۲ـ۲ـ۱. قید متصل و انواع آن
هرگاه قیدی همراه لفظ مطلق و بدون واسطه ذکر شود و مفهوم مستقلی نداشته باشد بلکه هر دو لفظ یا عبارت با هم یک جزء از کلام را تشکیل دهند، آن را قید متصل گویند. قید متصل دارای انواع مختلفی است که مهمترین آنها عبارتاند از:

    1. ۱. قید صفت؛ مانند: عقد لازم، نماز واجب و یا مانند اقرار کتبی در ماده ۱۲۸۰ ق. م. که میگوید: «اقرار کتبی در حکم اقرار شفاهی است».
    1. ۲. به صورت مضاف الیه؛ مانند: حریم چاه، نماز ظهر، و یا مثل اقرار سفیه در ماده ۱۲۶۳ ق. م. بدین بیان: «اقرار سفیه در امور مالی مؤثر نیست».
    1. به صورت متمم؛ مانند: «با اذن حاکم» در ماده ۲۸ق. م.: «اموال مجهول المالک با اذن حاکم یا مأذون از قِبَل او به مصارف فقرا میرسد».
    1. به صورت شرط؛ مانند ماده ۷۰ ق. م.: «اگر وقف بر موجود و معدوم معاً واقع شود، نسبت به سهم موجود صحیح و نسبت به سهم معدوم باطل است».
    1. به صورت استثنا؛ مانند اصل ۶۰ ق. ا. که مقرر میدارد: «اعمال قوه مجریه جز در اموری که در قانون مستقیماً بر عهده رهبری گذارده شده، از طریق رئیس جمهور و وزرا است».
    1. به صورت قید زمان؛مانند ماده ۱۱۱۰ ق. م. که بیان شده است: «در ایام عده وفات، مخارج زندگی زوجه عندالمطالبه از اموال اقاربی که پرداخت نفقه به عهده آنان است، تامین میگردد».
    1. به صورت قید مکان؛مانند اصل ۵۳ ق. ا. که مقرر شده است: «کلیه دریافتهای دولت در حسابهای خزانهداری کل متمرکز میشود و همه پرداختها در حدود اعتبارات مصوب به موجب قانون انجام میگیرد».
      1. به صورت قید کیفیت؛ مانند ماده ۱۰۹۱ ق. م. که چنین میگوید: «برای تعیین مهرالمثل باید حال زن از حیث شرافت خانوادگی و سایر صفات و وضعیت او نسبت به اماثل و اقران و اقارب و همچنین معمول محل و غیره در نظر گرفته شود».
      2. (( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

    1. به صورت قید انحصار؛ مانند ماده ۵۸ ق. م. که مقرر میدارد: «فقط وقف مالی جایز است که با بقاء عین بتوان از آن منتفع شد اعم از اینکه منقول باشد. یا غیر منقول، مشاع باشد یا مفروز».

نکته: در مواردی ممکن است هر یک از قیود بالا در یک عبارت جمع شوند؛ مثلاً در آیه: «ما محمد الّا رسول»[۴۴] علاوه بر استثنا، محصور بودن را نیز شامل میشود.
