خاورشناس دیگر اندرسون نیز مى‏گوید: «بی گمان محمد(ص) افکارش را از مصادر تلمود و کتب اساطیر یهودی و مصادر مسیحی اقتباس کرده است».[۱۶۹]
شبیه چنین اتهامی در صدر اسلام نیز به پیامبر اکرم(ص) وارد آمد لیکن هرگز این مطلب از اتهام فراتر نرفت و هرگز اثبات نشد تا اینکه در دوران معاصر از سوی خاورپژوهانی که قدسیت قرآن و وحیانی بودن آن و نیز نبوت و رسالت پیامبر(ص) را قبول ندارند، دوباره مطرح شده است. همین وقفه طولانی میان مرحله نخست و مرحله اخیر این اتهام، نشانگر بى‏اساس بودن این اتهام مى‏تواند باشد. در غیر این صورت، اتهام مزبور توسط مخالفان از همان ابتدا پیگیری مى‏شد.[۱۷۰]
از سوی دیگر شباهت یادشده در همه ابعاد نیست زیرا به لحاظ اسلوب و محتوا میان قرآن و مصادر مزبور تفاوت قابل توجهی وجود دارد به عنوان نمونه داستان‏های ‏اهل کتاب سرشار از جزئیات بسیاری است که حکایت از خواستگاه بشری و تحریف آن دارد. اما قرآن کریم همانگونه که در مبحث هدفمند بودن قصص قرآن بدان اشارت خواهد رفت بنا ندارد همه جزئیات قصص را بیان کند.[۱۷۱] زیرا این امر موجب اطناب ملال آور مى‏شود و تأثیری در ابعاد تربیتی و هدایتی قرآن ندارد.
به لحاظ محتوا نیز در مصادر عهدین برخی مطالب سخیف و باطل وجود دارد همچون نسبت‏های ‏ناروا به انبیاء الهی از جمله نسبت زنا، شرب خمر و امور ناشایست دیگر که هرگز شایسته انبیاء نیست.[۱۷۲]
در واقع شباهت مذکور حکایت از آن دارد که همه این کتب خاستگاه الهی و وحیانی دارد.[۱۷۳] با این تفاوت که کتب مقدس یهود و نصاری دستخوش تحریف قرار گرفته است.
افزون بر اینکه آیاتی که گویای اصالت الهی قرآن و وحیانی بودن آن است.[۱۷۴] به دلالت تضمنی مشمول قدسیت و اصالت الهی قصص آن نیز مى‏شود.
و نیز به این دلیل که پیامبر(ص) با عالمان یهودی و نصرانی پیش از بعثت مجالست نداشته است. پس از بعثت نیز به جز در موارد اندکی با ایشان در ارتباط نبوده است که آن موارد هم در راستای دعوت آنها به دین اسلام بوده است نه برای فراگیری کتب یهود و نصاری.[۱۷۵]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۱-۲-۲- هدفمند بودن قصص قرآن
قرآن کریم کتابی است که از جانب خداوند به منظور هدایت مردم بر رسول خدا(ص) نازل شده است همانگونه که فرمود: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدىً‏ لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ..»[۱۷۶] بر این پایه همه بخش‏ها‌‏ و مطالب آن از جمله مباحث اعتقادی، اخلاق، احکام، قصص، مواعظ و جز این موارد در راستای تأمین هدف عالی هدایتی و تربیتی بکار رفته است. در این میان بخش قابل توجهی از آن به قصص و یادکرد امت‏ها‌‏ی پیشین اختصاص یافته است لذا بى‏گمان این بخش نیز مانند بخش‏ها‌‏ی دیگر آن در راستای هدف بنیادین قرآن یعنی هدایت و تربیت مردم بیان شده است.
از دیگر سو، بیان همه جزئیات تاریخی و جغرافیایی و امور مرتبط با آن قصص نقش و تأثیری بنیادین بر ابعاد هدایتی و تربیتی آن ندارد لذا بیان همه این مطالب از ناحیه خداوند امر بیهوده بشمار مى‏رود و با حکمت الهی سازگار نخواهد بود.
افزون بر اینکه قرآن کتاب داستان و تاریخ نیست که همانند این کتاب‏ها‌‏ به همه ابعاد ماجرا و جزئیات آن بپردازد. افزون بر اینکه بیان همه جزئیات، منجر به فزونی حجم قرآن خواهد شد و این اطناب برای مردم ملال آور خواهد بود. بنابراین اسلوب قرآن در بیان قصص انبیای الهی و یادکرد امت‏ها‌‏ی پیشین، بیان همه جزئیات قصص نیست، بلکه از آن قصه‏ها‌‏ی طولانی بخش‏ها‌‏ و فرازهایی زیبا که حاوی پند و عبرت است به منظور هدایت انسانها انتخاب شده است.
