به عنوان مثال دختر نوجوانی که در یک خانه مراقبت و نگهداری گروهی، زندگی کند سرپرستان و دیگر افراد مقیم در آن خانه، جزو سیستم های فعال در زندگی او می شوند. احساساتش در مورد خودش به منزله یک نوجوان، واکنش هایش به هنجارهای اجتماعی و قضاوت های اغلب شدید و ناگوارش در مورد خودش (ستمگر درونی) ممکن است بخشی از برنامه کارش باشد که باید بدان پرداخته شود، به بیان دیگر هر مسأله ای باید در متن کنش متقابل با محیط خود دیده شود، زیرا که ممکن است بین فرد و سیستم هایی که با آن ها ارتباط دارد مانعی وجود داشته باشد که با رفع آن بهبود در کیفیت زندگی فرد ایجاد شود.
۵-۱۸-۲ انتظار Expectation
مراد از انتظار حالتی ذهنی است که از جهت گیری در طی یک فرایند زمانی سرچشمه می گیرد و شاید بتوان از لحاظ رویکردهای غیررفتارگرایانه آن را کیفیت تجربی ای توصیف کرد که به سازگاری فرد با تجربه های پیش بینی شده آینده مربوط است.
انتظار به صورت پیش بینی آگاهانه فعلی درباره رویداد آینده است، در تحلیل های اساسی جیمز آورده شده بود : «شناخت بخش دیگری از این جریان (هشیاری)، گذشته یا آینده، نزدیک یا دور، همواره با شناخت ما از وضع فعلی درآمیخته است، در تعریفی که در فرهنگ روانشناسی، به ویراستاری هـ. سی. وارن (varen)، از این اصطلاح صورت گرفته است : «نگرشی ذهنی که با تنش و خصوصیت دقت مشخص می شود» نیز این تأکید ذهنی همچنان پابرجاست. تغییر جهت به سوی عینیت را در تعریف پ. ل. هریمن (Hariman) می توان یافت : «حالتی از آمادگی یا تمایل به نشان دادن نوعی پاسخ به یک وضعیت … این اصطلاح معمولاً به حالت عاطفی آمادگی برای ابراز نوعی پاسخ معین دلالت می کند. تیچنر (teichner) (1896) انتظار را نگرشی مبتنی بر احساس های حرکتی و اندامی توصیف می کرد که معمولاً با رنگ مایه ای عاطفی ملازمه دارد». تعریفی جدیدتر همین تغییر جهت را نشان می دهد : «نگرش عصبی شدید و تا حدی عاطفی در جهت پیش گیری نشانه ای از رویدادی معین یا پیش بینی، که بر آمادگی حرکتی تأکید می کند، دورنگری یا دوراندیشی که بر جنبه فکری تأکید می ورزد.»
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

با تکامل نظام های رفتارگرایانه نسبتاً عینی در روانشناسی، بحث درباره این اصطلاح با دشواری بیشتری مواجه شد. ا. سی. تالمن (Talman) اظهار می دارد که «انتظار عامل شناختی ذاتی رفتار است که بر اثر محرکهایی که به طور بالفعل بروز می کنند برانگیخته می شود» با این استنباط که عامل ذاتی در متغیر دخالت می کند و پرداخت تعریف ها مستلزم شرح مجدد تمامی دستگاه است. کوشش در زمینه خودداری از پرداخت استنتاج های مربوط به فرایندها و حالتهای ذهنی، باعث شده که نظریه پردازان از رفتار تعریف هایی عملیاتی به دست دهند، از این قبیل که : «موضوع هدف، پاسخ هدف را بیدار می کند. هنگام آزمایش های متوالی متحرک های موجود در محیط بی واسطه، علامت وقوع موضوع هدف را اعلام می دارد. به تدریج که تعداد آزمایش ها افزایش یابد، محرکهایی که دورتر از موضوع هدف قرار دارند این خصوصیت اعلام وقوع موضوع هدف را کسب می کنند. سرانجام همه ابزار آزمایشی ارزش هدایت کننده را برای ارگانیسم بدست خواهد آورد. خواص هدایت کننده ای که این محرکها بدست می آورند از رابطه آنها با موضوع هدف (محرک ترغیبی) ناشی می شود. همین رابطه میان محرک ترغیبی و سایر محرکهای موجود در وضعیت آزمایش است که پیش بینی و انتظار را ایجاد می کند.»
