«کُت کوتا، شلوار بُلند داره تماشا اَی خُیا زیر وارو کن تخت رضا شا»
kot kutâ, šalvâr boland, dare tamâšâ / ey xoбâ zir vâru kon taxte rezâšâ
(کت کوتاه، شلوار بلند، داره تماشا ای خدا زیر وارو کن تخت رضا شاه).
اشارت شاعر به «تماشایی» بودن «کت کوتاه و شلوار بلند» طنز تلخ مستتر در آن را آشکار می سازد. به علاوه شاعر به نمایندگی قوم مظلوم خویش، از خدا می خواهد که «تخت» رضا شاه را واژگون کند ، و این دعایی بود که به نظر می رسد پس از چند سال اجابت شد. رسول پرویزی در داستان «شلوارهای وصله دار» که در کتابی به همین نام چاپ گردیده، طنز تلخی شبیه شعر بویراحمدی ها را ترسیم و تصویر کرده است. (پرویزی، ۷۲-۷۸ :۱۳۵۷ ).
دوره رضا شاه، هم دوره شکنجه بود و هم شلاق. شاعر عشایری در بیت زیر ترکیبی از عشق و حماسه را به خواننده عرضه می دارد و نشان می دهد که اسلحه ها از دست رفته و «شلاق» جایگزین آن شده است.
«یَهْ گُلِی مِنِ مالِمُو واجب طِلاقهِ نه دوره عثمانی یَه، دوره شلاقهِ»
ya geli men mâlemu vâjebe telâqe / na dowrey osmâneya, dowrey šelâqe
(یک گلی در مالمان(=آبادیمان) واجب طلاق است نه دوره تفنگ عثمانی است، دوره شلاق است).
شاعر محلی، ضمن بیان اختتام دوران تفنگ و «وداع با اسلحه»، دوره نوین شلاق و شکنجه را یادآور می شود و از «گل مال» -شاهد زیبا رو و گل گون محل- گلایه مند استو او را واجب طلاق و رهایی می داند. معلوم نیست، این «گل مال» از آن او بوده و چون آزارش داده، سزاوار طلاق گردیده، یا در بند کسی است که در خور گل نیست و لازم است گل از او جدا گردد.یعقوب غفاری، در پایان مصرع دوم بیت بالا، به جای شلاق ، «قزاق» آورده است (غفاری، ۱۳۶۲: ۸۱).
از موارد ظالمانه عهد رضا شاه، -مثل دوره های گذشته- اخذ مالیات گزاف از عشایر بود. عشایری که در نتیجه سیاست نادرست اسکان اجباری، بسیاری از دام های خود را از دست داده و به فقر و فلاکت گراییده بودند، می بایست مالیات سنگین حکومت را نیز پرداخت نمایند.
این موضوع در اشعار معدود محلیان چنین آمده است.
«جنابِ آقایِ سرهنگ زره پوش کَی دِییی، بَلی بِچِینی، برنج بِیی کُوشْ»
(همان: ۸۳)
jenâbe âqâye sarhang zerehpuš / ky diye bali beĉini, berenj beyi kuš
(جناب آقای سرهنگ زره پوش کی دیدی بلوط بچینی، اما برنج بِدَهی بابت بهره مالکانه و مالیاتش).
سرهنگ علی زره پوش فرماندار نظامی کهگیلویه و بهبهان از سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۰ بود. (باور، ۱۳۲۴: ۲۱/ تقوی مقدم، ۱۳۷۷: ۳۲۶)
قضیه «اجباری» (=سربازی) که از اواخر دوره قاجار مطرح و پیگیری شد، در سال ۱۳۰۶ به جد در استان های مختلف کشور اجرا گردید. تقریباً در تمام نقاط کشور، نسبت به قانون «اجباری» (=خدمت سربازی) اعتراض و نارضایی پیش آمد (برای اطلاع از نمونه های اعتراض و نارضایی رجوع شود: فاطمه هاشمی، ۱۳۹۰: ۹۲۸-۸۹۲).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

شیخ عبدالرسول نیرشیرازی نیز در مشاهدات عینی خود، داستان نظام اجباری و پیامد های آن را در فارس به اختصار بیان کرده است (نیرشیرازی، ۱۳۸۷: ۱۳۳-۹۶). وی در دو بیت که گویا خود سروده می گوید:
«در سال هزار و سیصد و شش به شهور از شاه نظام زور آمد دستور
ز اندوه پدر حزن پسر ناله مام گردید پدید وحشت روز نشور» (همان: ۹۶)
بویراحمدی ها نیز از جمله مردمی بودند که از این موضوع نگران و ناراضی شدند و در اشعار خویش اعتراض و تخالف خود را نشان دادند.
