پیش بینی برای کنش فردی فراهم می آورد. تغییر نیز به این دلیل مهم است که افراد با زمینه های اجتماعی جدید و عناصر وضعیت های جدید منطبق می شوند. مک کنی (۱۹۸۰) و موسی و سامسون (۱۹۸۰) معتقدند که درجه ثبات در نگرش ها، به عنوان یکی از جنبه های مرکزی شخصیت، بیشتر است. (جانسون ، ۱۹۹۹: ۸). در حقیقت به این دلیل که افراد، ارزش های اجتماعی را به درجات متفاوتی درونی می کنند و ارزش ها محصولی از قومیت ، مذهب و دیگر خرده گروه های متفاوت در یک جامعه هستند، تغییرات فردی در نظام ارزشی وجود دارد.
روکیچ (۱۹۷۳)بحث می کند که تغییر در تجربه فردی ، باعث تفاوتهای فردی در نظام های ارزشی و تفاوت های فردی در ثبات نظام های ارزشی می شود. گلن و گروسنیچ (۱۹۸۸) معتقدند که در میان ارزش ها آن هایی که بیش تر با مفهوم «خود» پیوند خورده اند، مرکزی تر هستند یا دارای اهمیت بیش تری می باشند. بنابراین این ارزش ها در برابر تغییر مقاوم تر هستند. هر چند که روکیچ (۱۹۷۳) معتقد است که حتی ارزش هایی که کاملاً بر مفهوم «خود» مرکزی هستند، تا اندازه ای از خود تغییر نشان می دهند. چلپی (۱۳۷۵) با تفاوت قائل شدن بین ظرفیت تغییر پذیری ارزش ها در حوزه های مختلف، معتقداست که ارزش هایی که در حوزه اجتماعی و فرهنگی جامعه قرار دارند، در مقابل تغییرات پایدارتر و مقاوم ترند و بیشتر جنبه ی ماهوی و اظهاری دارند و مصرف آنها در روابط اجتماعی باعث افزایش و تکثیر آنها در جامعه می شود، مثل عزت، احترام، تعهد، معرفت، دوستی، اعتماد و صداقت. در مقابل ارزشهایی که در حوزه اقتصادی و سیاسی جامعه وجود دارند بیشتر متغیر و ابزاری هستند و مصرف آنها در روابط اجتماعی باعث تنزل و کاهش آن ها در جامعه می شود، مثل زر و زور (چلپی ، ۱۳۷۵، ۶۱).
۲_۳_۱)عوامل موثر بر تغیر ارزشها:
در مورد عوامل موثر بر تغیر ارزشها نظریه های گوناگون در رشته های مختلف ارائه شده است که هر کدام به برجسته کردن جنبه یا عاملی اقدام کرده اند. به طور کلی دو دسته نظریه را می توان در ادبیات مربوط به تغییر ارزش ها مشخص نمود: دسته اول نظریات سطح خرد هستند که عمدتاً مربوط به روانشناسی و روانشناسی اجتماعی می باشند و دسته دوم نظریات سطح کلان که مربوط به جامعه شناسی و علوم سیاسی هستند که به عوامل سطح کلان می پردازند. در ادامه به اختصار به بررسی این دو دسته پرداخته می شود.
۲_۳_۲)نظریه های سطح خرد تغییر ارزش ها:
در این دسته از نظریات به طور کلی دو نظریه عمده، مطرح شده است که یکی تغییر ارزشها را روندی آگاهانه در پاسخ به فشارها می داند و دیگری تغییر ارزش ها را روندی ناخودآگاه و غیر ارادی تلقی کرده است.
۲_۳_۳)نظریه ناسازگاری شناختی:
براساس این نظریه هنگامی که یک فرد همزمان شناخت های ناسازگاری دارد، با وضعیت ناهنجاری یا تضاد درونی رو به رو می شود. این تضاد درونی افراد را به تغییر شناخت ها، نگرش ها یا ارزش ها برای کاهش سطح تنش درونی تحریک می کند. نظریه ی ناسازگاری شناختی معتقد است که انسان ها آگاهانه دست به انتخاب می زنند و ارزش جنبه های مطلوب را افزایش داده، ارزش جنبه های دیگر را کاهش می دهند.