انتظارات ارتباط مستقیمی با رضایت فرد از زندگی دارد. هر قدر تمایلات، نیازها، خواست‌ها و آرزوهای فرد در زندگی بیشتر برآورده گردد به همان میزان رضایت او از زندگی بیشتر است.
۶- ۱۸- ۲ نظریه تنهایی اجتماعی
فرایند ارتباط (Communication) یعنی رساندن پیام به شخصی دیگر و یا درک آن چه دیگری می کوشد به ما بگوید. ارتباط یک مهارت اجتماعی تلقی می شود که برای تمامی روابط انسانی از اهمیتی بنیادی برخوردار است. نمی توان با دیگران رابطه نزدیک برقرار کرده یا آن ارتباط را حفظ کرد مگر آن که درباره آن چه آنها احساس می کنند و آن چه آن ها را خوشحال یا دلخور و ناراحت می کند، چیزی دانست نمی‌توان مورد علاقه یا محبوب دیگران بود مگر آن که طرفین ارتباط هم اطلاعاتی داشته باشند.
هنگامی که روابط شخصی بسیار کم یا بسیار ناخشنود کننده باشد، احساس تنهایی پدید می‌آید. (پپلا و پرلمن[۵۸]، ۱۹۸۲)
تنهایی اجتماعی به واسطه فقدان شبکه اجتماعی بوجود می آید. احساس های بارز در این حالت عبارتند از ملال، بی هدف بودن، یا احساس محرومیت و طردشدگی.
تنهایی عاطفی به خاطر فقدان یک دلبستگی عاطفی نزدیک و صمیمانه به وجود می آید (آر. اس. وایس، ۱۹۷۳ : ۱۸) تنهایی عاطفی را نمی توان با دوستیابی برطرف کرد بلکه باید صمیمیت عاطفی برقرار شود به عقیده نظریه پردازان خودشکوفایی و کمال، کسانی که از لحاظ روانی کارکرد خوبی دارند، صرفاً با انسان ها ارتباط برقرار نمی کنند، آن ها قادرند پیوندهای عاطفی و صمیمانه ویژه‌ای با برخی از افرادی که دوروبرشان هستند برقرار سازند. تعدادی از پژوهش ها نشان می دهد که این روابط خاص برای آن ها اهمیت نیز دارند. کلینگر (Klinge, 1977) گزارش کرد که اکثر قریب به اتفاق افراد در پاسخ به سوال «چه چیزی زندگی را ارزشمند می سازد؟» روابط صمیمی را مطرح کرده بودند.
فلندرز (Flanderz, 1976) روابط صمیمی را به عنوان رابطه ای توصیف می کند که ویژگی آن عبارت است ازتماس های غیررسمی و دائمی در طول یک دوره زمانی گسترده، همراه با خود فاش سازی دوجانبه، محبت و عطوفت، انباشت پاداش ها و احساس بی طرفی و عدالت در آن رابطه. وانگهی، هیوستن[۵۹] و برجس[۶۰] (۱۹۷۹) اظهار داشته اند که این روابط از ویژگی علاقمندی، عشق، اعتماد و این تصور که رابطه مورد نظر حائز اهمیت و بی همتاست، برخوردارند.
انواع تنهایی
تنهایی گذرا (Transient) : به صورت دوره های کوتاه مدت و مختصر تنهایی است، هر چند زندگی اجتماعی شخص عموماً رضایت بخش به شمار آید.
تنهایی انتقالی (Transitional): فرد در گذشته ای نه چندان دور از روابط اجتماعی خوبی برخوردار بوده است، اما اخیراً به خاطر رویداد خاصی از قبیل طلاق، مرگ عزیزان یا رفتن از کنار دوستان قدیمی احساس تنهایی می کند.
تنهایی مزمن: که به مدت یک دوره چند ساله طول می کشد و در طی آن هیچ گونه رابطه اجتماعی خشنودکننده ای وجود ندارد.