برای یک بویراحمدی فرزند پسر مؤثرترین بازوی کار و قدرت بود. تلاش سنگین روزانه از چوپانی گرفته تا کشاورزی و تهیه هیزم نیاز به مرد داشت. بنابراین از دست دادن مردی از خانه، مصیبتی بزرگ و خلأ پر ناشدنی بود. این مصیبت زمانی دو چندان می شد که تنها پسر خانه را به اجباری ببرند و چرخ اقتصاد و زندگی خانه را فلج و مختل نمایند. وقتی تک پسری یتیم در خانه، فقط مادری کور و خواهرانی نازنین داشته باشد، از دید عموم بی انصافی و ستم محض بود که او را به سربازی «اجباری» ببرند.
«خُمْ بِی یُمْ، یَه دَی کوری، دوتا دَیَی ناز اجباری، اُومَه بُرْدُم مِنِ فوج سرباز» (غفاری، ۱۳۶۲: ۶۹).
Xowm beyom ya dey kori dota daye naz/ejbari ouma bordom mene foje sarbaz
(خودم بودم، یک مادر کوری و دوتا خواهر ناز / اجباری آمد و بردم در فوج سرباز).
برخی پسران جوان که نامزد داشتند و به سربازی اعزام می شدند، نگران نامزد خود بودند و از اینکه ممکن است طی دو سال دوری از خانه، نامزدش را به کسی دیگر بدهند، غمین و غصه دار می گشتند.
بیت زیر از زبان جوانی که نامزد دارد و اجبار حکومت رضا شاه او را به سربازی و دوری از نامزد فرا‌می‌خواند، سروده شده و از شاه مملکت سؤال می نماید که بعد از او نامزدش نصیب کی می شود. با این پرسش محتاطانه، می خواهد شاه را عامل و مقصر اصلی قلمداد نماید. مگر نه شاه حاکم کل و صاحب اختیار سراسر مملکت است.
«رضا شا، شا پهلوی، لباس تِریکی بُردِنُم و سربازی نُومْزایُم سیِ کی» (همانجا)
Reza sha sha Pahlavi lebas teriki / bordenom va sarbazi nomzayom si ki
(رضا شاه، شاه پهلوی، لباس ابریشمی بردنم به سربازی، نامزدم برای کیست ؟
مقررات سخت و سنگین سربازی، به ویژه عدم مرخصی آنها طی دو سال خدمت، بر دوری از خانواده و موطن اضافه می شد و بیش از پیش آن را غیر قابل تحمل می نمود.
فصل چهارم
حوادث تاریخی بویراحمد در عصر محمد رضا شاه
و بازتاب آن در اشعار محلی(۱۳۴۱-۱۳۲۰)
۴-۱- مختصری ازحوادث تاریخی بویراحمد در دوره محمدرضاشاه
عزل و سقوط رضاشاه به دست بیگانگان، برای عامه ایرانیان شادی آفرین و خرسند کننده بود. عشایر که زندگی واقعی شان مختل و دیگرگون شده بود، هم چون اقشار مختلف مردم شادمان و دست افشان شدند. امنیه های رضاشاهی دیگر نمی توانستند پس از این«شاه گردش»، مانع ییلاق و قشلاق عشایر گردند و به سکونت اجباری در خانه های سردسیری و گرمسیری وادارند. عشایریان دوباره به بافتن و افراشتن سیاه چادر آغاز کردند و در کمرکش کوهها و نوک قله های شامخ و دشت های سرسبز و پر گل و لاله سیر نمودند. بدین گونه تنفس تازه ای کشیدند که، از اعماق دل بود و از سر آزادی کامل. قبیله بزرگ و پر جمعیت بویراحمد که اکنون یک دهه بود متلاشی و متفرق گشته بودند و جمعی در سردسیر و عده ای در گرمسیر توطن اجباری نموده بودند، توانستند با اختیار و آزادی به مکانهای پیشین رجوع کنند و تقریبا نیمی از سال را در سردسیر و نیمی دیگر را در گرمسیر به سر برند.اگر چه اقتدار و اختیار ستمگرانه حکومت نظامی بهبهان و کوه گیلویه رخت بسته بود، اما تا اسفند ۱۳۲۰ هنوز حاکم نظامی شهرک تل خسرو در سردسیر بویراحمد به کار خویش مشغول بود.