به گفته علامه طباطبایی قرآن کتاب تاریخ نیست و منظورش از نقل قصص، قصه‏سرایى مانند کتب تاریخ و بیان سرگذشت نیست، بلکه کلامى است الهى که در قالب وحى ریخته شده، و منظور آن هدایت خلق به سوى رضوان خدا و راههاى سلامت است، و به همین منظور هیچ قصه‏اى را با همه جزئیات‏ آن نقل نکرده، و از هر قصه‏، نکات گوناگونی که مایه عبرت، تامل و دقت است و یا آموزنده حکمت و موعظه‏اى است و یا سودى دیگر از این قبیل دارد، نقل مى‏کند. این نکته در همه قصص قرآن نمایان است به طور کلى از هر قصه آن قسمت‏هاى برجسته‏اش را که آموزنده حکمتى یا موعظه‏اى و یا سنتى از سنت‏هاى الهی است‏ که در امت‏هاى گذشته جارى شده نقل مى‏کند، چنانچه مى‏فرماید: «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ..»[۱۷۷] و نیز مى‏فرماید: «یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ..»[۱۷۸] و نیز فرمود: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ، هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقِینَ»[۱۷۹] و آیاتى دیگر از این قبیل.[۱۸۰]
۱-۲-۲-۱- اغراض قصه گویی در قرآن
هدف اساسى قصه در قرآن پیش از هر چیز، دعوت دینى است لذا قصه‏هایى که در قرآن آمده در خدمت اغراض دینى به کار گرفته شده است.
با این حال نمى‏توان انکار کرد که با وجود غرض دینى این گونه داستان‏ها، به علت قدرت تعبیر و عظمت تصویر پردازى در قرآن، واجد کمال اهمیت هنرى نیز هستند. تعبیر قرآنى جمع میان غرض دینى و هدف هنرى کرده تا آنجا که زیبایى هنرى براى او ابزارى است که به وسیله‏ آن وجدان دینى را بر مى‏انگیزد تا بهتر بتواند آن را پذیراى تأثرات مذهبى سازد. هنر چون به چنین ساحت و مرزى رسید یعنى با بهترین تعبیر بیان عقیده کرد و نفس به مرحله‏ى پالایش رسید، آن‏گاه زیبایى نیز در القاء عقیده به مرز کمال مى‏رسد.[۱۸۱]
قصه در قرآن، چنان که گفته شد، وسیله‏اى است براى اثبات یگانگى خدا، وحدت ادیان، قدرت نمایى خداوند، بیم و امید، سرانجام نیکى و بدى و سپاس گزارى و غرور و سرمستى و بسیارى از اهداف دیگر که قرآن به آنها عنایت دارد. اینک به مهم‏ترین این اغراض اشاره مى‏کنیم:
أ- یکى از اهداف بیان قصص و نقل سرگذشت اقوام گذشته، اثبات وحى و رسالت است. زیرا حضرت محمّد(ص) خواندن و نوشتن نمى‏دانست و با دانشمندان یهود و نصارى هم‏نشین نبود. با این همه در نقل روایات پیامبران گذشته از ابراهیم(ع) گرفته تا یوسف(ع) و موسى(ع) و عیسى(ع) گاه چنان اشارات درست و دقیق است که حقّانیت وحى محمّدى را به اثبات مى‏رساند.[۱۸۲]
ب- غرض دیگر از داستان بیان این واقعیت است همه پیامبران مسیر واحدی دارند، از روزگار نوح تا عهد محمّد(ص)، و خدا پروردگار همگان است و مؤمنان امّت واحدى هستند و تأکید روى یگانگى دین و الوهیت واحد است.[۱۸۳]
ج- از اهداف دیگر داستان بیان این معناست که ‏ پیامبران در دعوت به سوی دین از اتحاد و هماهنگی برخوردارند و متن دعوت و مفاد دعوت آن یکی است و واکنش و استقبال قوم آنها نیز همه یکسان است. افزون بر آن دین خدا یکى است و یک مبنا دارد.[۱۸۴]