به لحاظ روانی و دستیابی به خودپنداره مثبت و واقع بینانه به نظر راجرز (۱۹۵۹) ۳ شرط رشد عبارتند از :
شرط اول گرمی و محبت یا نظر مثبت و بی قید و شرط است. هنگامی که با گرمی و محبت دیگران مواجه می شویم احساس می کنیم به عنوان یک انسان و صرفاً به خاطر آن چه هستیم پذیرفته شده ایم و احساس نمی کنیم دائماً مورد داوری و قضاوت قرار داریم. به جای آن احساس می‌کنیم که دیگران به رغم نحوه تفکر، احساس و رفتارمان به ما اهمیت می دهند. حتی اگر کسی از اعمال و رفتار ما انتقاد کند، احساس می کنیم که او هنوز برای ما ارزش قایل است.
شرط دوم همدلی نام دارد. در این وضعیت ما احساس می کنیم طرف مقابل به ما واقعاً گوش فراداده و ما را درک می کند.
شرط سوم صداقت است. هنگامی با صداقت دیگران رو به رو می شویم که متوجه شویم طرف مقابل نسبت به ما بی پرده و روراست است. (ساپینگتون، ۱۳۸۳)
۷-۱۸-۲ نظریه‌های مربوط به سلامت روان
رویکرد سیستمی
این رویکرد به انسان و رفتارهای وی به عنوان یک سیستم نگاه می‌کند که خود جنبه‌های بسیار متنوع زیستی- روانی- اجتماعی دارد و این جنبه‌های گوناگون براساس پدیده‌هایی چون تأثیر متقابل درون‌داده ها و برون‌داده‌ها از طریق فرایندهایی چون پسخوراند اطلاعات عمل می‌کند. از چنین راه‌هایی عامل زیستی بر عامل روانی اجتماعی حیات اثر می‌گذارد و متقابلاً عامل روانی- اجتماعی نیز می‌تواند این تأثیر را به عامل زیستی داشته باشد. بدین ترتیب در رویکرد سیستمی، مطالعه یک پدیده در ارتباط با پدیده‌های دیگری است که در اطراف آن وجود دارد و بر آن تأثیر می‌گذارد و از آن متأثر می‌شود. (فری‌من، ۱۹۸۴. به نقل از کافی، بوالهری، پیرونی، ۱۳۷۳ : ۲۳-۱۴) رویکرد سیستمی با نظریه کنش متقابل دارای هم‌پوشی است.
رویکرد محیط‌گرایی
اصطلاح محیط‌گرایی برای اولین بار در سال ۱۸۶۹ توسط ارنست هاکل[۶۱] زیست‌شناس آلمانی به منظور مکالمه ارتباط موجود زنده با محیطش مطرح شد. با شناخت بیشتر تأثیر ارتباط موجود زنده و محیط، به تدریج این اصطلاح در علوم رفتاری نیز مورد استفاده قرار گرفت و به عنوان مدلی برای تبیین سلامت روانی مطرح شد. در اکولوژی انسانی، وابستگی و تأثیر و تأثر متقابل محیط و انسان موردمطالعه قرار می‌گیرد. محیط شامل محیط داخلی و خارجی است که هرگونه تغییری در آن می‌تواند متأثر از محیط (داخلی و خارجی) باشد.