۲ـ۲ـ۲. قید منفصل
قیدی است که در کلامی مستقل ذکر شود، به گونهای که جزئی از کلام مطلق محسوب نشود. برای مثال، اگر لفظ مطلقی در قرآن کریم وارد و در روایات به قید آن تصریح شده باشد و یا اگر لفظ مطلق در یک ماده قانونی، و قید آن در ماده یا قانون دیگر آمده باشد، در چنین مواردی قید را «قید منفصل» مینامند.[۴۵] مانند ماده ۱۲۷۵ ق. م. که مقرّر میدارد: «هر کس اقرار به حقی برای غیر کند ملزم به اقرار خود خواهد بود»؛ در حالیکه در ماده ۱۲۶۸ همان قانون آمده است: «اقرار معلق، مؤثر نیست». همچنین در ماده ۱۲۶۹ این قانون بیان شده است: «اقرار به امری که عقلاً یا عادتاً ممکن نباشد و یا بر حسب قانون صحیح نیست اثری ندارد». دو ماده مذکور، قید منفصل برای لفظ «اقرار» که دارای اطلاق میباشد، محسوب میشوند. مثال دیگر اینکه در ماده ۴۶۷ ق. م. آمده است: «مورد اجاره ممکن است اشیاء یا حیوان یا انسان باشد». در اینجا هر یک از الفاظ، اشیا، حیوان و انسان دارای اطلاق میباشند. ولی در ماده ۴۷۰ این قانون بیان شده است: «درصحت اجاره، قدرت بر تسلیم عین مستأجره شرط است» و یا در ماده ۴۷۱ همان قانون مقرّر شده است: «برای صحت اجاره باید انتفاع از عین مستأجره با بقای اصل آن ممکن باشد». دو ماده اخیر قید منفصل برای لفظ «اشیا» در ماده فوق، به شمار میآیند.
۲ـ۳. الفاظ مطلق
از جمله مباحثی که علمای اصول در ضمن مباحث خود به آن پرداختهاند، الفاظی است که از آنها میتوان استفاده اطلاق نمود. در مجموع، آنچه که میتواند مطلق یا مقید واقع شود، عبارت است از: اسم، اعم از نکره و معرفه، جزئی و کلی، اسم جنس و اسم شخص، مفرد و جمع. مثلاً در ماده ۳۸ ق. م. که مقرر شده است: «مالکیت زمین مستلزم مالکیت فضای محاذی آن است…»، کلمه زمین مطلق است و شامل هر گونه زمین اعم از مسکونی و غیر مسکونی، زراعتی یا غیر زراعتی میشود؛ و کلمهای است نکره، کلی، اسم جنس و مفرد. در ماده ۸۷۲ ق. م. که میگوید: «اموال غائب مفقود الاثر تقسیم نمیشود…»، کلمه اموال جمع، اسم جنس، کلی و نکره است. یا در ماده ۱۰۴۳ ق. م.: «نکاح دختر باکره اگر چه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر یا جد پدری اوست»، کلمه «نکاح» اسمی است مفرد و نکره و در عین حال مقید به قید «دختر باکره»، و در اصل ۱۸ ق. ا.: «پرچم رسمی ایران به رنگهای سبز و سفید و سرخ با علامت جمهوری اسلامی و شعار (الله اکبر) است»، «پرچم رسمی» اسمی است معرفه، جزئی، اسم شخص و مفرد، که مقید به کلمه ایران شده است.
همان طور که قبلاً بیان شد، جمله نیز مانند مفردات میتواند مطلق یا مقید شود؛ مانند صیغه امر که نسبت به نحوه وجوب عینی، تعیینی و نفسی اطلاق دارد. همچنین عام نیز میتواند مطلق یا مقید واقع شود و عام و خاص هرچند بحثی مستقل از بحث مطلق و مقید است ولی نباید پنداشت که این عناوین نمیتوانند با هم جمع شوند؛ برعکس، عام میتواند مطلق یا مقید باشد. اینها اوصاف و عوارض کلمه و کلامند و خود با هم قابل جمع میباشند و نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه است. مثلاً در ماده ۱۷ ق. م. بیان شده است: «… به طور کلی هر مال منقول که برای استفاده از عمل زراعت لازم، و مالک، آن را به این امر تخصیص داده باشد…، در حکم غیر منقول است…». در این ماده، جمله «هر مال منقول» عام میباشد و مقید به قید «که برای استفاده…» شده است. ولی عام مذکور در ماده ۳۰ ق. م.: «هر مالکی نسبت به مایملک خود حق همه گونه تصرف و انتفاع دارد…»، مقید به قیدی نشده و مطلق است[۴۶]. در مثالهای پیشین نیز مطلقهایی داشتیم که عام نبودند. در ذیل به مهمترین الفاظ مطلقی که علمای اصول به بررسی آنها پرداختهاند اشاره میشود. این الفاظ عبارتند از: اسم جنس، علم جنس، مفرد محلی به «لام» و نکره.