د- از اهداف دیگر داستان‏ها‌‏ تأیید این مطلب است که سرانجام خدا پیامبران خود را یارى و تکذیب کنندگان را هلاک مى‏کند و این مطلب تأیید دین محمّد(ص) و ترغیب گروندگان به اوست و به همین دلیل خطاب به پیامبر ما مى‏فرماید: غرض از نقل حوادث و سرگذشت پیامبران بر تو دلگرم نگاه داشتن و استوار ساختن قلب تو و اندرز و یادآورى براى مؤمنان است.[۱۸۵]
ه- و نیز از اغراض هشدار و بشارت است.[۱۸۶]
و- بیان نعمت‏های ‏خداوند بر پیامبران و دیگر برگزیدگان از دیگر اغراض نقل ماجراى گذشتگان است. [۱۸۷]
اغراض دیگرى نیز در نقل داستان نهفته است در کتب علوم قرآنی به تفصیل ذکر شده که است که برای مطالعه بیشتر در این باب می‌توان به کتب زیر مراجعه کرد.[۱۸۸]
۱-۲-۲-۲- تبیین آموزه‌های امامت
نگاهی محتوایی به قصص قرآن و ابعاد هدایتی آن ذهن را به این نکته رهنمون می‌سازد که بیان اصول عقائد دینی از اغراض و مقاصد بنیادین قصص قرآن است که به نظر می‌رسد این مطلب کمتر و یا به وضوح کمتری در مباحث اغراض و فوائد قصص قرآن بیان شده است. در واقع آموزه‏های پربار انبیاء، رسولان الهی و اولیاء الهی در قصص قرآن که بخش عظیمی از آن در راستای بیان عقائد دینی بوده از یک سو و نظر به حجم گسترده قصص قرآنی که در کنار آیات دیگر در ذیل مجموعه قرآن کریم عهده دار اصول اعتقادات دینی است از سوی دیگر و نیز با توجه به اینکه اصل و اساس دعوت انبیاء در گام اول تبیین اصول اعتقادات بوده است همگی حکایت از آن دارد که تبیین مباحث و مسائل اصول اعتقادی در عرصه‌هایی چون توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت، از اهداف و مقاصد قصص قرآن کریم باید لحاظ شود. در این میان از آنجا که امامت مقام هدایت به امر، بالاترین مقام و منصب الهی و ادامه و تکمیل کننده اهداف انبیاء در ابعاد هدایتی و تربیتی مردم تا روز قیامت است به نظر می‌رسد که از اهمیت بسیاری برخوردار باشد که همانگونه که در این نوشتار به آن خواهیم پرداخت، قصص قرآن از ابعاد گوناگون عنایت بسیاری به این موضوع دارد. البته انذار و بشارت امت همانگونه که اشاره شد در اهداف و اغراض قصص قرآن در کتب علوم قرآنی ذکر شده لکن در بیشتر موارد به ابعاد این مطلب که یکی از ابعاد اساسی آن موضوع امامت است اشاره‏ای نشده است.
گفتنی است علامه مجلسی در موارد متعددی با اشاره به بحث انذار و بشارت اذهان را به پیوند قصص قرآن کریم و مسأله امامت رهنمون ساخته است که ذیلاً به این دیدگاه اشاره می‌کنیم:
أ- علامه مجلسی در ذیل روایتی از امام باقر(ع) که با آیات «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا..» و «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ..» در ارتباط است،[۱۸۹] می‌نویسد: «اینکه آیه اول در سیاق قصه حضرت موسی(ع) و بنی اسرائیل باشد و آیه دوم در مذمت فرعون و لشگریان اوست با این مطلب منافاتی ندارد که آیه اول درباره ائمه اطهار(ع) و آیه دوم درباره دشمنان ایشان باشد. زیرا خداوند قصص قرآن را به این منظور بیان کرده که این امت را آگاه کند و به افرادی که راه سعادتمندان گذشته را در پیش مى‏گیرند، اشاره نماید و افرادی که از اشقیاء گذشته پیروی مى‏کنند، انذار نماید. بنابراین ظواهر آیات درباره اولین است و بواطن آن درباره افراد شبیه آنها در میان آخرین است».[۱۹۰]