اصل تطابق
اصل تطابق تعامل بین محیط و انسان را تبیین می کند. انسان به منظور حفظ ثبات سیستم، سعی می‌کند با عوامل محیطی تطابق پیدا کند. عملکرد انسان در محیط به توانایی‌های تطابقی آن‌ها و عوامل فشارهای روانی و اجتماعی (Stressor) بستگی دارد. شرایط اکولوژیکی مطلوب انسان را به طرف سلامتی یا تطابق مثبت می‌کشاند. در حالی که شرایط اکولوژیکی نامطلوب انسان را به طرف بیماری یا حالت غیرتطابقی سوق می‌دهد. با وجودی که هر فرد پاسخ‌های تطابقی خاصی در برابر استرسورها دارد با این حال درجه و تنوع استرس‌ها به کیفیت پاسخ‌های تطابقی اثر می‌گذارد. (فیورشتاین، ۱۹۸۷، همان منبع) سلامت روان به عنوان حالت رفاه کامل جسمی و روانی و اجتماعی، حالتی است که باعث احساس راحتی و آسایش فرد شده به طوری که می‌تواند در اجتماع زندگی کند و سازگاری مناسبی با خود و محیط اجتماعی داشته باشد. (محسنی، ۱۳۸۴)
گیترمن و جرمین[۶۲] الگویی برای سنجش و برنامه‌ریزی مداخله که بر نظریه‌های بوم‌شناختی مبتنی است ساخته‌اند.تأکید آنان بر کاربرد فهم کارکردهایی است که تعامل بین محیط و شخص در نظام بوم‌شناختی به آن کمک می‌کند تا هر آن چه به منزله مشکل درزندگی تشخیص داده شده مورد ارزیابی قرار گیرد، مواردی نظیر :
مشکلات و نیازهای انتقالی
مشکلات و نیازهای محیطی
مشکلات بین‌شخصی غیرانطباقی در گروه‌ها و خانواده‌ها
بنابراین دور شدن از آسیب‌شناسی فردی به منزله تبیین برای کنش‌گذاری‌های غیرانطباقی و ناسازگارانه خواهد بود.
یک نظام معمولاً یک کل تعریف شده است، واحدی که مرکب از مردم و تعاملاتشان است و روابط آن‌ها را نیز دربرمی‌گیرد. هر شخص در این نظام حداقل به شیوه کم و بیش ثابتی و در دوره زمانی و فضایی خاص با دیگران ارتباط برقرار می‌کند. نظریه نظام ها نوعی چارچوب مفهومی را ارائه می‌دهد که از طریق تغییر توجه از شخص یا محیط به مشکلات مربوط به فرایند تعامل، از هدف مددکاری اجتماعی حمایت می‌کند. در نظریه نظام‌ها فرض بر این است که مداخله ای که در هر جای نظام تأثیر می‌گذارد، سبب تغییر در کل نظام می‌شود و به کل نظام تأثیر می‌گذارد. (Perlman, 1962)
۸-۱۸-۲- چند دیدگاه نظری در مورد نوجوانی
نظریه های سالیوان[۶۳] و اریکسون[۶۴] را می توان جزء نظریه های روانی- اجتماعی قرار داد. هر دو نظریه پرداز بر اهمیت محیط اجتماعی در رشد تأکید دارند. سالیوان بر اهمیتت روابط متقابل در رشد شخصیت تأکید می ورزد و اریکسون نوجوانی را به صورت دوره ای مهم برای دستیابی به یک هویت پایدار می بیند. طبق نظریه اریکسون، نوجوانان در این مورد که چه کسی هستند، اطمینان زیادی ندارند، بنابراین مضطربانه تمایل به همانندسازی با افراد و گروه ها پیدا می کنند. نوجوانان نیاز دارند تا با دیگران رابطه عاطفی و صمیمانه برقرار کنند. برای برقراری این رابطه موفقیت آمیز، جوان باید تعارض مرحله نوجوانی را به گونه ای موفق رفع کرده و به کسب هویت دست یابد، احساس انزوا، که ترس از نزدیکی با دیگران به وجود می آید، نوجوان را وامی دارد تا از دیگران کناره گیری کند. (بیابانگرد، ۱۳۷۶)
آلبرت بندورا[۶۵] به عنوان یک رفتارگرای شناختی مدعی است که رفتار اجتماعی انسان تحت تأثیر اصول یادگیری است که در طول زندگی تغییر نمی یابد. او با مطرح کردن نظریه یادگیری اجتماعی، اهمیت زیادی برای نقش الگوهای اجتماعی در فرایند اجتماعی شدن قائل شد. به نظر او، والدین، همسالان، معلمان، مربیان و هنرپیشه های تلویزیونی، مهمترین الگویی هستند که بر نوجوانان تأثیر می گذارند. بندورا این نوع یادگیری را که در آن ما از طریق مشاهده اعمال دیگران و پیامدهای آن مطلب می آموزیم- یادگیری مشاهده ای[۶۶] (یا الگوپذیری یا تقلید) نامیده است.