۲ـ۳ـ۱. اسم جنس
جنس همان ماهیت یا به عبارتی، کلی طبیعی است و اسم جنس لفظی است که در مقابل جنس (کلی طبیعی یا ماهیت مهمله)[۴۷] وضع شده و اسمی است که در جمله به عنوان نمایندهای از افراد همجنس خودش به کار رود و برای دلالت بر یک ماهیت وضع شده و شامل همه افراد آن ماهیت میشود؛ مثلاً لفظ «انسان» برای ذات و ماهیت انسان وضع شده و ویژگیها و صفات مختلف انسانها (مانند: رنگ، زبان و…) در آن لحاظ نشده است؛ به همین جهت شامل همه مصادیق انسان میشود. نکتهای که باید در اینجا توجه داشت این است که مراد از جنس در اسم جنس، معنای منطقی آن، که در مقابل نوع میآید نیست، بلکه مراد از آن هر چیزی است که در مقابل عَلَم شخصی قرار میگیرد، چه جنس باشد و چه نوع و چه صنف و جوهر، عرض و امور اعتباری را در بر میگیرد.[۴۸]
اسم جنس در مواردی که به صورت مفرد به کار میرود، مفید اطلاق است و اگر به صورت جمع استعمال شود، مفید عموم است نه اطلاق؛ هرچند در زبان عربی برخی[۴۹] بر این عقیدهاند که جمع نکره افاده اطلاق میکند، ولی جمع معرفه با (ال) مفید عموم است. مانند: اکرم رجالاً، که اطلاق دارد و شامل گروه های مختلفی از مردان میشود: مثلاً کلمه «دیون» در ماده ۲۰ ق. م. بالوضع مفید عموم است و به معنای اعم آن از قبیل: قرض، مال الاجاره، ثمنِ مبیع و… میباشد.
برای تشخیص اسم جنس باید دانست که اسم جنس هیچ نشانهای ندارد و تنها به وسیله مفهوم جمله میتوان به وجود آن پی برد. و در این مفهوم باید شمول و گستردگی فهمیده شود و اگر اسم جنس در مورد فرد مشخص و معیّنی به کار رود، اطلاق نخواهد داشت. اسم جنس به دو صورت معرفه و نکره به کار میرود:

    1. اسم جنس معرفه؛ مانند ماده ۱۱۱۸ ق. م. که مقرر داشته است: «زن مستقلاً میتواند در دارایی خود هر تصرفی را که میخواهد بکند». کلمه «زن» لفظ مفرد و معرفهای است که شامل همه مصادیق زن میشود.
    1. اسم جنس نکره: مانند کلمه «مردی» در ماده ۹۴۵ ق. م. که میگوید: «اگر مردی در حال مرض زنی را عقد کند و در همان مرض قبل از دخول بمیرد زن از او ارث نمیبرد…».

لازم به یادآوری است که قرار گرفتن نکره در سیاق نفی (در کلام منفی) از الفاظ عموم محسوب میشود؛[۵۰] بنابراین اگر اسم جنس نکره در کلام منفی (نهی یا نفی) واقع شود، از آن استفاده عموم میشود نه اطلاق؛ مانند ماده ۱۵۴ ق. م. که میگوید: «کسی نمیتواند از ملک غیر آب به ملک خود ببرد بدون اذن مالک، اگر چه راه دیگری نداشته باشد». لفظ «کسی» در ماده فوق نکره مفردی است که در کلام منفی واقع شده و افاده عموم مینماید نه اطلاق.