ب- امام صادق(ع) در روایتی آیه «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ» را در ارتباط با ائمه اطهار(ع) دانسته است.[۱۹۱] علامه مجلسی با اشاره به اینکه سیاق آیه ظهور در این دارد که ضمیر در «منهم» به بنی إسرائیل برمی گردد، می‌نویسد: «هدف از بیان قصه در قرآن انذار کردن و بشارت دادن به این امت است افزون بر اینکه رسول خدا(ص) فرمود: آنچه در میان بنی اسرائیل رخ داده است، در این امت نیز رخ خواهد داد. بنابر این بیان کردن قصه حضرت موسی(ع) و عطا کردن کتاب به او و اعطاء امامت به برخی از بنی اسرائیل مانند هارون و فرزندانش، مانند ماجرای بعثت پیامبر اکرم(ص) و عطا کردن قرآن به ایشان و اعطاء مقام امامت به برادر و پسر عموی حضرت، علی بن ابی طالب و فرزندان اوست همانگونه که پیامبر(ص) به امام علی(ع) فرمود: تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی».[۱۹۲]
۱-۲-۳- ارتباط امامت با نبوت در عرصه وصایت، خلافت و وراثت
ارتباط امامت و نبوت در عرصه وصایت، خلافت و وراثت نیز در شمار پیش فرضهای استنباط کلامی از قصص قرآن است که این مبنا را در ذیل عناوینی چون «ارتباط خلافت با نبوت و امامت»، «انفصال مقام نبوت از امامت» و «ائمه وارثان انبیاء، اوصیاء و حجج الهی» مورد بررسی قرار می‌دهیم:
۱-۲-۳-۱- ارتباط «خلافت» با «نبوت» و «امامت»
واژه خلیفه یکی از واژگان ‏قرآنى ‏است که بارها در قرآن‏کریم بکار رفته ‏است لذا به منظور به منظور بازشناسی مفهوم‏‏‏‏ آن ابتدا باید به معناى ‏‏‏‏‏‏‏لغوی آن توجه ‏‏‏‏‏‏‏نمود:
۱-۲-۳-۱-۱- معنى ‏‏‏‏‏‏‏لغوی
خلیل ‏‏‏‏‏ِبن ‏احمد(د ۱۷۵ق) خلیفه را به معنی «من ‏استخلف مکان ‏من ‏قبله و یقوم ‏‏‏‏مقامه» دانسته ‏است.[۱۹۳] به گفته راغب اصفهانی «الخِلَافهَ» به معنی نیابت از غیر است و این نیابت به دلیل ‏‏‏‏‏ِغیبت ‏‏‏منوب ‏‏‏‏عنه، یا موت و یا عجز وی و یا به دلیل‏‏‏‏‏ِ تشریف مستخلف است که خداوند بنا بر وجه‏‏‏‏‏‏‏ اخیر، اولیاء خویش را در زمین خلیفه قرار ‏‏‏‏‏‏‏‏داده است مانند آیه ‏‏‏‏‏‏‏‏‏«هُوَ الَّذِى‏ جَعَلَکُم‏‏‏‏ خَلائِفَ فِى ‏الْأَرْضِ‏..»[۱۹۴] و آیات دیگر.[۱۹۵] ابن‏فارس(د ۳۹۵ق) ریشه خلف‌ را دارای سه اصل دانسته‏: «اول: چیزی پس از چیز دیگر بیاید و در جای آن قرارگیرد، دوم: نقطه مقابل ‏‏‏‏‏ِقُدَّام، و سوم ‏‏‏‏تغیُّر‌، وی در ادامه وجه ‏‏‏‏‏‏‏تسمیه «خلافه» را ناظر به معنى ‏‏‏‏‏‏‏اول ‏‏‏‏‏ِدانسته ‏است».[۱۹۶] شیخ‏‏‏‏‏ طوسی(د ۴۶۰ق) نیز این ‏‏‏‏‏‏واژه را از ریشه «خلف فلان‏ فلاناً فى ‏هذا الأمر» دانسته، به این معنی که شخصی پس از کسی در جای وی قرار گیرد.[۱۹۷] بر این‏‏‏‏‏‏ اساس واژه خلیفه به معنای کسى ‏است که در جای شخص پیشین و قائم مقام وی قرار گیرد.
