در دهه ۱۹۴۰ روند شیوه های فرزند پروری در جهت سهل گیری و انعطاف بیشتر دگرگون شد. در این دهه نظریه فرزند پروری ، زیر نفوذ مکتب روانکاوی قرار گرفت ، مکتبی که در آن بر امنیت عاطفی کودک و زیان های ناشی از کنترل شدید تکانه های طبیعی در کودک و تاثیر محرومیت های سنین پایین بر رفتار های بعدی کودک تأکید داشت. در ۱۹۴۰ علاوه بر نفوذ مکتب روانکاوی فروید، شیوه های تربیتی بر اساس نظریه های بنیامین اسپاک نیز استوار بود. وی معتقد بود والدین باید از شم طبیعی خود پیروی کنند و از برنامه های انعطاف پذیری که هم با نیازهای خود آنان و هم با نیازهای کودک سازگاری داشت استفاده کنند. این نگرش های آزادگرانه در مورد کودک در سال های ۱۹۴۰ پدیدار شد و با تاثیر مداوم مربیان مترقی مانند جان دیوئی و نوشته های روان شناسان بشر دوستی چون مزلو و کارل راجرز نیروی محرکه بیشتری پیدا کرد (هترینگتون،۲۰۰۸).
در اواسط دهه ۱۹۶۰ بر نقشی که علاقه پدر و مادر در محیط کودک ایفا میکنند تأکید زیادی شده است. به نظر میرسد در حال حاضر شاهد نوسانی در جهت عکس هستیم. چنین به نظر میرسد که امروزه والدین احساس میکنند که سهل گیری پاسخ گوی مشکل آنان نیست. اکنون متخصصان به والدین توصیه میکنند که برای شکل دادن به رفتار کودک کمی سخت گیرتر ولی فعال تر باشند. برخی از ویژگی های فرزند پروری فعلی عبارتند از کنترل در حد اعتدال، انضباط محکم و حتی توسل به تنبیه در صورت لزوم. در عین حال والدین باید حدودی را برای کودکان تعیین کنند و در مواردی که فرزند قادر به قضاوت منطقی نیست، قدرت تصمیم گیری داشته باشند. در عین حال آن ها باید نظرات کودک را بشنوند و خود را با آن ها تطبیق دهند (ماسن و همکاران،۲۰۰۵).
از سوی دیگر امروزه کودکان نیز با گذشته تفاوت زیادی دارند و حاضر نیستند حتی جزئی از حقوقشان را تقدیم قوانین مستبدانه بزرگسالان کنند. کودکان امروز انتظار دارند که والدین محدودیت ها و مقررات را برایشان توضیح دهند. آنان بر این باورند که والدین نباید هرگز قدرت بیشتر خود را برای کنترل فرزند به طور نامعقول استفاده کنند (گاری و همکاران،۲۰۰۳).
۲-۲-۲٫ اهمیت شیوه های فرزند پروری
شیوه های فرزند پروری، اعتقاد و نظر والدین نسبت به چگونگی ارتباط با کودک است که والدین در رابطه با فرزندان خود اعمال میکنند و در شکل گیری شخصیت آینده کودک نقش بسزایی دارد. هدف تمامی شیوه های فرزند پروری ، پرورش کودک و آماده سازی وی برای ایفای نقشی است که گروه و حوزه ی فرهنگی وی بر عهده اش میگذارند. کودکان چنان پرورش مییابند که بتوانند راه و رسم زندگی والدین خود را در ایفای نقش خود پی گیرند. والدین واسطه انتقال آرمان های فرهنگی کودک به اجتماع هستند. آرمان های فرهنگی هر اجتماع تعیین کننده ی نوع و چگونگی آموزش هایی است که کودک باید فرا گیرد و از آنجا که الگوها و ایده آل های خود ، کودکان را به شیوه های متفاوت پرورش میدهند. کودک اولین بارایده آل ها و آرمان ها و بایدها و نبایدها را از محیط خانواده و والدین خود می آموزد. خانواده یکی از عوامل مؤثر در رفتار افراد است. کودک در محیط خانواده تجارب گوناگونی را کسب میکند و از طریق این محیط کوچک است که با دنیای خارج آشنا میگردد و طرز معاشرت با
دیگران را می آموزد (احدی،۱۳۸۱).
خانواده ها از جنبههای مختلف با هم تفاوت دارند، بنابرین تاثیر خانواده در رفتار افراد متفاوت است. در یک خانواده سالم محیط به گونه ای است که شرایط برای تامین احتیاجات اساسی کودکان در زمینههای مختلف فراهم میباشد. رفتار کودکی که در این خانواده پرورش مییابد با رفتار کودکی که محیط خانواده وی، مانع تامین احتیاجات اساسی اوست کاملا متفاوت است (برک،۲۰۰۸).