جامع ترین تلاش در درک تغییر ارزش ها به وسیله ی میلتون روکیچ بر اساس این نظریه صورت گرفته است. نظریه نظام های نمادین روکیچ (۱۹۶۸، ۱۹۷۳، ۱۹۸۵) ادعا می کند که تغییر ارزشی، نتیجه ناسازگاری ها در نظام شخصیت فرد است. مطابق با نظریه او، نیروی محرک برای تغییر، نیاز به حفظ و ارتقاء خودپنداری مثبت است. روکیچ بحث می کند که نظام اعتقادی فرد تا اندازه ای ثابت خواهد ماند که ادراکات از خود را، در جهت مثبت، حفظ و ارتقاء نماید.
بنابراین ارزش های فردی ممکن است به عنوان نتیجه ای از تغییرات در جامعه، وضعیت و مفهوم خود تغییر نماید. روکیج(۱۹۶۸) سه روش را که بوسیله ی آن ارزش ها و دیگر اعتقادات می توانند تغییر کنند مشخص می کند؛ نخست شخص ممکن است از یک تناقض در نظام اعتقادی اش آگاه شود، دوم اطلاعات جدید می تواند ناسازگاری هایی در نظام اعتقادی ایجاد نمایند و سوم یک تغییر در رفتار می تواند ناسازگاری ای در نظام اعتقادی ایجاد نماید(جانسون، ۱۹۹۹: ۸ – ۱۲).
روکیچ در مطالعات خود بر اساس نظریه ناسازگاری شناختی نتیجه گرفت که احساس نارضایتی از خود منجر به ناسازگاری شناختی می شود که این امر به تغییرات بلند مدت در ارزش ها منجر می شود. بررسی های او نشان داد افرادی که دارای نارضایتی کلی هستند، ارزش هایشان کمتر از افرادی که نارضایتی های خاص را گزارش کرده اند، تغییر کرده است .
۲_۳_۴)نظریه تغییر خودکار ارزشها:
براساس این نظریه، تغییر ارزش ها روندی خودکار و ناآگاهانه دارد. لیبرمن و همکارانش (۲۰۰۱) در مقابل نظریه ناسازگاری شناختی، معتقدند که تغییر ارزش ها یک پاسخ خودکار به یک انتخاب اجباری است. نتایج تحقیقات لیبرمن و همکاران او نشان داد که منابع آگاهانه و نیتمند برای رخ دادن تغییر ارزش ها، غیر ضروری هستند.
۲_۳_۵)نظریه یادگیری اجتماعی:
براساس این نظریه تغییر ارزشی ممکن است از طریق مشاهده دیگرانی که به عنوان الگوها و گروه های مرجع هستند ایجاد شود (جانسون، ۱۹۹۹: ۸-۱۲) براساس این نظریه ارزش های دیگران مهم، با توجه به مطلوبیت به عنوان یک ملاک در نظر گرفته شده و افراد سعی می کنند ارزش های خود را مطابق با آنها تغییر دهند. تغییر نقش های اجتماعی همچنین ممکن است باعث تغییر ارزشی شوند.
هنگامی که اشغال کننده یک نقش در رفتارهای جدید درگیر می شود، در معرض شرایط و اطلاعات جدید قرار می گیرد و با مردم جدید مراوده می نماید. هنگامی که افراد نقش های جدید می گیرند یا هنگامی که اهمیت نسبی نقش ها تغییر می کند، اهمیت ارزش های مرتبط با این نقش ها نیز تغییر می نماید (جانسون، ۱۹۹۹: ۸ – ۱۲).
۲_۳_۶)عوامل سطح کلان تغییر ارزش ها :
تغییر ارزش ها به عنوان یک پدیده اجتماعی در جامعه شناسی و علوم سیاسی، توجهات تجربی کمی را در سال های اخیر به خود جلب کرده است و اگر هم بررسی شده، بیشتر به عنوان مسأله ای غیر محوری مد نظر بوده است. در زیر پاره ای از عوامل موثر بر تغییرات ارزش ها در سطح کلان بررسی می شود.