جمعی از بویراحمدی ها، با وجودی که فرزندان خوانین همچنان در تهران تبعید و تحت نظر بودند، به شهرک تل خسرو حمله بردند و با اخراج ماموران دولتی-خاصه نظامیان- به تخریب و تخلیه ادارات کوچک دولت پرداختند. نکته ی مهمی که تا کنون محققان عشایری بدان اشارت صریح و صحیح نکرده این است که یورش بویراحمدی ها به شهرک تل خسرو، که نماد حکومت نظامی و ظلم و تعدی آنها بود، ماه ها قبل از ورود فرزندان خوانین بویراحمد، صورت گرفته است. نکته جالب تر این هجوم آن است که کسانی رهبری مهاجمان را در دست داشتند که خود در ایام تسلط ماموران رضاشاه در عشایر، تحت عنوان«سیاره» مامور انتظامات محل شده بودند و با دریافت حقوق و مزایای دولتی به تعقیب یاغیان و معارضان حکومت رضاشاه می پرداختند. بدین ترتیب، معلوم می شد که حتی مزدوران محلی حکومت که در ازای امتیازات ارزشمند به دولت رضاشاه خدمت می کردند، رضایتی از وضع موجود نداشتند و منتظر تغییر سیستم ستمگرانه و اجباری حکومت بودند.
یک شاهد عینی بویراحمدی در خاطرات مکتوب خویش، به چگونگی تسخیر و غارت شهرک تل خسرو به دست«سیاره های حقوق بگیر دولت» چنین پرداخته است:«…شایع بود که مردم ایل ها و روستاها، پادگان ها و پاسگاه های نزدیک به خود را تسخیر می کنند و سلاحشان را تصاحب می نمایند. چند روز بعد، خبری سراسر شهر و منطقه را فرا گرفت که سیاره های مدافع شهر در صدد اشغال پادگان ها و ادارات شهرند سرانجام آن روز فرا رسید. کلیه مراکز انتظامی و ادارات به وسیله سیاره ها محاصره و اشغال و خلع سلاح گردید و تمامی اموال دولتی و شخصی فرماندار نظامی و مهمات و اسلحه انبار شده را به یغما بردند…» (طاهری، ۱۳۸۸: ۸۸) عطا طاهری در نوشته شیوا و زیبای خود، تصویر هرج و مرج ایجاد شده به دست ماموران انتظامات محلی حکومت را-که تا چند لحظه قبل ظاهرا مسئول و موظف به جلوگیری از بی‌نظمی و نا بسامانی بودند- آشکارا نشان می دهد و مشخص می نماید که اقدامات و اصلاحات زورگویانه و اجباری، پایدار نیست و دوامش تنها تا سقوط ستمگر است.
چریک های محلی مزدور دولت که در دوره رضاشاه « سیاره » خوانده می شدند ، خود اکنون«بر سر غارت و چیال» اموال و اثاثیه حکومت و مأموران آن درگیری داشتند و «خانوارهای ایلی که بدون رضایت و به زور در شهر[ک تل خسرو] اسکان یافته بودند، به سرعت خانه ها را تخلیه کردند و هر گروهی به طایفه مربوطه اش پیوست و یا سر مزرعه و چراگاه و روستای خود رفت.» (همانجا). چون خبر تسخیر و غارت شهرک تل خسرو در نقاط مختلف بویراحمد منتشر شد« جماعتی دیگر از دهات دور دست، شتابان و بی قرار» خود را به شهرک رساندند، تا از این خوان یغما متمتع گردند. برخی دیر رسیدگان که همچنان«شتابناک فرا می رسیدند دوان به هر سو دید می زدند[،] چون چیز به درد بخور نمی یافتند، خشم آلود به خود و چپاولگران پیشین و غارت زده های غایب[=حکومتیان] دشنام می دادند»و با«چماق ها و شش پر های» خود به در و دیوار می کوبیدند و چیزهایی را می شکستند(همان، صص۹۰-۸۹)
تا پایان روز، «هنوز هم افرادی تازه نفس، سواره و پیاده، به میدان شهر از هم دریده و متلاشی وارد می شدند… به همه سو می نگریستند و نمی دانستند به کدام طرف رو آورند و بتازند.»پس«نومیدانه به هرجا سر» می کشیدند و «چون چیزی» نمی یافتند«با آخ و فغان و دریغ، دلتنگ و دست خالی به کاشانه و محل خود» باز می گشتند. (همان،ص۹۰)
در چنین هرج و مرج طبیعی که آغازگر آن انتظامات مزدور حکومتی بودند، هیچ یک از دولتیان کشته یا مجروح نشدند.مردم رنج دیده و زجر کشیده شهرک تل خسرو و دهات پیرامون آن، از سر دلسوزی، دولتیان را پناه دادند و با حمایت و همراهی آنان، به تدریج از مهلکه خارج به و زادگاه خویش راهنمایی نمودند.