یادگیری مشاهده ای فرایندی است که در نتیجه آن، یک مشاهده گر (یک کودک، یک نوجوان یا حتی یک بزرگسال) یک الگو را (شخص دیگری که رفتارهای خاصی را انجام می دهد) مشاهده می کند و می آموزد تا اعمالی را که مشاهده کرده است، انجام دهد. به تدریج که کودکان، بزرگ می شوند، والدین، مربیان، اقوام و دیگر اشخاصی که برای آن ها مهم هستند، نقش الگو را بازی می کنند. پژوهش ها نشان داده است الگوها در آموزش پرخاشگری به کودکان و نوجوانان (و حتی بزرگسالان) نقش مهمی را ایفا می کنند.
فرایند الگوپذیری، پیوسته صورت می گیرد. رفتار انسان همیشه متأثر از یادگیری اجتماعی گذشته و شرایط محیط کنونی وی است. برای نوجوانان تجربیات گذشته شامل شیوه های رفتار والدین، تجربیات آموزشگاهی در کودکی و همسالان می باشد. شرایط کنونی، مشتمل است بر تعامل بین والدین و نوجوان، تعامل با همسالان و تجربیات آموزشگاهی جاری. زمانی که تحول مهمی در انتظارات نقش اجتماعی پدید می آید، پیش بینی می شود رفتارها هم تغییر کند. در نوجوانی نقش تحولات بین نوجوانان و والدین، نوجوانان و همسالان و نوجوانان و موسسه های آموزشی مشاهده می‌شود. (بیابانگرد، ۱۳۷۶ : ۳۱)
آلبرت بندورا (۱۹۷۷) بیان داشت که فعالیت‌های روانی انسان ناشی از ارتباط مستمر، مداوم و متقابل بین عوامل محیطی، واکنش‌های رفتاری و خصوصیات شناختی است. (شاملو، ۱۳۷۷ : ۹۱)
در نظریه بندورا، یادگیری از طریق مشاهده، تقلید و الگوبرداری صورت می‌گیرد. به نظر او الگوهای مورد مشاهده و تقلید براساس اطلاعاتی که به ما می‌دهد، بر ما تأثیر می‌گذارد. تقویت‌های بیرونی معمولاً دو عمل انجام می‌دهند : نخست به فرد اطلاعات می‌دهد و دیگر این که او را به سوی یک هدف با ارزش می‌کشانند. علاوه بر این بندورا از تقویت غیرمستقیم صحبت می‌کند که عبارت است از : مشاهده تقویت دیگران و در نتیجه تقویت خود. او معتقد است که نوجوانان الگوهای مطلوب و نامطلوب بیشماری را فرامی‌گیرند. در عین حال بندورا با توصیف مفهوم جبرگرایی تقابلی، معتقد است رشد فرد یعنی یادگیری شناختی اجتماعی او که ناشی از تعامل میان شخص، رفتار و محیط است.