۱)جهانی شدن و تغییر ارزش ها:
مک کوی (۲۰۰۰) ادعا کرده است که جهانی شدن باعث مبادله ی ایده ها و ارزش ها در سر تا سر مرزهای بین المللی شده است. به عقیده او جهانی شدن باعث تغییر شکل استانداردهای رفتاری، هنجاری، اجتماعی و رفتار انسانی است. به عقیده اینگلهارت و ولزل جهانی شدن تمایل دارد که ارزش های بقا را به سمت ارزش های خود شکوفایی حرکت دهد. آنجایی که بر انتخاب فردی، استقلال و ابتکار تأکید می شود.
جهانی شدن میدان بازی بین المللی را تغییر داده است، اقتصاد جهانی روی فرهنگ های ملی فشار وارد می کند تا ارزش هایشان را مطابق با اهداف اقتصاد جهانی تغییر دهند. ظهور اینترنت برای استفاده های فردی و تجاری با رشد تلفن های سلولی وسیع ترکیب شده و فاصله بین مردم و ملت ها را کم کرده است. این امر منجر به تغییر ارزش ها از طریق اشاعه در میان کشورهای مختلف شده است .
۲)نظام های سیاسی و تغییر ارزش ها:
شوارتز و ساگی (۲۰۰۰) بحث می کنند که نظام های سیاسی به طور وسیع در اصول و ایده آل هایی که آن ها را ارتقاء می دهند و درجه کنترلی که آنها روی نهادهای اجتماعی اصلی اعمال می کنند، متفاوت هستند. بنابراین احتمالاً هم بر الویت های ارزشی اعضاء جامعه و هم بر درجه وفاق ارزشی در جامعه تأثیر می گذارند. یک تمایز اصلی در میان نظام سیاسی، جایگاهشان در دامنه ی دموکراسی تا استبداد است. هم ایدئولوژی های دموکراتیک واستبدادی ، دلالت های واضحی برای محتوای ارزش های افراد دارند.
ارزش های سازگار با ایدئولوژی دموکراتیک، آنهایی هستند که بر استقلال تفکر و کنش تأکید دارند و از تغییر، طرفداری می نمایند و ارزش هایی که بر بردباری و برابری برای همه تأکید دارند. رژیم های استبدادی خواهان آن هستند که اعضای جامعه اهدافشان را به طور کامل بپذیرند. چنین رژیم هایی به دنبال توسعه قدرت و بسط کنترلشان به همه قلمروهای کنش (اقتصادی، سیاسی و اجتماعی) و فکر، شامل ارزش ها و اعتقادات هستند (شوارتز، ۲۰۰۰ ، ۴۷۵- ۴۷۴).
۳) مدرنیزاسیون و تغییرات ارزشی:
مهمترین نظریه ها در باب تغییر ارزش ها حول نظریه ی مدرنیزاسیون می چرخد و بیشتر نظریه های سطح کلان، مدرنیزاسیون را به عنوان عامل اصلی تغییر ارزش ها قلمداد کرده اند. ادعای مرکزی نظریه مدرنیزاسیون این است که توسعه اقتصادی با تغییرات منسجم و تا اندازه ای قابل پیش بینی در زندگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی منطبق شده است. مدارک و بررسی های مختلف از سرتاسر جهان نشان می دهد که توسعه اقتصادی، جوامع را به یک جهت تقریباً قابل پیش بینی سوق می دهد، صنعتی شدن به تخصصی شدن مشاغل، افزایش سطح تحصیلات ، افزایش سطح درآمد و همچنین تغییرات پیش بینی نشده مانند تغییرات در نقش های جنسیتی ، نگرش ها نسبت به اقتدار و هنجارهای جنسی ، کاهش میزان باروری و گسترش مشارکت سیاسی منجر می شود.
مهمترین تلاش در جهت ارائه یک نظریه منسجم تغییر ارزش ها مربوط به رونالد اینگلهارت است. او در سه دهه گذشته نظریه ای درباره تغییر ارزشی پیشنهاد کرده که بر اساس آن، اولویت های ارزشی در جوامع صنعتی از توجهات مادی گرایانه درباره اقتصاد و امنیت فیزیکی، به تأکید بیشتر بر آزادی، خود اظهاری و کیفیت زندگی یاارزش های فرا مادی گرایانه تغییر جهت یافته است (اینگلهارت ، ۱۳۷۳ : ۳۳۶).