«نبى» صفت مشبهه است که در اصل از «نبأ» گرفته شده است. در برخی از مصادر لغوی به معنی خبر آمده است.[۱۹۸] لیکن به گفته راغب نبأ خبرى است که فایده بزرگى دارد که به آن علم یا غلبه ظن حاصل شود و در اصل، نبأ به خبرى گفته نمى‏شود، مگر اینکه متضمن این سه چیز باشد، و حق خبرى که به آن نبأ بگویند این است که از دروغ عارى باشد، مثل تواتر، یا خبر خدا و پیامبر(ص).[۱۹۹]
امام در لغت به معنی کسی است که به او اقتدا مى‏شود و در امور مقدّم است.[۲۰۰]به گفته راغب امام به معنی «المؤتمّ به» انسانی است که به سخن و کردار او اقتدا مى‏شود و نیز مى‏تواند کتاب باشد و یا موارد دیگر اعم از اینکه بر حق و یا بر باطل باشد.[۲۰۱]
۱-۲-۳-۱-۲- معنى‏‏‏‏‏‏‏اصطلاحی
در اصطلاح به خلافت‏‏‏‏‏‏‏‏ خداوند و به گمان برخی به خلافت ‏‏‏‏‏‏‏‏پیشینیان در زمین گفته مى‌شود. بستگی دارد که خلافت در ارتباط به چه کسی باشد خلافت خداوند یا اقوام پیشین به همین دلیل در تفسیر برخی از آیات اختلاف نظر وجود دارد. بنابر این اگر خلافت در ارتباط با خداوند باشد، از آن شخص با عنوان خلیفه خداوند و حجت معصوم الهی در زمین تعبیر مى‏شود. اما اگر خلافت در ارتباط با امت‏ها‌‏ی پیشین باشد، مقصود از این واژه جانشینی پیشینیان است.
اما در اصطلاح «نبیّ» کسی است که بدون واسطه بشر از ناحیه خداوند پیامی را می‌رساند، و در این معنا امام، مردم و ناقلان از پیامبر قرار ندارند، هرچند که همه آنها از ناحیه خداوند پیامی را عرضه کنند لکن این به واسطه بشر مى‏باشد که همان نبی است. از معنی امام نیز دو مطلب استفاده می‌شود اول اینکه امام کسی است که مردم به افعال و اقوال او اقتداء می‌کنند زیرا حقیقت لفظ «امام» در لغت کسی است که به او اقتداء می‌شود مانند امام جماعت دوم اینکه امام تدبیر، سیاست و تأدیب امت و دفاع از امت و نبرد با دشمنان و نصب والیان و امراء و قضات و اقامه حدود و امور دیگر را به عهده دارد.[۲۰۲]
اما درباره اصطلاح امامت، تفتازانی مى‏گوید: «امامت ریاست عامه در امر دین و دنیا به جانشینی از پیامبر(ص) است)»[۲۰۳] ابن‌‏خلدون نیز در تعریف خلافت و امامت و مى‏نویسد: «جانشینی از صاحب شریعت در حراست از دین و سیاست دنیاست»[۲۰۴] خواجه نصیر طوسی و علامه حلی نیز بر این باورند که امام کسی است که دارای ریاست عامه در امور دینی و دنیوی در سرای تکلیف است.[۲۰۵]
۱-۲-۱-۳-۳- کاربرد قرآنی
واکاوی کاربردهای این واژه به نیکی نمایانگر مطلبی است که در معنی اصطلاحی بیان شد. توضیح اینکه برخی بر این ‏‏‏‏‏‏باورند که نفس و یا انسان ‏نوعی خلیفه‏‏ خداوند در زمین ‏است، سهروردی(د ۵۸۷ق) در خصوص این ‏‏‏‏‏‏مطلب تصریح‏‏‏ِ کرده ‏است: «نفس، خلیفه الله در زمین ‏است، همانگونه که فرمود: «وَ هُوَ الَّذِى‏ جَعَلَکُم‏‏‏‏ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُم ‏‏‏‏فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ..»[۲۰۶] و نیز فرمود: «..وَ یَسْتَخْلِفَکُم ‏‏‏‏فِى ‏الْأَرْضِ..»[۲۰۷] و نیز فرمود: «إِنِّى‏ جاعِلٌ‏‏ِ فِى‏ الْأَرْضِ ‏ِخَلِیفَهً» و فرمود: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِى‏الْأَرْضِ..»[۲۰۸] »[۲۰۹] هادى‏سبزواری(د ۱۲۸۹ق) نیز با اشاره به آیه ‏‏‏‏‏«إِنِّى ‏جاعِلٌ‏‏ِ فِى ‏الْأَرْضِ ‏ِخَلِیفَهً» و تعلّم ‏‏‏‏اسماء حسنی توسط آدم، همه حیوانات و نباتات را مظهر اسماء الهی دانسته و در ادامه انسان ‏کامل را مظهر کل ‏‏‏‏‏ِأسماء حسناى ‏‏‏‏‏‏‏الهی دانسته لذا از عبارات‏‏‏‏‏‏‏‏ِ وی برمى‌آید که هر دو دیدگاه را پذیرفته ‏است.[۲۱۰]