۲ـ۳ـ۲. علم جنس
لفظی است که برای طبیعت و ماهیت به لحاظ حضور و تعیّن یافتن آن در ذهن وضع شده است. مانند لفظ «اسامه» که برای ماهیت اسد به قید معهود بودن آن در ذهن وضع گردیده است. نیز مانند: «ثعاله» که علم برای جنس «ثعلب» میباشد. به بیان دیگر در علم جنس، آن ماهیتی موضوعٌله است که در ذهن حضور و تعیّن دارد؛ ولی در اسم جنس، ماهیت، بدون قید تعیّن وضع شده است. و به خاطر همین تعیّن، با آن معامله معرفه میشود. این قول مشهوری بود که علما نقل کردهاند.[۵۱]
در مقابل، قول غیر مشهوری نیز وجود دارد که علم جنس و اسم جنس را در واقع یکی میدانند و بر تعیّن ذهنی، اشکال میکنند و این فرق را نمیپذیرند و میگویند: اگر تعیّن ذهنی جزء موضوعله باشد، لازمهاش این است که موضوعله، کلی عقلی باشد که موطن آن ذهن است، در نتیجه بر مصادیق خارجیه صدق نخواهد کرد؛ پس بین علم جنس و اسم جنس از لحاظ معنی هیچ فرقی وجود ندارد و هر دو برای ماهیت مهمله وضع شدهاند نه برای متعین ذهنی. اما اینکه با علم جنس معامله معرفه میشود به سبب تعیّن نیست بلکه تعریف، لفظی است، همانطور که با بعضی از الفاظ، معامله تأنیث میشود، در حالیکه مونث حقیقی نیستند؛ مانند: ید، رجل، اذن و عین. با علم جنس نیز اگر معامله معرفه میشود، لفظی است، بدون آنکه معرفه باشد.[۵۲]
۲ـ۳ـ۲ـ۱. تحقیق مطلب
به نظر میرسد بین علم جنس و اسم جنس در معنا و مفهوم تفاوت وجود دارد و به خاطر همین تفاوت در مفهوم یکی معرفه است و دیگری نکره. و حقیقتاً در مقام وضع، تعیّن وجود داشته و این تعریف بر اساس تعیّنش میباشد و محذوراتی که برخی از علما بیان کردهاند مطرح نیست؛ چرا که ملاک معرفه بودن تنها یک چیز است و آن تعیّن مدلول لفظ به حسب مفهوم آن یا در خارج یا در ذهن میباشد. تفاوت اسامه که علم جنس است با اسد که اسم جنس میباشد، در این است که اسد دلالت بر ذات میکند و دلالت بر متعیّن نمیکند ولی علم جنس حتماً دلالت بر متعیّن دارد اما نه متعیّن خارجی بلکه بر متعیّن ذهنی دلالت میکند.
اینکه گفته شد علم جنس وضع بر متعیّن ذهنی شده است، مقصود این نیست که تعیّن ذهنی جزء معنای موضوعله است تا لازمهاش، اشکال فوق باشد؛ در حالیکه این متعیّن ذهنی طریق به خارج است هر چند خودش یک وجود مستقل دارد، اما این وجود مستقل که وجود ذهنی است، یک وجود طریقی و آئینهای برای وجود خارجی میباشد. پس موضوعله، بر حسب حقیقت همان امر خارجی است و این تعیّن ذهنی یک طریق به خارج خواهد بود. و این تعیّن ذهنی در ماهیت لحاظ میشود ولی جزء موضوعله نیست و در واقع عَلم جنس مانند ضمایر است و دلیل معرفه بودن ضمایر نیز به خاطر دالّ بر یک متعیّن است وآن تعیّن میتواند یک امر کلی باشد و این ضمایر در ذات خود و به حسب وضعش دال بر یک متعیّن است نه اینکه نزد شنونده یا متکلم متعیّن باشد. در نتیجه همان تعیّنی که در ضمایر وجود دارد و آنها را معرفه کرده است همان تعیّن در علم جنس وجود دارد و سبب تعریف آن میشود.
بنابراین تفاوت اسم جنس و علم جنس از نظر موضوعله این است که اسم جنس برای ذات ماهیت بدون هیچ قید و شرطی، حتی قید «لابشرطی» وضع شده است ولی موضوعله علم جنس، نفس ماهیت – بما هوهو – نیست بلکه قیدی هم، ضمیمه آن میباشد؛ که عبارت است از تعیین داشتن و مشخص بودن آن ماهیت، اما نه به تعیین خارجی بلکه با تعیین در ذهن و از طریق توجه ذهن به آن. تفاوت دیگر آن است که اسم جنس، معرفه نیست اما علم جنس معرفه است و احکام معرفه بر آن مترتّب میشود.
