ابتدای دهه ۱۹۵۰، نقطه عطفی در شکل گیری تاریخچه واژه مرزی بود. پیش از این دوره، واژه مرزی با سندرم‌های اسکیزوفرنیک مرتبط بود، اما با نوشته های نایت[۷۴] (۱۹۵۳) اصطلاح مرزی بیشتر ماهیتی تحلیلی به خود گرفت، درمانگران و پژوهشگران با جامعیت بیشتری از آن استفاده کردند و بیشتر به مفهوم معاصر نزدیک شد (به نقل از میلون، ۲۰۰۴).

۲-۱-۲- نظریه زیستی- اجتماعی لینهان

لینهان[۷۵](۱۹۹۳) صریحا بیان می‌کند که الگوهای رفتاری که اختلال شخصیت مرزی را متمایز می‌سازند ممکن است از طریق یک جریان ارتباطی بین یک فرد آسیب پذیر هیجانی[۷۶] و یک محیط بی ارزش کننده[۷۷] ایجاد شوند. وی افرد دارای آسیب پذیری هیجانی را به عنوان افرادی متمایز می‌سازد که دارای تمایل نسبت به واکنش سریع به محرک های هیجانی با یک آستانه پایین تر، شدت بیشتر و سرعت بهبودی پایین تر نسبت به افراد دیگر می‌باشند. یک محیط بی ارزش کننده محیطی است که به فرد آگاهی می‌دهد که تجربه خصوصی وی یا بیان آن تا حدودی نادرست و نا مناسب است و شامل ناچیز شمردن تجارب دردناک، کنترل رفتار به وسیله تنبیه و مجازات و عدم مطرح ساختن نیازهای یک فرد می‌باشد. چنین محیطی موجب عدم یادگیری چگونگی تحمل فشار روحی و کنترل عواطف، بی اعتمادی آن ها به پاسخهای خود و ایجاد رفتارهای ناسازگار می شود. به نظر می‌رسد که اختلال شخصیت مرزی از طریق شکل گیری دو طرفه رفتارهای مستبدانه (سرکوب گرانه) و بیش از حد افراطی از جانب فرد و محیط به وجود می‌آید (وود بری، گلا و نوکا[۷۸]، ۲۰۰۶).

۲-۱-۳- رویکرد روان پویشی

تعریف آسیب شناسی مرزی در اوایل دهه ۱۹۰۰ نشانگر تغییر و تحولات قابل توجهی در سنت روان تحلیل گری است. این تعریف ریشه در مطالعه علائم روان رنجوری هیستری دارد در این دوره روان تحلیل گران شروع به تلفیق مشکلات آسیب شناسی شخصیت کردند. این جریان همگام با مقاله بنیادین فروید در رابطه با غریزه جنسی و مقعدی و شخصیت (۱۹۰۸-۱۹۵۹) ادامه یافت. روان تحلیل گران نخستین، در میان عوامل نا همخوان با ایگو که احتمالا موجب رنج و عذاب بیماران می شود، و عوامل همخوان با ایگو که موجب رنج و عذاب دیگران می شود، تمایز قائل شدند. این تمایز هنوز هم مورد استفاده است (ویسنپر، ۲۰۱۲).

در اوایل سال ۱۹۵۰، نایت این بیماران را در سطح وسیع تری توصیف کرد و آن ها را مرز بین نوروز و سایکوز خواند و اظهار داشت این گروه از بیماران به همان اندازه که نوروز هستند، سایکوز هم هستند. از آن پس این گروه از بیماران بیشتر شناخته شدند. پس از اظهارات نایت، واژه مرزی بیماران پر دردسری را تداعی می‌کردند که نه سایکوتیک بودند، نه نوروتیک. کرنبرگ (۱۹۶۷)، ساختار مرزی را از دیدگاه روان تحلیلی بررسی کرد. وی سازه شخصیتی مرزی را به عنوان یکی از سه شکل سازه شخصیتی (سازه شخصیتی سایکوتیک، سازه شخصیتی مرزی، سازه شخصیتی نوروتیک) تعریف نمود.

۲-۱-۴- رویکرد توصیفی

گرینکر [۷۹] و همکاران (۱۹۶۸)، با اتخاذ رویکردی توصیفی، این اختلال را سندرم مرزی نامیدند و اولین معیار های تجربی را برای تشخیص این اختلال پیشنهاد کردند. کیتی[۸۰] و همکاران(۱۹۶۸)، به دلیل یافتن مؤلفه‌ های ژنتیکی قابل توجه در این اختلال، آن را وارد طیف اسکیزوفرنی نموده و آن را اسکیزوفرنی مرزی نام نهادند.

گوندرسون[۸۱] (۱۹۷۹) آسیب شناسی مرزی را به عنوان یک اختلال بالینی، متمایز و قابل تشخیص با ویژگی های رفتاری مشخص تعریف کرد. سرانجام در سال ۱۹۸۰، تشخیص اختلال شخصیت مرزی به طور رسمی وارد راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی شد (گوندرسون و لینکس، ۲۰۰۸).