تز تغییر ارزش ها نشان می دهد که تغییر اولویت های ارزشی از اولویت های مادیگرایانه به فرامادیگرایانه بالقوه، یک روند جهانی است. این امر باید در هر کشوری که از شرایط ناامنی اقتصادی به امنیت نسبی حرکت کرده ، رخ دهد. این روند به طور واضح بر انطباق توسعه اقتصادی و تغییر ارزش ها اشاره دارد. براساس این نظریه، توسعه اقتصادی باید منجر به تغییر ارزش های مادیگرایانه به ارزش های فرامادیگرایانه شود (اینگلهارت ، ۱۳۷۳، ۳۳۷).
اینگلهارت در مورد تغییر ارزش ها در مراحل مختلف مدرنیزاسیون معتقد است که صنعتی شدن باعث تغییر ارزش های سنتی به ارزش های سکولار- عقلانی می شود. با افزایش جوامع فراصنعتی تغییر فرهنگی شروع به حرکت در جهت دیگری می کند. در این مرحله تغییر ارزش های سنتی به سکولار- عقلانی آهسته تر می شود. در حالی که تغییر از ارزش های بقا به ارزش های خود اظهاری افزایش می یابد. این تغییر به آهستگی در طول انتقال از جوامع پیش از صنعتی به جوامع صنعتی در حال حرکت بود، اما هنگامی که جوامع صنعتی به سمت فراصنعتی حرکت نمودند، به روند مسلط تبدیل گردید .
بعد سنتی / سکولار –عقلانی ارزش ها، منعکس کننده تباین بین جوامعی است که مذهب در آن ها بسیار مهم است و جوامعی که مذهب در آن مهم نیست. در ارزش های سنتی، تمکین به اقتدار خداوند، میهن و خانواده، به طور نزدیکی با یکدیگر منطبق هستند. اهمیت خانواده مولفه اصلی است. در جوامع سنتی هدف اصلی در زندگی اکثر مردم مفتخر ساختن والدین شان است و شخص باید همیشه بدون در نظر گرفتن چگونگی رفتار والدین اش، از آن ها اطاعت کند و دوستدار آنها باشد.
همچنین والدین باید بهترین چیزها را برای فرزندانشان انجام دهند حتی به هزینه ی رفاه خودشان. در این جوامع مردم، خانواده گسترده را ایده آل می دانند. مردم در جوامع سنتی سطوح بالایی از غرور ملی دارند و از احترام بیشتری برای اقتدار حمایت می کنند. در این جوامع طلاق، سقط جنین، خودکشی و همجنس بازی به شدت رد می شود. در آنجا بر همنوایی اجتماعی بیشتر از فردگرایی تأکید می شود. جوامع با ارزش های سکولار – عقلانی دارای اولویت های مخالف با موارد فوق هستند .
در بعد ارزش های بقا/ خود اظهاری ، ارزش های خود اظهاری نشانگر بردباری، اعتماد، تأکید روی رفاه ذهنی، فعال گرایی مدنی و خوداظهاری هستند که در جوامع فراصنعتی با سطوح بالایی از امنیت وجودی و خودمختاری فردی ظاهر می شوند. در قطب مخالف، مردم در جوامع شکل یافته به وسیله ناامنی وجودی و فشارهای اجتماعی و ذهنی شدید بر خودمختاری فردی، تمایل به تأکید بر امنیت فیزیکی و اقتصادی بالا دارند.
آنها احساس می کنند که به وسیله خارجی ها، گروه های قومی و تغییرات فرهنگی تهدید می شوند که این امر منجر به نابردباری در مقابل گروه هایی بیرونی، تأکید بر نقش های جنسی سنتی و یک دیدگاه سیاسی اقتدار طلب می شود. (اینگلهارت، ۱۳۷۳ ، ۵۲).
جوامعی که بوسیله ارزش های بقا مشخص می شوند بر جهت گیری های مادیگرایانه تأکید دارند. این جوامع به طور نسبی، سطوح پایینی از رفاه ذهنی را نشان می دهند، میزان سلامتی پایینی را دارا هستند و تمایل به عدم بردباری در مقابل گروه های بیرونی دارند. دارای اعتقاد بین شخصی پایین و در آموزش به کودکان بر کار سخت بیشتر از تخیل و بردباری تأکید دارند.