از عبارات‏‏‏‏‏‏‏‏‏ علامه ‏‏‏‏‏‏‏‏‏طباطبایی در تفسیرش مى‌توان ‏دریافت‏‏‏‏‏‏‏‏ِ که وی هر دو دیدگاه را پذیرفته ‏است ‏‏‏‏‏‏‏‏ِزیرا وی مراد از «خلافت» در آیه‏‏‏‏‏ «..وَ یَجْعَلُکُم‏‏‏‏ خُلَفاءَ الْأَرْضِ..»[۲۱۱] را خلافت زمینی دانسته که خداوند آن را برای انسان قرار داده است که در زمین و آنچه در آن وجود دارد، هرگونه که خداوند بخواهد تصرف کند همانگونه که خداوند فرمود: «إِنِّى‏ جاعِلٌ‏‏ِ فِى ‏الْأَرْضِ ‏ِخَلِیفَهً»»[۲۱۲]
از سوی دیگر مراد از خلافت‏‏‏‏‏‏‏‏ِ در آیه ‏‏‏‏‏شریفه «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِى‏الْأَرْضِ..»[۲۱۳] را «خلافه ‏الله» دانسته و آن را بر آیه‏‏‏‏‏ «إِنِّى ‏جاعِلٌ‏‏ِ فِى ‏الْأَرْضِ ‏ِخَلِیفَهً» منطبق ‏‏‏‏‏دانسته و بر این باور است که یکى‏ از شؤون‏ خلافت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِاین ‏است ‏‏‏‏‏‏‏‏ِکه صفات‏‏‏‏‏‏‏‏ِ و اعمال ‏‏‏‏‏ِمستخلف را نشان‏‏‏‏‏‏دهد، و آینه صفات ‏‏‏‏‏‏‏‏ِاو باشد. کار او را انجام دهد. خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق ‏‏‏‏‏الهی باشد، و آنچه خدا اراده مى‏کند او اراده کند، و آنچه خدا حکم ‏‏‏‏مى‏کند او همان را حکم ‏‏‏‏کند و جز راه خدا راهى ‏نرود، و از آن راه تجاوز ‏نکند. لذا با آوردن «فا» بر سر جمله ‏«..فَاحْکُم ‏‏‏‏بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ..»[۲۱۴] داوری نمودن به حق را نتیجه و فرع ‏‏‏‏ِآن خلافت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِقرار‏‏‏‏‏‏‏‏ داده است.[۲۱۵]
‏علامه ‏‏‏‏‏‏‏‏‏عسکری نیز مراد از «خلیفه اللّه» در زمین را نوع ‏‏‏‏ِانسان ندانسته بلکه آن را در ارتباط با مقام ‏‏‏‏‏‏‏‏‏نبوت و امامت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِدانسته و به آیه ‏‏‏‏‏«إِنِّى‏ جاعِلٌ‏‏ِ فِى ‏الْأَرْضِ‏ِ خَلِیفَهً» استناد کرده و به دو دیدگاه خداوند «آدم» و «نوع‏‏‏‏ِانسان» را خلیفه خود در زمین ‏قرار‏‏‏‏‏‏‏‏داده، اشاره ‏‏‏کرده است و سپس آیه‏‏‏‏‏ «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِى‏الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ..»[۲۱۶] مؤید تفسیر ‏‏‏‏‏اول دانسته‏ است زیرا اگر معناى‏ آیه‏‏‏‏‏ «خلیفه بودن نوع‏‏‏‏ِ إنسان» بود، تخصیص داود به خلیفه ‏‏قرار‏‏‏‏‏‏‏‏دادن وی در زمین از میان نوع ‏‏‏‏ِانسان‏ها معنایی نداشت، دیگر اینکه فاء سببیه در «فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» دلالت‏‏‏‏‏‏‏‏ مى‌کند بر اینکه عطا کردن حق‏‏‏‏‏ حکم در مردم به حضرت داود(ع) به سبب‏‏‏‏‏‏ِ «خلیفه ‏‏خدا» بودن وی بوده است. به عبارت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِدیگر حق‏‏‏‏‏حکم فرع ‏‏‏‏ِبر خلیفه ‏‏بودن اوست لذا در آیات ‏‏‏‏‏‏‏‏‏دیگر تصریح به حق ‏‏‏‏‏حکم به برخی از افراد برگزیده‏‏‏‏‏‏، دلیل ‏‏‏‏‏ِبر «خلیفه‏‏ خدا» بودن ایشان ‏است ‏‏‏‏‏‏‏‏ِمانند آیات ‏‏‏‏‏‏‏‏‏«إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراهَ فِیها هُدى ‏وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا..»