بدون تردید هر گونه نقص و نارسایی در ساخت خانواده میتواند از همان طفولیت در رشد کودک تاثیر نامطلوبی داشته باشد. نتیجه تحقیقات نشان میدهد که محیط های نامساعد خانوادگی موجب ناسازگاری و احساس عدم امنیت در کودکان شده، و محیط های سرشار از عشق و تفاهم و دوستی ، کودکانی شاد، سازگار و دارای اعتماد به نفس به وجود می آورند. در سال های اخیر پژوهش های زیادی درباره ی عوامل خانوادگی مؤثر در رفتار و طرز فکر کودک صورت گرفته است. این پژوهش ها نشان میدهد در بین عوامل مختلفی که در پرورش شخصیت سالم در کودکان و نوجوانان موثرند، شیوه های تربیتی و فرزندپروری والدین و نحوه ی ارتباط والدین و کودک از اساسی ترین عوامل محسوب می شود(نوابی نژاد،۱۳۸۷).
۲-۲-۳٫ کارکرد والدینی از دیدگاه نظریه های روان شناختی
ما زندگی خود را کنار والدین آغاز میکنیم. انسان موجودی است که در خانواده، با فرهنگ و تمدن میشود و هنجارها و ارزش های محیط خود را فرا میگیرد. در دیدگاه روانکاوی ، فنیکل معتقد است که مادر اولین جزء محیطی است که هر فرد با آن رابطه برقرار میکند. از این رو مادر اولین پایگاه شکل گیری تصویرها و باورهای کودک در مورد محیط پیرامونش است. در این دیدگاه والدین کودک هر کدام بخشی از یک سیستم پیچیده و پویا به حساب میآیند و دارای تاثیر متقابل هستند. به عبارت دیگر مادر و کودک با هم رابطه زیستی- روانی دارند در مکتب روانکاوی کودک در هنگام تولد فقط یکی از بنیادهای شخصیت خود را به نام نهاد به همراه دارد. سپس در تعامل با محیط (که پدر و مادر و همشیران بخشی از آن به حساب میآیند) ، در اجزای بنیادی شخصیت وی ، یعنی خود و فراخود شکل میگیرد. طی مراحل رشد ، بحران های گوناگونی برای کودکان پیش میآید که والدین واکنش های متفاوتی
نسبت به آن ها اتخاذ میکنند که تاثیری قطعی بر سلامت روان شناختی کودک دارد (علیزاده ،۱۳۸۰).
اریکسون تعامل والدین_فرزند را بیشتر از بعد روانی_اجتماعی مطالعه میکند و از نظر او رشد روانی_اجتماعی انسان از همان روز نخست شروع می شود. اریکسون، تولد تا یک سالگی را مرحله اعتماد در مقابل عدم اعتماد نام می نهد. اگر کودک به محیط به خصوص مادر اعتماد کند ، محیطی اساسا ایمن و رضایت آمیز برای او شکل میگیرد. در این محیط مادر پاسخ گویی مطمئن و امن برای نیازهای کودک است و به او کمک میکند تا به دنیا و زندگی اعتماد داشته باشد.امید، مایه و انگیزه اصلی زندگی در این مرحله شکل میگیرد. در مرحله بعدی تحول روانی_اجتماعی، تعامل کودک با مادر و حتی با پدر بیشتر می شود (احدی،۱۳۸۱).
در دیدگاه روان شناسی شناختی نیز والدین ، پایگاه شکل گیری و تحول فرآیندهای روان شناختی کودک به شمار میآیند. برای مثال بل معتقد است پایداری شخص ، از احساس امنیت دلبستگی کودک به مادر ناشی می شود. او در پژوهش خود دریافت که بین امنیت دلبستگی و پایداری شخص در کودک، رابطه معناداری وجود دارد. بل اظهار میکند که پایداری شخص بسیار تحت تاثیر رفتار مادر است در حالی که پایداری شیء چنین وضعیتی ندارد (علیزاده ، ۱۳۸۰).
در دیدگاه بوم نگری انسان در محیط و متن زندگی اش بررسی می شود. از بین روان شناسان معاصر آلفرد آدلر (۱۹۲۵) را شاید بتوان اولین کسی دانست که اصرار اشت انسان موجودی منفرد نیست و در متن اجتماع زندگی میکند. برنر (۱۹۹۸) تحول انسان را در محیط بررسی میکند و بر تاثیر رفتار و باورهای او تأکید می ورزد (برک، ۲۰۰۸). بر اساس پژوهش های انجام شده، ۹۴ درصد از روانشناسان و روان پزشکان در جلسه های درمانی خود حضور والدین را در کنار کودک لازم می دانند (علیزاده ، ۱۳۸۰).
[جمعه 1401-09-25] [ 06:17:00 ب.ظ ]
|