۲ـ۳ـ۳. مفرد محلّی به «ال»
لفظ سومی را که علمای اصول به عنوان الفاظ مطلق بیان میکنند مفردی است که دارای الف و لام باشد. در این مقام به مشهور علمای ادب نسبت میدهند[۵۳] که، «لام» برای تعریف و تعیین وضع شده و به عبارتی موضوعٌله «لام»، تعریف و تعیین است.
مفرد معرَّف به لام دارای چند قسم است:

    1. معرَّف به لام جنس؛ مانند: «الرجل خیر من المَرءَه». در این مثال الف و لام در «الرجل» و «المرءه» برای جنس است و به افراد و مصادیق نظر ندارد؛ چرا که مسلماً در خارج بعضی از افراد زن از افراد مرد بهتر هستند. نیز مانند: «الحَمد لله ربّ العالمین»، که الف و لام جنس است؛ یعنی جنس حمد از هر کس و به هر وجهی که صادر شود مخصوص خداست.
    1. معرّف به لام استغراق؛ مانند: «اِنّ الانسانَ لَفی خُسر الّا الَذین آمنوا…».[۵۴]در این آیه شریفه، الف و لام «الانسان» برای استغراق است؛ یعنی تمام انسانها در خسرانند و به جنس آنها نظر ندارد و عموم افراد و مصادیق لحاظ میشود.
    1. معرّف به لام عهد؛که این قسم به سه صورت است:

الف: معرّف به لام عهد ذکری: مانند: «اَرسلنا الی فرعونَ رسولاً فعَصی فرعونُ الرسولَ».[۵۵] در این آیه شریفه الف و لام «الرسول» برای عهد ذکری است؛ یعنی دلالت میکند که قبلاً کلمه «رسول» ذکر شده است و «الرسول» اشاره به همان مذکور قبلی است .
ب: معرّف به لام عهد حضوری: مانند: «اَغلق البابَ». در این مثال الف و لام برای عهد حضوری است؛ یعنی دلالت میکند شخص مخاطب مثلاً قبلاً وارد خانه شده و درب را باز کرده و «الباب» اشاره به این است که همین درب را که باز کردی، ببند. البته این لام نیازمند قرینه در مقام تخاطب است.
ج: معرّف به لام عهد ذهنی: مانند: «اُدخل السوقَ» که الف و لام در «السوق» برای عهد ذهنی است؛ یعنی دلالت میکند که «سوق» در ذهن مخاطب معهود و معلوم بوده ولی غیر متعیّن است؛ و «السوق» اشاره به همان چیزی است که در ذهن مخاطب معلوم میباشد؛ اما فرد معینی از آن قصد نشده است. بنابراین مفرد محلّی به الف و لام به معنای ماهیتی است که الف و لام تعریف بر آن وارد میشود و تفاوتی که با اسم جنس دارد این است که در اسم جنس تعیّن وجود ندارد؛ ولی در مفرد محلّی به الف و لام بنابر نظر مشهور، غیر از عهد ذهنی تعیّن وجود دارد.[۵۶]
صاحب کفایه[۵۷] نظر مشهور را رد میکند و تقسیمات فوق را نمیپذیرد و میگوید چنین نیست که مدخول لام معنای متفاوتی داشته باشد؛ بدین سبب که مدخول لام که ذات است اوضاع متفاوتی ندارد؛ بلکه مفهوم واحد دارد و اینکه خصوصیت جنس و عهد و شمول از آن استفاده میشود از باب دلالت مدخول نیست؛ بلکه از باب دلالت امری خارج از مدخول است و این تفاوت از جای دیگر و از قرائن فهمیده میشود. بنابراین دخول لام بر کلمات که باعث هیچ تغییری در معنای مدخولش نشود، نشان دهنده آن است که لام هیچ معنایی ندارد و فقط برای تزیین است. مانند: «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه». لذا این لام مطلقاً برای تزیین کلام است و هیچ مفادی ندارد و اگر بگوییم لام وضع برای تعیین شده، حرف اشتباهی است. نهایتاً، تعریفی که در معرف به الف و لام وجود دارد تعریف لفظی است، نه تعریف حقیقی.