[۲۱۷] و «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ..»[۲۱۸]».[۲۱۹] مؤید این‏‏‏‏‏‏ دیدگاه، تصریح محمد تقی مجلسى است‏‏‏‏‏‏‏‏ِ که به استناد احادیث متواتره از ائمه اطهار(ع) مراد از آیه «إِنِّى‏ جاعِلٌ ‏‏ِفِى ‏الْأَرْضِ‏ِ خَلِیفَهً» مطلق ‏‏‏‏‏خلیفه از حضرت ‏‏‏‏آدم(ع) تا حضرت ‏‏‏‏صاحب ‏‏‏‏‏‏ِالزمان(ع) است. یعنى مقرر ساخته‌ام که خلیفه از ناحیه من همیشه در زمین باشد و وارد است که‌ «الخلیفه قبل ‏‏‏‏‏ِالخلیقه‌» یعنى خداوند، اول خلیفه را آفرید، و پس از آن دیگر مخلوقات را آفرید تا آن که خلق را بر خدا حجتى ‏نباشد که اگر رسولى مى‌فرستادى ما بر ضلالت نمى‌بودیم و گمراه نمى‏شدیم.[۲۲۰]
گفتنی است خلافت تا روز قیامت باقى ‏است و کسى که بپندارد خلافت همان نبوّت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِاست دچار اشتباه شده است.‏ زیرا خداوند وعده‏ داده‏ که از این امت‏‏‏‏‏‏‏‏، خلفاى ‏برحقّى ‏برگزیند، چنانکه فرمود: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا منْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى‏الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ..»[۲۲۱] و اگر مقصود از خلافت همان نبوّت باشد لازم ‏‏مى‏آید خداوند به حکم‏‏‏‏ این آیه بعد از پیامبر اکرم(ص) پیامبرى بفرستد که این امر بر خلاف آیه «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ..»[۲۲۲] خواهد بود. پس روشن ‏‏‏‏‏‏‏‏ِشد که وعده‏ خداوند ثابت‏‏‏‏‏‏‏‏ِ است و آن غیر نبوّت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِاست. از سوی دیگر خلافت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِاز جهتى غیر از نبوّت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِاست و گاهى ممکن ‏است خلیفه مقام ‏‏‏‏‏‏‏‏‏نبوّت نداشته باشد، امّا هر پیامبرى مقام‏‏‏‏‏‏‏‏‏ خلافت را داراست.[۲۲۳] بنابر این مقصود از خلافت در این‏‏‏‏‏‏ آیه تنها نبوت نیست بلکه امامت را نیز شامل ‏‏‏‏‏ِمى‌شود چرا که اگر مراد تنها نبوت ‏‏‏‏‏‏‏‏ِباشد عموم‏‏‏‏ آیه ‏‏‏‏‏مذکور با آیه‏‏‏‏‏ «وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ» در تعارض خواهد بود لذا عموم این ‏‏‏‏‏‏آیه دلالت ‏‏‏‏‏‏‏‏مى‌کند که پس از «خاتَمَ النَّبِیِّینَ» نیز خلیفه در زمین باشد که بر اساس ادله ‏‏‏‏‏‏‏‏متعدد خلافت در زمین پس از انبیاء(ع) به ائمه ‏اطهار(ع) مى‌رسد.
به نظر مى‌رسد آنجا که خداوند از خلافت درباره حضرت‏‏‏‏آدم(ع) و حضرت داود(ع) و نیز آیه‏‏‏‏‏ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا منْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى‏الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ..»[۲۲۴] سخن مى‏گوید ناظر به معناى ‏‏‏‏‏‏‏اصطلاحی مقام ‏‏‏‏‏‏‏‏‏«خلیفه‏‏خدا» بودن ایشان است اما آنجا که از عموم‏‏‏‏ مردم تعبیر به خلائف کرده[۲۲۵] ناظر به معناى ‏‏‏‏‏‏‏لغوی جانشینى ‏پیشینیان در زمین ‏است. لذا این‏‏‏‏‏‏ واژه مانند برخى ‏دیگر از واژگان ‏قرآنی، افزون بر معناى ‏‏‏‏‏‏‏لغوی، معناى ‏‏‏‏‏‏‏اصطلاحی آن نیز در قرآن بکار رفته‌ است.