۲-۱-۵- نظریه روابط موضوعی

نظریه روابط موضوعی، گونه مهمی از نظریه تحلیل روانی، ‌به این موضوع تمرکز دارد که کودکان به چه شیوه‌ای تصورات خود را از اشخاصی که برایشان اهمیت دارند، مانند پدر و مادرشان، درون فکنی می‌کنند. به دیگر سخن، موضوع اصلی این است که کودکان چگونه با کسانی که نسبت به آن ها دلبستگی های عاطفی قوی دارند، همانندسازی می‌کنند. این تصاویر درونی شده (بازنمایی های موضوع) قسمتی از من شخص می‌شوند و بر نحوه واکنش شخص به دنیا تاثیر می‌گذارند. اما ارزش های درون فکنی شده ممکن است با آرزوها و آرمان های شخص در بزرگسالی تعارض پیدا کنند. برای مثال اگر زنی در سنین دانشگاه که عقیده مادرش درباره نقش شایسته برای یک زن را پذیرفته است، به قسمت آرمان های نوین فمینیسم کشیده شود، چنین تعارضی پیش خواهد آمد. نظریه پرداز پیشگام روابط موضوعی، اتو کنبرگ[۸۲] است که مطالب گسترده ای درباره اختلال شخصیت مرزی نوشته است. کرنبرگ (۱۹۸۵) مطرح کرد که تجارب نامطلوب کودکی، برای مثال، داشتن پدر و مادری که به گونه‌ای بی ثبات عشق و توجه ارائه می‌کنند، احتمالا پیشرفت ها و موقعیت ها را تحسین می‌کنند اما از ارائه حمایت عاطفی و محبت و صمیمیت ناتوانند، باعث می شود که کودکان بازنمایی های موضوعی مختلفی را درونی کنند که در یکپارچه کردن جنبه‌های مهر آمیز و نا مهرآمیز کسانی که به آن ها نزدیک اند، واقع نمی‌شوند. در نتیجه این روابط موضوعی مختل، من نا ایمن پدید می‌آید که ویژگی اصلی اختلال شخصیت مرزی است. اگرچه اشخاص دچار اختلال شخصیت مرزی، من ضعیف و شکننده ای دارند و به اطمینان بخشی مداوم نیاز دارند، توانایی آزمون واقعیت را حفظ می‌کنند. اما با وجود این که با واقعیت در تماس هستند، اغلب درگیر مکانیسمی دفاعی به نام دونیم سازی می‌شوند، یعنی تقسیم کردن چیزها به دو مقوله کاملا خوب یا کاملا بد و نا توانی از تلفیق جنبه‌های مثبت و منفی شخصی دیگر یا خود در یک کل یکپارچه. این گرایش باعث دشواری بیش از اندازه در تنظیم و تعدیل هیجان ها می شود زیرا اشخاص دچار اختلال شخصیت مرزی دنیا، از جمله خودشان را به گونه سیاه و سفید می بینند. ممکن است درمانگرانشان را یک هفته انسانی کامل و بی نقص تصور کنند که می‌تواند آن ها را از درد و آشفتگی برهاند، اما هفته بعد اگر درمانگر به دلیلی در دسترس نباشد، ممکن است به شدت عصبانی شوند (اکبری دهقی، ۱۳۸۸).

۲-۱-۶- نظریه روابط شئ کرنبرگ

اتو کرنبرگ سرشناس ترین متفکر روابط شئ به حساب می‌آید. در نظریه او می توان ردپای دیدگاه های زیر را که به سبکی جامع و یکپارچه تلفیق شده اند، مشاهده کرد: ویژگی های عمده نظریه سنتی غریزه، مدل ساختاری فرویدی، نظریه های روابط شئ کلاین و فیربرن و دیدگاه های رشدی روانشناسی ایگو، به ویژه کارهای جاکوبسن[۸۳] بر روی اشکال پاتولوژیک همانندسازی های اولیه (میشل و بلک[۸۴]، ۱۹۹۵). کرنبرگ، اختلالات شخصیتی مختلفی را طبقه بندی کرده که برخی متعلق به راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی و برخی دیگر مرتبط با سنت روان تحلیلی هستند. این طبقه بندی بر حسب سطوح سه گانه سازماندهی ساختاری یا انسجام و یکپارچگی[۸۵] شخصیت انجام گرفته است (میلون و همکاران، ۲۰۰۴). به عبارت دیگر، طبقه بندی کرنبرگ از اختلالات شخصیت بر اساس میزان یا پیوستار شدت[۸۶] است. دامنه شدت اختلالات شخصیت از نظر وی به ترتیب شامل موارد زیر می شود:

    1. سازمان شخصیت نوروتیک (روان نژند).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...