در نتیجه آخوند خراسانی، دلالت مفرد محلّی به الف و لام را به عنوان یکی دیگر از الفاظ مطلق نمیپذیرد و بر این عقیده است که مفرد محلّی به الف و لام، با اسم جنس یکی است و تفاوتی ندارد.
۲ـ۳ـ۳ـ۱. حکم جمع معرّف به «ال»
مشهور این است که جمع محلّی به الف و لام از الفاظی است که دلالت بر عموم و استغراق میکند.[۵۸] مانند: «اوفوا بالعقود» که «العقود» جمع محلّی به لام است و دلالت بر عموم دارد، ولی مدخول لام به تنهایی (عقود) دلالت بر استغراق ندارد و فقط مفهوم جمع را میرساند و برای افاده استغراق در جمع محلّی به الف و لام از همان بیان گذشته استفاده میشود که لام برای تعریف و تعیین وضع شده و موضوعله لام، اشاره به متعیّن است و هرگاه این لام بر سر جمع آید دلالت بر عموم دارد. با این توضیح که، جمع دارای مراتبی است که اقل مراتب آن سه تا میباشد و همین طور بالا میرود و بر هر مرتبهای جمع صدق میکند و چون در میان مراتب جمع هیچ مرتبهای غیر از استغراق متعیّن نیست، پس به حسب واقع تعیّن دارد. و از این طریق میگویند جمع محلّی به لام افاده استغراق میکند.[۵۹]
صاحب کفایه همچنین بر مشهور اشکال کرده و میگوید: لام در جمع محلّی به لام به معنای تعیین نیست. چون تعیین اگر بخواهد به معنای شمول و عموم باشد، در حقیقت تعیّن ندارد؛ زیرا اقل مراتب هم تعیین دارد. و چون قضیه مردد بین این تعیین و آن تعیین است، نتیجهاش عدم تعیین میباشد و تنها تعیینی که در اسماء اجناس قابل تصور است، تعین ذهنی است؛ و چون دچار محذوراتی بود، پس مفاد لام نمیتواند تعیین باشد. سپس میگوید در مثل جمع محلّی به لام یا باید گفت مجموع کلمه به قید مجموع، یک مفهوم دارد که همان شمول باشد؛ یعنی مجموع الف و لام و مدخول آن برای افاده عموم وضع شده نه هر کدام به تنهایی. و یا اینکه به ناچار باید گفت که الف و لام بدون اینکه دلالتی بر تعیین داشته باشد، بر استغراق دلالت دارد و دلالتی بر تعریف ندارد. و در نتیجه الف و لام فقط سبب تعریف لفظی مدخولش میشود و برای تزیین است.[۶۰]
اما برخی از اصولیان،[۶۱] در جواب ایشان میگویند که اقل مراتب هر چند از نظر تعداد تعیّن دارد، اما از نظر تطبیق تعیّن ندارد. در حالیکه معنای شمول و عموم تعیّن دارد. و مراد مشهور از تعیین، تعیین به حسب دلالت نیست بلکه به حسب واقع است.
۲ـ۳ـ۳ـ۲. تحقیق مطلب
ظاهر این است که مفرد محلّی به لام از الفاظ مطلق میباشد و لام برای تعیین وضع شده، نه آنچنان که آخوند اعتقاد دارد که هر الف و لامی برای تزیین است؛ چرا که هیچ یک از ادبا نمیگویند که الف و لام در «الحسن» و «الانسان»، یکی است. و نیز بعید است که الف و لام وجود و عدمش یکسان باشد؛ زیرا هر جایی الف ولام تزیین آورده نمیشود؛ بلکه در ادبیات در مواردی که بخواهند اشاره کنند که مدخول لام از وصفیت به عَلمیت نقل داده شده است، الف و لام تزیین آورده میشود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...