سیاره های دولتی و رؤسای آنان، همگی از بویراحمد سفلی بودند و شهرک تل خسرو در حوزه‌ی استحفاظی بویراحمد علیا. به همین دلیل دو برادر مبارز و مشهور به نام های کی علی خان و کی ولی خان که سال ها تحت تعقیب این مزدوران محلی بودند، به محض شنیدن خبر اشغال شهرک با جمعی همراه، اطراف منطقه را محاصره کردند و به اشغالگران اخطار خروج از شهرک دادند. هرچند دسته دو برادر،چند روزی پس از «غارت و اشغال» شهرک خبردار و وارد معرکه شده بودند، اما تهدید و اخطار آنها مؤثر واقع شد. آنها به سیاره های اشغالگر پیام داده بودند که:«…شهر در منطقه ما، بویراحمد علیا، بود. شما می‌توانستید تفنگ های خود و خلع سلاحی را ببرید نه اینکه شهر را متلاشی و ویران سازید.»اکنون نیز برای جلوگیری از جنگ و خونریزی«هر چه زودتر شهر را ترک کنید و به محل و طایفه خود بازگردید» (همان، ص۹۱) تهدید، تاثیر گذار شد و با وساطت برخی مردان و زنان بزرگ منطقه، اشغالگران شهرک با غنایم مکتسبه به سکونت گاه های خویش بازگشتند.
از آن به بعد، احساس آزادی و شادمانی در سراسر بویراحمد به چشم می خورد. زمستان سرد و عبوس بویراحمد سردسیر، مبدل به بهاری گرم و فرح بخش شده بود. عشایر محبوس در گرمسیر، در فروردین ۱۳۲۱ پا به سرحد(=سردسیر) گذاشتند و جشن و پای کوبی خود را با ساز و دهل و کرنا برگذار کردند.
تا قبل از حضور خانواده های تبعیدی خوانین بویراحمد علیا و سفلی در منطقه، بزرگان طوایف محل-خاصه کی ولی خان و کی علی خان-ناصر فرزند غلامحسین خان را که نوجوانی تقریبا ۱۳ ساله بود به خانی برداشتند و ناصرخان نامیدند.بزرگان منطقه، بویژه کی ولی خان که فردی فهیم، شاهنامه خوان و شاهنامه دان بود، روزها و شبها تعلیم خان نوجوان را بر عهده گرفت و با ازدواج با خواهر خان خود عملا اداره محل را با همراهی«بی بی های» با تجربه-از خاندان خان- متکفل گردید.عطا طاهری که خود در کانون این دستگاه تازه تاسیس بود، به زیبایی هر چه تمامتر جزئیات وقایع و اقدامات انجام گرفته را بیان نموده است.(برای اطلاع دقیق رجوع شود: همان، صص۱۱۱-۹۲)
باری، فرزندان خوانین بویراحمد- که پدرانشان در دوره رضا شاه اعدام گردیدند و خود در تبعیدگاه تهران تحت نظر بودند-در نیمه دوم اسفندماه ۱۳۲۰ از تهران خارج شدند و تقریبا در اردیبهشت ۱۳۲۱ وارد بویراحمد گشتند. در راس این گروه، عبدالله ضرغامپور قرار داشت که احتمالا از همان ابتدا در صدد سلطه و ریاست بر کل بویراحمد بود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...