اینگهارت در نظریه خود به بررسی نقش مدرنیزاسیون در ایجاد تغییر از ارزش های بقا به ارزش های خود اظهاری و از ارزش های سنتی به ارزش های سکولار –عقلانی اشاره می کند. به نظر او توسعه اقتصادی در این روند اساسی است زیرا به طور نیرومندی روی شرایط وجودی مردم و شانس شان برای بقا تأثیر می گذارد. این امر بویژه در مورد جوامع دارای کمیابی صادق است. در این جوامع استراتژی تمام زندگی فرد، کشمکش برای بقاست. در سرتاسر تاریخ بقا در مخاطره بوده و انتخاب انسانی برای بیشتر مردم محدود بوده است ، در سال های اخیر بیشتر کشورهای فرا صنعتی سطح بی سابقه ای از امنیت وجودی را تجربه کرده اند (اینگلهارت و ولزل ۲۰۰۷: ۲۴).
اینگلهارت و ولزل با بررسی نظریات مختلف در باب تأثیر مدرانیزاسیون بر تغییرات ارزرشی، قائل به وجود دو مکتب فکری عمده در این زمینه هستند. یک مکتب بر همگرایی ارزش ها به عنوان نتیجه ای از مدرنیزاسیون اشاره می کند. این مکتب پیش بینی می کند که ارزش های سنتی کاهش می یابد و با ارزش های مدرن جایگزین می شود. دیگر مکتب فکری بر پایداری ارزش های سنتی علی رغم تغیرات سیاسی و اقتصادی اشاره می کند و فرض کرده که ارزش های سنتی به طور نسبی مستقل از ارزش های اقتصادی هستند.
براساس نظریه مدرنیزاسیون ، هر چند که عناصر فرهنگی از یک نسل به نسل بعدی منتقل می شود اما ارزش های بنیادی مردم نه تنها منعکس کننده ی آنچه که آموخته اند است بلکه همچنین منعکس کننده ی تجارب مستقیم آن ها نیز می باشد. در طول نیم قرن گذشته توسعه اقتصادی واجتماعی گذشته، شرایط زندگی مردم را به طور بنیادی و با سرعتی غیر قابل پیش بینی تغییر داده است.
رشد اقتصادی، افزایش سطح تحصیلات و اطلاعات و متنوع شدن تعاملات انسانی، منابع اجتماعی، شناختی و مادی مردم را افزایش داده و آن ها را به طور مادی، هوشی واجتماعی مستقل تر نموده است. افزایش سطح امنیت وجودی و خود مختاری تجارب زندگی مستقیم مردم را به طور بنیادین تغییر داده است و آن ها را به تأکید بر اهدافی که قبلاً دارای ارجحیت پایینی بوده، سوق داده است. تأکیدات فرهنگی از اصول جمعی به آزادی فردی، از همنوایی گروهی به تنوع انسانی و از اقتدار دولتی به خودمختاری فردی تغییر یافته که این امر به نشانگانی منجر شده که ارزش های خود اظهاری نامیده می شود.
افزایش ارزش های خود اظهاری، مدرنیزاسیون را به یک روند توسعه انسانی تغییر داده است و جامعه ای را ایجاد کرده است که به طور فزاینده ای فرد محور است . هر چند به عقیده اینگلهارت و ولزل (۲۰۰۷) تغییرات فرهنگی در جوامع مختلف احتمالی هستند این تغییرات، قوانین جبری شبیه سوسیالیسم عملی که مارکس طرفدار آن بود، نیستند. علاوه بر آن، تغییرات فرهنگی خطی نیستند که همانند توسعه اقتصادی در یک جهت حرکت نمایند . اینگلهارت در نظریه خود دو فرضیه برای تغییر ارزش ها ارائه کرده است.
الف) فرضیه کمیابی:
براساس این فرضیه، اولویت های فردی انعکاسی از شرایط محیطی فرد است.این فرضیه به تغییرات کوتاه مدت یا اثرات دوره ای اشاره دارد. دوره های رونق ، به فرامادیگرایی فزاینده منجر می شود و دوره های کمیابی منجر به مادیگرایی می شود.
ب) فرضیه اجتماعی شدن:
براساس این فرضیه ارزش های بنیادین فرد انعکاسی از شرایطی است که در دوران سالهای پیش از بزرگسالی فرد غالب بوده است.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-04-14] [ 03:13:00 ب.ظ ]
|