در تأیید این دیدگاه مى‏توان چنین بیان کرد اگر مراد آیه شریفه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» این باشد که خداوند نوع انسان را در روى زمین خلیفه و جانشین خود قرار داده است دیگر براى حضرت داوود(ع) در آیه «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ..» مورد ویژه‏اى براى تشرف او به مقام خلافت باقى نمى‏ماند، زیرا که او نیز یکى از آحاد مردم است که خداوند آنان را تا جهان بر قرار است خلیفه و جانشین خود بر روى زمین قرار داده است. بنابراین مقصود از آیه شریفه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» تنها حضرت آدم(ع) مى‏باشد، یا حضرت آدم(ع) و فرزندان برگزیده او که امامان و پیشوایان مردم به سوى راه راست مى‏باشند.[۲۲۶] البته با توجه به اینکه مورد این آیه که در سیاق حضرت آدم(ع) ذکر شده نمى‏تواند مخصص عموم خلیفه باشد و نیز با توجه به کاربرد قرآنی این واژه در مورد حضرت داود(ع) و حضرت هارون(ع)[۲۲۷] و نیز استناد اهل بیت(ع) به آیه مزبور در ارتباط با ائمه اطهار(ع)[۲۲۸] مى‏توان دریافت که مراد از آیه شریفه عموم خلفاء و حجج معصوم الهی از حضرت آدم(ع) تا حضرت مهدی(ع) مى‏باشد.
از سوی دیگر ‏‏‏«خلیفه» و «امام» استعمال ‏‏‏یکسانی دارند، اما به لحاظ لغوی تفاوتی میان این ‏‏‏‏‏‏دو از این قرار است که «خلیفه» به جاى‏ شخص پیشین خلیفه شده و برگرفته از این ‏‏‏‏‏‏معناست که جانشین دیگرى ‏شده و در مقام ‏‏‏‏او قرار‏‏‏‏‏‏‏‏گرفته ‏است اما «امام» برگرفته از تقدم ‏‏‏‏بوده، لذا امام در آنچه که وجوب ‏‏‏‏اقتداء به وی و اطاعت از او را مى‌طلبد، متقدم ‏‏‏‏است.[۲۲۹]
با این توضیح روشن می‌شود که همه انبیاء الهی و همه ائمه اطهار(ع) «خلیفه الله» به معنی اخص هستند، لکن از آنجا که دائره خلیفه الله به معنی اخص اعم از انبیاء، رسل، اوصیاء و ائمه اطهار(ع) است می‌توان چنین نتیجه گرفت که هر امامی خلیفه الله به معنی اخص است اما هر خلیفه‏ای لزوماً امام نیست مانند پیامبرانی که به مقام امامت نرسیده‏اند.
۱-۲-۳-۲- جدا انگاری یا تفاوت مقام «امامت» از «نبوت»
امامت اگرچه ارتباط اساسی با نبوت دارد لکن بررسی‏ها نشان می‌دهد که مقام امامت مقامی جدای از مقام نبوت است.
شیخ طوسی(د ۴۶۰ق) در «رساله فى الفرق بین النّبى و الإمام» می‌نویسد: «نبیّ» کسی است که بدون واسطه بشری از ناحیه خداوند پیامی را می‌رساند، و در این معنا امام، امت و ناقلان از پیامبر قرار ندارند، هرچند که همه آنها از ناحیه خداوند پیامی را بگویند لکن این به واسطه بشری است که همان نبی است. از معنی امام نیز دو مطلب استفاده می‌شود اول اینکه امام کسی است که مردم به افعال و اقوال او اقتداء می‌کنند زیرا حقیقت لفظ «امام» در لغت کسی است که به او اقتداء می‌شود مانند امام جماعت دوم اینکه امام تدبیر، سیاست و تأدیب امت و دفاع از امت و نبرد با دشمنان و نصب والیان و امراء و قضات و اقامه حدود و امور دیگر را به عهده دارد. از جنبه وجه اول امام با نبی در این معنا یکسان هستند زیرا هیچ پیامبری نیست مگر اینکه باید به او اقتدا شود و باید که افعال و اقوال او را پذیرفت. از این جهت نبی همان امام است. اما از وجه دوم لزوما هر پیامبری عهده دار تدبیر امور مردم، نبرد با دشمنان نیست زیرا این امر ممتنع و محال عقلی نیست که مصلحت اقتضاء کند که پیامبری مبعوث شود و تکلیف وی ابلاغ خلق باشد در اموری که به مصلحت ایشان در واجبات باشد، هرچند که تأدیب هیچ کسی و محاربه با هیچ دشمنی و نصب و تعییین کسی را به عهده داشته باشد. و هر که امور مذکور را در نبی واجب و لازم بداند از حیث اینکه نبی است بى‏تردید سخنی بسیار بعید گفته و هیچ دلیلی بر این مدعا ندارد.[۲۳۰]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...