نظریه یادگیری اجتماعی، رشد اجتماعی را از یک سو به محیط فیزیکی، خانواده و گروه همسالان و سایر تأثیرات اجتماعی مربوط می‌داند. (اخوان، ۱۳۸۳)
نظریه دیگری که می توان مطرح نمود. نظریه شناختی- رشدی پیاژه می باشد. ژان پیاژه (۱۹۸۰- ۱۹۹۶) بر رشد شناختی (تفکر و استدلال) تأکید دارد. نظریه پردازان شناختی معتقد هستند که «تغییرات مهمی در هنگام نوجوانی، در ماهیت تفکر روی می دهد و جنبه های بسیاری از شخصیت، نظیر هویت و باورهای اخلاقی، نیز تحت تأثیر فرایندهای شناختی قرار می گیرد. پیاژه تعامل بین فرد و محیط فیزیکی را در رشد تفکر فرد حائز اهمیت می داند. طبق نظریه پیاژه همان طور که افراد بالغ می شوند، تفکر پیچیده تر می شود. او معتقد است در حدود سن ۱۱ سالگی تفکر کودکان از سطح عملیاتی وارد سطح انتزاعی یا صوری می شود. تفکر انتزاعی نه فقط از این نظر مهم است که به نوجوان انعطاف پذیری و مهارت ذهنی بیشتری می دهد بلکه از این نظر نیز حائز اهمیت است که به رشد عاطفی و اجتماعی نوجوان، رشد هویت، روابط با والدین، بزرگترها و همسالان، باورهای مذهبی، اخلاقی و سیاسی و رفتار جنسی تأثیر می گذارد. (بیابانگرد، ۱۳۷۶ : ۳۳)
۹-۱۸-۲ نظریات نقش
از نظر پارسونز اجتماعی شدن شامل شیوه‌ها و روش‌هایی است که هنجارها[۶۷] و ارزش‌ها[۶۸]ی یک نظام به کنشگران منتقل می‌شود و مهارت‌های لازم برای ایفای نقش اجتماعی[۶۹] از نظر پارسونز عبارت است از مجموعه انتظارات رفتاری مبتنی بر هنجار که توسط محیط اجتماعی به فردی که دارای یک موقعیت معین است القا می‌شود (روزن بام، ۱۳۷۶: ۸۳)
به این ترتیب فرد خواهد دانست که با ارجاع به ارزشهای خاص منسوب به نقش چه فعالیت‌هایی مورد انتظار و توجه است. از بحث ارزشها می توان به اهمیت اجتماعی شدن در نظر بسیاری از کارکردگرایان پی برد. مرجع اجتماعی شدن، القای ارزش‌ها و مهارت‌ها[۷۰] است به نحوی که به هرکسی که نقشی را ایفا می‌کند نسبت به چگونگی رفتار و انتظاری که از دیگران دارد، آگاهی کافی داشته باشد. بنابراین در ارتباط با نقش از نظر پارسونز دو نکته اساسی وجود دارد :
فرد بداند که دیگران از او انتظار چه رفتاری را دارند و بداند که چگونه باید رفتار کند.
فرد از دیگران انتظار چه نوع رفتاری را دارد
پارسونز کانون مرکزی در فرایند اجتماعی شدن را درونی کردن فرهنگ جامعه در فرد می داند.
نظریه چارلز هورتن کولی
نظریات کولی درباره دو مفهوم اساسی گروه‌های نخستین[۷۱] و خودآیینه‌سازان[۷۲] به مبحث اجتماعی کردن ارتباط پیدا می‌کند. اکنون این دو مفهوم شرح داده می شود :
گروه‌های نخستین : نظیر خانواده و گروه های همبازی که روابط صمیمانه، چهره‌ به چهره و نزدیک و احساسی در آنها جاری است. این گروه‌ها در تشکیل ماهیت اجتماعی و آرمان‌های افراد نقش بنیادی دارند. در همین گروه‌های نخستین است که ماهیت انسانی پدید می‌آید. شخص می‌تواند این ماهیت را جز از طریق همیاری با دیگران به دست آورد و انزوا آن را به تباهی می کشد.
خود آیینه سازان : کولی، خود[۷۳] را محصول کنش متقابل اجتماعی ما با دیگران دانسته و آن را خود آئینه‌ای می‌نامد. از نظر او جریان تکامل خودآگاهی[۷۴] که انسان از آن طریق نسبت به خود شناخت کسب می‌کند سه مرحله یا عنصر دارد :
الف) ظاهر ما برای دیگران چگونه نمایان می‌شود؟
ب) دیگران، حضور و ظاهر خود را چگونه مورد ارزیابی و یا قضاوت قرار می‌دهند؟
ج) احساس ما از خودمان چگونه است؟
از نظر کولی خودآئینه‌ای همچنین برای تمایز بین خویشتن‌شناسی و مفهوم خود به کار می‌رود :
خویشتن‌شناسی : تصویر ذهنی است که ما از خود داریم این تصویر موقتی بوده و از یک زمینه فرهنگی به زمینه دیگر تغییر می‌کند و در واقع انعکاسی از پاسخ‌های دیگران نسبت به خود اسـت. از نظر وی طبیعت انسانی و اجتماعی تنها بر اثر ارتباط و تماس مستمر با دیگران بوجود می‌آید. (فخری، ۱۳۷۵ : ۱۳)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...